هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
خوشی نداشت برایم همه جهان بیتو
تو رفتی و شده سروِ قدم کمان بیتو
مرا ندیده گرفتی؛ گذشتی از عشقم
هنوز چشم ترم هست خونفشان بیتو
تو خرّمی و بهاری بدون من، امّا
نشسته بر دل من، ماتم خزان بیتو
از آن زمان که چو پروانه پر زدی رفتی
قفس شده است برای من آسمان بیتو
خدا کند که بمیرم از این غم هجران
که کَندهام دل را از جهان و جان بیتو
#جواد_محمدی_دهنوی
بیا که فارغِ از هرچه بود و هست شویم
شراب چیست؟ دو چایی بیار مست شویم
#امیرحسین_پورعزیز
با این که هزار شکوه از من داری
در سینه دلی شبیه آهن داری
اما چه کنم میان این خلق خدا
تنها تو به چشم بنده دیدن داری
#محمد_درّودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر طنز عباس احمدی در برنامه سرزمین شعر، شبکه چهار سیما
رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن
بعد از این، این خانه را هرگز چراغانی نکن
مجلس "ختم محبت!!" خنده و شادیش چیست؟!
ریسه ها را باز کن تو! نورافشانی نکن
قایق بختم در امواج جفایت غرق شد
لااقل بر این جسد؛ امواج، طوفانی نکن
کار خود را کردی آخر! شیشۀ قلبم شکست
شادباشت باد!! اظهار پشیمانی نکن!
دیگر از آه و خطا و از پشیمانی نگو
نازها کم کن دگر! گیسوپریشانی نکن
سنگدل تر هم ز تو سنگی مگر در شهر هست؟!
سنگدل! دیگر تو صحبت های انسانی نکن
تا مگر وجدان بی احساس خود ساکن کنی
روح و احساس مرا چون بره قربانی نکن
گریه و چشم تر و دامان خیست چاره نیست!
رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن
#محسن_علیخانی
#عاشقانه
نمیدانم به دستت میرسد این نامه ها یا نه
اگر هم میرسد، با شوق میخوانی مرا یا نه؟
فقط نام تورا در هر قنوتم زیر لب دارم
تو هم میگویی از ناگفته هایت با خدا یا نه؟
به شوق دیدن چشم تو دیشب زود خوابیدم
تو هم دیشب مرا در خواب دیدی از قضا یا نه؟
پس از یک عمر دلتنگی اگر دیدی مرا جایی
به جا می آوری این چهره ی آشفته را یا نه؟
زمان شعر گفتن اشک من بوی تو را دارد
تو هم با بوی باران یاد من می افتی آیا؟
نه...
#راضیه_مظفری
اینجا دلم گرفته از این شهر غمزده
از اینهمه تراکم باروت نمزده
از کوچههای ساکت بیانتهای شهر
پس کوچههای خلوتِ خاموش خمزده
دیگر دلی برای رهایی نمیتپد
در این هوای ساکنِ بیروح سمزده
یک دشت بیشقایق غمگین نصیب ماست
یک دشت بیقرار که گیسو بهمزده
اینجا غروب چشم شقایق گناه کیست؟
این را چه کس برای شقایق رقمزده؟
دردی غریب در دل من ضجه میزند
بغضی غمین به دفتر اشکم قلمزده
من تا حریم سرخ شفق گریه میکنم
دریا به سوی چشم من اینک قدمزده
راهی نمانده تا وزش مرگ سرخ من
مرگی پر از طراوت چشمان نمزده
#ساماندخت_کبیری_سامانی
صبح آمده برخیز خدا را بو کن
با خنده، غم ِگذشته را جارو کن
با مهر، لبِ پنجره ها عشق بکار
با عشق، به قابِ زندگانی رو کن
#صفيه_قومنجانی
@nabzeghalam
هدایت شده از بهار نارنج
ای علت شیدایی من، صبحبهخیر
ای روح مسیحایی من، صبحبهخیر
خورشید به اشتیاق تو سرزده است
محبوب تماشایی من، صبح بهخیر
#مریم_احمدی(#حضرت_باران)_شاعر کانالمون و مدیر کانال آبادی شعر
#رباعی
𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐔𝐒:👇C᭄ᥫ᭡
