🌷شهید نظرزاده 🌷
پروانه ها غبطه خوردند به حال خوشمان وقتی که دیدند بی بال و پر هم می توان پرواز کرد... #شهیدحسینهر
5⃣3⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_محمد_جاودانی❤️🕊
💠همکاری در ساخت مستند
🔹از همرزمان شهید حسین #هریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت #مستند، با شهید «محمد جاودانی» آشنا شدم.
🔸تماس گرفتم، وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر میکرد.
🔹همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سیساله که #آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می داد.
🌹🍃🌹🍃
🔹 #بسیجی بود و تخصصش #تخریب. مدتی در عراق و حالا در سوریه در حال جهاد بود و از «السابقون» به حساب میآمد.
🔸در نگاه اول حدس زدم که او هم امروز یا فردا به رفقای شهیدش خواهد پیوست. وقتی لب به کلام باز کرد، سوز و #حسرتی که در کلامش موج میزد، حدس من را به یقین تبدیل کرد.
وقتی از «حسین هریری»، «مصطفی عارفی» و سایر رفقای شهیدش صحبت میکرد، از حسرت لب میگزید.
🔹چند ماه گذشت و تا توانست در جمعآوری آرشیو و تحقیقات پروژه مستند «پرواز از حلب» به ما کمک کرد.
🌹🍃🌹🍃
🔸فروردینماه، وقتی کار به مرحله رونمایی رسید، تماس گرفت و عذرخواهی کرد که برای حضور معذوریت دارم. قرار شد حضوراً در دفتر کار، برایش اکران خصوصی داشته باشم.
🔹چند ماه گذشت و مدام امروز و فردا کرد. تا اینکه خبر آمد، «محمد جاودانی» شب #عاشورا خودش را به رفقایش رسانده.
🔸آری، شب عاشورا پر کشید و خودش را به قافله اصحاب #اباعبدالله رساند.
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣4⃣ 💠 اقرأ 🔹یه بچه #بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه #قبری کنده بود.
🌷 #طنز_جبهه7⃣4⃣
💠ريشتو روي پتو ميذاري يا زيرش؟
🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، مسئول #تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم #صحبت بوديم
🔸يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم #شوخ و مزه پران بود😊 از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با #خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي #راستشو بهم مي گي؟ 😉
🔹حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه #تندي به او انداخته بود😠 گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم #دروغ بوده؟!!
🔸بسيجي خوش خنده كه جا خورده بود😯 سريع #عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم #حقيقتشو بهم بگين...☺️
🔹حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس.
- مي خواستم بپرسم شما #شب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين #ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟😁
🔸حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه #پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ 🤔
- هيچي حاجي همينجوري!!!
- همين جوري؟ كه چي بشه؟
- خوب واسه خودم اين #سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف #بدي زدم؟
- نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه...
🔹حاجي همينطوري به #محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در #ذهن خود مرور مي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، #پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.🤔
🔸جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، #خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، ميخواي فردا بيام جواب بگيرم؟😜
و همچنان مي خنديد.
حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه #بعدا جوابت رو ميدم.😐
🔹يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. #جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و #زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!!
🔸حاجي با #عصابنيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر #شب وقتي مي خوام #بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، #سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😂😂
🔹هر سه زديم زير خنده 😂دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😉
منبع:نشريه ي شاهد جوان شماره ي 53
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#قسمت_اول (٣ / ١)
#رزمنده_ای_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود👇👇👇
🌷یک روز رفتم واحد #موتوری لشکر و به مسئولش آقای «محمداسماعیل کاخ» گفتم: «يه راننده می خوام شجاع، نترس، نماز شب خون و خلاصه؛ عاشق شهادت کپی بچه های تخریب». «اسماعیل کاخ» گفت: «اتفاقاً يه دونه راننده دارم که همه ویژگيها رو داره». خیلی خوشحال شدم. گفتم: «زود بگو بیاد». رفت از داخل #چادر اسکان یک بلندگوی دستی آورد و صدا زد: «آقای فلانی به دفتر موتوری» داشتم لحظه شماری می کردم برای دیدن راننده ای که به قول «اسماعیل کاخ» تمام ویژگی های #تخریب را داشت.
🌷خیلی طول نکشید. جوانی آمد با موهای بلند و فری. یک #دستمال یزدی دور گردنش بسته بود، یکی هم دور دستش. دگمه های یقه اش باز بود و آستینهایش کوتاه. یک جفت دمپایی هم زیر پایش. لخ لخ کنان آمد جلو، رفت پیش «اسماعیل کاخ». من اعتنایی نکردم. چون منتظر راننده ای با آن ویژگیهای مذکور بودم. «اسماعیل کاخ» داشت با جوان تازه وارد پچ پچ می کرد. مرا نشان می داد و آهسته در گوشش چیزهایی می گفت. یک لحظه #شک کردم. نکند راننده ی مورد نظرش همین باشد؟!
