eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک تک بیتی نباشد شیوه اشعار من قافیه کم دارم اندر وصف خوبی های تو
وقتی که چای چشـمِ پُررنگ تو دم باشـد مردی که پیشت می نشیند، خسته تر بهتر
فال من در قهوه می جوید، نداند فالگیر از ازل تقدیر من افتاده در جام شراب
تیر زلفش کار یک سرباز کرد روسری وقتی که از سر، باز کرد...!
نفهمید و نمی فهمد که خیلی دوستش دارم درون کاخ قلبش من غریب الملک دربارم...
در جواب "دوستت دارم" سکوتی تلخ کرد.. بی تفاوت بودنش "خانه خرابم" می‌کند...
سَرويم و از اين تيغِ هَرس شكوِه نداريم! سهراب اگر كم شده، تهمينه زياد است...
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری غیرتی هستم و بر فرض نمیدانستی! گردنت را بزنم بار دگر گر بروی
♡•• ما را ڪبوترانھ وفادار ڪردھ است آزاد ڪردھ است وگرفتارڪردھ است.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج گرانم را به صحرا می دهم،صحرا نمی گیرد اشک روانم را به دریا می دهم،دریا نمی گیرد
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد، فدای چشم سیاهت در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت...
تا تشنه شدم وعده ی آبم دادند دیدند که شاعرم شرابم دادند فریاد زدم که زنده هستم با عشق با غسل وکفن ولی جوابم دادند
حرمت برای حرفِ شما قائلم، ولی من شاعرم، به حرفِ دلم گوش می كنم..
! قرارِ دلِ پر مشغلہ‌ے ِ استـــ
نامه ای امشب نوشتم بر خدای مهربان مهر و امضایش نمودم من به اشک دیدگان خلوت شب بود ،دلم غم داشت ،مثل هر شبم قاصدک مامور کردم تا رساند آسمان خوب میدانم خدای من بخواند نامه ام غیر او من کس ندارم چاره بر احوالمان گوشه سجاده تر شد ماه آمد بر زمین شبنمی همچون ستاره جا گرفت رخسارمان شورحال دیگری آن شب به دل دست داده بود گویی از شیطان گرفته پس دگر افسارمان چون خدا هم صحبتم شد نامه ام از یاد رفت شکر ای معبود من نامم شد از دیوانگان نه دگر سنگ صبور فاش کن این نکته را هرکه غافل از خدا باشد شد از بیچارگان
طعم بی پدر شدن رو رفتی و بازم چشیدم تو تمومِ نقاشی هام تورو با دو بال کشیدم بعد رفتنِ تو دیگه آسمونم بی ستاره س گریه روی قبرِ سردت دیگه تنها راه چاره س از رو دلتنگیه آره اینکه عکستو می‌بوسم منم اون پرنده ای که بی تو،تو قفس می‌پوسم دیگه مَحرمی ندارم از چشام بخونه دَردُ کی بجز تو لایقه که بش بگم واژه ی مَردُ می‌ری از تو آسمونا حواست به این زمینه آره ما مسافریمو آخر قصه همینه فرزانه پورنظری
تو با من چای نوشیدی و رفتی؛ آه، بعد از تو حیایم مانعم شد تا ببوسم استکانت را...
کمی دیر آمدی ای عشق! اما باز با این حال، اگر چیزی از این غارت‌زده باقی است، غارت کن...
به آرامی پریشان کرد خاطرجمعیِ ما را! اصولِ دلبری را مو به‌ مو امشب رعایت کرد...
پیچیده ای به پای خودم ای کلاف من ای شعر، ای بزرگترین اعتراف من ای مولوی بیدل نیمای منزوی! قالیچه ی رفو شده ی دستباف من ای وجه اشتراکم در قهر و آشتی محصول اتفاق من و اختلاف من ای که به جنگ خوانده ای و در ازای آن یک شاخه گل گذاشته ای در غلاف من ای مورد مباحثه ی فیلسوف ها ای هیچ هیچ،ای همه ی اکتشاف من باید برید از تو برای دمی حیات آه ای حیات بخش من ای بند ناف من! سِحر اتاق آینه بودی، تو را شکست یک من از آن هزار منِ در مصاف من..!
به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت
بپرس از من کجا رفتم؟ چه کردم؟ با که ها بودم؟ به من حس مهم بودن بده این روز آخر را...!
دو هواییم! دمی صاف و دمی بارانی..
برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود تو آن‌ که جُسته و پیداش کرده‌ام، آن باش
خشکانده‌ام اسم تو را عُمری‌ست لای دفترم اما همیشه تازه‌ای در سرسرای باورم‌!