❤️▪️🌷▪️✨▪️
26 مردادماه مصادف است با ورود آزادگان به میهن.
#پس از چند سال اسارت، دربند دشمن و تحمل شکنجه های جسمی و روحی اولین گروه 26 مردادسال 1368 وارد کشورعزیزمان شدند.
#یادم هست آن روز مصادف بود با شهادت امام سجاد (ع) تا ظهر رسانه ها آهنگ عزا پخش میکردند نزدیک ظهر بود اولین گروه که وارد مرز شد رادیو و تلویزیون کلا دگرگون شد و سرودهای شاد پخش کرد خوشحالی در چهره ی مردم موج میزد و استقبالی که شایسته ی این عزیزان باشد و جای جای نقاط کشور صورت گرفت
#این خاطره ای بود سی و سه سال از آنزمان میگذرد ولی هر سال در ذهنم تداعی میشود
در همینجا این روز عزیز و میمون را به آزادگان عزیز و خانواده های محترمشان بویژه خانواده ها و آزادگان هم ولایتی خودم (طغرالجرد) تبریک و تهنیت عرض میکنم سلامتی و صحت این بزرگواران را از خداوند منان خواستاریم......
ارسالی :یکی از کاربران
https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹🌹
#در محضر دختران شهدا
#دفترچه خاطرات :
#در محضر دختر رییس جمهور محبوب
و مردمی شهید رجایی :
#یادم هست به پدرم می گفتیم ماشین بخریم. پدرم می گفت: همه این ماشین های داخل خیابان، مال ماست. فقط باید پول بدهی سوار بشی.....
نه اینکه نمی توانستیم بخریم، بلکه پدرم نمی خواستند.
#می گفت: آدم این پول را به دیگران مخصوصا به یتیمان و نیازمندان کمک کند،ثوابش بیشتر است.
#یک رفاه نسبی در منزل داشتیم، نه اینکه خیلی به ما سخت بگذرد.
#رفاه بعد از ازدواجم خیلی بیشتر از رفاه خانه پدری بود.
#مادرم هم اعتقاداتی داشت که نمی گذاشت خیلی زندگی مان به طرف مادیات کشیده شود.
#پدرم از هیچ چیز از بیت المال
چه زمانی که معلم بودند تا وقتی که نخست وزیر و رییس جمهور شدند استفاده شخصی نکرد.
#حتی میتوانم قسم بخورم یک تلفن شخصی هم به خانه از دفتر کارش نزده است.
#خیلی مراقب بیت المال بود و به همه هم سفارش میکرد که بیت المال حیف و میل نشود که حق الناس است و قیامت باید جوابگوی همه مردم باشیم..
#هفته دولت وبزرگداشت
شهیدان رجایی و باهنر
گرامی باد🌷
#یادشان گرامی _باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
.🌹🌷 #قسمت شصت و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید آیتالله شیخ غلامحسی
.🌹🌷
#قسمت شصت و سوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه شهید آیتالله شیخ غلامحسین حقانی :
[ قسمت پایانی ]
#در چندین قسمت قبل که از سمع ونظر مخاطبین عزیز گذشت از زندگینامه و خاطرات مبارزی سخن گفتیم و شنیدیم که همهی هم ولایتی های دهه ی چهل و پیش از آن با نام و شخصیت و منش این بزرگوار آشنا بوده وهستند. #شهیدی که اسم و نسبش با مسمی بود. #هم نام او حکایت از پیروی و اطاعت از حسین را داشت و هم حقانیت راهش، گواه بر حقانی بودن اوست.
#هنوز معمرین طغرالجرد از حُسن سلوک و خودمانی بودن شهید حقانی در بیان احکام شرعی و یا میهمان شدن بر سفره ی بی ریای خود، خاطره ها دارند.
جوانان انقلابی دیروز، کار سازمانی و آموزش کار تشکیلاتی بر پایه ی اعتقاد و دین را از ایشان آموخته اند.
#یادمان نمیرود هنگامیکه عده ای چماق به دست با پشتیبانی پاسگاه ژاندارمری وقت و طراحی عوامل امنیتی برای زهرچشم گرفتن از مردم تصمیم داشتند به طغرالجرد حمله کنند، با طراحی و سازمان دهی شهید حقانی، سر افکنده تر از همیشه عقب نشینی کردند و سپس برای تقاضای چشم پوشی از این اقدام در مسجد جامع طغرالجرد جلسه ای برگزار شد و مدیریت جلسه چنان بود که باعث شرمندگی گروه مهاجم شد و ایشان نیز باتدبیری عالی، از این جلسه برای روشنگری جاهلان بی غرض استفاده کردند.
اگر طغرالجرد وخانوک را در زمان انقلاب، قم کرمان لقب داده بودند، به واسطه ی حضور چنین مبارزانی بود.
#یادم نمی رود که پس از پیروزی انقلاب در یک سخنرانی گفتند: « خدمت حضرت امام از ایمان و پایمردی شما طغرالجردی ها گفتم و قول گرفتم که امام به این منطقهی کارگری سفر کنند و ایشان هم فرمودند که تمایل دارند به همهی استان ها سفر کنند و اگر این فرصت دست داد حتما به طغرالجرد هم می آیم». ولی دریغا که خیانت منافقین امان نداد.
#ان شاءالله شنبه سیزدهم آبانماه، با بیان خاطرات و زندگی نامه جانباز شهید سردار حاج حسن رشیدی در خدمت شما عزیزان خواهیم بود..
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هفتاد و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حاج اکبر شف
🌷🌷🌷
#قسمت صد و هفتاد و هفتم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت نهم )
#ادامه پیام حجتالاسلام فلاح:
#یادم نمیرود چند سال قبل از
پیروزی انقلاب اسلامیکه خفقان عجیبی همه جا حاکم بود، این جانب در راور، کوهبنان، طغرالجرد، شعبجره، یزدانآباد، سیریز و زرند منبر میرفتم.
#شهید بزرگوار حاج اکبر شفیعی ضمن انجاموظیفه اداری خود، سعی میکرد همهجا در مجالس شرکت نماید و سعی در روشنگری مردم داشت.
#طلاب و افراد اهل علم، در پابدانا و زرند با وی سر و کار داشتند. شهید بزرگوار، طلاب و برادران اهل علم را برای گفتار مظالم دستگاه طاغوت، تشویق میکرد. #گرچه از دنیا غیر از حقوق ماهیانه ی شرکت زغالسنگ چیزی نداشت اما در نهایت با سخاوت زندگی میکرد، خانهی او خانهای محقر بود ولی درب خانهی هرچند کوچکش بر روی مردم، متدینین و مبارزین و خصوصاً اهل علم، باز بود و با خرافات و اوهام، طبق وظیفه دینی، سخت مخالف بود.
#قسمتی از بیانیه ی کمیتهی بهسازی که پس از شهادت او منتشر شده است.
☆او الگو و اسوه ای از کار، مقاومت، جدیت، قاطعیت، خستگی ناپذیری، گشاده رویی، بَشّاشی، وظیفهشناسی، بی توقعی، آزادگی و وارستگی از دنیا و مظاهر آن بود. بلی او الگویی از کار بود در منطقه.
☆شاید نتوان جایی کاری را پیدا کرد که شهید در آن کار شرکت نداشته و یا عضو فعال آن نباشد. خستگی نشناس بود. چیزی که انقلاب اسلامی همیشه به آن نیاز دارد.
☆او در پیچ و خم و گیر و دارها و کاغذ بازی های اداری نمی ماند. مدح و ذم افراد، در اراده ی او برای تداوم کار، خللی وارد نمی ساخت.
#غم فقدانش برای مردم طغرالجرد و همکاران وی در کمیته بهسازی که روزهای آخر عمر را با هم می گذراندند و با هم مصاحبت داشتند، بسی دلخراش است. #وجود دائمی و بی وقفه و کار صادقانه اش محبوبیت و دلبستگی خاصی بین او و مردم و بالعکس آفریده بود.
#نمی دانید که خبر شهادت وی برای مردم طغرالجرد و اولین جلسه هفتگی، بدون حضور ایشان چقدر جانسوز بود!
او با تمام توان کار میکرد و کوچهها را ارزیابی کرده و با صاحب منازلی که قرار بود تخریب شوند، کنار می آمد.
#تخریب عملاً از روز پنجشنبه، نوزدهم بهمن، آغاز شد و هر روز بعد از اذان صبح که به کارهای رفاه و خدمات منطقه و نانوایی ها که از وظایف رسمی ایشان بود، سر می زد و بعد از ساعت ۷ صبح به کوچهها ی طغرالجرد می آمد و تا پاسی از شب بر روی انبوه خاک های حاصل از تخریب، آمد و شد میکرد و همچنان کار تخریب ادامه مییافت.
#عصر روز دوشنبه، هفتم اسفند رسید. کار تخریب تا مسجدجامع رسیده و فردا قرار بود تخریب کوچه ی جنب مسجد آغاز گردد.
#عصرها وقتی که فرصتی پیش میآمد به ارزیابی باقیمانده کوچهها پرداخته میشد و عصر دوشنبه به ارزیابی کوچه شهدا رسیدیم. خانه ها و باغ ها یکی پس از دیگری ارزیابی شدند. هوا سرد بود. #ساعت، ۷: ۱۵ دقیقه ی شب را نشان میداد. هنوز چند خانهای تا انتهای کوچه باقی مانده. حاجی پرسید: « تمامش کنیم؟» همکاران که مشغول یادداشت میزان خسارات بودند، پاسخ دادند: «حاج آقا، هوا تاریک شده چشمان ما دیگر نمی بیند و دستانمان از شدت سرما یارای نوشتن ندارد». او با تبسمی گفت: « بقیه اش باشد برای عصر فردا» و هرکسی راهی خانه خودشد. ایشان نیز حدود ساعت ۸ شب به خانه رفت....
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
❤️▪️🌷▪️✨▪️
26 مردادماه مصادف است با ورود آزادگان به میهن.
#پس از چند سال اسارت، دربند دشمن و تحمل شکنجه های جسمی و روحی اولین گروه 26 مردادسال 1368 وارد کشورعزیزمان شدند.
#یادم هست آن روز مصادف بود با شهادت امام سجاد (ع) تا ظهر رسانه ها آهنگ عزا پخش میکردند نزدیک ظهر بود اولین گروه که وارد مرز شد رادیو و تلویزیون کلا دگرگون شد و سرودهای شاد پخش کرد خوشحالی در چهره ی مردم موج میزد و استقبالی که شایسته ی این عزیزان باشد و جای جای نقاط کشور صورت گرفت.
#این خاطره ای بود سی و چهار سال از آنزمان میگذرد ولی هر سال در ذهنم تداعی میشود.
#در همینجا این روز عزیز و میمون را به آزادگان عزیز و خانواده های محترمشان بویژه خانواده ها و آزادگان هم ولایتی خودم (طغرالجرد) تبریک و تهنیت عرض میکنم سلامتی و صحت این بزرگواران را از خداوند منان خواستاریم......
ارسالی : یکی از کاربران کانال همسفران
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هشتاد و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید حاج اکبر شفیع
🌷🌷🌷
#قسمت صد و هشتاد و هفتم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
شهید محمّد صیفوری طغرالجردی
نام پدر: علی
نام مادر: کوچک جان امیرسبتکی
تاریخ تولد: 1/2/1342
محل تولد: طغرالجرد
وضعیت تأهل: مجرد
شغل: پاسدار
تاریخ شهادت: 12/2/1361
محل شهادت: جبهه خرمشهر
عملیات: بیت المقدس
محل دفن: گلزار شهدای طغرالجرد
#زندگینامه شهید محمّد صیفوری
( قسمت اول )
#شهید محمد صیفوری در روز اول اردیبهشت ماه ۱۳۴۲ هجری شمسی در دهکده پابدانای پایین در خانوادهای اصیل و باایمان به دنیا آمد و در سایه ی مهر پدر و مادر زحمتکش خود، دوران کودکی را پشت سر گذاشت. با فرا رسیدن دوران مدرسه به طغرالجرد عزیمت کرد و به تحصیل پرداخت. دوره ی دبستان را در مدرسه ی طلوع طغرالجرد به پایان رساند. دوره ی راهنمایی را در مدرسه ی پسرانه کیانشهر و دوره ی متوسطه را در دبیرستان پیشرو (دکتر شریعتی)و در رشته علوم انسانی گذراند.
☆هنگام فراغت از تحصیل و به ویژه در تعطیلات تابستان با کار و تلاش هزینهی تحصیل خود را به دست میآورد تا از این راه کمک حال خانواده باشد.
☆او که در دوران تحصیل همواره از دانش آموزان ممتاز بود، در سال ۱۳۶۰ موفق به اخذ دیپلم شد.
#خاطرات برجای مانده از شهید
#دنیا تو را با لباس غرق به خونت می شناسد.
#راوی: یکی از آشنایان
☆یادم میآید قبل از انقلاب بچه های مدارس بهصورت دسته جمعی راهپیمائی میکردند. من در دبستان طغرالجرد درس می خواندم.
☆زنگ تفریح که همه در حیاط مدرسه ایستاده بودیم، تعدادی از دانش آموزان دبیرستان از کیانشهر راهپیمائی کرده بودند و به طرف مدرسه طغرالجرد می آمدند. در همین حین متوجه نیروهای ژاندارمری شدند که در تعقیبشان بودند. همه متفرق شدند و هر کسی از طرفی فرار میکرد. چند نفر از آنها از وسط مدرسه ما که به حسینیه طغرالجرد راه داشت، فرار کردند.
#یادم هست یکی از این تظاهر کننده ها شهید محمّد صیفوری بود.
☆خواهرش که کودکی کم سن و سال بود، متوجه حضور برادر در میان تظاهرکنندگان شد. خیلی نگران شده بود و گریه میکرد و میگفت: «خدا کند برادرم به خانه برود و لباسش را عوض کند تا ژاندارمری نتواند شناسایی اش کند». نمی دانم که این خواهر پس از شهادت محمد چگونه با پیکر خونین برادرش خداحافظی کرده.
ادامه دارد ...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و چهلمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید علی فتاحی ( قسم
🌷🌷🌷
#دویست و چهل و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید علی فتاحی
( قسمت سوم)
#خاطره بازگشت شهید حاج علی فتاحی از سفر معنوی حج
#راوی: حاج محمد، فرزند شهید
☆تابستان سال ۱۳۶۵ پدرم ومادرم به همراه خاله و شوهر خاله (پدر و مادر شهیدان علی و محمّد فتاحی )عازم مکه مکرمه شدند. جالب است بدانید افرادی که همزمان با ایشان ثبت نام کرده بودند، چندین سال بعد مشرف شدند امّا انگارخداوند میخواست پدرم هفت ماه قبل از شهادت حرمین شریفین و سرزمین مقدس نزول وحی را زیارت کند و با معرفت بیشتر به دیدار معبود نائل آید.
☆چندروز مانده به رفتن، پدرم درتدارک مقدمات سفر و انجام کارهای خانه وخداحافظی با اطرافیان بود. سه روز قبل از رفتن، مرحومه شهربانو عبدلی که پدر او را بسیار دوست می داشت و ننه خطاب میکرد، از زرند به طغرالجرد آمد و مسئولیت خانه و سرپرستی ما را در غیاب پدر و مادر بر عهده گرفت. بی بی شهربانو خیلی مهربان بود و پدر و مادرم هم خیلی دوستش داشتند. پدر سفارش های لازم را در خصوص امور خانه به ما کرد و قول گرفت که بی بی را اذیت نکنیم.
☆پدر و مادرمان ۴۵ روز کنار ما نبودند. روزها به سختی سپری میشد و انتظار، این روزها را دشوارتر میکرد. خلاصه روز موعود فرا رسید وحاجی ها برگشتند.
#یادم هست از بس ذوق داشتم با شلوار ورزشی پاره و پر از خاک با پای برهنه به ورودی طغرالجرد که به سرکافه معروف بود، دویدم. اولین نفر مادرم را دیدم، با لباس و مقنعه سفید. دویدم و بغلش کردم. به سمت آقایان دویدم. پدرم را دیدم با هیبتی متفاوت. سر تراشیده و صورت آفتاب سوخته. لاغر شده بود. بغلش کردم و محکم در آغوشش گرفتم. به ورودی اصلی ده که رسیدیم، پدرم آهسته درگوشم گفت: «شلوارت هم که پاره شده و خاکی است! بدو برو لباست را عوض کن». گفتم: «چشم».
به سمت خانه دویدم. بقیه در خانه منتظر بودند. گفتم: «حاجی ها نزدیکند».
☆صدای چاووش خوانی حاج سیدمحمّد و حاج سید ابراهیم نشان از رسیدن حاجی ها به خانه میداد.
☆حاجیان و استقبال کنندگان نزدیک خانه شهید حاج لطفعلی محسن بیگی رسیدند. سایرهمسایه ها هم حضورداشتند وجمعیت برای صرف شیرینی و شربت به خانهی ما و خاله ام آمدند.
☆در همان شلوغی دائم درگوش پدرم می گفتم: « برای من چه آوردی؟» بابا می خندید و میگفت: « آوردم، صبر کن پسرم». خلاصه یک ساعتی گذشت. پدرم مرتب قربان صدقه بی بی شهربانو میشد و از او تشکرمیکرد. خیلی دوستش داشت. حق مادری به گردنش داشت.
☆خانه تقریبا خلوت شد و تنها بستگان درجه یک ماندند. بابا ساک سوغاتی را آورد. آن سالها زائرین نمی توانستند پولی با خود ببرند و ارز دولتی هم مقدارش کم بود. با توجه به فتوای مراجع، مبنی برخرید نکردن در عربستان، معمولاً زائرین درعربستان خرید نمیکردند و خرید رابه فرودگاه شیراز موکول میکردند.
☆پدرم یک جفت کفش چرم تابستانی از شیراز خریده بود که برایم بزرگ بود امّا حاضر نمی شدم به کسی بدهم. می گفتم: «این سوغاتی مکه است». یک دوربین کوچک هم که اسلایدهای مکه و مدینه را نشان میداد، برایم آورده بودند. خیلی ذوق داشتم. یاد آن روزگاران به خیر، تمام دغدغه ها و دلخوشی هایمان همین چیزها بود.
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra