eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
حقیقتی‌ست که باید ز دارِ دنیا رفت به این دو روزِ جهان دلخوشیم،امّا رفت اگر نمانده کسی با تو، هست تنهایی! خوش‌ آن‌که پای خدا ایستاد و تنها رفت
با لحن عاشقانه و زیبا خطاب‌کن کوثر بخوان و أمّ‌ أبیها خطاب‌کن نام قشنگ مادرمان را به احترام بانغمه‌ای ملیح وخوش آوا خطاب‌کن مرضیّه و رضیّه و حَورا و فاطمه ریحانةُ النّبی! گلِ طاها خطاب کن ذکر قنوتِ حضرت حوّا و آسیه مشکل گشای مادرِ عیسا خطاب کن عینِ علی‌ست‌ وقت غضب تاکه اخم کرد حیدر بخوان و «قاهرالأعدا» خطاب کن قطعاً برای شیعه شفیعه‌ست، پس‌توهم مادر بگو و عشقِ دو دنیا خطابب‌کن گوشه‌نشینِ چادر مشکیِ او شدیم اصلا گدای هر شبه ما را خطاب‌کن نام شناسنامۂ ما جعلِ مطلق است ما را غلام حضرتِ زهرا خطاب‌کن
دلدار دلی خواست و دل برد و دلم رفت دل دادم و دل بستم و دل کَند چه راحت
"خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست" هر که احسنت بگفتش به رخ زیبایت... چشم او پاک نباشد به خدا یار تو نیست عفت و حجب و حیاء گوهر هر زن باشد همچو درّ در صدفی باش حجاب عار تو نیست کار سخت و خشن و رنج و مشقت هرگز... تو گل هستی و چنین کار سزاوار تو نیست بدن تو یک امانت ز خداوند به توست... نه خیانت به امانت به خدا کار تو نیست تو نماد همه عشق و پر از مهر هستی... کجی و زشتی و پستی زَر بازار تو نیست فاطمه(س) کرده دعایت که شدی شیعه او... چادرش بر سر تو خواهر من بار تو نیست این جهان می گذرد لذت و شهوت تا کی؟! مرگ می آید و دنیا که وفادار تو نیست بی حجابی تو اگردست تو خالی است به حشر چونکه خالق به قیامت نه خریدار تو نیست! "عاصی" 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
بیا که چشم به راهی، برید امانم را به لب رساند، غم انتظار، جانم را بیا و وحشتی از شب مکن که چون دو چراغ دلم به راهِ تو آویخت، دیدگانم را بیا به خامه‌ی آتشفشان خویش، بکش چنان شهاب، خطی روشن آسمانم را به چشم شب، شود اشکی و افتد از مژه‌اش اگر به ماه بگویند داستانم را کجاست دوست که عشقش مگر گشاید باز پس از سکوتِ فراوانِ من زبانم را خوش است شعر برای تو گفتن آری اگر به بو‌سه‌ها، صله باران کنی دهانم را
دعای بِینِ طلوعِین مستجاب شود اگر زمان مناجات،"گریه" باب شود عُروج اهل سحر را دو قطره هم کافی است چرا که دیده ی تر،بال و پر حساب شود دلیل تَزکیه ی نَفس،حُسنِ تاثیر است که گر به سنگ بگویی ببار،آب شود چِقَدر سوخت دل ات از گناه‌کاری من چِقَدر سوخت دل تو..،دلم کباب شود تو را به حضرت زهرا بیا دُرُستم کن بیا اجازه مده نوکرت خراب شود به برده های سرِ این گذر نگاهی کن یکی شبیه به من شاید انتخاب شود چِقَدر ندبه بخوانیم و اَینَ اَینَ کنیم چِقَدر پرسش عُشّاق بی جواب شود سوار مرکب اُمّید می رسی از راه به شرط آن که دل شیعه پارِکاب شود تو را قسم به علمدار کربلا برگرد بیا که روضه به اذن تو فتح باب شود بنا نبود که آبی به خیمه ها نبرد بنا نبود که سقا ز غصه آب شود قرار بود به شش ماهه دست کم برسد بنا نبود که شرمنده ی رباب شود پس از پسر بخدا حق دهیم اگر همه عُمر برای اُمِّ بنین آب‌ها،سراب شود
تو عطـر و بوی خوش یاس و نستـرن هستی تو ماهِ هر شبِ هر بزم و انجمن هستی تـو سـرپنـــاهِ دلِ بی‌پنـــــاهِ من هستی صفایِ خانه ی پیغمبری ، حسن هستی فدای شیوه ی حُسن و فدای دلبری‌ات فـدای آن دلِ غـرقِ صفــای مــادری‌ات
نفسی چند جدا از نظرت می‌گردم باز می‌آیم و بر گِردِ سرت می‌گردم بی‌تو با عالم اسباب چه کار است مرا؟ موج این بحر به ذوق‌ گهرت می‌گردم در میان، هیچ نمی‌یابم ازین مجمعِ وهم لیک بر هر چه بپیچم‌، کمرت می‌گردم وصل، بی تاب پیام است چه سازم یا رب؟ پیش خود درهمه‌جا نامه برت می‌گردم به نمی از عرق شرم، غبارم بنشان! که منِ گم شده دل، دربه‌درت می‌گردم...
ماه‌و‌ماهۍ_۲۰۲۲_۱۲_۱۹_۱۰_۴۰_۳۵_۹۶۹.mp3
11.53M
♡•• ماھ‌و‌ماهۍ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
وقتی که اسب شعر می‌تازد به دشت شور رم می‌کند این قلب بی افسار بر هر سو از نردبان کوه‌ها خورشید پایین رفت او بر سرش انداخته یک چادر از شب‌بو حالا سیاهی مانده و یک جام شعر نو جامی پر از زنگار روحی و شکاف سخت این واژه‌های کاغذین واهی اگر بودند بر سر نمی‌ماندند هم بی تاج هم بی تخت تاریک و روشن می‌شود یک کاغذ مخدوش انگار بیتی می‌زند سوسو از این پسماند یادت همیشه می‌درخشد در دلم اما آیا همین شعر مرا روزی تو خواهی خواند
از نسل بتول و احمد و آمنه ای تو نور امید در دل روزنه ای تک بیت دو ابرویم شده تقدیم سید علی حسینی ،،خامنه ای،، جعفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیییییییییییییییلی قشنگه عااااااااااااااااااااااااااااالیه بسیار عاااااااااااااااااااالی حتما حتما ببینید ونشردهید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دور از غم و های و هو شود دنیامان لبریزِ ز گفتگو شود شود دنیامان روزی پسر فاطمه بر می گردد آن روز چه زیر و رو شود دنیامان
پای دلتنگی من گر به خیابان برسد کارِ این شهر به یکباره به پایان برسد بسته راه نفسم را غمی از جنس سکوت کارِ این بغض بعید است به باران برسد خبر از دوست اگر نیست خوشا قاصد مرگ پشت در منتظرم این برسد، آن برسد به سر موی تو دل بستم و باور کردم رسمِ دنیاست، پریشان به پریشان برسد می‌شود معجزه ای آخرِ هر قصه ی خوش کاش پایانَ غزل، درد به درمان برسد...
هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه‌ی من هست و در آغوشم نیست آن چنان مست خیال تو می‌افتم هر شب که حواسم به تن خسته‌ی بی‌هوشم نیست تشنه‌ام تشنه و بالای سرم کاسه‌ی آب ماه روی تو در این آب که می‌نوشم نیست هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور هیچ در حافظه‌ی خالی تن‌پوشم نیست تا می‌آیم سر دل وا کنم از تو... انگار جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست!
ای خوش آنها که دمی لایق دیدار شدند که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند
1_1333874269.mp3
8.59M
Music time ❤️🎶 دورت بگردم 🎧حجت اشرف زاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️
ڪسے جاے تو را در روزگارم پرنخواهد ڪرد دلم تنهاست اما غیرتـو همدم نمیخواهد !
🏴 زخم کهنه ای غصه‌دار شیعه، چرا پس غمت نبرد؟ ای زخم، زخم کهنه! چرا مرهمت نبرد؟ ای اُشتر دوساله! چرا لال مانده‌ای؟ وجدان چرا به شکل بنی‌آدمت نبرد؟ آتش زدن به مسجد و قرآن و خانه‌ها نزدیک "ماجرای در و هیزم"‌ت نبرد؟! چادر کشیدن از سرِ ناموس شیعیان آیا به کوچه‌های بنی‌هاشمت نبرد؟! رسوایی دلاربگیران و قاتلان یک لحظه هم به یاد "رِی و گندم"‌ت نبرد؟! آن نوجوان، میان سگان و درندگان هرگز به دست و پا زدنِ قاسمت نبرد؟! مردم که پا به پای شهیدان گریستند این سیل غم چرا بسوی مردمت نبرد؟ ◽️ ای غربت همیشه‌ی تاریخ ای حسین گویا دوباره مدّعیان را غمت نبرد ما اهل کوفه‌ایم وگرنه چرا کسی آبی برای تشنگی مُسلمت نبرد
رقیبم شانه خواهد زد ولی آشفته خواهد ماند که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
روزی که از تجسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجال لحظه برای گذر نبود جز نور احمد از دم خالق اثر نبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطمه روشنگر وجود زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت در آسمان، تجلی توحید پا گرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نبود بی گل او گلشن حیات عالم در انتظار هبوط فرشته بود حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعاع الهی برشته بود دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود این آفتاب جلوه ای از نور سرمد است این نسترن ملیکه ی باغ محمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است او مریم است و لایق شأن پیمبری است چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دختر که بود، ام ابیها لقب گرفت همسر که شد، حبیبه ی یکتا لقب گرفت مادر که گشت، سرور زن ها لقب گرفت در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بی نهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز، قدر فاطمه فهمیده می شود با حکم او بساط جزا چیده می شود روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند حتی پیمبران که بزرگان امت اند چشم انتظار شافع روز قیامت اند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلربا که نصیب علی شدی محبوب مصطفی و حبیب علی شدی با گوشه ی نگاه طبیب علی شدی در شورش زمانه، شکیب علی شدی نامت کنار نام خداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آن ها سوار شد دختر به گور کردنشان افتخار شد تو آمدی و عزت زن آشکار شد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گذاشته بر پای شوکتت جبریل پر کشیده به بام ارادتت سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت ایاک نعبد است گواه عبادتت مادر ندیده ایم به این اوج بندگی در بندگی نمونه و در کار زندگی تیغ علی که شهره به هر کارزار شد خم شد به پا‌ی‌بوسی تو، ذوالفقار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود حوریه ای که چادر او وصله دار بود همسایه با دعای شبت برقرار بود آل عبا به محور تو استوار بود قرآن ناطقی تو و قرآن داورت بوده است همچون آینه ای در برابرت ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات دست قضا و پای قدر در اراده ات زرین رکاب چرخ غلام پیاده ات صبر و حیا دو ویژگی فوق العاده ات صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود سعی تو داد خواه امیر غدیر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت این ننگ بر حکومت‌شان ماند تا ابد باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد می سوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است از چاه آب آوری و خانه شاهد است وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو روزی که کارنامه ی اسلام دود شد سکان دین اسیر هوای یهود شد بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد دستت به دستگیری امت کبود شد راه علی گرفتی و گشتی فدای او بودی در اوج غربت او آشنای او شاعر: