eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
588 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
52 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️▪️▪️ شب با یک دعای قرآنی: "رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَإِذْهَدَیْتَنَاوَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهًإِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ" پروردگار ما، از آن پس که ما را هدایت کرده‏اى، دلهاى ما را به باطل متمایل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانى دار، که تو بخشاینده‏اى. ! در این شب هشتم محرم تـمامی بیماران را لباس عافیت بپوشان شفای جسم و روح بـه مـا عطا بفرمـا #و الهی عاقبت همه ما را خـتـم بـخیر بگـردان....🙏🏻 گرم از نگـاه خــدا ، عزاداری هاتون مورد قبول حق...‌ التماس دعا از همگی شما 🖤 https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️▪️▪️▪️ عزاداری جوش دور حسینیه طغرالجرد بعد از هفت دور آهسته تکرار مصرع اول ترکیب بند محتشم کاشانی: روزی که شد به نیزه... هفت دور تند با گفتن: الله محمد علی فاطمه حسن و حسین و ادامه با شعارهای زیر: (قسمت اول صف) حسین (جواب قسمت دوم صف) حیدر علی عباس بی دست حسین حسین حسین حسین عباس عباس بی دست بی دست حیدر حیدر علی علی مظلوم حسین حسین حسین آسمان خون گریه کن این غم غم حسین است.. ای آسمان خون گریه کن این غم غم حسین است .... شهادتنامه عشاق امضا میشود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود..... شب عزا بود آه آه واویلا، صاحب عزا خدا بود آه آه واویلا... امشب شب عزا بود آه آه واویلا، صاحب عزا خدا بود واویلا صد واویلا جناب فاطمه آه آه واویلا، در اضطراب و واهمه واویلا صد واویلا امشب شب عزا بود آه آه واویلا صاحب عزا خدا بود واویلا صد واویلا زنانیم ز جان بی خبر، عشق حسینی زده ما را به سر عشق کجا مجلس ماتم کجا، سینه بزن بهر شه کربلا.... صغیری ز حسین گم شده، قامت زینب ز الم خم شده از تو دخیلیم ایا ساربان این شتران را تو به سرعت مران همه سرباز توایم یا حسین ما همه سرباز توابم با حسین چرا به بطحا از کربلا نیایی ای نور چشم زهرا داد از غم جدایی اهل حرم میر علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیآمد حسین حسین حسین حسین عباس عباس عباس عباس حیدر حیدر علی علی ▪️منبع نشر، کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️▪️▪️ ‌ کانال همسفران دیارطغرالجرد، ظهر عاشورا دمی با زینب کبری سلام الله علیها، درد دل کنیم.🌷▪️▪️ زینب! ای زبان علی در كام! ای رسالت حسین بر دوش! كه از كربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می‌رسانی‌ ای زینب! با ما سخن بگو . كه بر شما چه گذشت؟ مگو كه در آن صحرای سرخ چه دیدی؟ مگو كه جنایت در آنجا تا به كجا رسید؟ مگو كه خداوند آنروز عزیزترین و پرشكوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را كه آفریده است یكجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان طف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه كرد تا بدانند كه چرا می‌بایست بر آدم سجده كنند. خود شهیدی هستی كه از خون خویش كلمه ساختی، همچون برادرت كه با قطره قطره خون خویش سخن می‌گوید. آری زینب! مگو كه در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو كه دشمنانتان چه كردند؟ و دوستان‌تان چه كردند؟ آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می‌دانیم. ما همه را شنیده‌ایم . تو پیام كربلا را، پیام شهیدان را، به درستی گذارده‌ای. خود شهیدی هستی كه از خون خویش كلمه ساختی، همچون برادرت كه با قطره قطره خون خویش سخن می‌گوید. اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه‌كنیم ؟ لحظه ای بنگر كه ما چه می‌كشیم؟ دمی به ما گوش كن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم با تو ای خواهر مهربان! این تو هستی كه باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! كه از كربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می‌گذری و پیام شهیدان را می‌رسانی. كه از باغ های سرخ شهادت می‌آیی و بوی گلهای نوشكفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای كه قافله سالار كاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله باخود ببر.🌹 🥀صلی الله علیک یا ابا عبدالله🥀 کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃▪️🍃▪️ جمعه، شب زیارتی ابا عبدالله الحسین علیه السلام، ماه محرم، برای خود روضه بخوانید. همگی را دعا کنید.▪️ 💢وداع جانسوز امام سجاد (ع)با امام حسین (ع)/ امام حسین(ع) لحظات آخر چه پیام مهمی برای شیعیان فرستاد؟ ✍لطفا بدون وضو و اشک این متن را نخوانید. روايتى آمده است:هنگامى كه امام حسين(ع) تنها شد به خيمه هاى برادرانش سر كشيد، آنجا را خالى ديد. به خيمه هاى فرزندان عقيل نگاهى انداخت، كسى را در آنجا نيز نديد؛ به خيمه هاى يارانش نگريست كسى را نديد، امام در آن حال ذكر «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ» را فراوان بر زبان جارى مى ساخت. به خيمه هاى زنان روانه شد و به خيمه فرزندش امام زين العابدين(عليه السلام) رفت. او را ديد كه بر روى پوست خشنى خوابيده و عمّه اش زينب(س) از او پرستارى مى كند. چون حضرت على بن الحسين(عليه السلام) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخيزد، ولى از شدّت بيمارى نتوانست به عمّه اش زينب گفت: «كمكم كن تا بنشينم چرا كه پسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است» زينب(عليها السلام) وى را به سينه اش تكيه داد و امام حسين(عليه السلام) از حال فرزندش پرسيد: او حمد الهى را بجا آورد و گفت: «يا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْيَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ»؛ (پدر جان! امروز با اين گروه منافق چه كرده اى؟). (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «يا وَلَدِي قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَاَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللّهُ حَتّى فاضَتِ الاَْرْضُ بِالدَّمِ مِنّا وَ مِنْهُمْ»؛ (فرزندم! شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است و جنگ بين ما و آنان چنان شعله ور شد كه زمين از خون ما و آنان رنگين شده است!). سجّاد(عليه السلام) عرض كرد: «يا أبَتاهُ أَيْنَ عَمِّىَ الْعَبّاسُ»؛ (پدر جان! عمويم عبّاس كجاست؟). در اين هنگام اشك بر چشمان زينب حلقه زد و به برادرش نگريست كه چگونه پاسخ مى دهد ـ چرا كه امام(ع) خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود زيرا كه مى ترسيد بيمارى وى شدّت پيدا كند! ـ (عليه السلام) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا يَدَيْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ»؛ (پسر جان! عمويت كشته شد و دستانش كنار فرات از پيكر جدا شد!). بن الحسين(ع) آن چنان