eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرم گاه ، صدا می‌زندم شعر سپید! بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته‌ام!
☕️ دوباره چای فراق تو سهم فنجان است دوباره مزۀ فنجان صبح من تلخ است @eitaaparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کسانی که روزه سکوت گرفته اند ای دوست! سکوتت این زمان یعنی چه؟! بازی به زمین دشمنان یعنی چه؟! امروز ببین که در کدامین راهی در باطل و حق، راه میان یعنی چه؟!
بی مرزتر از عشقم و بی‌خانه‌تر از باد ای فاتح بی لشگر من خانه‌ات آباد حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی دیریست که دلدار پیامی نفرستاد دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم مجنونم و یک شاعرِ دیوانهٔ دل شاد دستم به جدایی برسد، رحم ندارم بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد" با اینکه دلم گفته مدارا کنم امّا ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد «شهریار» ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا سکوت؟ به پا خیز غزه در خطر است و پاره‌های فلسطین در آتش شرر است به زیر پنجه‌ی دشمن هنوز پا برجا است شبیه کوه، مقاوم ، اگر چه بی‌سپر است خم است شاخه‌ی زیتون ولی شکسته، نه که این نشان صلابت، مقابل تبر است به حکم آیه‌ی قرآن که صبح نزدیک است و ظلم رفتنی است و زمانه‌ی ظفر است نمانده است مجالی برای اسرائیل زوال قطعیِ آن، معتبرترین خبر است
بین ما « خطی است قرمز » ، پس تو با ما نیستی یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی  ... خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن، فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی  یک سخن کافی است گفتن، گر درین خانه کَس است یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!  هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه ! از مسلمانی همین داری که « ترسا » نیستی!  ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود، مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!  نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب، فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!  
چند روز است که قوتِ همه‌ی ما آه است دیدنِ کودک افتاده زمین، جانکاه است ✍
"گرگ"ام و دربدر خصلت "حیوانی" خویش ضرر اندوختم از این همه "چوپانی" خویش تا نفهمند "خلایق" که چه در "سر" دارم سالیانی زده ام "مهر" به "پیشانی" خویش! منم آن ارگ! که از خواب غرور انگیزش چشم واکرده "سحرگاه" به ویرانی خویش رد شدی از بغل مسجد و حالا باید... یا بچسبیم به "تو" یا به "مسلمانی" خویش گاه دین باعث دل "سنگی" ما آدم هاست "حاجیان" رحم ندارند به "قربانی" خویش توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟! من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش! مهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش!
غزل سرودم و گفتی که شاعران آری ! بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی بدم می آید از این شاعران سیگاری چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری! ولی دوباره برایت غزل سرودم من ولی دوباره بر آن وزن های تکراری مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری
دلبر شیرازیم در حافظیه می‌دوید می‌دوید این سو و آن سو و مرا هم می‌کشید از نفس افتاده بودم، با نفس‌هایش ولی داشت جان تازه‌ای در قلب خشکم می‌دمید شعرها می‌خواند از بر، شورها می‌شد به پا شورها می‌ریخت در من، شعرها می‌آفرید بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب می‌گزید از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید با همین خال سیاه ترک شیرازی من صد سمرقند و بخارا می‌شد از حافظ خرید حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان می‌کشید آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من شادمان در صحن، دنبال کبوتر می‌دوید سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل سکه‌ها انداختم در آب حوضش، با امید ناگهان با خنده‌ای قلب مرا از جای کند با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید خواستم چیزی بپرسم... تا لبش را غنچه کرد گفتمش فالوده‌ی شیراز، بانو! می‌خورید؟ بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید حلقه‌ای دیدیم در غوغای بازار وکیل برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ داشت عشقش سینه و پیراهنم را می‌درید دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید راستی مهریه‌ یادم رفت؛ شد یک شاخه گل، چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسان یاسین ما با هم نور خورشید را خواهیم دید... روز های خوب بسیار نزدیک اند
دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر لقمه ی معنی چنان بردار تا وقت سخن، از حدود عقل نگشاید ، دهانت بیشتر گر نفهمی معنی زنهار یاران ، دور نیست، پوستت می فهمد این را، استخوانت بیشتر سنگ می اندازی و  بازی نه این است  ای رفیق چون که بار شیشه داری در دکانت بیشتر من نمی گویم رهاکن،من نمی گویم نگو فکر شعرت باش ، اما فکر نانت بیشتر جان نکردی چاشنی، تیرت همین جا اوفتاد جز همین حد را نمی داند کمانت بیشتر حال می باید به پاهایت بیاموزی که نیست، از گلیم پاره ای طول جهانت بیشتر
تاویل آیه های زلال شریفه شد تنها زنی که صاحب ارج و صحیفه شد اندوه و درد «فاطمه(س)» اندوه مصطفی(ص) است... لعنت به آنکه باعث اشک «عفیفه» شد جایی که عهد عترت و قرآن شکسته شد سیلی زدن به «عصمت کبری» وظیفه شد نفرین به هرکه برد ز خاطر غدیر را حق را به بند برده و ناحق خلیفه شد گاهی تقیه کردن ما عین کافری است وقتی بنای غصب خلافت سقیفه شد
باران بهانه بود که تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی و دوستی مثل گلی شکوفه کند بر لبانمان!
نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است چـرا هرگاه می خنـدم، دلم نـاگاه مـی گیرد  ؟! چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد همیشه ابر می آید ، همیشه ماه می گیرد
من غلامم بر غلامان امیر المومنین از همین رو بر خودم گویم هزاران آفرین بر علی و آل او دل داده ام بی شک مرا... دستگیری میکند یوم الیقین حبل المتین
. شکسته‌بال‌و‌پرم، وا نمی‌شود بالم از این خراب‌تر آقا نمی‌شود حالم هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون به پختگی نرسیدم، چو میوه‌ای کالم گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم فدای تار عبایت، بگیر دستم را بگیر دست دلم را، مریض احوالم به غیر روضه و گریه، به غیر نور شما که هیچ نور امیدی نمانده در عالم میان روضهٔ گودال این دلم گیر است شبیه جد غریبت اسیر گودالم هنوز هم که هنوز است دل‌پریشانِ صدای نعل جدید و شروع جنجالم هنوز هم که هنوز است در تب و تابم هنوز گریه‌کن روضه‌های خلخالم
☆ محبوب به من هیچ ندارد نظری از حال خراب من ندارد خبری اینقدر نگویید که: عاشق باشم از عشق ندیده‌ام به‌جز خون‌جگری
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران، سخت است کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد جستن از عرصه هول آور طوفان، سخت است ساده عاشق شده‌ام؛ ساده تر از آن رسوا شهره شهر شدن با تو چه آسان، سخت است ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری بی محلی سر این کوچه، دو چندان، سخت است زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید فن تشخیص نم از چهره گریان، سخت است
ما را به جرم خوردن می حد زدند و بعد دیدند در پیاله ی ما غیر آب نیست!
فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد بعد از این دیدنِ او فرض محالت باشد از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی !؟ گریه ات باعث تکرار سوالت باشد چمدان پر بکنی خاطره ها را ببری عکسهایش همه ی عمر وبالت باشد روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد باز پیچیده ترین شکل خیالت باشد توی تنهایی خود فکر مسکن باشی قرص اعصاب فقط چاره حالت باشد "ای که از کوچه معشوقه ما می گذری" قسمت ما نشد این عشق حلالت باشد...
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ با یـــاد لـبـت به دل تـــوان خواهم داد صـد مــژدهٔ وصــل آسـمـان خواهم داد از قهر تو جان به‌لب رسیده‌است ولی یک‌روز در آغوش تو جان خواهم داد!
🌼
سلام صبحتون بخیر🌼