مولای ما نمونهی دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینهای برای پیمبر نداشته است
سوگند میخورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی درِ دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب درِ قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود،
یا جبرئیل واژهی بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هرکس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست، برابر نداشته است
#سیدحمیدرضا_برقعی
دل را چنان به مهر تو بستم
که بعد از این
دیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمیکنم.....
#فروغ_فرخزاد
گفتی که «به وصلم برسی زود، مخور غم»
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم ...
#اوحدی
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
#غلامرضا_شکوهی
#اشعار_ناب_آیینی
گر قسمت ما باده و گر خونِ جگر بود
ما نوبت خود راگذراندیم و گذشتیم...
#صائب_تبریزی
از رشتهی مهر تو بود رشتهی جانم
از گوشهی چشم تو، همه تاب و توانم
باری که به دوشم بنهادی ز غم عشق
یک گوشهی چشم دگری، تا بتوانم!
#جعفر_جعفری #راضی_هیدجی
در من زنی نشسته غزل گریه میکند
از بامداد روز ازل گریه میکند
میلرزد اشک، تا مژه را میزند به هم
دریاچهای کنار گسل گریه میکند
از آسمان غمزده فانوس میچکد
انگار هاله دور زحل گریه میکند
در من زنی نشسته که در چشمهای او
«آیینههای رو به اجل» گریه میکند
این زن همان زن است که در خواب دیدهام
دیدم در ازدحام محل گریه می کند
جان مرا گرفته ولی عاشقم شده
پشت در اتاق عمل گریه میکند
زانوی غم گرفته و کز کرده گوشهای
عکس مرا گرفته بغل، گریه میکند
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
تو هم شبیه خودم، در دلت تَرَک داری
وچون شبیه منی، ارزشِ محک داری!
شنیدهام که درختان کوچه میگویند
که با بهار و خزان، حس مشترک داری
نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرتِ حق، تا ابد بزک داری
به عشق چشم تو آرام و رام میخوابم
دو چشم قهوهای تلخ و با نمک داری
همیشه گلّه به دنبال توست، شک دارم!
درون حنجرهی خویش نیلبک داری؟
تمام مسئله حل است، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟
#امید_صباغ_نو
تو مستِ مستِ سرخوشی
من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندانلبی
من بیدهان خندیدهام
#مولوی
آیینه و صبح و دولت نور رسید
الطاف سحر دوباره با عشق دمید
شب رفت به استراحت و خواب شود
روز آمد و شد نوبت کار خورشید
#حسین_جعفری
پس از هر گریه میخندم،غمم جا مانده در شادی
اگر این است دل بستن،ندارد هیچ ایرادی!
بگو از آن نگاهی که... از آن لبخند خوبی که...
از آن روزی که بعد از آن،به یاد من نیفتادی!
زمانی که دو دستم را رها کردی،نفهمیدی
صداقت را،وفا را ،عشق را از دست می دادی!
تمام شهر میداند،که از مردن نمیترسم
از آن لحظه که حکمش را برای من فرستادی!
بیا یکبار در عمرت،هر آن طوری که می خواهی
مجازاتم بکن،حتی اسیرم کن در آزادی...!
و من این گوشه ی دنیا،هزاران بار جان دادم
همان شب ها که قلبت را به یار تازه می دادی!!!
خیابانِ رسیدن را ،نشانت میدهم روزی
ولی ای عشق میدانم،تو بیمقصدتر از بادی!
#مینا_بیگ_زاده
مصداق اخص و تام خیرالعملی
تسنیمی و شیری و شراب و عسلی
انگار که از بس به خدا نزدیکی
لا حول و لا قوه الا بعلی
#یاعلی
#غدیرمبارک
#اسماعیلعلیخانی
دیری ست دلم در گرو ناز پریهاست
روشن شده چشمم که نظرباز پریهاست
دیوانه ام و با پریانم سر و سری است
لب تر کنم این جا پُر آواز پریهاست
لب تر کنم این خانه پریخانهی محض است
دفترچه ی شعرم پَر پرواز پریهاست
جنّات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه باز پریهاست
ای دختر شاه پریان! خانهات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پریهاست
هر بافه مویت شجره نامه جنّی است
چشمان تو دنیای خبرساز پریهاست
من راز نگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچه راز پریهاست
#علیرضا_بدیع
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد…
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه بازیهای دریا داستان دارد !
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست
دلدادگیهای زلیخا داستان دارد
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده ست، فردا داستان دارد !
عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصهگویی دیگر از ما داستان دارد
#سجاد_سامانی
گفتم که چاره ی غم هجران شود، نشد
در وصل یار مشکلم آسان شود، نشد
یا از تب غمم شب هجران کُشَد، نکشت
یا دردم از وصال تو درمان شود، نشد
یا آن صنم ، مرادِ دل من دهد نداد
یا این صنمپرست ، مسلمان شود نشد
یا دل به کوی صبر و سکون، ره بَرَد، نبُرد
یا لحظهای خموش ز افغان شود نشد
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت
چون من اسیر محنت هجران شود نشد
یا از کمندِ غیر، غزالم جَهَد، نَجَست
یا ز الفت رقیب، پشیمان شود نشد
یا از وفا، نگاه به هاتف کند نکرد
یا سوی او ز مهر خَرامان شود نشد
#هاتف_اصفهانی