گريست كه بى هوش شد. چون به هوش آمد از ديگر عموهايش پرسيد و امام پاسخ مى داد: «همه شهيد شدند». پرسيد: «وَ أَيْنَ أَخي عَلِيٌّ، وَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ»؛ (برادرم على اكبر، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجايند؟). (ع) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ في الْخِيامِ رَجُلٌ إِلاّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمّا هؤُلاءِ الَّذِينَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَكُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»؛ (فرزندم! همين قدر بدان كه در اين خيمه ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاك افتاده و شهيد شده اند). على بن الحسين(ع) سخت گريست. آنگاه به عمّه اش زينب(س) گفت: «يا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّيْفِ وَ الْعَصا»؛ (عمّه جان! شمشير و عصايم را حاضر كن). پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما»؛ (مى خواهى چه كنى؟). عرض كرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَكَّأُ عَلَيْها، وَ أَمَّا السَّيْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَيْنَ يَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللهِ(ص) فَإِنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْحَياةِ بَعْدَهُ»؛ (بر عصا تكيه كنم و با شمشيرم از فرزند رسول خدا(ص) دفاع نمايم، چرا كه زندگانى پس از او ارزش ندارد). حسين(ع) او را باز داشت و به سينه چسباند و فرمود:(فرزندم! تو پاك ترين ذريّه و برترين عترت منى و تو جانشين من بر اين بانوان و كودكانى. آنان غريب و بى كس اند كه تنهايى و يتيمى و سرزنش دشمنان و سختى هاى دوران آنان را فرا گرفته است. گاه كه ناله سر دادند آنان را آرام كن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نيكو، خاطرشان را تسلّى بخش. كه كسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم هايشان را به وى باز گويند. بگذار آنان تو را ببويند و تو آنان را ببويى و آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنان امام(ع) دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: زينب! اى امّ كلثوم! اى سكينه! اى رقيّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنويد و بدانيد كه اين فرزندم جانشين من بر شماست و او امامى است كه پيروى از او واجب است. به فرزندش فرمود: «يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنِّيَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبي ماتَ غَريباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهيداً فَابْكُوهُ»؛ فرزندم! سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان بگو: پدرم غريبانه به شهادت رسید پس بر او اشك بريزيد. منبع: معالى السبطين، ج 2، ص 20 - 21.
▪️▪️▪️▪️ 🔻ادامه ماجرای غمبار بعد از عاشورا (قسمت سوم ) 🔻 پس از آنکه زنان و بازماندگان اهل بیت امام حسین (ع) را در حالى که به ریسمان‏ها بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، سر مقدس سیدالشهدا را در مقابل آنها نهادند . در حالى که با چوب خیزران بر لب و دندان مبارک امام میزد این اشعار را سرود:  "ما بزرگان بنى ‏هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم؛ این روز در مقابل آن روز قرار گرفت . بنى ‏هاشم با پادشاهى بازى کردند، وگرنه  نه خبرى از رسالت ‏بود و نه وحی