https://eitaa.com/Bahar_narenj00
آبادی شعر 🇵🇸
ای علت شیدایی من، صبحبهخیر ای روح مسیحایی من، صبحبهخیر خورشید به اشتیاق تو سرزده است محبوب تما
تشکر از لطف و محبت مدیر محترم کانال بهار نارنج
@Bahar_narenj_00
🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/Bahar_narenj00
رویای سپید قوی من را بردی
زیبایی آرزوی من را بردی
من بچه خوب و سر به راهی بودم
ای عشق ، تو آبروی من را بردی
#رضا_نیکوکار
#برای_مسلمانان_فلسطین
اینگونه گفتهاند به ما از زبان مرگ:
آرامش است خوبترین ارمغان مرگ
گویا ارادتیست به ما پیک مرگ را
حلقهست دور گردن ما بازوان مرگ
مشتی کبوتریم که بیبال میپریم
آوار گشته بر سر ما آشیان مرگ
ما جای قصههای شبانگاه، خواندهایم
هر شب برای کودک خود داستان مرگ
شبها اگر که خواب بیاید به چشم ما
از خواب میپریم همه با اذان مرگ
یکلحظه دختر و پسری در کنار هم
یکلحظه مادر و پدری میهمان مرگ
در جشن دختران دم بختمان کسی
عَقدی نخوانده است مگر خطبهخوان مرگ
آرام در سپید کفن، پیش روی ما
طفلی به خواب رفته روی پرنیان مرگ
از بس که خاک کرده زنان قبیله را
رفتهست دیگر آبروی پهلوان مرگ
ای شهر داغدار مقاوم! رسیده است
تا آسمان، ز داغ تو، حتی فغان مرگ
روزی بهارِ زندگی از راه میرسد
طاقت بیار #غزه! کمی در خزان مرگ
#علیرضا_مهران
#غزه
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
#حمیدرضابرقعی
جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
میپرستم ماه را، از سجدهام معلوم نیست؟
آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که
صحنهی آهستهاش هم آنچنان مفهوم نیست!
ترکمانچایی که من با چشمهایت بستهام
بین کشورهای عاشق پیشه هم مرسوم نیست!
این درشت افتادنِ چشمت درون عکسها
منکرش باشی، نباشی، مطلقا از زوم نیست!
لا اقل تا زندهام سیبی برایم قاچ کن!
در جهنم سهم من چیزی به جز زقّوم نیست!
گرچه حاشا میکند اخمت، ولی مانند تو
هیچ کس در مهربانی راحت الحلقوم نیست!
#سیدایمان_زعفرانچی
فرش قرمز پهن کن در من که خون برگشته است
عقل این فرمانروای سرنگون برگشته است
سیلِ از کف رفتههای من به کوهش باز گشت
رنگ و رویم نیز شاید تا کنون برگشته است
هر کجا یک دست و پا گم کرده بودم یافتم
بعد از آن جنجال بی پایان، سکون برگشته است
می زنم زیرِ بساط ِ چیزها بر میزها
خشم من بر چهرهی خوار و زبون برگشته است
مالک ِ بازارهای بَرده در من نیستی
فرصت تغییر اوضاع درون برگشته است
راه را غرق علامت های مصنوعی نکن
از مسیری غیر از این صحرا، جنون برگشته است
جز تو مضمونی ندارم تا فراموشش کنم
عشق برگردد، به میز آزمون برگشته است
سالها از سن رشد خویش دور افتادهام
آدمِ این غار از خواب ِ قرون برگشته است
در میانِ تاجِ نازت گور میکندی ولی
از میان گور، این محتاجِ خون برگشته است
#امیرحسین_هدایتی
تقصیر خودم بود، تو تقصیر نداری
چون خوابِ دَم صبحی و تعبیر نداری
هر وقت زمانش برسد، میرسی از راه
چون مرگی و یک ثانیه تأخیر نداری
عقل آمده با لشکرش، امّا تو چه ای دل؟!
حتّی سپر و نیزه و شمشیر نداری
ای بخت نگونبخت من! امروز عوض شو
فردا که شود، فرصت تغییر نداری
گفتی که وفادار بمانیم؟ وفا چیست؟
چیزیست که تو، از بدِ تقدیر نداری...
#مجید_بابازاده
آن لشکر پوشالیِ بی عرضهی مست
شد خوار، به دستِ غزهی سنگ به دست
از لشکر ما که جای خود، لپ گنده ؛
از لشکر زنبور کنون خورده شکست
#زائر
#اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
۱۴۰۳/۲/۲۳
کمی باران، کمی عشق و کمی صحبت کنار او
چه تصویری، چه تفسیری، کجایی جانِ جانانم؟
#سیده_زهرا_ابطحی
اردیبهشت
ای کاش ماهها همه اردیبهشت بود
ای کاش راهها همه راه بهشت بود
باغ از شکوفه خرّم و صحرا ز سبزه سبز
گویی که از بهشت خدا رونوشت بود
دیوار خانهها همه نسرین و نسترن
گل جای خاک و آجر و سیمان و خشت بود
چوپان کنار چشمه و سرگرم نی زدن
دهقان میان مزرعه مشغول کشت بود
بارانِ پرلطافت، میشست و میزدود
هر جا که خار، یا خس و خاشاک زشت بود
ای کاش هیچکس دل کس را نمیشکست
دنیا به کام مردم نیکوسرشت بود
«هر جا که هست، پرتو روی حبیب هست»
گیرم که دیر و مسجد و گیرم کنشت بود
اردیبهشتیام من و در خود شکفتهام
ای کاش ماهها همه اردیبهشت بود...
#غلامعلی_حدّاد_عادل
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
زیباییات من را به یادِ آن زمان انداخت
روزی که چشمت چاییام را از دهان انداخت
تخمِ سکوت افتاده در بازار مسگرها
چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت
دزدانه آمد هر سحر از بامتان بالا
خورشید را آن چشمها٬ از نردبان انداخت
ابرو کشیدی آهوانِ خسته رم کردند
بهرام در غاری خزید، آرش کمان انداخت
من از قلم افتادهای بودم که چشمانت
نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت
هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد
از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت
مردان هنوز از رنجهای ایل میگویند
روزی که چشمت لرزه بر اندام خان انداخت
#عبدالحسین_انصاری
اجاق خاطره خاموش میشود، برگرد!
کلام عاطفه مخدوش میشود، برگرد!
نگاه روشن تو قبلهگاه زیبایی است
فضای آینه مغشوش میشود، برگرد!
کبوتری که پیامآور رهاییهاست
شکار فاجعهٔ قوش میشود، برگرد!
دلی بهحال دل باغبان نخواهد سوخت
بهار، بیتو فراموش میشود، برگرد!
دلم برای غزلهای ناب تو تنگ است
تمام پیکر من گوش میشود، برگرد!
#مرتضی_امیری_اسفندقه
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد...!
#عليرضا_عرب_عامری
یکشنبه است، بوی غزل میدهد تنت
بوی گلاب،بوی عسل میدهد تنت
در انحنای عصر غریبانهای چنین
انگار باز طعم بغل میدهد تنت
آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام
روی زمین بکر، گسل میدهد تنت
ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!
ـ حیّ بخیر خیر عمل میدهد تنت
عاشقترین دقایق یکشنبهء منی
وقتی مجال بحث و جدل میدهد تنت
من هم به رقص آمدهام بس که آنقدر
مفعولُ فاعلاتُ فعل میدهد تنت
صبح دوشنبه شاعر این چند بیت مست
طعم غزل، عسل و بغل میدهد تنش...
#ابوذر_دارابی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من، تو در کجای جهانی که نیستی؟!
#غلامرضا_طریقی
به میزبانی
هیئت حضرت رسول اکرم
هیئت حضرت زینب کبری
مهاجرین افغانستانی دستجرد
با اجرای؛
سید محمدجواد شرافت
باحضور:
حجتالاسلام جواد محمدزمانی
سید مهدی موسوی
مرتضی حیدری آلکثیر
محسن کاویانی
سید علی نقیب
مجتبی خرسندی
حمزه محمودی
زمان؛
دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
بعد از نماز مغرب و عشاء
مکان؛
دستجرد،میدانک، امامزاده ذکریا
کانال #فراخوان_شعر در ایتا؛
@Farakhanesher