#برای_مسلمانان_فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
تاریک و روشن بود و کمکم صبح میشد
شب؛ اینشبِتیره، شبِ غم، صبح میشد
«دیشب» فراری میشد و «فردا» میآمد
ناخواندهای...، ناخوانده سمتِ ما میآمد
میآمد و کمکم بههم میریخت ما را
در اوج شادی، جام غم میریخت ما را
در سر صدای سوتِ ممتد بود و تکرار
چیزی نمیدیدیم اما غیر از آوار...
ما مَردم افتادهای مظلوم بودیم
از هر حقوقِ سادهای محروم بودیم
حق بود با ما و کسی حق را نمیدید
تاریخ، اخبار موثق را نمیدید
اخبار از ما بود، اما بیخبر؛ ما...
میسوختیم و آب را بستند بر ما
هرلحظه از ما میرسید اخبار تازه
«ِمهمانِ ناخوانده» میآمد بیاجازه
می آمد و در حقّ دنیا ظلم میکرد
با ادعای صلح، امّا ظلم میکرد...
میآمد و حقی طبیعی نقض میشد
هر گوشهای خون شهیدی سبز میشد
صحبت سر جنگ وسیعی بود؛ امّا...
«حقّ حیاتِ» ما طبیعی بود امّا_
_با این که زیر چلچراغ نور بودند،
ما را نمیدیدند، آیا کور بودند؟
ما را نمیدیدند و میکشتند ما را
این کار اما خوش نمیآمد خدا را
شهر از «وداعِ آخرِ» افراد پُر بود
از «آنکه روی خاک میافتاد»، پُر بود
از مادرانِ پاک، از طفلان معصوم
از بیگناهانِ بدونِ جرم، محکوم
بر شانه مانده کولهبارِ داغِ تنها
تنها نشسته باغبان در باغ، تنها
باغست و در فصلِ خزان گلهای پرپر
نعش برادر مانده بر دست برادر
دستان دختربچهها جای عروسک
رنگِ حنایِ خون گرفت از زخم موشک
سهم پسرها نیز جای تیله، سنگ است
آیا هنوز ای شاعر! ایندنیا قشنگ است؟
میآید از راهی که تاریکست و تاریک
صبحیکه نزدیکست و نزدیکست و نزدیک...
#مجتبی_خرسندی
بهتر از این نشود روز من آغاز به خیر
که به چشمان پر آشوب تو دعوت باشم
#حسین_مرادی
شبیهِ خویش ، کلِ شهر را دیوانه میبینم
تو از هر کوچه ای رد می شوی میخانه میبینم
تو چشم خویش برهم میزنی، من در خیال خود
شراب کهنه را پیمانه در پیمانه میبینم
هراسی نیست این دلداده را از رنج ، تا وقتی
برای گریه ام ، این شانه را مردانه میبینم
تو در اندیشه ی آزادی ام از بند این عشقی
من از امروز هم این پیله را پروانه میبینم
تو دریایی حقیقت در دلت گنجانده ای ، جز تو
تمام زندگی را جرعه ای افسانه میبینم
چه کردی با منِ غمْ آشنا ، ای یار دیرینه
که در آیینه ها تصویرِ یک بیگانه میبینم
خبر آورده از کویت ، صبا ؛ شعر مرا خواندی
بیا در گوش من نجوا بکن : رویا نمیبینم !
#عاشقانه
#فاطمه_اکرمی
حس میکنم که طعم لبت ترش مزه است
ثابت بکن که نیست، بیا امتحان بده!!..
#فرهاد_شریفی
.
ای شرقی قشنگ! که شعرم برای توست
در بیت بیت هر غزلم رد پای توست!
احساس میکنم که کمی دوست داریام
تنها دلیل منطقیام چشمهای توست...
#هادی_خورشاهیان
پدرم گاه ، صدا میزندم شعر سپید!
بس که آشفته و رنجور و به هم ریختهام!
#حسن_دلبری
☕️
دوباره چای فراق تو سهم فنجان است
دوباره مزۀ فنجان صبح من تلخ است
#زینب_نجفی
@eitaaparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کسانی که روزه سکوت گرفته اند
ای دوست! سکوتت این زمان یعنی چه؟!
بازی به زمین دشمنان یعنی چه؟!
امروز ببین که در کدامین راهی
در باطل و حق، راه میان یعنی چه؟!
#عاصی_خراسانی
بی مرزتر از عشقم و بیخانهتر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانهات آباد
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانهٔ دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"
با اینکه دلم گفته مدارا کنم امّا
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
«شهریار»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا سکوت؟ به پا خیز غزه در خطر است
و پارههای فلسطین در آتش شرر است
به زیر پنجهی دشمن هنوز پا برجا است
شبیه کوه، مقاوم ، اگر چه بیسپر است
خم است شاخهی زیتون ولی شکسته، نه
که این نشان صلابت، مقابل تبر است
به حکم آیهی قرآن که صبح نزدیک است
و ظلم رفتنی است و زمانهی ظفر است
نمانده است مجالی برای اسرائیل
زوال قطعیِ آن، معتبرترین خبر است
#محمدحسنمحمدی
بین ما « خطی است قرمز » ، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی
... خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی
یک سخن کافی است گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!
هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !
از مسلمانی همین داری که « ترسا » نیستی!
ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!
نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!
