eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
با رقیبان گفت : « آه ، از دوری‌اش ناراحتم ! » چشمکِ رندانه‌ی او بعدِ آهش را نگاه ! ..
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بر دار زِ رخ پرده، که مشتاق لقاییم...
گفتے چه شود گر بشود فاصله‌ها ڪم دیدے ڪه شد اما نشد آخر گله‌ها ڪم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌ست هم فاصله‌ها ڪم شده، هم حوصله‌ها ڪم از عشق بپرهیز ڪه صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه‌ها قافله‌ها ڪم هرچند ڪه از شهر خودم ڪوچ نڪردم در بی‌وطنے نیستم از چلچله‌ها ڪم از عشق همین بس ڪه معماے شگفتی‌ست اے عقل بگو با من از این مسئله‌ها ڪم
قطار می‌رود،تو می‌روی،تمام ایستگاه می‌رود... و من چقدر ساده‌ام که سال‌های سال در انتظار تو کنار این قطارِ رفته ایستاده‌ام و همچنان به نرده‌های ایستگاه رفته تکیه داده‌ام!
. صبح آمده تا از نَفَست وام بِگیرم از لَعلِ دلاویزِ لبَت ڪــام بِگیرم هی جرعه‌به‌جرعه زِ خُمَت باده زنَم تا در بستَرِ آغوشِ تو آرام بِگیرم... ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌
‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌به قول جناب : "دل را نگاهِ گــرم تو ديوانه می‌کند.." 🌷
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ فرق دارد دل من با دل تو عالمشان در دهانم پر حرف است نمى‌گویمشان ━━━━💠🌸💠━━━━
پائیز شد آذرش مرا خواهد کُشت دلتنگی و باورش مرا خواهد کُشت چندیست ندیدمت...صبوری تا کی؟ این فاصله آخرش مرا خواهد کُشت
یک لحظه شدم از دل خود غافل و ناگاہ چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد..
بی تو شهرم قفس است ای همه آزادی من غم مرا همنفس است ای تو همه شادی من بی تو آوارم و در خویش فرو ریخته ام ای همه سقف و ستون و همه آبادی من...
چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد درون‌ها شرحه شرحه ست از دم و داغ جدایی‌ها بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد دهان (سایه) می‌بندند و باز از عشوهٔ عشقت خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد (سایه)
دل، معتکف سیاهی چشمانت جان، صوفی خانقاهی چشمانت یک عمر دلم شکسته خوانده است نماز در مسجد بین راهیِ چشمانت عرفان پور
هی خودم را به دل آینه ها می ریزم حرف دل را به نخ قافیه می آویزم می‌چکم بر سر و روی غزلم بی وقفه "باز باران" شده تک درس خیال انگیزم می ‌کِشم لاشه ی دل را به سر راهت باز من که از زخم ترین حادثه ها لب ریزم برگه ها ریخته از دفتر شعرم بی تو خش خشی بی رمق از خاطره ی پاییزم بلکه گنجشک شوی روی سرم بنشینی مرد پوشالی بی مغز سر جالیزم کم کم انگار نگاهت به نگاهم تابید باید اهواز شود با تو تن تبریزم روی "صغرا"ی دلم سایه ی "کبرا"ت نشست وقت آن است که از "حد وسط" برخیزم...
هر کس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
اقرار میکنم که‌ دلم پایبند توست هرچند اعتراف به غم افتخار نیست!
پیراهنی که بویش در چشم شهر پیچید بگذار پاره باشد، مـن‌ با‌ تو‌ بی‌گناهم
جام ما در پرده دارد نغمه‌های جانگداز دست خود کوتاه دارید از لب خاموش ما
قسمت ديده ز هر عضو جدا می‌گيرم به تماشای توام بس كه سراپا مشغول
یک لحظه شدم از دل خود غافل و ناگاہ چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد..
آنکه رخسار تو را این همه زیبا میکرد ؛ کاش از روز ازل ، فکر دل ما میکرد…!
ابری ام ، بارانی ام، دریا شو در آغوش من لذتی دارد ببارم ،،، بوسه بوسه بر تنت ♥️°•
آن‌که رخسار تو را این همه زیبا می‌کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می‌کرد آن‌که می‌داد تو را حُسن و نمی‌داد وفا کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می‌کرد یا نمی‌داد تو را این همه بیدادگری یا مرا در غم عشق تو شکیبا می‌کرد کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانۀ من پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می‌کرد ای که در سوختنم با دلِ من ساخته‌ای کاش یک شب دلت اندیشۀ فردا می‌کرد کاش می‌بود به فکر دلِ دیوانۀ ما آن‌که خلق پری از آدم و حوا می‌کرد کاش در خواب شبی روی تو می‌دید عماد بوسه‌ای از لب لعل تو تمنا می‌کرد   عماد خراسانی
می شود در بغلت جای شوم تا فردا؟ بغلی نیستم... اما بغلت واویلا
به به دیدیم آقای جعفری و دوباره👌👏👏👏👏👏