نازل مى ‏شد . من از فرزندان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد انتقام کارهاى او را نگیرم"» . این حال حضرت زینب (س) برخاست و این چنین خطبه خواند:   《به نام خداوند بخشنده و مهربان》 جهانیان را حمد و سپاس مى‏گویم و بر پیامبر اسلام و خاندان او درود و سلام میفرستم . متعال حقیقت را نیکو بازگو فرمود آنجا که در قرآن بیان داشت "پایان کار کسانى که زشتکارى و گناه انجام داده اند به جایى رسید که آیات خدا را دروغ شمردند و آنها را به استهزا و مسخره گرفتند" (روم/10) آرى، کلام خدا صدق و راست و عین واقعیت و حقیقت است . ، از اینکه زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته ‏اى و ما را همچون اسیران از سویى به سوى دیگر مى‏برى، گمان دارى که ما در نزد خدا خوار و پست ‏شده ‏ایم و تو در پیشگاه او قرب و منزلت ‏یافته ‏اى؟ این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته و با نگاه غرورآمیز و شادمانه به اطراف خود مینگرى؟ اینکه دنیایت آباد شده است و امور طبق مراد تو مى‏چرخد و مقام و منصبى را که حق ما خاندان(رسول اکرم (ص)) است، در دست گرفته‏ اى، شادمانى؟ چنین تصور باطلى بر وجود تو حکمفرما شده است، لحظه ‏اى بیندیش و فکر کن! مگر فراموش کرده ‏اى کلام خدا را که مى‏فرماید: "گمان نکنند آنان که به راه کفر بازگشته ‏اند که آنچه ما براى آنها پیش مى‏آوریم و آنها را مهلت مى‏دهیم به نفع آنان و به خیر و سعادتشان است، که این مهلت دادن براى آن است که بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذاب ذلت ‏آمیز ابدى در پیش است" .(آل‏عمران/178) فرزند آزادشدگان! آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده نهان سازى، ولى دختران پیامبر خدا را، در میان نامحرمان، به صورت اسیر حاضر نمایى، حجاب آنان را بدرى، روى آنان را بگشایى و دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند و شهرى و بیابانى بدانها چشم بدوزند واز نزدیک و دور و مردمان پست و شریف به تماشایشان بایستند، در حالى که نه از مردانشان سرپرستى مانده و نه از یاورانشان مددکارى؟ چه توقع و انتظارى است از فرزند آن جگرخوارى که جگر پاکان را جوید و بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان اسلام روییده است؟ مى‏توان از فردى انتظار کوتاه آمدن داشت که همواره با بغض و دشمنى و کینه و عداوت، به خاندان ما نگریسته است؟ ! این جنایات بزرگ را انجام داده ‏اى، آنگاه نشسته‏ا ى و بی آنکه خود را گناهکار بدانى یا جنایات خود را بزرگ بشمارى، با خود ندا سر میدهى که ایکاش پدران من حضور داشتند و از سر شادمانى و سرور فریاد برمى‏آوردند و مى‏گفتند: "اى یزید! دست مریزاد" ؟ جمله‏ جسارت ‏آمیز را مى‏گویى، در حالى که بى ‏شرمانه چوب ‏دستى بر دندانهاى مبارک اباعبدالله، سید جوانان بهشت مى‏کوبى!چگونه چنین یاوه سرائی میکنی... ادامه دارد.... منبع نشر، کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃▪️🍃▪️ حکایت بسیار زیبا و خواندنی👌 دویست نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و می بردند و تعدادی نظاره گر بر این جماعت اسیر می خندیدند و با خود می گفتند : بیچاره ها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و اینچنین خوار شدید؟ جهاندیده درمیان آنان فریاد زد: که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها...! https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هشتاد و سوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید حاج اکبر شفیع
🌷🌷🌷 صد و هشتاد و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت شانزدهم ) احساسات جانسوز حسن شفیعی فرزند شهید شفیعی که زمان شهادت پدر در منطقه جنگی بود. اهواز تا طغرالجرد بر ما چه گذشت؟ کیلومترها طی کرد و در جایگاهی برای سوختگیری، نگه داشت. نگاهم به اتوبوس کناری افتاد. وای! اخوی بزرگم رضا! ایشان هم در تیپ ذوالفقار پاسدار بود. پیاده شدم و گفتم: «شما کجا می روی؟» حرفم راقطع کرد وگفت: « شما کجا می روی؟» گفتم: «کرمان، برای انجام کاری». رضا گفت: « من هم می‌روم جهت گذراندن یک دوره آموزش». هر دو نفر به شک افتادیم. شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ نکند برای مادر اتفاقی افتاده؟ همین ایام مادر به علت بیماری در تهران به سر می بردند. قرار شد سیرجان همدیگر را ملاقات کنیم. شدم و به فکر فرو رفتم. همه جور اتفاقی از جلوی چشمانم مثل یک فیلم عبور می‌کرد. اشک در چشمانم حلقه زد. خدایا نکند، خدای نکرده، مادرم فوت کرده؟ خدایا، چه شده؟ از ساعت ها صدایی به گوشم خورد: « سیرجان». از اتوبوس پیاده شدم. نگاهی به اطراف کردم کسی را ندیدم. بعد از ساعتی اتوبوسی ایستاد. رضا پیاده شد. حال او هم دگرگون است. گفتم: «سلام خوبی؟ کی رسیدی؟» خودروهای سواری به سمت کرمان آمدیم. همین که رسیدیم و خودرو از پل راه آهن رد شد. بعد از طی مسیری به درب ورودی شرکت زغال‌سنگ رسیدیم. پارچه ای مشکی به چشمم خورد: «شهادت. حاج اکبر شفیعی را تسلیت می گوییم». : «رضا، چه شده؟». پاسخ داد: «مادر به رحمت خدا رفته است». «ای وای، چرا؟» پاسخی نشنیدم. اتوبوس طغرالجردشدیم. نگاه مسافران به من و برادرم فرق کرده بود. در گوشی با هم زمزمه می‌کردند: _این دوتا پسرای حاج اکبر هستند؟ _بله یواش تر. هنوز خبر ندارند. « پسر حاجی خوبی؟ از کجا می آیی؟ کجا می روی؟» رضا جواب داد: «از اهواز می آییم و به پابدانا می رویم». زمزمه ها: _بله درسته، خبر ندارند. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و هشتاد و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )  #زندگی‌نامه شهید حاج اکبر شف
🌷🌷🌷 صد و هشتاد و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )   شهید حاج اکبر شفیعی، فرزند حسن ( قسمت هفدهم ) احساسات جانسوز حسن شفیعی فرزند شهید شفیعی که زمان شهادت پدر در منطقه جنگی بود. اهواز تا طغرالجرد بر ما چه گذشت؟ سید هاشم عباسی، کرمان را به سمت طغرالجرد ترک کرد. یا زهرا! هرچه اتوبوس از پیچ های معدن رد می‌شد تپش قلب من بیشتر می‌شد. باز اشک هایم جاری شد. ☆بالاخره اتوبوس به ورودی طغرالجرد و به قول اهالی به سر ایستگاه رسید. وای، یاعلی، چه جمعیتی جلوی خانه جمع شده‌اند! یعنی برای تشییع پیکر مادرم، این همه مردم آمدند؟ جلوی خانه، حجله ای را که عکس پدر درآن بود، به چشمم خورد. پاهایم توان حرکت نداشت. گیج بودم. با خود درگیر بودم و حرف می زدم: #«یعنی چه؟ پدر که چند شب پیش با من تلفنی صحبت کرد!» زهرا، تنها خواهرم که او و دو فرزند دلبندش را در زلزله بم از دست دادیم، از در بیرون آمد. با چشمانی پراز اشک به طرفم آمد. بغلم کرد. دستان مهربانش را به دور گردنم انداخت. _وای حسن. دیگه پدر نداریم. _چه شده؟ خواهر بابا چطور شده؟ صدایی لرزان و پراز حزن و اندوه گفت: « پدر دیروز صبح به شهادت رسیده». _کجا؟ چطوری؟ _جاده کوهبنان، درگیری با اشرار. نکشید. صدای جمعیت به گوشم رسید. در آن جمعیت رضا را گم کردم، «کجا رفت؟» جرأت می توانم قسم بخورم که آن ساعت تمام مردم طغرالجرد و پابدانا، پیر و جوان، زن و مرد، همه و همه از خانه بیرون آمده بودند تا با حاج اکبر شفیعی وداع و در تشییع پیکرش شرکت کنند. تابوت شهدا را به سمت خانه آوردند. کبوتران خونین بالی که به‌سوی معبود خود پر کشیده بودند. بی تابی کردم. آخر همیشه با پدر به اطراف می رفتم. زمان جنگ که ستاد جمع‌آوری کمک های مردمی راه اندخته بودند، پدر به من می‌گفت: « از بلند گو به مردم بگو که کمک های خود را به این محل بیاورند». مدتی طولانی به این کار ادامه می دادم. بعضی روزها با یک دستگاه وانت و چند نفر از نیروهای زحمت کش واحد رفاه و خدمات، در سطح شهر می چرخیدیم و کمک های مردم را جمع‌آوری می‌کردیم. خدا بر مردم طغرالجرد و پابدانا. روزانه دو تا سه دستگاه وانت پر از کمک های مردم جمع‌آوری می‌شد. روز بعد به ستاد می رفتم، بلند گو را روشن می‌کردم و سرودهای انقلابی از آهنگران را می گذاشتم. چند دقیقه بعد... "بسم الله الرحمن الرحیم"  «جنگ ما جنگی است بین اسلام و کفر» جملات را می گفتم و از مردم برای جبهه درخواست کمک می‌کردم. سیل جمعیت می آمدند، با دستانی پر.   من خیلی با پدر بودم. پیکر شهدا به جلوی خانه رسید. حجت‌الاسلام فلاح دادستان وقت... ادامه دارد منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و نود و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی‌نامه شهید محمّد (رضا )صیفو
🌷🌷🌷 صد و نود و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید محمّد (رضا )صیفوری ( قسمت ششم ) «بگذار تا ببینمش اکنون که می رود. اشک، از چه راه تماشا گرفته ای؟» : یکی از بستگان شهید ☆آذر سال 1365 بود که برای درس و تحصیل به شهری دیگر رفتیم. دوم آذر بودکه محمّدرضا موقع برگشت از جبهه به منزل ما آمد و چند روزی میهمان ما بود. موقع خداحافظی، ایشان را بدرقه کردیم در حین خداحافظی با وی، حس عجیبی به من دست داد مثل اینکه کسی گفت: «برگرد یک بار دیگر نگاهش کن دیگر او را نمی بینی». بی اختیار صدایش زدم. برگشت وگفت: «کاری داشتی؟» تمام وجودم می لرزید. نگاهش کردم و بغض سراسر وجودم راگرفت. همین طور که نگاهش می‌کردم دستی تکان دادم و گفتم «هیچی، خداحافظ». درست یک ماه بعد، چهارم دی ماه 65 درعملیات کربلای چهار مفقود الاثر شد و آن آخرین دیدارما با او بود. امیدواریم در آن دنیا به ما نگاهی کند و ضامن و شفیعمان شود؛ ان‌شاءالله.   او به آن بزم وصال دعوت بود. ☆چند روز قبل از عملیات کربلای 4، یک شب ایشان را در عالم رویا دیدم. گفت: «آمده ام با تو مشورت بکنم، من تصمیم دارم ازدواج کنم. به نظر تو کارت دعوت چاپ کنم یا نه؟» من مردّد بودم که به او چه جوابی بدهم. تا آن جایی که یادم هست به او جوابی ندادم و او هم کارتی چاپ نکرد. بعد از مدتی که فهمیدم مفقود شده، خوابم را به یاد آوردم و این گونه تعبیر کردم که اگر تصمیم به چاپ کردن کارت کرده بود پیکر پاکش پیدا می‌شد و پوسترهای شهادتش را چاپ می‌کردند امّا نه سال مفقود الاثر ماند و هیچ پوستری هم چاپ نشد.  "وقتی رها باشی، هر زمان و هرجا که بخواهی، می توانی دستگیری کنی." راوی: محمد علی صیفوری ( برادر شهید) ☆خاله نبات در اصل خاله ی مادرم بود، زنی بسیار مهربان و خوش رو. خانه اش نزدیک ما بود. دو فرزند داشت. یکی حسین که آن زمان دانشجو بود و دیگری همسر شهید حسین رشیدی که در زرند سکونت داشت. به همین دلیل برخی از کارهای خاله را ما انجام می دادیم. در آن زمان ایشان یک تلویزیون کوچک دوازده اینچ داشت که تنظیم آن برعهده ما بچه‌ها بود. ☆خاله تعریف می‌کرد: « بعد از شهادت محمّدرضا، تلویزیونم خراب شده بود و به کسی دسترسی نداشتم که درستش کند. یک روز عصر محمّدرضا را در عالم رویا دیدم که به خانه‌ی ما آمده. بدون این‌که یادم باشد او شهید شده، گفتم: « خاله، حالا که آمده ای تلویزیون من را هم تنظیم کن ». او هم قبول کرد. بعد از بیدار شدن متوجه شدم همه‌ی اتفاقات در خواب بوده و تلویزیون همچنان خراب است!اما باز هم به طرف تلویزیون رفتم و روشنش کردم و ناباورانه دیدم که درست شده ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و نود و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی‌نامه شهید محمّد (رضا )صیف
🌷🌷🌷 صد و نود و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید محمّد (رضا )صیفوری ( قسمت هفتم) «یادگارت ز نوشتن واماند خط خونت امّا، تا ابد بر ورقِ دفتر تاریخ به جا می ماند» محمد علی صیفوری: ☆محمّدرضا، قبل از شهادتش خودکاری را به من داد که از آن استفاده چندانی نکرده بود. شب عملیات کربلای چهار بود اما نه اطلاعی از عملیات داشتیم و نه می دانستیم رضا در آن عملیات شرکت خواهد کرد. ☆ داشتم با همان خودکار می نوشتم که ناگهان از رنگ رفت. بی اختیار و با نگرانی گفتم: «خودکار رضا از رنگ رفت». بعدها متوجه شدیم که آن شب عملیات کربلای 4 انجام شده و محمّدرضا از شهیدان غوّاص آن بوده است.   از وصیت نامه شهید محمّدرضا صیفوری  «إِنَّ الله اشتَری مِن المُؤمِنین َأنفُسهِم وَأَموالهم بأَنَّ لَهُم الجَنَّة» خداوندجان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است.   خدای بزرگ، ای قادرمتعال، سپاست می گویم. ای آفریدگاری که مرا سعادت آن بخشیدی که در راهت ای آفریدگاری که مرا سعادت آن بخشیدی که در راهت قدم بردارم، هزاران بار سپاست می گویم. ای دانای بخشنده، تو مرا از لجن زار رکود به بهشت نبرد حق علیه باطل هدایت کردی. تو مرا توفیق آن دادی خویشتن خویش را درک کنم. پی برم که برای چه مرا آفریدی و آن گاه سعادتم بخشیدی که از میان فراوان راه های موجود در زندگی ام، ایثار حسین گونه را بپذیرم. ای خدای من، سپاست می گویم زآنکه نور عشقت را در قلبم تاباندی. این قلب سرد و خاموش مرا به یادت آرامش بخشیدی که «أَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوُب». ای خدای بزرگ، کنون بنده ی شرمسارت تو را به خاطر آن چه که خواستم و اجابت نمودی و آن چه که نخواسته بودم ولی تو به واسطه لطف وکرمت عطا نمودی، سپاس می گوید. ☆پروردگارا، با قلبی سرشار از عشق به تو و با وجودی آکنده از ایمان به تو، به درگاهت روی آوردم و می‌دانم نا امیدم نخواهی کرد. پروردگارا، تو را به جلال و عظمت و کرمت سوگند می دهم که لحظه ای این بنده حقیر وگناهکارت را به خود وانگذاری زآنکه بی لطف تو تباهم. با تمام تار و پود وجودم از تو می خواهم که شهادت در راهت را به من عطا کنی. حال که فرصتی پیش آمد تا درباره سرانجام خود و سایر انسان ها بیندیشم، مرا توفیق آن ده که آن چه را در دل دارم بی ریا بر کاغذ بیاورم تا آن چه می ماند وصیتی باشد و وسیلتی برای هدایت.  ☆حال که چنین پیش آمده و اسلام و میهن اسلامی به دفاع احتیاج دارد پس بنا به وظیفه ای که دارم روانه میدان نبرد می شوم. به کربلای ایران می‌روم بلکه بتوانم انجام‌وظیفه کرده باشم و اگر نتوانستم و دشمن مرا از پای در آورد وخون مرا ریخت با دادن جان ناقابل خود به دشمن بفهمانم که ما مرگ سرخ را از زندگی ننگین بهتر می‌دانیم. ما هرگز از پای نمی نشینیم و تسلیم زور نمی گردیم چون این مرام تمام رهبران و امامان ما بوده و از اصول ماست. ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🍃🌼🍃🌼 #برگی از خاطرات روزانه دکتر پزشکیان پنج‌شنبه، ۱۲ مهر ♧[سرعت] اینترنت در قطر از آمریکا هم بهت
🍃🌸🍃🌸 از خاطرات روزانه دکتر پزشکیان جمعه، ۱۳ مهر ♧از صبح که بیدار شدم، در فکر نماز [جمعه] بودم. روز مهمی بود. قرار شد با خانواده برویم. صبحانه را با بچه‌ها خوردیم و کم‌کم آماده شدیم که [به مصلی] برویم. مردم زیادی آمده بودند. حالا ما را که از مسیر مخصوص بردند، اما برای مردم عادی [آمدن به نماز جمعه] خیلی زحمت شد بود. [جمعیت] در خیابان‌ها و اتوبان‌های اطراف هم نشسته بودند. هیچ نمازی به این شلوغی یادم نمی‌آمد. 《عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.》 ♧این همه سال ما مردم را به نماز دعوت کردیم، به اندازه این صهیونیست‌ها تأثیر نداشتیم. باقی کارهای فرهنگی‌مان را هم بهتر است بسپاریم به آنها. با صلابت خاصی خطبه‌ها را ایراد کردند. گفتند چه کار فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها و چه کار ما [حمله موشکی به اسرائیل]، مشروع و قانونی بوده است. درباره زمان پاسخ هم گفتند نه تعلل می‌کنیم، نه شتاب‌زده می‌شویم. وفاق‌بخشی بود. خطبه دوم را هم به عربی خواندند. در جهان اسلام و کشورهای منطقه اثر زیادی دارد. نماز عصر را هم خودشان خواندند تا اقتدار ملت ایران را در برابر تهدیدات [صهیونیست‌ها] بیشتر نشان دهند. ☆در همان ساعات هم هواپیمای سیدعباس [عراقچی] در بیروت نشست. یادم باشد وقتی برگشت پیشانی‌اش را ببوسم. حرکتش نمادین و مقتدرانه بود. آبروی ملت ما را خرید. امیدوارم با این تحرکات و مواضع، حزب‌اللهی‌ها کمتر به او گیر بدهند و بگذارند کارش را بکند. میدان و دیپلماسی را باید با هم داشته باشیم. ♧عصر فرصت شد با بچه‌ها برویم فوتبال و شنا. [در فوتبال] یار کم داشتیم. گفتم بچه‌های حفاظت هم بیایند. گذاشتم‌شان دفاع که با مسئولیت‌شان هم متناسب باشد. باز یک یار کم داشتیم. گفتم یوسف [پزشکیان] بیاید داخل. بهانه کمرش را می‌گرفت. گفتم بیا داخل، هوایت را داریم. آخرش نیمه دوم قبول کرد بازی کند. فوتبال خوبی بود. ♧قطر که بودیم، تلگرامم خوب کار نمی‌کرد. عکس‌ها و فیلم‌ها دانلود نمی‌شد. پرسیدم از بچه‌ها که چرا تلگرام کند است و آنها هم می‌گفتند اسپید تست عالی‌ست. فکر کردم نه تنها اینترنت خودمان ملی شده، که اینترنت قطر را هم به ملیت خودمان درآوردیم. ♧خداراشکر عصر دیدم خود تلگرام اعلام کرده مشکل خودش بوده است. خیالم راحت شد [که اینترنت قطر مشکلی ندارد]. بد نیست چند وقت یک‌بار سفری به قطر بروم و از سرعت اینترنت خوب‌شان بهره‌مند شوم. کاش آن سرعت را برای مردم خودمان هم می‌توانستیم فراهم کنیم. از ستار هاشمی دوباره پیگیری کردم. گفت با رتبه‌های برتر کنکور [ریاضی فیزیک] جلسه داشته. گفتم مشکلات ما را رتبه‌های چند رقمی کنکور هم می‌توانند حل کنند، اگر واقعا بخواهیم. https://t.me/Yareanehamra
🍃🍃🍃 روز بزرگداشت حافظ ،شما کاربران عزیز کانال همسفران ،ابتدا نیت کنید. بعد بخوانید: بـی‌خبــر بکــوش کـه صاحب خبــر شوی تــا راهــــرو نباشی کـی راهـبـر شـوی.... مکتب حقایق پیش ادیـب عشـق هان اي پسر بکـــوش که روزی پدر شوی.... از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی..... https://eitaa.com/Yareanehamra