#حسین_جنتی
#برای_مسلمانان_فلسطین
چند روز است که قوتِ همهی ما آه است
دیدنِ کودک افتاده زمین، جانکاه است
✍ #محمدجواد_شیرازی
"گرگ"ام و دربدر خصلت "حیوانی" خویش
ضرر اندوختم از این همه "چوپانی" خویش
تا نفهمند "خلایق" که چه در "سر" دارم
سالیانی زده ام "مهر" به "پیشانی" خویش!
منم آن ارگ! که از خواب غرور انگیزش
چشم واکرده "سحرگاه" به ویرانی خویش
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید...
یا بچسبیم به "تو" یا به "مسلمانی" خویش
گاه دین باعث دل "سنگی" ما آدم هاست
"حاجیان" رحم ندارند به "قربانی" خویش
توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟!
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!
مهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش!
#حسین_زحمتکش
#عاشقانه
غزل سرودم و گفتی که شاعران آری !
بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری
بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی
بدم می آید از این شاعران سیگاری
چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو
چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری!
ولی دوباره برایت غزل سرودم من
ولی دوباره بر آن وزن های تکراری
مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه
مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری
#حسین_زحمتکش
دلبر شیرازیم در حافظیه میدوید
میدوید این سو و آن سو و مرا هم میکشید
از نفس افتاده بودم، با نفسهایش ولی
داشت جان تازهای در قلب خشکم میدمید
شعرها میخواند از بر، شورها میشد به پا
شورها میریخت در من، شعرها میآفرید
بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج
حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب میگزید
از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد
یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید
با همین خال سیاه ترک شیرازی من
صد سمرقند و بخارا میشد از حافظ خرید
حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف
دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید
پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد
شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید
آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم
یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان میکشید
آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من
شادمان در صحن، دنبال کبوتر میدوید
سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل
سکهها انداختم در آب حوضش، با امید
ناگهان با خندهای قلب مرا از جای کند
با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید
خواستم چیزی بپرسم... تا لبش را غنچه کرد
گفتمش فالودهی شیراز، بانو! میخورید؟
بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت
تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید
حلقهای دیدیم در غوغای بازار وکیل
برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید
مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ
داشت عشقش سینه و پیراهنم را میدرید
دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم
من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید
راستی مهریه یادم رفت؛ شد یک شاخه گل،
چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید
#قاسم_صرافان
#عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسان یاسین
ما با هم نور خورشید را خواهیم دید...
روز های خوب بسیار نزدیک اند
#غزه #فلسطین
#طوفان_الاقصی
دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر
شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر
لقمه ی معنی چنان بردار تا وقت سخن،
از حدود عقل نگشاید ، دهانت بیشتر
گر نفهمی معنی زنهار یاران ، دور نیست،
پوستت می فهمد این را، استخوانت بیشتر
سنگ می اندازی و بازی نه این است ای رفیق
چون که بار شیشه داری در دکانت بیشتر
من نمی گویم رهاکن،من نمی گویم نگو
فکر شعرت باش ، اما فکر نانت بیشتر
جان نکردی چاشنی، تیرت همین جا اوفتاد
جز همین حد را نمی داند کمانت بیشتر
حال می باید به پاهایت بیاموزی که نیست،
از گلیم پاره ای طول جهانت بیشتر
#حسین_جنتی
تاویل آیه های زلال شریفه شد
تنها زنی که صاحب ارج و صحیفه شد
اندوه و درد «فاطمه(س)» اندوه مصطفی(ص) است...
لعنت به آنکه باعث اشک «عفیفه» شد
جایی که عهد عترت و قرآن شکسته شد
سیلی زدن به «عصمت کبری» وظیفه شد
نفرین به هرکه برد ز خاطر غدیر را
حق را به بند برده و ناحق خلیفه شد
گاهی تقیه کردن ما عین کافری است
وقتی بنای غصب خلافت سقیفه شد
#محمدجواد_منوچهری
#یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
باران بهانه بود
که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه
بیایی
و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند
بر لبانمان!
#جواد_محقّق
نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است
چـرا هرگاه می خنـدم، دلم نـاگاه مـی گیرد ؟!
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر می آید ، همیشه ماه می گیرد
#محمدرضا_طاهری
من غلامم بر غلامان امیر المومنین
از همین رو بر خودم گویم هزاران آفرین
بر علی و آل او دل داده ام بی شک مرا...
دستگیری میکند یوم الیقین حبل المتین
#مصطفی_محمدی
.
شکستهبالوپرم، وا نمیشود بالم
از این خرابتر آقا نمیشود حالم
هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوهای کالم
گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم
بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم
مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم
ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم
فدای تار عبایت، بگیر دستم را
بگیر دست دلم را، مریض احوالم
به غیر روضه و گریه، به غیر نور شما
که هیچ نور امیدی نمانده در عالم
میان روضهٔ گودال این دلم گیر است
شبیه جد غریبت اسیر گودالم
هنوز هم که هنوز است دلپریشانِ
صدای نعل جدید و شروع جنجالم
هنوز هم که هنوز است در تب و تابم
هنوز گریهکن روضههای خلخالم
#امام_زمان
#وحید_محمدی
☆
محبوب به من هیچ ندارد نظری
از حال خراب من ندارد خبری
اینقدر نگویید که: عاشق باشم
از عشق ندیدهام بهجز خونجگری
#جواد_محمدی_دهنوی
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است
لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران، سخت است
کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصه هول آور طوفان، سخت است
ساده عاشق شدهام؛ ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان، سخت است
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بی محلی سر این کوچه، دو چندان، سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره گریان، سخت است
#کاظم_بهمنی