✨🍃✨🍃
#اگر می توانستم از اندیشیدن باز ایستم... بهتر میشد!
#اندیشه سخت ترین دردهاست.
اندیشه، دائم کِش میآید و مزه غریبی به جای می گذارد!
و بعدش کلمات هستند در درون اندیشهها!
#کلمات ناتمام، اندیشه های بی پایان..
می اندیشم که وجود دارم!
#این احساس وجود داشتن چه مارپیچ دور و درازی است.
نباید اندیشید.
#نمی خواهم بیاندیشم، میاندیشم که نمیخواهم بیندیشم.
نباید بیندیشم که نمیخواهم بیندیشم!
چه چرخه عبثی!
#همه آنچه که گفتم، خود اندیشیدن است.
کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
.🌹🌷 #قسمت هشتاد و یکم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه جانباز شهید سردار حاج حس
🌹🌹
#قسمت هشتاد و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی
[ قسمت نوزدهم ]
#راوی: خود نوشتههای شهید🌷
#استوار سلطانی و خنثی کردن مین :
#نیرویی ارتشی به نام «استوار صادقی»، در واحد تخریب ارتش کار میکرد که تخریبچی ماهری بود و فردی از جان گذشته و بسیار معتقد که از ارتش جدا شده بود تا بیاید و با ما همکاری کند.
#روزی داشتیم با ماشین از تپه ای که جاده ی خاکی داشت بالا می رفتیم و ایشان هم بالای وانت لندکروزر سوار بود.
#همیشه بالای ماشین می ایستاد و به جلو و اطراف نگاه میکرد ؛ همینطور که ماشین از تپه بالا می رفت یک دفعه زد رویِ سقف ماشین و به راننده گفت: «بایست».
#راننده درجا ترمز کرد و ایشان از ماشین پیاده شد. دو سه متر جلوتر از جای توقف ماشین، سر نیزهای را که به کمرش داشت، بیرون آورد و با آن، شروع به کندن کف جاده ی خاکی کرد.
#ناگهان یک مین ضد خودرو که ضد انقلاب، کار گذاشته بود، بیرون آورد و آن را خنثی کرد و گذاشت بالای ماشین و سوار شد و به راننده گفت به حرکت خود ادامه دهد.
#من از ایشان پرسیدم: « چطور شما از بالای ماشین متوجه شدی که داخل جاده مین گذاری شده؟» گفت: «از اینکه خاک ها کمی دست خورده بود و دشمن همیشه توی سربالایی ها، مین گذاری میکند و وقتی که خودرو روی مین میرود تعادلش را از دست می دهد و به ته دره سقوط میکند.
#این ها چیزهایی است که من تاکنون تجربه نموده ام و از روی خاک می فهمم که چه دشمنی در زیر خاک، خودروها و جان انسانها را تهدید میکند.
#مین گذاری آن غار به کمک استوار صادقی و حمید ایرانمنش :
#در دو، سه کیلومتری بالای شهر و نزدیک بلندی، غاری قرار داشت که دشمن از یک طرف وارد آن میشد و از انتهای آن که طرف دیگر شهر بود، بیرون می آمد، به این نتیجه رسیدیم که غار باید مین گذاری شود، موضوع را به استوار صادقی گفتیم. ایشان قبول کرد و گفت:
«شما باید آن منطقه را تأمین کنید تا من بتوانم بهراحتی داخل غار بروم و کارم را به خوبی انجام دهم».
#نمی شد نیروی زیادی به آنجا ببریم چون به اصطلاح، منطقه لو می رفت. تصمیم گرفتیم که من و شهید حمید ایرانمنش، امنیت آنجا را برقرار کنیم و استوار صادقی هم کارش را انجام بدهد.
#سه نفری با تجهیزاتی که بایست در آنجا به کار می بردیم، حرکت کردیم. هوا سرد و غبار آلود بود و باد شدیدی هم می وزید. آقای صادقی گفت: « موقعیت خوبی است، دشمن نمیتواند ما را ببیند».
#به غار که رسیدیم، او داخل غار رفت و به انتهای آن رسید و شروع به تله گذاری کرد و ما دو نفر هم اطراف را می پاییدیم. زمانی که کارش را انجام داد، بیرون آمد و به ما گفت: «می توانیم برویم و ما هم خدا را شکر کردیم که این کار پر از استرس، به خوبی انجام گرفت».
«حمید چریک»، لقبی که برازنده ی شهید حمید ایرانمنش بود.
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌹
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و شصت و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهیده زینب رشیدی ( قس
🌷🌷🌷
#قسمت صد و شصت و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه شهیده زینب رشیدی
( قسمت آخر )
#راوی : پدر شهیده :
#هنوز از نیروی کمکی و آمبولانس خبری نبود. هر کسی دنبال عزیزش میگشت. در این بین من هم پیکرهای بی جان دو فرزندم، حاجیه زینب و زهرا را دیدم.
#پاهایم آسیب دیده بود. به درستی نمی تواستم راه بروم. بی کفش بودم و لباس هایم پاره شده بود. فکر میکردم همهی بچه هایم زیر دست و پای جمعیت له شدهاند تا اینکه پس از مدتی، خدا را شکر، آنها را پیدا کردم.
#نمی دانم چقدر گذشته بود که پیکر بی جان دو فرزندم را از کوچه به خیابان شهید بهشتی بردیم. فقط چند دستگاه آمبولانس آمده بود و این همه جمعیت آسیب دیده و جنازه را روی هم می ریختند و می بردند و اگر کسی هم اندک رمق و جانی داشت، در آمبولانس ها تلف میشد.
☆ تا حدود ساعت هفت شب به هر بیمارستانی که مراجعه کردیم، همکاری نکردند و جواب ندادند تا اینکه از طریق یکی از آشنایان، پیکر دو عزیزم را در پزشکی قانونی یافتم.
☆همان شب تشریفات قانونی را انجام دادیم. متأسفانه در سردخانه جا نداشتند و تعداد زیادی از پیکرها و ازجمله پیکر دو دخترعزیزم را در همان اتاق معمولی پزشکی قانونی، روی زمین و در کاورهای جسد نگه داشتند.
☆صبح روز شنبه 18/10/98 با همدلی و همراهی و مساعدت جمعی از دوستان و همکارانم، پیکرهای مطهر فرزندانم را از پزشکی قانونی تحویل گرفتیم و به شهر خانوک بردیم و پس از غسل و کفن، در جوار مزار مادرعزیزشان به خاک سپردیم و به خاطر بلاتکلیفی، بیش از ۶۵ روز مزار شریفشان بدون سنگ ماند. یادشان گرامی و روح شان قرین رحمت الهی باد. انشاءالله.
#شیری که به کام محمد مهزیار تلخ شد.
#آخرین وعده ای که محمد مهزیار از شیر مادرش ارتزاق کرد، حدود نیم ساعت قبل از شهادت زینب بود. در صبح تشییع پیکر سردار سلیمانی و در میدان آزادی کرمان، پسرش را که تازه از خواب بیدار شده بود از کالسکه برداشت و با وجود سردی هوا، چهار زانو برزمین نشست و کودک را زیر چادر مشکی در آغوش گرفت و در حالی که همهی خانواده برای محافظت از وی و فرزندش، دور او حلقه زده بودند، به بچه اش شیر داد و در آخرین دقایق زندگی نیز به وظیفهی مادری خود، خوب عمل نمود.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هفتاد و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حاج اکبر شف
🌷🌷🌷
#قسمت صد و هفتاد و هفتم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت نهم )
#ادامه پیام حجتالاسلام فلاح:
#یادم نمیرود چند سال قبل از
پیروزی انقلاب اسلامیکه خفقان عجیبی همه جا حاکم بود، این جانب در راور، کوهبنان، طغرالجرد، شعبجره، یزدانآباد، سیریز و زرند منبر میرفتم.
#شهید بزرگوار حاج اکبر شفیعی ضمن انجاموظیفه اداری خود، سعی میکرد همهجا در مجالس شرکت نماید و سعی در روشنگری مردم داشت.
#طلاب و افراد اهل علم، در پابدانا و زرند با وی سر و کار داشتند. شهید بزرگوار، طلاب و برادران اهل علم را برای گفتار مظالم دستگاه طاغوت، تشویق میکرد. #گرچه از دنیا غیر از حقوق ماهیانه ی شرکت زغالسنگ چیزی نداشت اما در نهایت با سخاوت زندگی میکرد، خانهی او خانهای محقر بود ولی درب خانهی هرچند کوچکش بر روی مردم، متدینین و مبارزین و خصوصاً اهل علم، باز بود و با خرافات و اوهام، طبق وظیفه دینی، سخت مخالف بود.
#قسمتی از بیانیه ی کمیتهی بهسازی که پس از شهادت او منتشر شده است.
☆او الگو و اسوه ای از کار، مقاومت، جدیت، قاطعیت، خستگی ناپذیری، گشاده رویی، بَشّاشی، وظیفهشناسی، بی توقعی، آزادگی و وارستگی از دنیا و مظاهر آن بود. بلی او الگویی از کار بود در منطقه.
☆شاید نتوان جایی کاری را پیدا کرد که شهید در آن کار شرکت نداشته و یا عضو فعال آن نباشد. خستگی نشناس بود. چیزی که انقلاب اسلامی همیشه به آن نیاز دارد.