🌷صدایم کرد: «آقا مرتضی!» _بله. _بفرما. این هم راننده ای که می خواستى. _چی؟! به یک باره جا خوردم. خیال کردم #شوخی می کند. چون آن بنده ی خدا به همه چیز می خورد، الا آن کسی که من گفته بودم. «اسماعیل کاخ» را کشیدم کنار، #یواشکی در گوشش گفتم: «مرد مؤمن! شوخیت گرفته؟» گفت: «نه والا. این همونه که تو می خوای. تازه یه چیزی هم بالاتر. اصلاً نگران نباش. با خیال راحت برش دار، برو تا از دست ندادیش». گفتم: «آخه سر و وضعش ...» گفت: «اتفاقاً برای اینه که #ریا نشه. عمداً سر و تیپش رو اینطوری کرده». گفتم: «عجب!». خیلی تحت تأثیر حرف «اسماعیل کاخ» قرار گرفتم. اگر اینطور بود که او می گفت، پس عجب نیروی #باحالی گیرم آمده بود.
🌷یک #لندکروز، تازه به ما داده بودند. سوئیچش را دادم به او و گفتم: «بفرما برادر. روشنش کن بریم گردان تخریب». نشست پشت فرمان. من هم نشستم کنار دستش. رفتیم #تخریب. علاوه بر رفتار سؤال برانگیزش، مانده بودم سر و تیپش را چگونه برای بچه های تخریب توجیه کنم. توکل بر خدا کرده، با اعتماد به حرف های «اسماعیل کاخ» تصمیم گرفتم #حساسیتی نشان ندهم. سه ماهی از این ماجرا گذشت. یک روز به اتفاق همین راننده داشتیم از «کوشک» می رفتیم «اهواز». در جاده «خرمشهر» بودیم که رو به من کرد و گفت: «برادر مرتضی!» گفتم: «بله». گفت: «اگر يه چیزی به شما بگم، از تخریب بیرونم نمی کنی؟!»
🌷تعجب کردم. یعنی چه می خواست بگوید؟! با این حال گفتم: «نه برادر. برای چی بیرونت کنم؟» گفت: «مردونه؟» گفتم: «مردونه». یکهو برگشت، گفت:....
🎙راوی: سردار آزاده و جانباز مرتضی حاج باقری
#ادامه_در_شماره_بعدى....
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
⭕️در پیاده روی #اربعين ۹۵، اتفاقی میثم #مطیعی رو کنار یکی از موکبها ملاقات کرد |چند قدمی همسفر شد| در بین صحبتها خودشو معرفی کرد و از حاج میثم خواست که بعد از #شهادتش در مراسم تشییع #مداحی کنه |چندماه بعد حاجت روا شد و حاج میثم خوند:
از شام بلا شهید آوردند
با شور و نوا شهید آوردند
🌹فرمانده #تخریب تیپ ابوالفضل العباس لشکر #فاطمیون
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدجعفر_حسنی🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یادم هست یک روز صبح #مجید_پازوکی گفت: دیشب #خواب دیدم زیر همین جاده های که ما از #طلائیه به سمت #جز
0⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠جعفر جهروتی زاده، بنیانگذار گردان #تخریب لشکر 27 حضرت رسول(ص) خاطره ای را که #شهید_مجید_پازوکی خودش برای او نقل کرده است اینگونه بیان می کند:
🍃🌹 #فکه بود و مقر بچه های تفحص و #مجید و دیگران، گاه گاهی کاروان هایی از دانشجویان برای #بازدید_از_مناطق جنگی می آمدند و هنوز کاروان های #راهیان_نور به شکل امروزی پا نگرفته بود....
🍃🌹 #مجید در عالم خواب و بیداری صدایی می شنود و برای آنکه بداند صدا از کجاست، بیرون می آید و اطراف را نگاهی می اندازد و می بیند که 15ـ 16 نفری با سربندهای #یا_زهرا(س) در حال سینه زدن راهی #معراج_شهدا هستند.....
🍃🌹لحظه ای می ترسد و به مقر برمی گردد و #پتو را روی خود می کشد و تلاش می کند تا بخوابد.......
🍃🌹به محض اینکه خوابش می برد، یکی از #دوستان_شهیدش به خوابش می آید و به او می گوید:
🍃🌹چه شد #مجید؟! تو که همیشه می خواستی #شهید بشوی و حالا از ما فرار می کنی؟! ...
🍃🌹هفت؛ هشت روزی می گذرد که خبر #شهادت مجید همه جا پخش می شود.....
#شهید_تفحص
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣0⃣1⃣ به یاد #شهید_سجاد_دهقان🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸سجاد مهندس #تخریب بود. من همیشه در استرس کارها و فعالیتهای او بودم😥. چون مسئولیتش #خطرناک بود. مرتبه دوم که سجاد قصد داشت به #سوریه برود به من اطلاع داد و من هم فقط گریه میکردم😭.
🔹آن زمان باردار بودم و از او خواستم بماند تا #فرزندمان به دنیا بیاید و بعد راهی شود. میگفت: پناه میبرم به #خدا! یعنی تا آنموقع باید صبر کنم❗️ قبول نکرد و راهی شد.
🔸این بار #45روز رفتنش طول کشید. من هم مدام دعا میکردم که سالم بازگردد و التماس #حضرت_زینب(س) را میکردم که بیاید و دخترش را ببیند. شکر خدا سجاد به سلامت برگشت و فرزند دوممان #هانیه به دنیا آمد😍.
🔹سجاد خیلی بچه دوست بود. همیشه میگفت: آدم باید قد یک #تیم_فوتبال بچه داشته باشد. فرقی نمیکند دختر باشد یا پسر فقط صالح و سالم باشند👌. هانیه هشتماه داشت که سجاد برای #بارسوم راهی سوریه شد.
🔸نگران #شهادتش بودم. خودم میدانستم که او به آرزویش یعنی شهادت🌷 خواهد رسید. بار سوم رفت و بعد از دو هفته آمد. بار چهارم به من گفت: قرار است یک ماهی برود #سوریه و این #آخرین اعزامش بود😔.
🔹نمیدانم یک حس عجیبی در وجودم به میگفت: این #با آخر است که او راهی میشود و بازگشتی برایش نیست❌. آخرین اعزامش 29 آذرماه 1394 #شب_یلدا بود.
🔸هر بار که یکی از دوستانش #شهید میشد خیلی غصه میخورد و میگفت: من از دوستانم جا ماندم😞. همیشه میگفت: دعا کن که من #شهیدشوم. من هم میگفتم: الان نه در 50 سالگی☺️. او هم میگفت: شهادت باید در #جوانی باشد.
🔹میگفتم: بعد از #شهادتت من چه کنم با دو بچه⁉️ سجاد میگفت: تو هم مثل باقی همسران شهدا😇. یک روز به سجاد گفتم: سجاد جان چند بار رفتی دیگر بس است نرو📛. گفت: جواب #حضرت_زینب(س) را در قیامت چه میدهی❓
راوی:همسر شهید
#شهید_سجاد_دهقان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
﴾﷽﴿ روحالله #هنرمند بود. هم خطاطی میکرد هم طراحی و نقاشی. بهش پیشنهاد داده بودند برای #طراحی حرم
0⃣9⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰ما یک مغازهی تجهیزات نظامی و کوهنوردی🚵 داشتیم.#روحالله زیاد میومد اونجا.آخرین بار فکر میکنم یکی دو روز قبل از #اعزامش اومد.
🔰دنبال یه دست #لباس_نظامی خوب میگشت.با حقوق پاسداری💰 به سختی تونست لباس رو بخره.از اونجایی که خبر داشتم روح الله تو کارِ #تخریب هست، از پشت ویترین یک #انبردست آوردم و گفتم:
🔰روحالله این انبردست #تخریب رو تازه آوردیم. راست کارِ خودته... خیلی به درد میخوره👌روحالله با اشتیاق آن را گرفت😍 و گفت: آره از اینا دیدم. خیلی خوبه. #قیمتش چنده❓
🔰قیمتش رو که گفتم، کمی نگاهش کرد👀 و گفت:نه باشه سری بعد الان #شرایطش رو ندارم بخرم🚫.فهمیدم به خاطر قیمتش این رو گفت.
🔰بهش گفتم:مگه چند روز دیگه# اعزام نداری؟ اینو با خودت ببر. حالا بعدا باهم حساب میکنیم💴.مکث کوتاهی کرد، انبردست رو به سمت من هل داد و گفت:نه #بدهکارت نمونم بهتره.
🔰فکرشو خوندم💬. گفتم:تو اینو با خودت ببر. اگر برگشتی که با هم #بعدا حساب میکنیم. اگرم #شهید شدی🌷نوش جونت. مبارکت باشه هم #شهادت هم انبردست.
🔰این رو که گفتم، گل از گلش شکفت😍 و زیر لب گفت: ان شاءالله.اما هرچی اصرارش کردم راضی نشد❌ انبردست رو با خودش ببره. میخواست با حساب صاف بره.رفت و در همون اعزام #شهید_شد...
به نقل از: یکی از دوستان
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تن #فرزندان_شهید لباس سفید پوشاندم تا دشمن ببیند و بداند که #باشهادت پدرشون ماعزادار نشدیم❌ بلکه این
6⃣4⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸یک شب خواب دیدم، #حضرت_آقا به خانه مان🏡 آمدند. من و طاها در منزل بودیم و آقا مصطفی #سرکار بودند. حضرت آقا بسیار خوشحال و خندان بودند😍
🔹و یک هدیه🎁 به #طاها و #چهار هدیه به من دادند و فرمودند: شما از طرف من این هدایا را به همسرتان💞 بدهید و با همان #لبخند از خانه ما رفتند.
🔸همان شب با آقا مصطفی از #عراق تماس گرفتند📞 که به چند نفر نیرو جهت آموزش به #سربازان نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید✅
🔹ایشان در #تخریب، ساخت نارنجک دستی💣 و استفاده بهینه از ادوات عمل نکرده جنگی بسیار ماهر👌 و دوره دیده و کتاب های بسیاری📚 مطالعه کرده بود.
#شهید_مصطفی_عارفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باجناقهایی که شهید مدافع حرم شدند😍😍 3⃣7⃣به یاد #شهید_قاسم_غریب(تصویر راست) #شهید_مهدی_ایمانی(تصویر
🍃 دو ماه قبل از اعزامش گفت :
من برای #سوريه ثبتنام كردهام كه اگر نيازی به من بود بروم.
گفتم: خطری ندارد؟!
مهدی گفت: نه من برای آموزش #تخريب می روم.
🌺 آنقدر به خودش و #تواناييهايش اعتماد داشتم كه رفتنش برايم قابل قبول بود. با اينكه ايشان به خاطر #جانبازیِ چشمش معاف از رزم بود، اما آنقدر كارش را دوست داشت كه با جان و دل #تلاش میكرد.
#شهید_قاسم_غریب (مهدی)
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣5⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠لبخندی که نشان از یک دیدار مبارک داشت😍 #شهید_مصطفی_عارفی 🌹پنج نفری سر سفره ن
#همسرشهید:
یک شب #خواب دیدم، حضرت آقا💫 به خانه مان آمدند. من و طاها در منزل بودیم 😊و آقا مصطفی سر کار بودند. حضرت آقا بسیار #خوشحال و خندان بودند و یک #هدیه 🎁به طاها و چهار هدیه به من دادند و فرمودند شما از طرف من این هدایا را به #همسرتان بدهید و با همان لبخند از خانه ما رفتند.
همان شب با آقا مصطفی از عراق تماس📞 گرفتند که به چند نفر نیرو جهت #آموزش به سربازان نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید.
ایشان در #تخریب، ساخت نارنجک دستی و استفاده بهینه از #ادواتِ عمل نکرده جنگی بسیار #ماهر و دوره دیده و کتاب های بسیاری مطالعه کرده بود.
#شهید_مصطفی_عارفی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی می دیدم اینقدر مودبانه حرف میزند و افتاده حال است به شوخی میگفتم: چقدر مودب هستی آقا جون #شهی
همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم☺️ و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم👌.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم☺️ و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.✌️
میگفت شما فکر کن #امام_زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم😔؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده💪که ایشان را خوشحال کند☺️؟
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔰از زبان خواهر شهيد مدافع حرم #عباس_کردانی
🌷 #شهید_عباس_کردانی ازقدیمی ترين و سرشناس ترين #مربيان آموزش نظامی و مسئول #تخريب انفجارات سپاه اهواز بود و در دوره های مختلف هزاران بسيجى را آموزش داده و چندين دوره بعنوان مربی در حوزه ١٢و١٣و٢ و... شهرى بود.
🌷 اخلاق و رفتار و #شجاعت او زبانزد و الگوی بسيجيان و پاسداران بود.
🌷 در يکی از جانفشانی های او منقول است که يک شب جهت انجام #گشت در محدوده جاده ساحلی بروی پل الغدير حوزه١٢شهری #کوت_عبدالله بود که متوجه ميشود يک #دختر خانم نسبتا جوان خود را از بالای پل به رودخانه انداخت و همه مردم نظاره گر بودند.
🌷ايشان به راننده دستور داد بايستدو هرچه مانعش ميشود نميتواند و بالاخره و درآن هواى #سرد به رودخانه ميپرد و #جان دختر را نجات ميدهد که در آن اتفاق #سمعک و گوشی وى می سوزد و دختر را خود به بيمارستان انتقال داده و به خانواده اش تحويل ميدهد ...
کجايند مردان بی ادعا ...
#شهید_عباس_کردانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ای کاش می آمدی در #پنجشنبه ای که بغضی کهنه😢 در گلویم چنگ میزند و به انتظار همیشگی #تو ساعت ها مینشین
8⃣6⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰خاطرهای که میتوانم از دوران #کودکی_رسول برایتان بگویم، مربوط میشود به دوران بعد از #قطعنامه، آن موقع رسول کم سن و سال بود👦 روزهای آخر اسفند📆 بود که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم.
🔰سال تحویل🌸🍃 آنجا بودیم. آن موقع هنوز برنامه راهیان نور💫 به شکل امروزی نبود. ما به همراه #خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس🚌 رفته بودیم. ما هم مناطق عملیاتی را در #خرمشهر، آبادان، شلمچه و عملیاتهایی مثل والفجر ۸ را توضیح میدادیم.
🔰تا رسیدیم به #فکه. همان منطقهای که شهید آوینی شهید شده🌷کمی جلوتر از آن، مقر تخریب ما بود که اسم آنجا را گذاشتیم #الوارثین. در زمان جنگ💥 ما آنجا به رزمندگان آموزش میدادیم. آن منطقه را خودمان دقیقا شبیه به یک منطقه جنگی درست کرده بودیم.
🔰میدان رزم، میدان #تیر، میدان تخریب، معبر و خلاصه همه چیز را مهیا کرده بودیم👌 و به بسیجیان آموزش #تخریب میدادیم. خصوصیات منطقه را یک به یک میگفتیم. در قسمتی از آن منطقه، نزدیک حسینیه🕌 در زمان جنگ، بچهها #قبرهایی ساخته بودند برای خودشان.
🔰به #رسول میگفتم نگاه کن پسرم، ببین بچهها این قبرها را زمان جنگ کنده بودند، میآمدند داخل این قبرها، #نماز میخواندند، نماز شب📿 میخواندند، مناجات میکردند📖 ولی حالا این قبرها #غریب ماندهاند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست😔
🔰ساعتی بعد #اذان_ظهر را گفتند و نماز جماعت خواندیم. بعد نماز یکدفعه متوجه شدم رسول نیست😟 با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این #قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند😭 بنده حقیقتا همانجا #گریهام گرفت. به مادرش گفتم صدایش نکن❌ یک عکس از همان صحنه گرفتیم📸 و الان هم آن عکس در اتاقش هست.
#شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸تصاویری از مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم « #حامد_سلطانی »
🔹مراسم تشییع شهید مدافع حرم حامد سلطانی جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸📆 با حضور خانواده، همرزمان و دوستان این #شهید در خیابان پاسدارگمنام برگزار شد.
🔹شهید سلطانی از رزمندگان سپاه اسلام همزمان با ایام شهادت امام رضا (ع) در #سوریه در پی یک عملیات #تخریب به شهادت رسید🌷
#شهید_حامد_سلطانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠تاثیر از سفر راهیان نور 🔰کمی سردم شد، خودم را محکم بغل کردم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. برای یک
#خاطرات_شهید 🌷
🔰هميشه #پارچه سياه 🖤كوچکی
بالای جيب لباس👕 سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبـ💕ــش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
🔰همه میدانستند #حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت #پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن #مشكی ميگذراند.
🔰در گردان #تخريب هم هميشه توی عزاداری🏴 و خواندن دعا 🤲پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه #عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
🔰پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!تخریبچی هایت را بفرست ...اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه 🚫احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری 🌷
#گردان_تخریب
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠تا آخر بخوانید #خواهر_شهید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما
#خاطــره🎞
💭همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و #ادامه #تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
🗯محمدرضا می گفت #چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.
💭میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند🥀
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
•••❀•••
#خاطرات_شهدا♥️
همیشه می گفت 🗣 #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده،📚
می گفت من صدای هل من ناصر💪 #امام_حسین(ع) را الان می شنوم.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.🤔
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به#سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم😔، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.👌
میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه😳 من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛😔
امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند؟
💪
#شهیدمحمدرضادهقان✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
∞🌿~
ڪاش یک #تخریبچی
مےزد به #معبر_نفس ما؛
#تخریب مےڪرد
آنچه من است و #هواےنفس !
ڪه گاهی بدجور گیر میڪنیم،
میان مینهای #القاب و #شهرتها ...
#شهیداحمدعلےنیرے
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh