eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
213 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
قاب پنجره ✍️چمن‌خواه به‌دنبال نوشتن روایتی از یک شهید بودم. به یاد خانواده‌ی شهیدی که سر کوچه‌مان زندگی می‌کنند افتادم. از این رو در خانه شهید رفتم. زنگ در خراب بود. با دست چندین بار به در کوبیدم ولی جوابی نشنیدم. چندین بار به شیشه پنجره زدم، باز هم جوابی نیامد. ناامید قصد برگشت به خانه را داشتم؛ که صدای ضعیفی مرا صدا زد... پنجره باز شد. جلو رفتم و با مادر شهید سلام و علیک کردم. گفتم همسایه‌ی انتهای کوچه هستم. از دیدنم خوشحال شد. نسبت به چند ماه گذشته خیلی تکیده شده بود. توانایی ایستادن نداشت. دستش را به پنجره تکیه داد تا نیفتد. از قاب پنجره با من صحبت کرد. گفتم مادرجان اجازه می‌دهید یک روز بیام خانه‌تان تا در مورد شهید با هم صحبت کنیم؟ گفت: بله بیایید. حتما از خاطراتش برایت میگویم. ولی....پرسیدم ولی چی؟ خدایا! چه چیزی پشت این ولی پنهان است؟ گفت: دخترم! بعد از آن پسرم که در دفاع مقدس شهید شد. پسر دومم در اثر ابتلا به سرطان و طی یک دوره بیماری سخت، تسلیم امر خداوند شد. همه امیدم بعد از خدا به همسرم بود که از من نگهداری و پرستاری می‌کرد و نمی‌گذاشت آب توی دلم تکان بخورد. خرید خانه، پخت و پز، جارو و... همه چی به عهده خودش بود. ولی او هم مرا تنها گذاشت. من مانده‌ام با این پسرم که ناراحتی اعصاب دارد. او نیز تمام کارهای خانه و بیرون از خانه را انجام می‌دهد؛ اما دوست ندارد کسی خانه‌مان بیاید. من نیز ناچاریم به حرفش گوش دهم. خیلی دوست دارم دعوتتان کنم، به داخل منزل بیایید و با هم صحبت کنیم؛ ولی می‌ترسم پسرم ناراحت شود. پشت این چهره‌ی شکسته و این چشمانی که با یادآوری خاطرات، غرق اشک می‌شد، دنیایی از غم نشسته بود. همین جور که از او خداحافظی می‌کردم و به سمت خانه می‌رفتم. با خودم گفتم چقدر از خانواده شهدا غافلیم. غفلت از پدر و مادرهایی که ثمره‌ی عمرشان را برای دفاع از کشور و اسلام فرستادند؛ تا ما در امنیت و آرامش زندگی کنیم. خدایا ما را شرمنده‌ی خانواده‌ی شهدا نکن. @AFKAREHOWZAVI
. گمگشته این روزها ✍زهرا نجاتی یادم هست اولین بار از زبان استادی شنیدم که مشکل اصلی بد بودن مردم نیست، مشکل کمتر دینداری کردن افراد مذهبی است. قدیم‌ترها انس و الفت زیر پوستی جامعه باشعرهای محتشم و کتاب حمله‌ی حیدری، خیلی بیش ازحالا بود. مادرها در هنگام طبخ غذا بااشک آنچه پای سفره های محرم آموخته بوند، می‌خواندند. حالا اما عموم مردم و حتی بعضی متدینین، به‌قدری درگیر رفع مشکلات اقتصادی هستندکه نمازخواندن‌ها هم مثل غذاخوردن‌ها فوری و فوتی شده. دیگر مثل قدیم‌ها خانه به خانه دنبال روضه نمی‌گردیم و اشک‌ها هم مهمان هردم چشم‌مان نیستند. حالا خیلی سخت شده که به آرایشگاهی، پارکی، ورزشگاهی بروی و نمازت هم سر وقت باشد و موسیقی حرامی هم نشنیده باشی! البته اگر دنبال دلیل و بهانه بگردیم، پُریم از بهانه های رنگارنگ؛ از ناگزیری برای دویدن دنبال قرصی نان، از سختی معیشت، از سرشلوغی‌هایمان، از محیط و تاثیرش بر نسلمان، درگیری‌هایی که ما و فرزندان‌مان داریم و هزار بهانه‌‌ی دیگر. اما شایدزمانش رسیده اعتراف کنیم که بعضی ازما متدینین نیز، از رنگ و لعاب دینی فاصله گرفته‌ایم. قدیم‌‌ترها، خیلی راحت‌تر می‌شد، دینداری کرد، موسیقی‌ها کمتر روی جان و دل می نشست، در کوچه و بازار بعد انقلاب، رنگ و لعبتی از شهدا و ارزشها داشت. در هرکوی و برزن کمتر رابطه و نگاه حرام شکل می‌گرفت و آن عده هم که اهلش بودند، نیز کمترگناهشان را جارمی‌زدند. حالا اما در نگاه ابتدایی، سخت‌تر می‌شود دین‌داری کرد. آن هم در جهانی که پدوفیلیا و هم‌جنس‌بازی در آموزش‌های رسمی مدارس امریکا قرار می‌گیرد(مشرق، فروردین۱۴۰۲) و در بعضی از جوامع دینی نیز، عده‌ای برای توجیه بی‌دینی خود با فهمی ناقص، متوسل شده‌اند به (لااکراه فی الدین، بقره۲۵۷) و چشم به روی آیات دیگرقرآن،از جمله ادامه‌ی همان ایه مذکور، بسته‌اند. از منظری دیگر، متاسفانه باید اعتراف کرد: بعضی از مومنین نیز گاهی‌ وقت‌ها به حداقل رفتارهای دینی، دلخوش کرده و ساحت دین را به چندرفتاردینی، منحصر دانسته‌اند.عموم جامعه، حیطه‌ی عبودیت الهی را منحصر به عبادت و نه موثردر زندگی فردی و اجتماعی می‌داند.در حالی‌که در نگاه صحیح، دین‌مداری و توحید، باید به مثابه‌ی ریسمان تسبیحی، تمام آیین و اعتقادات دینی را به هم و به ساحت‌های تصمیم‌سازی زندگی، مرتبط بسازد. حال اینکه طبق ادامه همان ایه شریفه که به عکس به کارگرفته می‌شود، تنها راه نجات و سعادت، تمسک به عروه‌الوثقی است؛ "پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: بعد از من فتنه‌ای تاریك و ظلمانی خواهد بود تنها كسانی از آن رهایی می‌یابند كه به عروة‌الوثقی چنگ زنند، عرض شد:ای رسول‌خدا! عروة الوثقی چیست‌؟ فرمود: ولایت سیداوصیا است‌. عرض شد: یا رسول‌اللّه‌! سید اوصیا كیست‌؟ فرمود: امیرمؤمنان‌. عرض شد: امیرمؤمنان كیست‌؟ فرمود: مولای مسلمانان و پیشوای آنان بعد از من‌. باز برای این كه پاسخ صریح‌تری بگیرند عرض كردند او كیست‌؟ فرمود: برادرم علی بن ابی طالب‌. (تفسیر نمونه‌، آیت اللّه مكارم شیرازی و دیگران‌، ج17، ص 68ـ69، نشر دارالكتب الاسلامیة‌). به نظر می‌رسد دراین زمانه، راهی جز تقویت بنیه‌ی دینداری، تقوا و در یک کلام تمسک به عروه الوثقی برای خودمان و فرزندان‌مان نیست. بنابراین چه راهی بهتر از درب خانه اهل بیت، چه مأمنی بهتر از دامان اهل بیت علیهم‌السلام؟ چه عشقی پاک‌تر از عشق آنان؟ همان کسانی که زنده‌اند و به حکم:«ینزل بهم الغیث؛ ارتزاق نعمت و باران همه خلق به برکت وجود آنان است؟» @AFKAREHOWZAVI
🌹🌹🌹🌹 عرش را با ماه و با خورشید روشن کرده اند آسمانی ها لباس نور بر تن کرده اند عالم افلاک را گلزار و گلشن کرده اند با حریرِ ابرها راهی معیّن کرده اند شد خدا بانی و عاقد حضرت پیغمبر(ص) است لحظۀ پیوستن نادعلی و کوثر است سر به زیر و عشق دارد در نگاهش انعکاس با وقاری فاطمی، محجوب! با احساسِ خاص می درخشد بر سرش یک تاج گل از جنس یاس کوری چشمانِ بدخواهان بخوان توحید و ناس گفت پیغمبر(ص) برای من همین شد افتخار لافتی الّا علی(ع) لا سیف الّا ذوالفقار زیر لب میگفت زهرا(س): هست همتایم علی(ع) شد ولیُ ألله و یار هر دو دنیایم علی(ع) قامتش ألله اکبر دارد آقایم علی(ع) رخت دامادی چه می آید به مولایم علی(ع) خواند أنکحتُ و زوّجتُ پیمبر(ص) خطبه را حضرت زهرا(س) بلی را گفت به شیرخدا لحظۀ دیدار بود و عشق، نابِ ناب شد دست پیغمبر(ص) وساطت کرد و فتح الباب شد مصحف و نهج البلاغه عاشق و بیتاب شد قندِ عالم در دلِ زهرا(س) و حیدر آب شد دست در دست هم آوردند و شد حبل المتین حضرتِ أمّ أبیها(س) با أمیرالمؤمنین(ع) در زمین پیچید عطر عود و اسپند و گلاب در نخستین لحظۀ پیوند غیرت با حجاب چشم زهرا(س) خیره شد بر چشم های بوتراب شد جهازش آینه، مهریه اش قران و آب دست خالی آمدم! آمد خدا عیدی به دست یک نخ از چادر عروسش را بگیرم کافی است! @shaeranehowzavi
رادیو مهدیاران.mp3
11.68M
📻 |کانون مهدویت دانشکده هدی🦋| 🎬 قسمت هفتم : ویژه برنامه سالروز ازدواج امام علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) گویندگان : خانم ها🌿 ✨محدثه صفایی ✨صبا نادری ✨فاطمه آقایی ✨فاطمه حیدری ✨سیده مهدیه مجاهدیان نويسنده این بخش: ✨خانم فاطمه میری طایفه فرد✨ 💌شنوندگان محترم می توانند با ارسال نظرات خود به آیدی 👇 @moshaver_safaie ما رو در تهیه و تولید برنامه رادیو مهدی یاران یاری نمایند.🌿 👈لطفا در نشر محتوای مهدوی کوشا باشید. 🙏 ✨قسمت های قبلی را در کانال مهدویت دانشکده دنبال کنید @huda_mahdaviat
. پیروزی‌مان مبارک ✍ نظیفه‌سادات‌مؤذّن درست ده روز پیش بود که خبر مکالمه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای رئیس‌جمهور محترم با مکرون منتشر شد و عکس‌العمل‌های مختلفی بر اساس اندیشه‌های مختلف به دنبال داشت. حتی دلقک‌های مجازی، که کوچک‌ترین درکی از معادلات بین‌المللی و روابط دیپلماتیک ندارند، حجم اندک شعور خود را در فضای مجازی به نمایش گذاشتند! حالا پس از گذشت این ده روز، وقتی پلیس پاریس، تجمع تروریست‌های رجوی را ممنوع اعلام می‌کند و پلیس آلبانی با حمله به مقر کثیف اشرف ۳، سامان این قاتلان دیوصفت را از هم می‌پاشد، ذهن‌های مخالف و منصف هم به فکر فرو می‌روند و خواه‌ناخواه به نتیجه‌بخش بودن تلاش دولت در عرصه‌ی دیپلماسی اعتراف می‌کنند؛ حتی اگر آن را به زبان و قلم نیاورند. هر ضربه‌ای که به پیکر منحوس این گروهک تروریست وارد شود، پیروزی جدیدی برای ملت ایران رقم می‌خورد. فارغ از اینکه کدام دولت این پیروزی را رقم زده باشد. اگر سیاسی و جناحی نبینیم، همه با هم شیرینی این پیروزی‌ها را لبخند خواهید زد. ☆مبارک‌تان باشد ملت عزیز ایران☆ @AFKAREHOWZAVI
«سکوی پرواز» ✍ از چه بگویم؟! از حال دلی که خسته هست، در پی یار است؟ نه! این من هستم، او را گم کرده‌ام. حکایت من، حکایت کاغذ و قلم است. کاغذ هست، کلمه هست اما قلم نیست. چگونه این دل بنویسد، از حال غریبش وقتی حبیبی اش را ندارد.! باز می‌گویم:«حبیب هست، این دل من است که نیست.» پی حبیب می‌گردد در حالی خود را گم، کرده است. دل من، شبانه سر سجاده نماز شب بنشین با «هو» به مناجات برخیز و چشمی تر کن ذکری بر لب بخوان! اگر گم شده مسیر الله هستی، مقصد از سجاده‌ی شب می‌گذرد. چشم ببند، سفر کن به عمری که بی نماز شب گذشت،«افسوس صد افسوس چه ساده از راه شب گذشتم.» حال به حال خویش بعد اقامه، رکوع و سجود نماز شب، هرشب بنگر! آیا باز هم در جستجوی «هو» هستی؟! به راستی نماز شب استاد مقصدِ قرب اللّه است. «نماز شب، سکوی پرواز است.» @AFKAREHOWZAVI
. 💠 دوره طنزنویسی ویژه خواهران (حضوری) 🌸 در این دوره شما با قالب‌ها و تکنیک‌های ساده و کاربردی طنزنویسی آشنا می‌شوید. مکان:قم، بلوار امین، مؤسسه مبتدا ✍️ نام‌نویسی و شرایط حضور 👇 🌐 @salehi6 🕰 زمان: ۱۳، ۲۰، و ۲۷ تیرماه مهلت ثبت نام: تا دهم تیرماه @HOWZAVIAN
«آداب بی عمل؟!» دیروز زینب مُرد! سرهم کل دیدارمان را جمع بزنم به ده بار نمی رسد. دوست بودیم؛ شاید هم نه! اینکه چطور همدیگر را شناختیم بماند! اینکه این روزها فکر و خیالم را به خودش مشغول کرده هم طبیعی‌ست چون زیاد برای فکر کردن، داشت؛ مادر بود، 36 ساله و از همه مهمتر نوزاد سه ماهه داشت. با پای خودش رفت بیمارستان البته به اصرار همسرش! بیمارستان فوق تخصص، خصوصی، یک ماهی هم آنجا بستری بود. حالش این اواخر آنقدر وخیم شد که حتی در آی.سی.یو هم نگهش نداشتند، بردنش خصوصی‌تر از خصوصی! همانجا هم تمام امید خانواده‌اش را با رفتنش، ناامید کرد؛ بدون آداب احتضار! مسلمانی ما هم این روزها جای سوال دارد؟.. نه به دنیا آمدن‌مان آدابش رعایت می‌شود و نه رفتن‌مان! اینطور که بوی‌ش می‌آید کم‌کم مثل خیلی از آدابی که فراموش کردیم این‌ها را هم باید دفن کنیم. چهار بچه قسمتم شده؛ یادم نمی‌آید کام‌شان را با خرما گرفته باشند؛ یا با خاک کربلا! جز این آخری که متخصص با آن ناخن‌های مصنوعی عجیب و غریب، چطور کام بچه را پیدا کرد، هنوز در آن مانده‌ام؟! فقط اینها نیست کلی چیز دیگری هست که حجب‌ و حیا مانع گفتنش می‌شود. اینها بماند، آن پول و هزینه‌ای که برای چاپ «حلیة المتقین» می‌شود که آداب مسلمانی را متذکر شود؛ برای کِه؟ برای چه؟! وقتی آداب بیمارستان یا بهتر بگویم آداب who می‌چربد به قال النبی و قال امیرالمومنین علیهم السلام! نمی‌دانم به چه کسی باید این‌ها را گفت و از چه کسی بخواهیم؟! دردهایی که هر چقدر دندان سر جگر گذاشتیم جز سوختگی جگر، چیز دیگری عایدمان نشد؟! می‌نویسیم از درد که شاید شنیده شود و شاید اعتنا شود؛ به امید روزی که درمان شود. @AFKAREHOWZAVI
. کمی دیرتر ✍نرگس ایرانپور روی صندلی چوبی کنار در نشسته و نگاه پر از حسرتش را به عماد و امیر دوخته بود. نه لرزش عصبی دستانش را می‌توانست پنهان کند و نه تکان‌های پی در پی پایی که روی زمین ضرب گرفته بود. آدم حسودی نبود اما در این مورد حسرت تمام وجودش را گرفته بود. لبخند رضایتی که صورت عماد را پوشانده بود انگار به قلب او نیش می‌زد. ایستاد‌ و کمی این پا آن پا کرد، دستش را به لبه صندلی فشار داد، ناله قیژقیژی بلند شد، تمام حس‌های بد را یکجا زیر پا گذاشت و سمت عماد رفت: _ مُمُمُمُباااااااااارکه ددددددداداش ببببببببببببه سسسسسسسلامتی. عماد آغوش باز کرد و قدمی جلو گذاشت: _ قربونت، قسمت خودت بشه آرش خان. آرش با نفسی عمیق بغضش را فرو داد و سمت امیر رفت و با لکنتی که وقت حرف زدن در جمع، بیشتر آزارش می‌داد مختصر تبریکی هم به او گفت و خیلی زود خودش را به زمین فوتبال گوشه حیاط رساند. دکمه بالای پیراهنش را باز کرد و با ولع بیشتری هوای خنک اول صبح پاییز را به ریه‌هایش فرستاد. روی سکوی سیمانی کنار زمین نشست و از سردی سوز هوا در خودش مچاله شد. دوباره خاطرات تلخی که از کودکی در ذهنش مرور می‌شد در مقابل نگاهش جان گرفت. دست‌های سنگین پدر که با بهانه و بی‌بهانه به گناه جرم نکرده بر سر و صورتش فرود می‌آمد و تحمل روزهای تلخ بی مادری را برایش سنگین‌تر می‌کرد. پیش از آنکه لحظه‌ای از آغوش مهر مادر سهمی داشته باشد، آرش به دنیا آمده و مادر از دنیا رفته بود و او را برای همیشه با لکه ننگ بد قدمی و به قول پدرش نحس بودن تنها گذاشته بود. ارمغان روزهای تنهایی کودکی و تنبیه‌های گاه و بیگاه پدر لکنتی بود که مجال حرف زدن را از او گرفته بود. لکنت گریبانگریش شده و بین او و هدفی که همیشه آرزویش را داشت به اندازه هزاران سال فاصله انداخته بود. از همان روزهای کودکی که دست مهربان روحانی مسجد محل، نوازشگر تنهایی‌اش بود آرزو داشت معمم شود و مبلغ باشد. آفتاب بی رمقی نیمی از سکوی سیمانی را طلایی کرده بود که سایه‌ای پشت سرش احساس کرد. دستان گرم استاد معتمدی روی شانه آرش نشست و لبخندی مهربان به صورتش زد: _ دیدم زود از مراسم عمامه گذاری اومدی بیرون نگرانت شدم. عماد لبخند تلخی زد و گفت: « گگگگگگگگگفتتتتتتتمممممم بببببییییییاااااام یییییه ههههههوااااااایییییی بببببببخخخخخخووووورررررمممم» استاد معتمدی دستی به محاسنش جوگندمی‌اش کشید و بی آنکه بخواهد حاشیه برود شروع به حرف زدن کرد: _ ببین پسرم تو سال‌ها تو حوزه درس خوندی و انصافاً هم خوب درخشیدی، حالا قرار نیست به خاطر یه مشکل که شاید هیچ نقشی هم در به وجود اومدنش نداشتی جا بزنی و عقب بکشی، می‌دونی چیه آرش جان وظیفه تو تبلیغ و برا همین کار اومدی حوزه» آرش نگاهش را سمت زمین چمن مقابل نگاهش دوخت تا خیسی تیله‌های عسلی چشمانش از چشم استاد دور بماند. با کلماتی که از بغض می‌لرزید ادامه حرف استاد را گرفت: _ خخخخخخخخببب حححححححرف ممممممننننننم هههههههمییییینه اااااااستاد، ممممممن کککککههه بببببا ااااااین لللللکننننت ننننننننمی‌تتتتتونم مممممممننننببببببر بببببببرم. استاد حرف آرش را برید و گفت: « پس حالا که نمی‌تونی منبر بری پس درس و بحث و ول کن و از حوزه برو، همین رو می‌خوای بگی پدر صلواتی؟ یه عمر اینجا آب و دون خوردی حالا کجا می‌خوای بپری؟» نگاه پر حسرت آرش با نگاه پدرانه استاد یکی شد و سربه زیر انداخت. استاد تسبیح فیروزه ایش را بین دستانش جابه‌جا کرد، دستان سرد آرش را در دست گرفت و ادامه داد: _ پسرم، الان مردم تشنه معارفی‌اند که تو اونارو خوب بلدی تو باید سقای جوونایی بشی که به دنبال سرچشمه حقیقتند، حالا با زبان نشد، باقلم، با دست، قلم به دست بگیر و شروع کن، منبر تو کاغذ و قلم توئه. قلمی که از هزاران منبر تأثیرش بیشتره. ریشه‌هایی از امید در دستان آرش جوانه زد و در دلش نوری تابید، رفاقت با کاغذ و قلم آغاز راهی بود که او را به آرزوی دیرینه‌اش می‌رساند. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖 جهاد به اقتضای نوکِ پیمانِ دشمن ✍ زینب نجیب 📌. جهاد در متون دینی مبارزه کردن در راه خدا با هدف گسترش اسلام یا دفاع از آن با جان‌و‌مال و دارایی‌های خود، در مقابل دشمن است. البته واژه‌ی جهاد در مواردی همچون، مبارزه با هوای نفس، امر به‌ معروف و نهی‌ از‌ منکر، صحبت از عدالت نزد سلطان ظالم، تلاش برای زنده کردن سنتی نیکو، خوب شوهرداری کردن زن و تلاش مرد برای رزق حلال نیز بکار می‌رود؛ اما آنچه جوهر جهاد را از دیگر اعمال صالح متمایز می‌سازد؛ تلاش برای هدف‌گیری دشمن است. به‌عبارت‌دیگر بسیاری از اعمال در زمره‌ی عمل صالح است اما وقتی قصد و نیت انسان و تلاش برای هدف‌گیری دشمن باشد؛ جهاد نام می‌گیرد. چنانکه رهبر انقلاب می‌فرمایند:«هر تلاشی را نمی‌شود گفت جهاد. در جهاد، حضور و رویارویی با دشمن، مفروض است. انسان یک تلاشی می‌کند، دشمنی در مقابل او نیست؛ این جهاد نیست؛ اما یک‌وقت شما می‌خواهید یک تلاشی را انجام دهید که بخصوص یک دشمنی سینه‌به‌سینه‌ی شما ایستاده است؛ این می‌شود جهاد.».( ۸ فروردین ۱۳۹۰، جمع مهندسان و کارگران صنعت نفت) 📌. بدین ترتیب اگر بنا باشد اهتمامی در مقوله‌ی جهاد شود و نه‌فقط عمل شایسته و نیکو؛ به لوازم آن باید آگاه بود. یکی از این لوازم، معرفت به وجود و ماهیت دشمن است یعنی باید ابتدا دشمن را شناخت و در مراحل بعد راه و روش دشمن، نقشه‌ی او و شیوه‌ی مقابله با او را دریافت و سپس با «بررسی، تفحص، تعمق» و « تلاش، جهد، جدیت» و «همت، عزم، اراده» و «عشق و ایمان»، دشمن را مورد هدف قرارداد و اثر کار و تبلیغات او را خنثی کرد. عشق و ایمان، بصیرت و همت ستون‌های اصلی هر جهادی است. رهبری معتقدند؛ اگر ایمان نباشد انسان، ‌محوری برای حرکتِ خود ندارد. اگر عاشق این مسیر نباشد نمی‌تواند ادامه دهد. اگر همت نباشد به کارهای کوچک و فرازهای کوتاه اکتفا می‌کند و اگر بصیرت نباشد راه را عوضی خواهد رفت.(۳۱ شهریور ۱۳۸۹، دیدار جهادگران بسیج سازندگی) 📌. جهاد انواع بسیار دارد مانند جهاد نظامی، فرهنگی، علمی، اقتصادی، سازندگی، فکری و البته جهاد تبیین. همان‌طور که گفته شد وجه مشترک همه‌ی آن‌ها فرض دشمن است؛ نه شدت و قوت تلاش. چراکه گاهی انسان وقت و توانایی و استعداد و بسترهای بسیاری را صرف انجام امری می‌کند اما دشمن یا در آن نقطه دشمنی نمی‌کند و یا در اولویت او نیست. در این موارد نمی‌توان نام آن عمل را جهاد گذاشت ولو عمل صالح باشد و نزد خداوند قابل اجر و پاداش. 📌. گاهی جهاد، جهاد نظامی است که دشمن با تمام قوای نظامی خود به جامعه مسلمین حمله‌ور ‌می‌شود و این وظیفه‌ی همه افراد جامعه است که در حد توان و قدرت و باایمان به پیروزی از هیچ تلاشی دریغ نکنند. گاه جامعه مسلمین در شرایطی قرار می‌گیرد که در زمینه‌ی علم از دیگر کشورها عقب است و دشمن بدخواه و کینه‌توز در این جهت نیز چنگ‌و‌دندان نشان می‌دهد. مسلمانان باید مسئولانه به‌پاخاسته و جهاد علمی کنند؛ چراکه پیشرفت علمی، کشور را قدرتمند می‌کند. به‌عبارتی علم مایه‌ی اقتدار جوامع است. لذا به همین دلیل بود که علم، ابزاری شد برای سلطه‌ی سلطه جویان بر کشورهای دیگر. 📌. گاهی جهاد ما جهاد اقتصادی است و دشمن با ترفندهای مختلف با تحریم و فشار اقتصادی در این زمینه برای جامعه ایجاد مشکل می‌کند تا شرایط نارضایتی آحاد مردم را فراهم کرده و با چاشنی تبلیغات وسیع و بیان انواع و اقسام شبهات بستر روی‌گردانی از آرمان‌های انقلاب را ایجاد کند که به فراخور چنین شرایطی با روش‌های گوناگون مانند اقتصاد مقاومتی، کمک‌های اجتماعی و همدلانه، فرهنگ سرمایه‌گذاری در تولید داخلی و حمایت از تولید ملی و غیره باید به مبارزه پرداخت. 📌. جهاد اقتصادی و جهاد علمی همیشه جواب می‌دهد چراکه هراندازه پیشرفت‌های علمی صورت بگیرد بازهم راه برای علم‌اندوزی و کوتاه کردن دست دشمن وجود دارد. اگر در حیطه علم، پیشرفت داشته باشیم در زمینه‌ی مشکلات سیاسی، در زمینه‌ی مشکلات اقتصادی و اجتماعی و هم در زمینه‌ی مسائل بین‌المللی مطمئناً گره‌گشایی‌های بزرگ خواهد شد. گاه در حیطه‌ی فرهنگی، دشمن به استحاله‌ی هویت ملل، تغییر سبک زندگی آن‌ها و سست کردن بنیان‌های اعتقادی آنان می‌پردازد. به این مناسبت، باید به جهاد تبیین و روشنگری پرداخت. گاه دشمن هم‌زمان روی چند عرصه متمرکز می‌شود. در چنین مواقعی، بصیرت در اولویت‌بندی جبهه‌های مختلف و تشخیص اهم از مهم، راهنمایی ولیِّ زمان و ولایت‌مداری مردم را می‌طلبد. @AFKAREHOWZAVI
. ✔️«کلانتر آلبانی» ✍طیبه فرید، عضو تحریریه مجتهده امین حاج ابراهیم خان آدم قانعی نبود. یعنی به کم قانع نبود وگرنه از زندها به او کم نرسیده بود! یک قلمش همین که از کدخدایی محله بالا "کفت شیراز"، رسیده بود به مقام کلانتری فارس و مردم به او می‌گفتند میرزا ابراهیم خان کلانتر! اما او حس می‌کرد برای بیشتر ازین شدن هم جا دارد، چشمش وزرا و وکلا را دیده بود و دلش خواسته بود. حس می‌کرد خیلی بیشتر ازین ها جا دارد برای شدن، مثلا صدارتی، وزارتی چیزی. نمی‌دانم چطور رویش شد اما خیلی گربه صفت زیرآب لطفعلی خان زند را زد و پشت ولی نعمتش را خالی کرد و دستش را گذاشت توی پوست گردو. دروازه شیراز را به روی او بست و راهش نداد تا سلطان خوش بر و روی زند، آواره کرمان و بم شود و این آخرین باری باشد که رنگ شیراز را می بیند. ابراهیم خان کلانتر آن‌قدر در حق لطفعلی خان خیانت کرد و برای خان قاجار پیغام و پسغام فرستاد که عاقبتِ کار، لطفعلی خان کت بسته تحویل آغا محمد خان شد و او دستور داد چشم‌های نرگسِ مستش را در آوردند. بعد هم دادند غلام‌ها که چنین و چنانش کنند. آخرش هم توی اسارت مُثله‌اش کردند و دخلش را آوردند تا آخرین سلطان زند توی بیست و شش سالگی‌اش جوان‌مرگ بمیرد و داغش به دل خاندان زند بماند و سلسله زندیه هم به زمینِ خیلی گرم بخورد. البته سلاطین سر و ته یک کرباسند.آقا جانم می‌گوید« این‌ها همه تصرف در حق اولیا کردند ملکت و حکومت حق هیچ‌کدام‌شان نبود.همه‌شان در حق خدا خیانت کردند». این‌ها را گفتم یک وقت نروید پشت ارگ کریمخان برای لطفعلی خان زند شمع روشن کنید و زانوی غم بغل بگیرید، بگذریم که به گواه تاریخ آدم خوش‌نامی بین مردم فارس و حومه بود. اصلا آغا محمد خان برای همین در اسارت، جانِ شیرینش را داد دست غلام ها اما گویا اساس در آوردن چشم خلق الله را خودش باب کرده. رشته کلام از دستتان در نرود! نقل خیانت و گربه صفتی حاج ابراهیم خان کلانتر بود که الهی حجش به کمرش بزند. شاید اگر ویار صدارت و وزارت نمی کرد، زندیه می‌ماند و آغا محمد خان آن همه در کرمان فسق و فجور نمی‌کرد و چشم مردهای کرمانی را در نمی‌آورد و زن و بچه مردم که عیال خدا بودند را اسیر و عبیر خودش نمی‌کرد. آغا محمد خان به محض جلوس بر مسند سلطنت قاجار، ابراهیم خان کلانتر را کرد اعتماد الدوله. هر چه نباشد او «تاج بخش» سلسله قاجار بود و با خیانت، تاج شاهی زندها را برداشته بود و گذاشته بود روی سر تاس آغای قوانلوی قاجار. حالا آرزوهای حاج ابراهیم خان برآورده شده بود و پت و پهن لم داده بود روی کرسی نیم بند صدارت.خوش نشینی که به احدی وفا نکرده بود. اثر بعضی چیزها را هر کاری هم بکنی با هیچ شوینده ای نمی توانی پاکش کنی. مثل خیانت که علاج ندارد و آخرش مسکنت و بدبختی و فلاکت و ازین جور الفاظ رکیک است، این‌ها را گفتم که اگر خائن‌ها را زیر مشت و لگد نظمیه‌های آلبانی دیدید فکر نکنید معجزه شده. این طبیعت دنیاست که عین دریا زباله هایش را پس بزند. مخلص کلام اینکه آغا محمد خان که سرش را گذاشت زمین، فتحعلی شاه تکیه زد بر صندلی عاریتی شاهی، حاج ابراهیم خان اعتماد الدوله آنوسی الاصل هنوز داشت برای خودش صدارت می کرد و با استفاده از بندِ پ(پارتی) همه فک و فامیلش را آورده بود توی دم و دستگاه قاجار، بالاخره از جنس ناجور خودش هم یکی پیدا شد و زیرابش را زد. عاقبت دل فتحعلی شاه از او چرک شد و از ترس اینکه مبادا همان‌طور که به سلطان زند خیانت کرد به او هم خیانت کند، دستور داد توی غربت طالقان چشم‌هایش را به میل کشیدند و به شیوه‌ای نگفتنی و در خور خائن‌ها دخلش را آوردند! تا سرنوشت شومش را مستعدین خیانت ببینند و عبرت بگیرند که آدم خائن به‌قول آقا جانم بی‌وطن است! هیچ کس او را نمی‌خواهد. توی دست مصرف کننده‌ها دستمال چرکی است که کارشان تمام بشود دورش می اندازند. بگذریم که عبرت زیاد است و عبرت گیرندگان اندک. سوم ذی الحجه ۱۴۴۴ @AFKAREHOWZAVI
🌺🌺🌺🌺 باید‌برای‌سینه‌دلی‌دست‌و‌پاکنم وانگه‌فدای‌حضرت‌خیرالنساء‌کنم باید‌تمام‌قد‌بنشینم‌به‌راهِ‌تو عقده‌زِعقده‌از‌دل‌تنگم‌جدا‌کنم رنگ‌پریده‌ازلبم‌این‌سینه‌سرخ‌ها راهی‌شدند‌حق‌دعارااداکنم رَم‌کرده‌‌است‌دشت‌جنون‌در‌نگاه‌تو موجِ‌چمن‌اگربرسدمن‌چه‌هاکنم! دل‌رابه‌گوشه‌ی‌وطنی‌جاگذاشتم بایددلی‌برای‌خودم‌دست‌وپاکنم @shaeranehowzavi