☆او در پیچ و خم و گیر و دارها و کاغذ بازی های اداری نمی ماند. مدح و ذم افراد، در اراده ی او برای تداوم کار، خللی وارد نمی ساخت.
#غم فقدانش برای مردم طغرالجرد و همکاران وی در کمیته بهسازی که روزهای آخر عمر را با هم می گذراندند و با هم مصاحبت داشتند، بسی دلخراش است. #وجود دائمی و بی وقفه و کار صادقانه اش محبوبیت و دلبستگی خاصی بین او و مردم و بالعکس آفریده بود.
#نمی دانید که خبر شهادت وی برای مردم طغرالجرد و اولین جلسه هفتگی، بدون حضور ایشان چقدر جانسوز بود!
او با تمام توان کار میکرد و کوچهها را ارزیابی کرده و با صاحب منازلی که قرار بود تخریب شوند، کنار می آمد.
#تخریب عملاً از روز پنجشنبه، نوزدهم بهمن، آغاز شد و هر روز بعد از اذان صبح که به کارهای رفاه و خدمات منطقه و نانوایی ها که از وظایف رسمی ایشان بود، سر می زد و بعد از ساعت ۷ صبح به کوچهها ی طغرالجرد می آمد و تا پاسی از شب بر روی انبوه خاک های حاصل از تخریب، آمد و شد میکرد و همچنان کار تخریب ادامه مییافت.
#عصر روز دوشنبه، هفتم اسفند رسید. کار تخریب تا مسجدجامع رسیده و فردا قرار بود تخریب کوچه ی جنب مسجد آغاز گردد.
#عصرها وقتی که فرصتی پیش میآمد به ارزیابی باقیمانده کوچهها پرداخته میشد و عصر دوشنبه به ارزیابی کوچه شهدا رسیدیم. خانه ها و باغ ها یکی پس از دیگری ارزیابی شدند. هوا سرد بود. #ساعت، ۷: ۱۵ دقیقه ی شب را نشان میداد. هنوز چند خانهای تا انتهای کوچه باقی مانده. حاجی پرسید: « تمامش کنیم؟» همکاران که مشغول یادداشت میزان خسارات بودند، پاسخ دادند: «حاج آقا، هوا تاریک شده چشمان ما دیگر نمی بیند و دستانمان از شدت سرما یارای نوشتن ندارد». او با تبسمی گفت: « بقیه اش باشد برای عصر فردا» و هرکسی راهی خانه خودشد. ایشان نیز حدود ساعت ۸ شب به خانه رفت....
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هشتاد و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حاج اکبر شفیع
🌷🌷🌷
#قسمت صد و هشتاد و سوم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت پانزدهم )
#شرح احساسات جانسوز حسن شفیعی فرزند شهید شفیعی که زمان شهادت پدر در منطقه جنگی بود.
#از اهواز تا طغرالجرد بر ما چه گذشت؟
#من در شهر اهواز تیپ ۳۸ ذوالفقار به خدمت سربازی مشغول بودم. هفتم اسفند بود. ساعت از ۱۰ شب گذشته.
از بلندگوی مخابرات تیپ، مرا صدازدند. بعد از چند دقیقه به آنجا رسیدم. گفتند: « تلفن با شما کار دارد».
«الو سلام...»
از پشت خط، پدر جواب سلامم را داد. بعد از احوالپرسی با حالتی خاص گفت: «می دانی که دوماه بیشتراست که ندیدمت؟» گفتم: « چشم پدر، چند روز دیگر برای ایام عید می آیم.»
#نمی دانستم که امسال عید ندارم و فردا اتفاقی ناگوار مرا به شهر و دیارم میکشد.
#پدر چند دقیقه ای نصیحت های پدرانه کرد: «به مادرتان رسیدگی کنید، شمابرادران باید پشت هم باشید، هوای تک خواهر خود را داشته باشید...».
#در آخرگفت: «اگر همدیگر را ندیدیم، حلال». گفتم: « پدر جان، این حرف را نزنید به زودی می آیم». خداحافظی کردیم.
#به آسایشگاه برگشتم. چند دقیقه ای به فکر فرو رفتم و بغض کردم تا اینکه خواب رفتم.
#خورشید روز هشتم اسفند طلوع کرد. به محل کارم رفتم. نزدیک ظهر بود که دوباره از بلند گوی تیپ مرا به ستاد، احضار کردند.
سلام آقای افضلی در خدمتم.
_سلام حسن، باید بروی کرمان جهت پیگیری چند کار اداری و مالی.
_ چرا من؟
#خلاصه گفتم: «چشم». عصر شد، مرا به ترمینال رساندند. اتوبوس اهواز را به سمت سیرجان ترک کرد.
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد🌹
https://eitaa.com/Yareanehamra