eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهید صدرزاده: بعدها شنیدم #شب_شهادتت از ساعت 12 تا 4 صبح با دوستت صحبت کردی و راجع به من #وصیت کردی. و گفته ای: «بگویید خانمم از من #راضی باشد.موقع خاکسپاری #خاک.کفشش را روی سرم بتکاند و روی صورتم بریزد تا #جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که سکوت کرد و به کسی چیزی نگفت، باز هم #سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من #تنها بماند.» #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼 🔹داشت را برای .پور، فرمانده جدید، توضیح می داد. 🔹مثل همیشه راست بود روی خاک ریز. هم همراهشان بود. 🔹سه نفر بودند؛ سه تا رفت طرفشان. اولی متری. دومی متری و پشت پای ، روی خاکریز. 🔹دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای ریز، ترکش خمپاره خورده بود به ی حدادی، مقدم پور و دکتر. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سومین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودیم سفری سمت دیار 🔸تا طوافی بکنیم💫 گِرد مزار زینب 🔹به امیدی که نگاهی بکند بر دلِـ❤️ما 🔹اذنِ پرواز بگیریمـ🕊 ز بی بی ✊ 💢بعد از شما،همچون زخم ترک خورده ایم💔 و مرحمی ست بر دل بی تابمان 🌾کجا رفتید بی ما؟؟؟😔 حواستان به ما هست⁉️ 🌾سه سال گذشت نه!❌ نه! سه سال بدون ما گذشت. وخاکریز های جبهه ی ، یک به یک فتح شد و شما ماندید در تاریخ🗓 حماسه ها. 🌾اینجا خاطره های را، با یادتان مرور می‌کنیم و با یاد رشادت هایتان، مشق میکنیم📝 🌾و به یاد ستون گردان در سحر گاه🌔 سرد ؛ به خواندن دو رکعت نماز عشقتان📿 در نقطه ی رهایی، رشک میبریم 💢آری! که باشی، فرق ندارد ⇜عملیات باشد ⇜یا 💢 میشوی و دل عاشقـ❣ مکان نمیشناسد🚫 می‌دهد... 💢خواه 🌷 باشد یا 🌷 💢و چه نیک گفت سید شهیدان اهل قلم: هر کربلایی دارد که آن تشنه ی ❣ اوست... 🌺شادی روح 94 صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔 میشود مرا کنید⁉️ ○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ بیش از همه در خودم.. شما را به آن تفحصم کنید. ○⭕️آخر که چه⁉️ مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر ندارم ★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست ★چشمانم که هنوز گریان است😭 ★دستانم هنوز به سوی ★پاهایم هنوز در است ★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧 💥پس تا دیر نشده به داد این برسید.... شما را به سر بندهایتان تفحصم کنید😭 ... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مرز ما #عشــقــ❤️ است هرجا اوست آنجا #خاک ماست👌 ✓سامرا ✓غزّه ✓حلب ✓تهران🔅 چه فرقی می کند⁉️ #شهید_محمد_کیهانی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 ✨شهید امیر حاج امینی… بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله… ولی تاریخ شهادتش ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و محل شهادتش کربلای  بوده است. ✨خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش . بیسیم چی (شهید) پور احمد… ✨اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه. ✨هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… ✨یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” ✨ولی دلش رضا نداده بود و با از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام …. ✨دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه می رم….. همین دفعه بود که با خوردن یه شهید شد… شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌱اول هر سپیده🌥 سلام #امام_زمانم 🌱به وقت صبـ☀️ـح قیامت که سر ز #خاک برآرم 🌱به گفتگوی #تو خیزم به جستجوی تو👤 باشم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 شهید مدافع حرم علی امرایی ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ تهران شهادت:۱۳۹۴/۰۴/۰۱ درعا سوریه 💠 خَیّری به تمام معنا 🔰علی در نوجوانی👦 یکی از کشوهای کمد اتاقش را مثل درست کرده بود. مناطق عملیاتی جنوب و را با هم آمیخته بود و داخل کشو را مثل جبهه درست کرده بود. 🔅سنگر و 🔅خاکریز و از این چیزها... 🔰آن قدر که به علاقه داشت، هر وقت کمدش را باز می‌کردی، روی درش عکس 🌷 قرار داده بود و بعد به این ماکت👤 داخل کشو می‌رسیدی. از نوجوانی فکر💭 و ذکرش بود و عاقبت خودش هم یکی از آنها شد. 🔰«بعد از شهادت فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود👌 همان اولین روزهای مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک پیرزن👵 آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد. بدون اینکه بداند هستم با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ 🔰پرسیدم را از کجا می‌شناسی؟‌ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان☃ دو سال پیش ما بخاری نداشتیم❌ و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمی‌دانم از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری♨️ برای‌مان خرید و به خانه‌مان آورد. 🔰چند روز مانده بود به علی که تلفن☎️ خانه زنگ خورد و با علی کار داشتند از قرار به جلسه‌ای در دعوت بود. گفتیم شهید شده🕊 و از شنیدن این خبر خیلی تعجب کردند. آدرس‌مان🏘 را گرفتند و یکی دو روز بعدش یک پسر و یک دختر همراه به خانه ما آمدند. تازه آنجا متوجه شدیم که علی آن دو کودک👥 و چند کودک دیگر را برعهده داشت. 🔰در بین صحبت‌های خیریه‌ای که علی هم عضو بودش فهمیدم پسرم از خیلی وقت پیش عضو این مؤسسه خیریه بوده✅ و حتی در مقطعی از او با عنوان خیر تقدیر شده🏵 بود. 🔰در میان خانواده‌هایی که آمده بودند یک ۹ساله به نام بود که شهید امرایی از شش ماهگی📆 او را تحت سرپرستی خود قرار داده بود. علی‌اصغر می‌گفت یک بار علی‌آقا به من گفت دعا کن بشوم🙏 تا برایت یک دوچرخه🚲 بخرم. 🔰علی‌اصغر هم گفته بود عمو اگر تو شدی چطور برایم دوچرخه می‌خری⁉️ شهید در جوابش گفته بود برایت یک دوچرخه می‌خرم. بعد از برگزاری چهلم علی، ما از طرف پسرم دوچرخه‌ای🚲 برای علی‌اصغر خریدیم. 🔰شغل علی طوری بود که بارها به مختلف می‌رفت. ما دیگر به مأموریت‌های او عادت کرده بودیم😊 برای دفاع از حریم اهل بیت هم سه بار به اعزام شد🚌 بار آخر سیزده رجب سال۹۴ بود که به سوریه رفت و ۹۴، پنجم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید🕊🌷 راوی: پدر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ♦️وباز نفسی تازه از بعد از مدتی و وقفه ای، دوباره دیروز مهمان شهیدی🌷 از شام بلا بودیم. دوباره دل در رثای قامت رشید ورعنای پسری شکست💔 دوباره خواهری با سوز دل ناله زد که دلتنگتم ای کاش همه اینا خواب باشه... داداشی سرسفره عقدم نبودی😭 یادته گفتی عروسی جبران میکنم...داداشی پاشو اومده... ♦️و اینجا دیدنی بود اشکهای بر روی شانه های خواهرشهید🌷 که میگفت: آروم باش حامد خوشبخت شد...حامد به رسید...و حالا کارما شروع شده... ♦️و همه اینها با اشک روان😭 و بر گونه ها جاری میشد....همه دور مادر را گرفته بودند برایش دعا میکردند..دستش را میبوسیدند و چقدر اذیت میشد و میگفت نکنید این کارو...خدایا بی چه کنم⁉️ ♦️و چقدر این لحظات و این ثانیه ها را دوست دارم. دل دادن💕 و همزمان اتفاق میفتد. مادر تا نیم ساعت پیش نمیدانسته باید با عزیزدلش کند برای عیادت از پسر آمده بود....و اینجا دیگر اشکهایش تمامی نداشت. و.... ♦️این مادر مثل کوه👊 و مثل ابر بهاری می‌بارید لحظه ای که دلبندش را در میگذاشتند ....وقتی از بلندگو می گفتند: "افهم حامد بن ذبیح ا..." ♦️ دیگر زانوهایش طاقت ایستادن نداشت ... تک فرزند پسر خانواده دل خواهرانش💔 را چنان کرد که میگویند حامد پس از تو خاک بر این زندگی😭😭 ♦️ولی اینها میگذرد و گذشت زمان مقام و و جایگاه رفیعی👌 که دارد را به این خانواده نشان خواهد داد. الان کردن بی معناست...زود است پذیرفتن داغ عزیزی که مرهم و سنگ صبور خانواده بوده است. ♦️ولی خودمانیم... جایگاه وکار بزرگ مدافع حرم هنوز برایمان جا نیفتاده‌ است. هنوز برکت وبزرگی و ودل بریدن این جوانان رشید برای خیلی های ما آنچنان که باید و شاید مفهوم نشده است🚫 انشاالله بزودی زود این شهدا چنان جایگاهی در دل ملت♥️ و فرزندان ماخواهند داشت که منزلشان وعزیزانشان باید فقط گویی کنند و بگویند اینها چه کسانی بودند و چه شد که ومرامشان اینگونه آسمانی وماندگار و شد.... ♦️ و قطعه۵۳ 🌷🌷 دیروز حال و هوای دیگری داشت.. کنندگان مادران وهمسران و پدران و فرزندان وهمرزمان و دوستداران💞 شهدا بودند.. که این حضور مصداق این جمله بود: "به دریا رفته میداند مصیبتهای دریا را" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎤خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید⁉️ ⭕️شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای #خاک نمی‌جنگیم✘ ما برای #اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطــ💥ـر باشد. #شهید_علی_اکبر_شیرودی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چهارمین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودیم سفری سمت دیار 🔸تا طوافی بکنیم💫 گِرد مزار زینب 🔹به امیدی که نگاهی بکند بر دلِـ❤️ما 🔹اذنِ پرواز بگیریمـ🕊 ز بی بی ✊ 💢بعد از شما،همچون زخم ترک خورده ایم💔 و مرحمی ست بر دل بی تابمان 🌾کجا رفتید بی ما؟؟؟😔 حواستان به ما هست⁉️ 🌾چهار سال گذشت نه!❌ نه! چهار سال بدون ما گذشت. وخاکریز های جبهه ی ، یک به یک فتح شد و شما ماندید در تاریخ🗓 حماسه ها. 🌾اینجا خاطره های را، با یادتان مرور می‌کنیم و با یاد رشادت هایتان، مشق میکنیم📝 🌾و به یاد ستون گردان در سحر گاه🌔 سرد ؛ به خواندن دو رکعت نماز عشقتان📿 در نقطه ی رهایی، رشک میبریم 💢آری! که باشی، فرق ندارد ⇜عملیات باشد ⇜یا 💢 میشوی و دل عاشقـ❣ مکان نمیشناسد🚫 می‌دهد... 💢خواه 🌷 باشد یا 🌷 💢و چه نیک گفت سید شهیدان اهل قلم: هر کربلایی دارد که آن تشنه ی ❣ اوست... 🌺شادی روح 94 صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼♥️🌷🕊🌷♥️🌼 چگونه دربند بماند آنکه پـروا🕊ز را آموخته است و راه را می شناسد ! و چگونه از جـ♥️ـان نگذرد آنکس که میداند جان، است . . . . +ماشهادت دادیم که زیباست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍‍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. ✍نویسنده: زهرا قائمی 🗺محل دفن: بهشت رضا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادری پدری فرزندی همسری و چگونه در بند بماند کسی که را آموخته است!؟ راستی از آسمان ها چه خبر علی جان! 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸۱۵فروردین، روزیست که مردی از جنس اما اهل آسمان🕊به زمین هدیه میشود 🌸۱۵فروردین مردی‌ست چون کوه استوار💪 که آرزویش است؛ سردار بی نشان تا برگردی... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰دمی پلک بر هم می‌نهم و از دریچه ی به او می‌نگرم. 🎈تولدت بابایی! خیلی دوستت دارم ولی کاش تنهایی👤 نمی‌رفتی ، کاش من رو هم با خودت می‌بردی، کاش می‌اومدی شمع‌ها🕯رو فوت می‌کردی، کاش می‌اومدی باهام می‌کردی، کاش...😔 💟نمی‌شود، دل من تاب احوال و اقوال این غنچه‌ی دار را ندارد. و چه اندازه همگون‌اند این غنچه‌ها🌹 تا چه حد غزل‌های نهفته در اشک‌های😢 به هم شباهت دارند. 💟چقدر شان، شیوا سخن می‌گویند. اما جای آن است که ضمیرمان را بکاویم که تا کجا از جام این پر ارج و معنایشان آشامیده است⁉️ و تا چه حد دل و مسئلت‌هایش را در ذیل مدفون ساخته است؟ ✔️آری! جای آن است که باشیم. رهرو باشیم و با رهگذاران عاشـ♥️ـق، همراه و همراز گردیم. ✍نویسنده: 🗺مزار یاد بود: بهشت زهرا، مهرشهر، امام زاده طاهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠‍ نصوح انقلاب ماست 🔰احتیاج به یک بارقه‌ی نور و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد💫 به سمت شهر. 🔰همه ما ادعای درستی پیمایش را در غب‌غب خود داریم😎 و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم😏 چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. 💥اما آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و را دید و صوت ربنای آزادی🕊 را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد محکم و استوار💪 قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد💓 نه گام هایش. 🔰رسید به دیدگاهی که گفت شاید از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد سیگار🚬 و تعلقش را، و پرتاب... 🔰شد صوت شناخت ما از بوی باروت و و خاک و آتش🔥 و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. 🌷 ✍نویسنده: 📆تاریخ تولد: ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ شهرری تهران 📆تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۷۲ فکه خوزستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣2⃣ 🔮به مهندس بازرگان گفتم: من می خواهم بروم پیش به دیگران هرچه می گویم گوش نمی دهند😢 نمی‌گذارند من بروم. فردای آن روز بازرگان او را خواست و با لب خندان گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته بیاید. غاده گل از گلش شکفت😍 از اول می دانستم محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید. حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود و آنقدر عزیز و عاقل است که محسن الهی را دنبال او فرستاده 🚗 🔮محسن را از از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید می شناخت. البته من وقتی رسیده رسیدم پاوه آنجا از محاصره در آمده بود و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود، او را روز بعد دیدم وقتی آمد همان لباس تنش بود و خاک آلود. یاد لبنان افتادم من فکر میکردم "کلاشینکف" و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ولی دیدم همان طور است لبنانی دیگر😊 🔮مصطفی به من گفت: می‌خواهم در بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه🏠 نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم📝 مخصوصاً برای های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم از پاوه به سقز، از سقز به میاندواب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در بود و من بیشتر اوقات تنها👤 زبان که بلد نبودم قدم میزدم تا بیاید گاهی با خلبان ها صحبت می‌کردم چون انگلیسی🔠 بلد بودند 🔮در که بودیم بیشتر یاد لبنان می افتادم یاد خاطراتم طبیعت زیبایی🏞 دارد نوسود و کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان می‌انداخت من و مصطفی در این طبیعت و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد. درباره کردها و اینکه خودمختاری می‌خواهند✅ من پرسیدم چرا خودمختاری نمی دهید؟؟ مصطفی عصبانی شد و گفت عصر ما عصر نیست❌ حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند من ضد آنها خواهم بود 🔮در فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست مهم این است که این کشور پرچم اسلام داشته باشد البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم آنجا هم هیچ چیز نبود من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم همه از ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه‌های نیمه ساز🏚 که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاق ها روی می خوابیدم ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 💢قاصدکهای رسیده از سفری دور، همراه نسیمی🍃 مهربان به دشت آلاله ها، هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و این سفر دور و دراز را برای لاله اش🌷 بازگو کند. 💢فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان🕊 را فرش راه قاصدکها می کنند. 💥امــــا ! کمی آنطرف تر، دل خستگانی💔 که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی⚰ را بر دوش خود حمل می کنند با اینکه تابوت اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت خویش پرواز کرده اند 💢اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آن همه و سوختگی سینه برای چیست؟🤔 انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد✍ ⇜شعر می نویسند؟ ⇜آرزوها و را می نویسند؟ ⇜از دل تنگی ها و قصه می سرایند؟ ⇜از سختی هایی که کشیده اند؟ ⇜از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟😔 ⇜از کسانی که نان و سفره را نگه نمی دارند؟ ⇜از بی درد ها ی بی غم و غصه😭 که برای خوش گذرانی دنیا کبوتر ها🕊 را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟! ⇜از لگدهایی که روی پاک کوبیده شده!؟ 💥اما نه❌❌ از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی ✘ 💢مگر می شود فراموش کرد🗯 آن همه پاکی، آن همه صفا و صمیمیت رشادت جوانمردی👌 و آن همه عشق خدایی♥️ را 💢و او همچنان می نویسد.............✍ اما پهنه به وسعت همه درد دلهایش نیست، چرا که "تابوت نیز دلتنگ پیکریست" که از دیار غربت به دیار غربت، سفر می کند...........😔 💢تو فرزند کدام ؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟😭 کدام دست ناپاک خون پاک❣ تو را ریخته؟ به کجا می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر💔 💢سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی🌠 که سایه بان آن شده! و ما باز هم 😞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰شیرودی در کنار هیلکوپتر🚁 جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید⁉️ شیرودی خندید. 🔰سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای نمی جنگیم ما برای می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد🚶‍♂ 🔰خبرنگاران حیران ایستادند🤷‍♂ شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: ! صدای اذان می آید وقت نماز است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔 میشود مرا کنید⁉️ ○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ بیش از همه در خودم.. شما را به آن تفحصم کنید. ○⭕️آخر که چه⁉️ مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر ندارم ★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست ★چشمانم که هنوز گریان است😭 ★دستانم هنوز به سوی ★پاهایم هنوز در است ★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧 💥پس تا دیر نشده به داد این برسید.... شما را به سر بندهایتان تفحصم کنید😭 ... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حلب خانطومان ۲۰ / دی/ ۹۴ - داش مجید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی⁉️ + نه داشی راحت باش! - میگم تو دیگه . این خالکوبیای روی دستت آخه ...🤭 + دمت گرم داش! حالا ببین. تا فردا این خالها یا پاک میشن یا ! ... و فردا شد. اولین تیر💥 هم به شهید مجید قربانخانی اصابت کرد! 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂 آیت الله جوادی آملی: 🔰کسی که برای خاک می جنگد هم به اندازه می ارزد❤️ 💠ولی اگر جنگید خونش "ثارالله" است✊ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ✍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم⁉️ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh