eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
725 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
202 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃پناه🍃 ✍زهرا نجاتی روزی که از خانه، وطن، دوستان، دل کندم، دلخوشی‌‌ام تو بودی. اینکه کنار هر دل‌پریشانی‌ام، کنار راه دورم تا عزیزترین‌ها، یک بابای مهربان هست که همیشه دامان پدرانه‌اش به رویم باز است و می‌توانم تکیه کنم به بلندای پنجره فولادش و خستگی‌هایم را در گوش ضریحش، نجوا کنم... گاه گاه بالای قبر مادرمهربانم بنشینم و سخن بگویم. اما حالا قرار است وعده دیدار ما، عقب بیفتد تا وقتی که نمی‌دانم. خوشحالم چون مدت‌هاست آموخته‌ام از شرایط موجود، نهایت بهره را ببرم تا جایی برای حسرت، برایم نماند. حسرت نمی‌خورم. چون هربار شد، خودم را رساندم روی قالیچه‌ها، روبه روی دارالسلام و هوای بهشتی حرمت را در سینه کشیدمــ اما باوجود این‌ها، دل طفل درونم، بی تاب است از دوری‌ات و طرف دیگر ذهنم که خیلی وقت‌ها عاقل‌تر است، می‌گوید:«ناراحتی ندارد که آنچه وظیفه است، نزدیک کننده آدمی است به خدا و خلیفه اش. باقی‌اش توهم است و فکر و خیال. قرار باشد به وظیفه عمل نکنی و جعبه جعبه دستمال کاغذی، خرج اشک‌هایت کنی، خودت را گول می‌زنی اما خدا و اهل بیت را؟؟؟ هیهات.» این است که طفل گوشه دیگر ذهنم جول و پلاسش را جمع کرده و مثل کودکی که دعوایش کرده‌اند، گوشه‌ای نشسته و می‌خواهد اشک ببارد اما از طرف دیگر ذهنم همان خانم عاقل گوشه ذهن، می‌ترسد و این است که آرام گرفته. خوب است دیگر. آدمی مگر در زندگی چه می‌خواهد؟ یک لبخند بلند کشیده روی چهره خدا که سایه بیندازد روی زندگی و دست نوازش‌گر خدایی که آدم خسته از دوری و رنج و دل کندن‌های مداوم را، آرام کند. خوشبختی همین است، باقی‌اش می‌ترسم توهم باشد. قرار نبوده این دنیا پر از خوشی باشد. قرار نبوده همه چیز وفق مراد باشد. قرار بوده بِدَویم و بِدَویم و بِدَویم مثل رییسی که فقط دوید. قرار بوده «سابقوا الی مَغفره ٍمِن ربَّکم،» باشیم اما از یادمان برده‌اند. آن هم با وعده‌های خداوند که هرجا از هجرت گفته، به آن چسبانده که یکیش همان است که همه دنبالش هستیم:«و مَن یُهاجِر فی سَبیل الله، یَجِدْ فِی الارضِ مُراغماً کَثیراٰ وَ سَعَه» اما جذاب‌ترش این تکه است:«وّ مّن یَخرُج من بیتِهِ مهاجِرا الی الله و رسولِه، ثُم یُدرکهُ المَوتُ، فَقَد وَقَعَ اجرُهُ عَلیَ الله» و این تعبیر که یکی دوبار بیشتر درقرآن نیامده، مستی می آورد از شوق و این جمله را در ذهن«موجیم که آسودگی ما، عدم ماست» مطمئنم اگر به وظیفه عمل کنم، دعایت شاید بیشتر از پای پنجره‌ فولاد شاملم خواهد بود. مگر غیر از این است که امام زنده است و همیشه و همه جا شاهد و ناظر. پس این بار از راه دورِ من و نزدیک خودت، پناهم باش. @AFKAREHOWZAVI
. 🔰 | چه موانعی حرکت دولت اسلامی را کُند می‌کند؟ _ ۱ ✍زینب نجیب «خط رهبری» به مناسبت هفته‌ی دولت در این یادداشت برخی از مهم‌ترین موانع تحقق دولت اسلامی را براساس بیانات رهبر معظم انقلاب بررسی و تبیین کرده است. * موانع درونی، آفت‌های شجره‌ی طيبه انقلاب اسلامی 🔸 در آیه‌ی ۲۹ سوره فتح، خداوند به توصیف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پرداخته، می‌فرماید: "(مثل حال آن رسول) به دانه‌ای ماند که چون نخست سر از خاک برآورد جوانه و شاخه‌ای نازک و ضعیف باشد بعد از آن قوّت یابد تا آنکه ستبر و قوی گردد و بر ساق خود راست و محکم بایستد که دهقانان را (در تماشای خود) حیران کند..." 🔹 نیز در امتداد انقلاب نبوی، همچون «یک گیاهی است که از زمین سر می‌زند، خودش را نشان می‌دهد، بعد بتدریج رشد می‌کند، بتدریج ساقه‌ی آن محکم می‌شود، بتدریج قد می‌کشد، بتدریج تبدیل می‌شود به یک موجودِ مستقرِّ بابرکتِ شگفت‌انگیز» ۱۹/۱۱/۱۳۹۶ اما در مسیر و تکامل تا تحقق کامل تمدن نوین اسلامی، ناگزیر از گذراندن مسیری پر فراز و نشیب است که به‌طور طبیعی، با موانع و آسیب‌هایی مواجه می‌شود. او نیز «یک موجود زنده است که تولّد دارد، رشد دارد، قِوام دارد و عمر طولانی دارد در صورتی؛ و بیماری دارد، مرگ دارد، نابودی دارد، در صورت دیگری؛ انقلاب این‌جور است؛ مثل هر موجود زنده‌ی دیگری.» ۱۹/۱۱/۱۳۹۶ 🔸 به‌عنوان سومین مرحله از رشد این موجود زنده، از این مقوله مستثنی نیست. موانعی که یا سبب عدم تحققش می‎‌شود و یا روند رشدش را کند می‌کند. بنابراین باید در مسیر حذف جد و جهدی مستمر داشت: «اگر نقاط منفی را نبینیم، ضعف‌های خودمان را نشناسیم، یقیناً ضربه خواهیم خورد.» ۱۶/۰۵/۱۳۹۰ 🔹 در اندیشه‌ی رهبر انقلاب اسلامی، آنچه به‌عنوان موانع اعم از درونی و بیرونی، باعث کندی یا عدم تحقق دولت اسلامی می‌شود، از موانع داخلی مهمی نشأت می‌گیرد: «من بیشترین اشکالات را به خودمان می‌کنم موانع ما عمدتاً موانع درونی است آنها [دشمنان] هم دارند از این موانع درونی سوء استفاده می‌کنند.» ۰۷/۰۳/۱۳۹۷ بنابراین باید به موانع درونی بیش از موانع خارجی اهتمام ورزید. در ادامه برخی از مهم‌ترین این موانع را براساس بیانات معظم‌له بررسی می‌کنیم. * ۱. سستی بینش و ایمانِ اسلامی و انقلابی 🔸 سستی ایمان انقلابی درمیان مسئولان و دستگاه‌ها سبب آسیب‌های جدی به دولت اسلامی است، چراکه این نظام به برکت انقلاب اسلامی عزت یافته و زیربنای آن، باور و ایمان قوی به مبانی اصیل اسلام و های امام راحل(ره) است. بنابراین غفلت و عبور از این مبانی جزء موانع رسیدن به هدف است: «یکی مسئله سستی بینش و ایمان انقلابی و اسلامی در بعضی از مسئولان است. این‌ها مجذوب نسخه‌های سیاسی غربند؛ آن هم نسخه‌های غلط از آب درآمده. لیبرال دمکراسی غرب که یک روز گفته می‌شد اوج تکامل فکر و عمل انسان است و بالاتر از آن چیزی وجود ندارد... امروز به دست خود، خودش را رسوا کرده است... درعین‌حال... [لیبرال دموکراسی] نقطه مقابل اسلامی است.» ۱۲/۰۸/۱۳۸۰ از طرفی «اصلی‌ترین تشکیل‌دهنده‌ی نظام... عبارت است از اسلام‌گرایی و تکیه بر مبانی مستحکم اسلامی و قرآنی. خیلی‌ها از این حقیقت بسیار مؤثر غفلت کردند اما راز پیروزی انقلاب در این نکته بود.»۱۴/۰۳/۱۳۸۰ * ۲. عدم باور به ظرفیت‌های درونی 🔹 کشور ما دارای ظرفیت‌های بسیاری است. ظرفیت‌ جغرافیایی، اقلیمی، نیروی انسانی، منابع زیرزمینی و امکانات روی زمین. اما آنچه مانع است عدم باور مسئولان کشور است: «یکی از این موانع باور نداشتن بعضی از مسئولین ما به... ظرفیت‌ها است؛ یا باور ندارند یا به این‌ها اهمیت نمی‌دهند.» ۱۳۹۷/۰۱/۰۱ مثلا در باب تنوع در ظرفیت‌های جغرافیایی و اقلیمی «اینها ظرفیّتهای مهمّی است. بنابراین توقّعاتی که در امر گاهی ابراز می‌شود، توقّعات بیجایی نیست؛ ما با این امکانات، وضع اقتصادی‌مان باید خوب بشود.» ۱۵/۰۱/۱۴۰۳ 🔗متن کامل در صفحه‌‌ی نویسنده @AFKAREHOWZAVI
. حواریونی از جنس نور ✍بغدادی قدیم‌تر ها که داستان حضرت عیسی(ع) را می‌خواندم دلم لبریز از شوق می شد قصه‌ی حواریونی که دور عیسی(ع) جمع شدند و زندگی را در محضر عیسی چشیدند تا بعدا به میان مردم عادی بروند و دین حقیقی را به آن‌ها بچشانند. همیشه دلم عیسی نفسی می خواست تا به گردش حلقه بزنیم و صبحگاهان تا شامگاهان از نور وجودش بهره ها ببریم؛ تا اینکه در یک ظهر گرم تابستان در میان پرتوی بی‌امان خورشید به دشت نینوا رسیدم. تازه آن وقت بود که انگار چشم باز کردم و خود را میان انبوه حواریون دلداده‌ی سید الشهدا علیه السلام یافتم. آرزوی دیرینه‌ام بود که تحقق پیدا کرده بود تا چشم کار می‌کرد ایمان بود که در همه جا جلوه کرده بود. امامم را در هاله‌ای از نور و مهربانی می‌یافتم که آغوش گرمش را برای تربیت حواریونش باز کرده است میان تمام آن شلوغی و همهمه رنگی از حقیقت اسلام می‌دیدم که به همه چیز معنای جدیدی بخشیده بود؛ معنایی که شاید همیشه به دنبالش بودم گمشده‌ای که حالا آن را در آن ازدحام پیدا کرده بودم. حقیقت صبر ،حقیقت فداکاری،حقیقت عشق در اوج خودش نمایان بود. من قطره‌ای بودم در میان دریای مواج و خروشان عشاق الحسین و سرمست و شیدا از آن حضور بی همتا. از صبحگاهان تا شامگاهان زیستن را در پناهش می‌آموختیم. چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود، حال و هوایی وصف ناپذیر و عجیب. دیگر انگار تنها در قالب تنگ و محدود خود نبودیم از تن، دست شسته و طهارتی روحانی پیدا کرده بودیم. چشمی زیبابین یافته بودیم که" ما رایت الا جمیلا" را برایمان تفسیر می‌کرد. وقت جدایی غم سنگینی بر قلبم فشار می آورد، باید تمام چیزهایی که چشیده بودم و با چشم قلب رؤیت کرده بودم را با خود همراه می‌کردم تا هنگامه‌ی بازگشت از سفر توشه‌ای کنم برای زندگی‌ی جدیدم‌. دیگر آن آدم قبل نبودم؛ مأموریتی داشتم تا با معناهایی که یافته بودم، رنگ جدیدی به زندگی‌ام بدهم. باید کاری می‌کردم تا مردم سرزمینم مزه‌ی ایمان کام‌شان را شیرین کند! باید چشیدنی‌هایم را با آن‌ها قسمت می‌کردم. خورشیدی که در کربلا بالا گرفته بود، داشت پرتو خود را تا بی‌نهایت وسعت می‌داد. @AFKAREHOWZAVI
. روایت در مسیر خانه پدری ✍س.غلامرضاپور سوار اتوبوس که شدیم برای داشتن همسفر خدا را شکر کردم. اتوبوسش یازده نفره بود و ما دقیقا با زینب و دخترعمویش آمنه که توی بغل پدرهایشان می‌نشستند می‌شدیم سیزده نفر و همین که فقط خودمان بودیم خیلی خوب بود . بچه‌ها کل مسیر وصل شدند به بلوتوث اتوبوس و هرچه که خواستند مداحی گذاشتند. دم راننده گرم که همراهی کرد. بچه‌ها به احترام همراهی‌اش مداحی عربی هم پخش کردند. سمت چپ جاده رود مشایه در جریان بود و ما می‌رفتیم که از سرچشمه به این رود بپیوندیم. وسط راه چند لحظه خواب مرا با خودش برد. چشمهایم را که باز کردم دیدم وسط وادی السلامیم. تا بحال این قبرها را اینقدر از نزدیک ندیده بودم. احساس می‌کردم ارواح مومنین سر مزارهایشان ایستاده‌اند و دارند برایم دست تکان می‌دهند. می‌شد فیلم شبی در میان ارواح را آنجا ساخت.کمی خوف کردم* و تا برسیم برایشان فاتحه خواندم. محل اسکانمان در نجف یک ساختمان سه طبقه‌ی نوساخت بود که موکتهایش را تازه انداخته بودند. یک عالمه فرش ایرانی هم در مسیر طبقات بودند که باید در اتاقها پهن می‌شدند. تازه تا طبقه سوم آسانسور هم داشت. خوشحال ازینهمه امکانات با آسانسور رفتیم بالا که خانمِ مسئول با مهربانی حالی‌مان کرد که در طبقات، مای لا موجود؛ البته نه مای بارد، مای استحمام و مستراح و فقط در طبقه‌ی اول مای موجود. دیگر به اندازه جوی باریکه‌ی سماور هم آب نبود و دوباره باید بچه‌ها را بدوبدو می‌بردیم طبقات پایین یا بیرون از ساختمان، کوچه بغلی مزار بنات الحسن. تازه کولرش هم خوب کار نمیکرد. برعکس کربلا که کلی فضا برای بازی بچه ها داشتیم اینجا نُه نفرمان به انداره عرض یک فرش دوازده متری جا داشتیم. آن طرف فرش هم نُه نفر دیگر می‌خوابیدند. خستگی که در کردیم بچه های کوچکتر را گذاشتیم پیش پدرهایشان و برای نماز مغرب و عشا رفتیم حرم، زنانه. از سر کوچه تا دم حرم پر بود از موکبهای ایرانی و عراقی. وارد شارع‌الرسول که شدیم گنبد طلایی امیرالمومنین علیه‌السلام از پشت سایه بان‌ها خودنمایی می‌کرد. * باید از وادی‌السلام بیشتر بخوانم. @AFKAREHOWZAVI
🖼 | مدیر تراز انقلاب 🔸 ۱۰ خصوصیت برجسته شهید از منظر رهبر معظم انقلاب به این ده مورد از خصوصیات بارز شهید رجایی در سخنان رهبر معظم انقلاب نگاهی بیندازید. آنچه این شهید بزرگوار را در مدیریت تراز قرار داد چه بود؟ این خصوصیات را به خاطر بسپاریم تا در تحلیل‌های خود نسبت به قضاوت دوره‌های مختلف ریاست جمهوری دچار اشتباه نشویم. @ghalamenajib @AFKAREHOWZAVI
. روایت خانه پدری ✍س.غلامرضاپور حرم شلوغ بود اما شلوغی دم اذان مغرب چیز دیگری بود. روبروی ورودی خانمها داشتیم تصمیم می‌گرفتیم که الان وارد شویم یا نه که دیدیم اصلا وسط جمعیتیم. باید از یک دالان عبور می‌کردیم تا به بازرسی صحن حضرت زهرا می‌رسیدیم. دو نفر از دو طرف دالان دوسر یک طناب را گرفته بودند و گروه گروه به خانم‌ها اجازه ورود به دالان می‌دادند. به فاصله پنج متر آن طرف‌تر دو نفر دیگر دوسر یک طناب دیگر را گرفته بودند و همین قضیه تا دو مرتبه دیگر تکرار می‌شد. طناب که بالا می‌رفت جمعیت هجوم می‌آورد. هرچقدر قربان صدقه‌ی زوار می‌رفتی که " توروخدا هل ندید، به نوبت همه وارد می‌شید، اون جلو می‌خورن زمینا " گوششان بدهکار نبود که نبود. طناب که بالا می‌رفت از هشت متر عقب‌تر هجوم می‌‌آوردند که زودتر از طناب رد شوند. جمعیت، بی اراده موج مکزیکی می‌رفت که یکهو از سمت چپ چند تا خانم افتادند زمین. انگار روی پاهایشان نبودند. پشت سر آنها معصومه که دقیقا جلوی من بود، خورد زمین. دستم را دراز کردم تا بچه را بکشم بالا، خودم هم افتادم. حس کردم الان است که از پشت سر همه بریزند روی ما و معصومه زیر و دست و پا نفسش بند بیاید. خدارحم کرد؛ نمی‌دانم از قد بلندم بود یا حس مادری توان دیگری به زانوهایم داده بود که توانستم دوباره بایستم. شاید هم از نگاه پدرانه امیرالمومنین بود. دستهایم را از دوطرف حایل کردم و معصومه را بیرون کشیدم. خانم‌های جلویی هم کمک کردند بقیه سرپا شدند. دیگر جای " عزیزم قربانت بروم هل نده" نبود. وقتی ایستادم پاهایم می‌لرزید. رویم را کردم به جمعیت پشت سر و فریاد زدم: "چتونه‌؟ چرا هل میدین؟ طنابو که می بره بالا تا جلوییا رد نشن که شما عقبیا نمی‌تونین رد بشین. پس محکم سرجات بایست . خودتو شل میکنی میندازی سمت جلو که چی بشه؟" که یکهو طناب رفت بالا و دوباره جمعیت شروع کرد به هل دادن. اینبار مثل یک افسر نظامی یا شاید خانم ناظم ابرو درهم کشیدم، چشمهایم را گرد کردم و فریاد زدم : "بایست سرت جات. محکم بایست. هل نده و الا من هم ازین طرف هلتون میدم بخورید زمین" هم قدم از بقیه بلندتر بود هم برعکس بقیه ایستاده بودم. وقتی برخلاف مسیر جمعیت می ایستی بهتر می توانی مقاومت کنی. خانمی از کنار گفت: " خانم گلوتو پاره نکن حالیشون نمیشه بازم هل میدن." و خودش شروع کرد به هل دادن و از طناب رد شد. به نظر من که همه‌اش تقصیر خدّام حرم بود. آخر دم ورودی صحن چه جای تفتیش است. مثل این است که در قم بعد از چند دست تفتیشِ الکی سر خیابان چهارمردان، بعد گذرخان ، بعد ورودی حرم ، برای بار چهارم دم صحن آیینه دقیق تفتیش‌ات کنند. خب معلوم است فشار الکی ایجاد می‌شود. وارد صحن حضرت زهرا شدن از این سمت سخت بود و با فشار، از آن سمت خیلی راحت مردم با کوله هایشان وارد می‌شدند برای حمام و استراحت در زیر زمین. تازه وارد صحن که می‌شدی یک صف عظیم و طویلی شکل می‌گرفت برای رسیدن زوار تا کنار ضریح، آن سرش ناپیدا. گوشه‌ای نشستیم تا نفس تازه کنیم. دوستی دارم که دست به دعا کردنش حرف ندارد. از صغیر و کبیر، زنده و مرده، بی وارث و بد وارث همه را دعا می‌کند و چیزهای خوب خوب هم برای همه از خدا می‌خواهد. ماکه راهی کربلا شدیم او در مسیر برگشت بود. توی دلم گفتم: "خدایا دعاهای فلانی تو این حرم و حرم‌های دیگه رو مستجاب کن ، خلاص‌" هنوز از فشار جمعیت حالم روبراه نبود. @AFKAREHOWZAVI
روایت خانه پدری ✍س.غلامرضاپور هم اتاقی‌های خوبی داشتیم. زود باهم دوست شدیم. اما کار به تبادل شماره نکشید. یک تازه عروس هم بینشان بود. مهندسی کامپیوتر می‌خواند و همسرش طلبه بود. انگار داشت از زندگی ما ، زندگی خودش را تداعی می‌کرد. یک خانواده‌ی شلوغ و پر سروصدا. یکی از هم اتاقیها گفت:" اصلا معلومه قمی هستین" پرسیدم : " چطور؟" گفت: " فقط قمی ها بچه زیاد دارن. تازه اربعینم با بچه هاشون میان. مردم شهرای دیگر یا بچه ندارن یا اگر داشته باشن به ندرت جرات می‌کنن با بچه‌هاشون بیان زیارت اربعین. سختتون نیست با بچه ؟" راست می‌گفت اغلب بچه دارهایی که در محل اسکانمان در کربلا و نجف دیده بودیم از قم آمده بودند. حالا این بد است یا خوب بماند ؛ ولی حتما مادربزرگها و خاله‌هایم که عمرشان را داده‌اند به شما از آن دنیا به من می‌خندند که "پنج تا هم شد بچه؟ما سن شما بودیم پونزده تا بچه و سی تا نوه داشتیم." گفتم : "چرا ، خیلیم سخته. تازه هزینه مونم چند برابره؛ ولی "بابی انت و امی و نفسی و مالی و اولادی یا حسین" یه ذره‌ش یعنی همین دیگه. و الا کیه که راحتی خونه و زندگیشو ول کنه تو اوج گرما بیاد زیارت اونم اینجوری. خدا کنه اَزمون قبول کنن." شب از شدت گرما نمی‌شد خوابید. چندباری برای درست کردن کولر دست مسئولین را گرفتیم و آوردیم به اتاق ولی فایده نداشت. رسما انگار یک اژدها درونش بود و داشت فوت‌مان می‌کرد. شب داغی بود، نشد خوب بخوابم. صبح زود برای زیارت وداع و جبران دیشب رفتم حرم. صبح زود حرم‌ها خیلی شیرین و دلچسب است. حتی اگر شلوغ باشد.حسابی وقت داشتم برای استخوان سبک کردن. صحنها را گشتم. پنجره فولاد حرم را هم پیدا کردم. پشت بام مشرف به گنبد هم جای قشنگی ست. انگار درست مقابل چشم‌های امام نشسته‌ای. خیلی با بیست سال پیش فرق کرده. کلا حرم‌های عراق بعد از سقوط صدام خیلی فرق کرده. زیارت‌هایش هم شور و حال دیگری پیدا کرده. به رسم دخترانگی یکی از قفسه‌های مهر و کتاب‌های خانه‌ی پدری را مرتب کردم. شعفی دارد حضور در این حرم که حتی حرم امام رضا علیه السلام ندارد. @AFKAREHOWZAVI
. غزه عالم دیگریست... ✍🏻سیده ناهید موسوی موشک‌های غول پیکری را دیدم که درحال شکافتن آسمان در شبی آرام هستند. پنجره‌های بزرگ اتاق باز بود و تمام آن اتفاقات را با چشمان خود دیدم،که چگونه آسمان روشنایی چشم‌گیری به خود گرفته بود. بی هوا جیغ می‌زدم و آن طرف و این طرف می دویدم. صداهای اطراف خود را متوجه نمی‌شدم با بی حواسی دور خانه می‌چرخیدم تا اولین کودک خانه یعنی خواهرزاده تقریبا سه ساله‌ام را به جایی امن پناه دهم. در همان حال و هوا به ذهنم می‌رسد گوشی را بردارم و شماره تماس بابا را بگیرم صفحه مخاطبینِ تمام گوشی های دَم دستم را یکی پس از دیگری شخم زدم، اما شماره تماسی نبود. درهمین حین جملاتی در ذهنم بدون پاسخ مانده بودند شکل موشک‌ها ساخت ایران بود؟! آره قطعا اول ما حمله کردیم، مگر یادت رفته است خونخواهی از دشمن را! بیدار شدم و ندایی درونم گفت؛ بابا چند سالی‌ست که آسمانی شده است. اما پدرها برای فرزندان خود چیز دیگری هستند. بدون تأمل، ذهنم به مکانی جز غزه خطور نمی‌کند.۴۰ هزار شهید و بیش از ۹۳ هزار مجروح که رقم نیستند، جان‌های عزیزی‌اند که پدر و مادر، فرزند و تکیه‌گاه کسانی بودند و دردَه ماه گذشته با بمباران بی‌وقفه صهیونیست‌ها به شهادت و یا زخمی و مجروح شدند.کوچک و بزرگ کشته می‌شوند، آواره‌ها و مفقودی‌هایی که نام و نشانی ندارند.مسلمانانی که از قحطی و بی آبی جان می‌دهند، این‌ها یعنی تصویری از تاریخی که تکرار می‌شود. از کربلایی که شروع آن پایانی ندارد و هر روز غم‌بارتر و فجایع آن دلخراش‌تر است. شاید برخی رویاها حقیقت باشند اما ای کاش جنگ غزه از سال‌ها قبل و اکنون و جنایت‌های بیمارستان المعمدانی، مدرسه آوارگان تابعین، نصیرات و ... رویا نه بلکه یک کابوس وحشتناکی بود و بعد از یک‌بار چشم برهم زدن تمام می‌شد. بی‌شک به زودی تمام می‌شوند زیرا باطل نابود شدنی‌ست. هربار که تصاویر غزهِ به خاک و خون کشیده را می‌بینم، و اجساد پاک و بی‌گناه تکه تکه شده مسلمانان و البته انسان‌ها را در درجه اول این‌گونه مظلومانه سلاخی شده‌اند را می‌بینم، دنیا دربرابر دیدگانم حقیرتر می‌شود. اما دَرد بزرگ غزه فرصتی است برای بیداری بشریت، بشریتی که سالهاست معنا و مفهوم خود را از دست داده است. گاهی نوشته‌هایم برای غزه اندکی از درد و غُصه‌هایم را تسکین می‌دهد، اما ای‌کاش یک زینبِ صبور برای داغ بزرگ غزه پیدا می‌شد، تا در این کربلای به راه افتاده که مسلمانان برای دفاع از خود و سرزمین خود اینگونه شهید می‌شوند، بانویی مُجاهد زینب گونه رنج و مصیبت از شهری که سایه مرگ روی آن افکنده است را تسلیٰ ببخشد و پیام آور صدای غزه باشد، هم‌چون زینب کبری(س) که قیام برادر خویش امام حسین (ع) و معرکه عاشورا را سینه به سینه به گوش جهانیان رساند.قِصه کربلا روز عاشورا، تازه آغاز شد. غزه اما؛ قِصه‌های ناگفته‌ای به بلندای تاریخ دارد که باید از آن‌ها غافل نشویم و خط به خط آن را بنویسیم و ثبت کنیم و به گوش نسل‌های آینده برسانیم تا ندای «هَلْ مِنْ ناصرٍ یَنصُرني» غزه بدون پاسخ نماند.اما آیا هنوز هم وجدان‌های بیداری هستند، که برای دفاع از حق مظلوم به پاخیزند و ظالمان زمانه خود را بشناسند؟! نصرٌ من الله و فتح قریب @AFKAREHOWZAVI
. ستوده‌ی آسمان و زمین ✍نجمه صالحی همچون نامش ستودنی است، او که با قدم زدن در کوچه‌های دل، عطر وجودش را به همه جا می‌پراکند و جان‌ها را همچون ایتام مدینه نوازش می‌دهد و آرامش را به قلب‌ها تزریق می‌کند. قرآن او را "اسوه حسنه"* خوانده و اخلاقش را ستوده است. "خُلُق عظیم"* او را به صبر، تحمل و تدبیر بر مقتضای عقل تعبیر کرده‌اند. تحمل سختی‌ها و صبر مهربان‌ترین نبی در برابر ناملایمات! "خلق عظیم" او در همه صفات روحی، اجتماعی، شخصی، انسانی، خانوادگی؛ یعنی جامع مکارم اخلاقی! او که با رفتار و گفتارش، چراغ راهی برای بشریت روشن کرد و با صبر و بردباری، دل‌های بسیاری را به سوی حقیقت هدایت نمود. او که در برابر سختی‌ها و ناملایمات، همچون کوهی استوار ایستاد و با مهربانی و عطوفت، دل‌های سخت را نرم کرد. او که با تدبیر و حکمت، جامعه‌ای را از تاریکی به نور هدایت کرد و با اخلاق نیکویش، الگویی برای همه انسان‌ها شد. خاتم الانبیا صلی‌الله‌علیه‌وآله نه یک فرمانروای مستبد، بلکه پیامبری روشنگر و هدایت‌گر بود. در شیوه حکمرانی خویش، همواره می‌کوشید با نور آگاهی، مردم را به عرصه مواجهه و سیاست‌ورزی فراخواند. چنان‌که منافقان در جنگ با کفار و مشرکان، میدان را ترک کرده و با بهانه‌تراشی در مدینه ماندند و بازداشت نشدند. از جمله این افراد، جد بن قیس بود که طبق گفته مفسران، آیات ۴۱ تا ۵۲ سوره توبه درباره او نازل شده است. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله دین کامل و نجات‌بخش را به بشریت عرضه کرد؛ دینی که نه تنها به سعادت انسان‌ها، بلکه به رفاه و سلامت زمین نیز توجه داشت. او تأکید داشت که درختان بی‌دلیل قطع نشوند، شاخه‌ها شکسته نشوند و حیوانات مورد آزار قرار نگیرند.* او اسلام را به جهانیان معرفی کرد؛ دینی که در کمال و نجات‌بخشی بی‌نظیر بود. با تلاش و رنج بیست و سه ساله و با رفتار نیکو و صبرش، بسیاری از مردم را به اسلام متمایل کرد؛ اما دشمنانش تاب نیاوردند و در نهایت تصمیم به قتل او گرفتند. چنانچه از یار نبی، عبداالله بن مسعود روایت شده است که می‌گفت: اگر ۹بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برایم محبوب‌تر است از این که یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زیرا خداوند او را پیامبر و شهید قرار داده است.* حتی پس از رفتنش، به فکر هم‌نوعانش بود. قرآن، روشن‌ترین نور و دوازده قرآن ناطق، نور علی نور، را به جهانیان معرفی کرد تا راه‌های تاریک زمین و پیچ و خم‌های روزگار را روشن کنند و آموزه‌های اسلامی را به مردم بیاموزند. 🥀شهادت پیامبر اعظم، صلی‌الله‌علیه‌وآله، معراج وصال اوست با حضرت دوست، عرض تسلیت🥀 پ.ن: مصاحبه با خبرگزاری حوزه درمورد سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره حضور زنان در فعالیت‌های مختلف در لینک زیر https://hawzahnews.com/xcrgT *احزاب/۲۱ *قلم/۴ *ابن شهرآشوب، المناقب، ج 1، ص 30. *مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج۴، ص۶۶. @zemzemh60 @AFKAREHOWZAVI
. پرنده بال شکسته ✍محبوبه میرزایی پرنده ای را می مانم که تیر نافرمانی و گناه بالم را شکسته. از اوج به حضیض افتاده ام.در آسمان بوده ام و اینک در زمین جای گرفته ام. تقلا هایم نتیجه نداده.تلاش هایم بیشتر زمینی ام کرده. کاش پر بالم به پنجره فولادت می رسید.کاش فرزند بهترین بنده خدا شفاعتم را می کردی.کاش نظرت به سویم می چرخید. آن وقت بود که بال می گشودم و به آسمان می رفتم و فریاد میزدم من همانم که رئوف ترین رئوفان شفایم داده و شفاعتم را کرده.به خود می بالیدم و به همه کائنات فخر می فروختم. بانگ نقاره ها قبل از اینکه صور اسرافیل در عالم بپیچید، صدای قلب منقلب شده و حال متحول شده‌ام را فریاد می زد. آن وقت عهد می بستم که دلم فقط خانه مهر تو باشد و بس. مقام خلافتم را باز پس می گرفتم و من هم آسمانی می شدم. سردی و فسردگی دلم بهار می خواهد تا سبز شود جوانه زند و دوباره رشد کند. مرده ام و تولدی دوباره را می طلبم. یا ضامن آهو ضمانتت را نیازمندم تا قدرت گیرم و هم چون کبوتران حرم سبک بال در آسمان نیایش هم نوای ربنای زائرانت باشم. ای غریب غریب نواز، رهایم نکن که بی تو در ظلمات فرو خواهم رفت. @AFKAREHOWZAVI
. ابر عزا گرفته فضای مدینه ✍ مریم حمیدیان اشتباه کردم نماز مغرب‌وعشا را توی مسجد خواندم. باید می‌رفتم منزل خود آقا. دامادشان آن‌جا مجلس گرفتند. این‌ها برای دل خود مسجد را مشکی‌پوش کرده‌اند. زشت است. باید به صاحب عزا احترام می‌گذاشتند. سر عقب می‌برم تا بین صفوف را ببینم. میان زن‌ها همهمه است. لب می‌گزند و رنگشان با هر حرف درگوشی زردتر می‌شود. دختر آقا هم مسجد نیامدند. در مراسم منزل خودشان، به عزا نشسته‌اند. پس این زن‌ها آمده‌اند به چه کسی تسلیت بگویند؟ من هم اشتباه کردم آمدم. ظهر که اسما را دیدم گفت برای نماز مغرب مراسمی در بیت آقا برپاست. دلم برای دختر آقا شور می‌زند. بارداری و مصیبت با هم جور در نمی‌آید. زن‌ها موقع عزا بی‌تاب می‌شوند. حواسشان به جنین نیست. دختر آقا اما با زن‌های دیگر فرق دارد. کوه صبر است. آنقدر بی‌تابی نمی‌کند که مراقبت از جنین را فراموش کنند. این مسجد مثل مسجدی نیست که بزرگش را از دست داده. صدای ‌پای مردها دلم را آشوب می‌کند. حالا که مراسم جدا گرفتند، پس چرا عزاداری نمی‌کنند. این تکاپو برای چیست؟ زن‌ها دل به روضه نمی‌دهند. روضه‌خوان هم چشم به حرف‌های در گوشی صف اولی‌ها انداخته. فایده ندارد. این مجلس عزا نیست. سجاده‌ام را مچاله می‌کنم توی کیف دستی. صدای فاتحه مع‌الصلوات می‌آید. بچه‌ها از زیر پرده میان مسجد می‌دوند در گوش مادرانشان چیزی می‌گویند. زن‌ها بلند می‌شوند. کفش‌ها را کامل نمی‌پوشند. انگار فرار می‌کنند. این مراسم نمایشی هم تمام شد. حیاط مسجد خلوت است، انگار نه انگار دقایقی قبل مراسمی بوده. سر راه می‌روم برای خانم چیزی بگیرم. رو ندارم دست خالی بروم. شهر به دنیای مردگان شبیه شده، سرها پایین، نگاه‌ها دزدکی. همه می‌ترسند. حتی از خودشان. از سوالی که ناخواسته بین‌شان رد و بدل شود. درب خانه آقا بسته است. باد پارچه مشکی بالای در را تکان می‌دهد. چراغ کم‌سویی روشن است. پس مراسم چه شد؟ آرام می‌کوبم به در. این خانه محل نزول فرشتگان است. حرمت دارد. اسما را بین در می‌بینم، با چشمانی خیس. منتظر سوال نمی‌شود: -داماد آقا، خانم را سوار بر مرکب کردند و رفتند. _کجا؟ -توی کوچه‌ها، توی شهر. هر جا یاران پدرشان زندگی می‌کنند. رفتن برای مولا رای جمع کنند. کیسه‌ از دستم رها می‌شود و میوه‌ها سر می‌خورند میان کوچه. صاحب عزا و در خانه این و آن رفتن؟ زن حامله و مرکب؟ رای جمع کردن برای علی؟ مگر سال پیش توی آخرین حجی که رفتیم، پیامبر برای علی رای جمع نکردند؟ از همه بیعت نگرفتند؟ پس این چه حیله‌ای است؟ روی زمین می‌نشینم. تکیه می‌دهم به دیوار خانه وحی. از میان آجر‌ها بوی بهشت می‌آید. اسما بین در نشسته اشک می‌ریزد. گریه‌ام نمی‌آید. عصبانی‌ام. از مردمی که نباید لحظه‌ای دختر داغدار پیامبر را رها کنند ولی در خانه‌هایشان پنهان شده‌اند. از مردمی که عهدشان با امام را فراموش کرده‌اند. از این بی‌تفاوت‌های عافیت‌طلب بیزارم. خوب شد شوهر و فرزندانم در رکاب پیامبر کشته شدند و این روزهای نفاق را ندیدند... @AFKAREHOWZAVI
. «تو که همدرد مایی» ✍زهرا نجاتی 🌱از فرای ۱۴۰۰ سال برای تو نوشتن سخت است و چرا نباشد وقتی در میان آشفتگی زمین و زمان، به گوشمان می‌رسد. 🌱بزرگ‌ترین خلق عالم، نور اولی که خداوند خلق کرد و به یمن او زمین و آسمان را آفرید، 🌱آن قدر مهربان بوده و هست که خدای مهربانترش، در قرآن اورا «حریص علیکم»، خوانده. حریص بر هدایت ما. 🌱چرا سخت نباشد وقتی درمیان مردمانی که شاعرانگی‌شان، شهوت بود و همسران‌شان ارث و دخترلنشان زیر و خاک و برسر قبیله‌هایشان، خون می‌ریختند، پیامبری ظهورکرد که« بالمومنین رئوف رحیم» بود و اخلاقش مایه لنس و الفت آدمیان با او. که ملاکش اسلام بود و ایمان و باهمه آن قدر مهربان بود که اُذُن(ساده) خواندندش. 🌱چرا عجیب نباشی، چرا ستودنی نباشی ای محمد:( که ستوده خدایی! وقتی خدایت فرمود:«قرآن را برای آن نازل نکردیم که خودت را برای هدایت مردم به کشتن دهی: ماانزلنا الیک القرلن لتشقی» 🌱چرا در صلوات برتو و آل تو، کسالت بورزیم و چرا این همه اجر وارج نداشته باشد کسی که برتو صلوات بفرستد وقتی تمام عمرت را صرف مبارزه و تشکیل حکومتی برای هدایت الهی مردم، برای رشد آنها، برای قد کشیدنشان تا پای عرش کردی! 🌱تویی که از سختی دشنام و شکمبه تا فراق خدیجه و ابوطالب، تا شکم بستن به سنگی و سیری با دانه خرما‌یی تا سه سال سخت ترین شکل حصر چشیدی تا مجروح و زخمی شدن تا بیابان‌های طایف تا حدود هفتاد جنگ و رویارویی برای اینکه انسان‌ها را از گمراهی و تاریکی و بی خدایی و غرق شدن در ظلم وشهوت به روشنای هدایت الهی و آسمانی شدن برسانی. ای عقل اول عالم! ای اول شخص عالم! اینک این مسلمانان دین تواند که برای حفظ قبله اول، دارند هر روز ذبح میشوند و اشک می‌بارند و بدتر و دردناکتر از دخترکان زیرخاک، مثله مثله، دختر و پسر، به زیر خاک میروند و کسان دیگری که نام دینت را یدک می‌کشند با شکم بارگی، به اینان می‌نگرند و می خندند و به تماشای ذبح انسانیت نشسته‌اند. مولای عالم! به دادمان، به داد این دنیا، به دادحال بد پیروانت برس! چرا که خدایت فرمود« عزیزٌ علیهِ ماعَنِتم سختی ما برتو دشوار است» پس می‌دانیم که برای کودکان غزه، اشک می باری. مولای ما! حال مسلمین جهان بد است. به دادمان برس! @AFKAREHOWZAVI
. امروز در سوگ چه کسی می گرییم؟ ✍ فهیمه فرشتیان هنوز جوان بود که سران همه قبایل داوری اش را میان خود پذیرفتند. نصب حجر الاسود را چنان تدبیر کرد که می‌دانید. چند سال بعد همان بزرگان بودند که خواستند او را به تهدیدهای مختلف از ادامه امور رسالتش بازدارند. اما مگر ضربه هایی حتّی به آن قدرت و شدّت، کوه را ذرّه ای می لرزانَد؟ در هر نبردی که وارد می‌شد، هراس به دل دشمن می‌انداخت و دوست را به رشادت هر چه بیشتر وا می‌داشت. این‌ها مقدمه است. همه را باید گفت تا حقیقت این عبارات عمیق تر درک شود: عَنِ ابنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه) یَجلِسُ عَلَی الأرضِ وَ یَأْکُلُ عَلَی الأرضِ وَ یُجِیبُ دَعوَةَ المَملُوکِ عَلَی خُبزِ الشَّعِیرِ.(۱) روی زمین می نشست. یعنی مثلاً وقتی در راه کسی با او چند کلمه حرف داشت، دنبال زیر انداز نبود. می نشست، و سوال و درخواست را می شنید. حتّی به هنگام، روی زمین طعام می خورد. کاسه بشقابی بود یا نبود، سفره ای فراهم می شد یا نه فرق نداشت. و زیباتر از همه اینکه مردی چنان با هیبت و عظمت،بارها در حال عبور، دعوت غلامی را به هم سفره شدن بر سر تکه نانی جو می پذیرفت. این یعنی کاری را که به دنبالش بود دقایقی عقب می انداخت تا هم نشین مردم باشد و هم کلام با امّت. قلب با چنین شخصیتی اُنس می گیرد. با شنیدن نامش به تپش می افتد. و با یادآوری سوگ او به اشک می نشیند. @AFKAREHOWZAVI
. انتشار گفتگوی سرکار خانم فاطمه شکیب رخ با خبرنگار خبرگزاری حوزه پیرامون زندگانی امام حسن مجتبی علیه‌السلام 🔗لینک گفتگوی خانم شکیب رخ https://hawzahnews.com/xd3C4 🔗لینک گفتگوی خانم صالحی https://hawzahnews.com/xcrgT 🔰انتشار یادداشت سرکار خانم نجمه صالحی، نویسنده و پژوهشگر حوزوی با عنوان "ستوده‌ی آسمان و زمین"، در خبرگزاری حوزه 🔗 متن خبر در لینک خبرگزاری https://hawzahnews.com/xd3BP @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویری نادر از ادب معمارانه 🔹در سال‌های دور وهابیون، عکس انداختن را شرک می‌دانستند و لذا عکاسان امکان تصویربرداری از مدینه منوره را نداشتند؛ تا اینکه نهایتا در سال ۱۲۵۹ شمسی، محمد صادق بیگ (نقشه‌بردار ارتش مصر) که به حج رفته بود برای نخستین‌بار در تاریخ عکس‌هایی از مدینه و مکه را تهیه کرد. 🔹او یک سال بعد عکس‌های خود را به کنفرانس بین‌المللی جغرافیدانان در ونیز برد و مدال طلای این کنفرانس را به دست آورد. این یکی از تصاویر تهیه شده توسط اوست؛ در پایین تصویر و در سمت چپ، امضای محمد صادق بیگ با عنوان sadiq bey دیده می‌شود. تقریبا در وسط تصویر گنبد حرم مطهر نبوی قرار گرفته و در سمت چپ آن و در میان دو مناره حرم نبوی، حرم مطهر ائمه بقیع است. اما ۴۶ سال بعد از این عکس، در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۰۵، حرم مطهر ائمه بقیع توسط وهابیون تخریب شد. 🔹نکته مهم این تصویر نادر، تواضع معمارانه‌ی سایر ابنیه شهر در برابر حرم نبوی و بقعه ائمه بقیع است؛ تواضعی که به نوعی، تجلی کالبدی و معمارانه این آیه بود: "يَا أَيُّهَا الَّذِين آمَنوا لَا تَرفعُوا أَصْوَاتَكُم فَوْقَ صوْتِ النَّبِی: ای مؤمنان، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید" (حجرات/۲). این نوع شهرسازی، نتیجه ادب معمارانه نسبت به بقاع متبرکه و بیوت الهی بود که در شهر سنتی، تنها آنها اجازه ارتفاع و رفعت داشتند: "فی بُيوتٍ أَذنَ اللَّهُ أَن تُرْفعَ وَيُذْكرَ فيهَا اسمُه: خانه‌هايى كه خدا رخصت داده كه رفعت يابند و نامش در آنها ياد شود" (نور/۳۶). ادبی که در شهرهای متراکم و بی‌ادب معاصر، دیگر کمتر نشانی از آن دیده نمی‌شود. https://eitaa.com/baladetayyeb
. پیامبر و جایگاه زنان ✍فهیمه فرشتیان چه کسی می‌تواند انکار کند که با مبعوث شدن محمد مصطفی صلی الله علیه و آله زن از حضیض ذلت به اوج عزت راه یافت؟ ساده ترین نمونه اش را همه می‌دانیم. او عرب جاهلیت را از رنج عظیمی نجات داد. چه پدرانی که اشک ریختند و دختر خود را زیر مشت مشت خاک داغ عربستان رها کردند. چه مردهایی که از خجالت دختردار شدن تا مرز مرگ رفتند و هیچ گاه به فکر ضعیف‌شان نرسید که خود چگونه پای در این دنیا نهاده و قد و بالایی به هم رسانده اند. اما پیامبر بزرگ اسلام تنها حیات مادی را به زنان هدیه نداد. او بارها و بارها در سخن و عمل به لطافت و ظرافت این گوهر گرانبهای هستی اشاره کرد.‌ آنها را حسنات خواند و تصویر آسمانی خانه دختردار را چنان زیبا وصف کرد که هر پدری را آرزومند چنین حسنه ای ساخت. از فرشته هایی گفت که روز و شب مشغول زیارت خانه هایی هستند که دختری در آن نفس می کشد. و ده ها حدیث دیگر که گفته اند و شنیده ایم. پیامبر بزرگوار ما، در عمل نیز چنان خاضعانه با همسرش خدیجه و دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیهما رفتار کرد که هنوز گاه با دانستن این حجم از محبت و لطف او متعجب می‌شویم. اما اینها نیز بخش کوچکی از ماجراست. پیامبر عزیزمان، که رحمت وسیع خداوند بر او باد زمینه‌های حضور و نقش آفرینی زنان در جامعه و هویت یابی آنها را نیز فراهم کرد. تا آنجا که بارها در مسجد و یا در خانه اش زنانی برای پرسش سوالهای معنوی و دینی خود به ایشان مراجعه می‌کردند. زنِ تحقیر شده جاهلیت حالا خود را در مسیر سلوک می‌دید و لازم می‌دانست راه را درست و دقیق انتخاب کند. زن عزتمند مسلمان گاه اگر لازم می‌شد در سیر عرفانی خود، در جبهه‌های نبرد هم کنار مردان قرار می‌گرفت و با هر مهارتی که داشت به اسلام خدمت می‌کرد.‌ حقیقت این است که حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به زنان حق رأی داد و معلوم کرد که این بخش از جامعه نیز می‌توانند در تعیین سرنوشت و آینده جهان اثرگذار باشند. او در روز غدیر با اعلام اینکه زنها نیز حق انتخاب دارند تا با امیرالمؤمنین بیعت کنند نشان داد تشخیص راه درست و ماندن پای آن زن و مرد نمی‌شناسد. اگر چه بعد از رحلت ایشان، این فرهنگ و نگاه اندکی رنگ باخت و در روز سقیفه به هیچ زنی حق رأی داده نشد. اگر چه بازهم نگاه ها به جایگاه زن تغییر کرد اما هنوز بودند کسانی که این موروث گرانبها را حفظ کنند و به نسل‌های بعد برسانند. طوری که سالها بعد در واقعه عظیم کربلا نقش پررنگ زنان جلوه می‌کند، و الگویی می‌شود برای همه نسل‌های بعد. و اکنون می توانیم در همین نزدیکی ها، حدود چهار دهه قبل را ببینیم که چگونه زنان در دفاع مقدس بارهای مهمی را از زمین برداشتند. چرا راه دور برویم؟ همین یک هفته قبل،در موکبهای پرشور و حرارت اربعین زنان عرب پیش و بیش از مردان مشغول پذیرایی از زائران امام حسین علیه السلام بودند. و درست همین امروز در جاده های منتهی به مشهد و یا اسکانهای درون شهر حضور فعال زنانی را میبینیم که در کنار مادری و همسری از اثرگذاری ارزشمند خود بر جامعه مسلمانان فراموش نکرده و نمی‌کنند. هنوز هم جامعه بانوان، خود باور دارند سالک راهی هستند پر پیچ و خم که برای رسیدن به مقصود نیاز دارند مراجعه مستمری به دامان پرمهر اهل بیت داشته باشند. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖مؤسس نظام توحیدی جهانی ✍آمنه عسکری منفرد ▪️از همان زمان که اولین سلول‌های پیکره‌ی امت اسلامی در روزهای دشوار دوران جاهلیت در مکه با دست توانای پیامبر اسلام (صلی الله علیع و آله و سلم) بنا شد، اولین ایمان‌آورندگان به نور ایشان، ستون‌های مستحکمی بودند که بنای امت اسلامی بر دانایی، شجاعت و نورانیت آنها استوار گشت. دلهای آماده‌ای که به جنگ با تعصب‌ها، کینه‌ورزی‌ها، قساوت‌ها، شقاوت‌ها، ظلم‌ها و شهوت‌ها رفتند. آنها که با نور معارف و دستورات الهی  تبدیل به اراده‌هایی مستحکمی شدند تا پایه‌های بنای جامعه مدنی و نبوی را استوار گردانند.  ▪️برای رسیدن به این مقصود پیامبر خوبی‌ها یک یکِ دل‌ها، ذهن‌ها و خردها را با دانش، علم و حکمت تربیت کرد.« لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قبل لفی ضلالٍ مُبین»(ال‌عمران/۱۶۴)و همچنین (جمعه/۲). ایشان امت‌سازی کرد تا با کمک آنها جامعه اسلامی، حکومت اسلامی و سپس نظام اسلامی را ایجاد کند. در حقیقت حضرت با یک مبارزه‌‌ی سیاسی، به دنبال ایجاد جامعه‌ای همراه با عدالت و قسط بود تا زمینه را برای تحقق هدف انبیای الهی یعنی تشکیل نظام اسلامی فراهم کند. «نظامی که پیامبر ساخت شاخص‌های گوناگونی داشت که هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته‌تر بود: اول) شاخص ایمان و معنویت که موتور پیش برنده‌ی حقیقی نظام نبوی بود. ایمانی که از قلب می‌جوشد، بدن‌ها را هم در مسیر صحیح به حرکت در می‌آورد. دوم) قسط و عدل. سوم) علم و معرفت است که به انسان‌های انقلابی قدرت تشخیص می‌دهد. چهارم) صفا و اخوتی است که باعث همدلی می‌شود. پنجم) اصلاح اخلاقی و رفتاری است که انسان‌ها را تزکیه می‌کند. ششم) اقتدار و عزت است که جامعه را به صلاح و سعادت می‌رساند. هفتم) کار و حرکت و پیشرفت  دائمی است که به انسان  نشاط، نیرو و شوق می‌بخشد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۱۳۸۰/۲/۲۸). ▪️در حقیقت حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) به عنوان خاتم انبیا که صاحب «خُلق عظیم» (قلم/۴) است، برانگیخته شد تا در سایه‌ی تکمیل مکارم اخلاق، انسان‌ها را از تاریکی و جاهلیت به نور و عقلانیت رهنمون گردد و از سیطره‌ی حکومت طاغوت خارج کرده، به «حکومت الله»  وارد کند. ایشان به عنوان الگوی حقیقی انسان کامل، اندیشه‌ها و افکار را در قالبِ «کلمه‌ی توحید» تربیت کرد تا در سایه‌ی آن حکومت جهانی توحید  برقرار شود. «پیامبر می‌خواست در تمام دنیا وحدت کلمه ایجاد کند. می‌خواست تمام ممالک دنیا را در تحت یک کلمه‌ی توحید قرار دهد.» (صحیفه امام، جلد ۲، ص۳۲). چرا که اساساً جریان نبوت در طول تاریخ بشریت به دنبال ارائه‌ی سبک زندگی توحیدی است  که ضامن سعادت دنیا و آخرت نوع بشر است. بنابراین «مسلمانهایى که امروز پیرو پیغمبرند و به یاد پیغمبر به هیجان مى‏‌آیند و عاشق رسول خدا هستند و احکام او و شرایع او را میخواهند عمل بکنند، باید روی این نکته توجّه کنند که تبعیّت از پیغمبر به صورت درست و کامل، در آن صورتى تحقّق پیدا خواهد کرد که یک نظام اسلامى بر اساس دین پیغمبر به وجود بیاید؛ وَالّا نظام جاهلانه، نظام کفرآمیز، جایى نیست و زمینه‌‏ى مناسبى نیست براى اینکه انسان بتواند در آن طبق خواسته‌‏ى پیغمبر و شریعت پیغمبر زندگى کند.» (بیانات رهبر انقلاب، ۱۳۶۷/۷/۱۷). @AFKAREHOWZAVI
. 🔖پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه‌ی تاریخ ✍آمنه عسکری منفرد ▪️حادثه‌ی صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، حماسه‌‌ای سرنوشت‌ساز و بی‌نظیر در کل روند انقلاب در صدر اسلام بود که حادثه‌ای دیگری نظیر آن وجود نداشت. این حرکت امام حسن (علیه السلام) باعث حفظ اسلام به‌ عنوان ‌یک نهضت ارزشی گشت. اگر امام حسین (علیه السلام) هم به‌جای ایشان بود، در جهت حفظ نهضت عظیم انقلابی که پیامبر اکرم به راه انداخت و امام علی (علیه السلام) از آن صیانت کرد، همین کار را می‌کرد. ▪️این حرکت امام مجتبی صددرصد بر استدلال منطقی غیرقابل تخلف انطباق داشت، زیرا در دوران ایشان جریان مخالف اسلام معاویه به‌قدری رشد کرده بود که می‌توانست به‌عنوان یک مانع ظاهر شود و به‌ دلیل ضعف نیروهای شیعیان حامی امام، بر اسلام غلبه می‌یافت. بنابراین «حتی اگر خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم به‌جای امام مجتبی بود، در آن شرایط ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد... امام حسین (علیه السلام) در این صلح با امام حسن شریک بودند، اگر امام حسن صلح نمی‌کرد تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اسلام باشد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۲۳ فروردین ۶۹).لذا اگر این صلح تحمیلی از جانب امام مجتبی که خود یک مکر الهی بود «و مکروا مکر الله» (آل عمران/ ۵۴) قبول نمی‌شد، مکر معاویه قوت می‌گرفت و به شهادت خاندان پیامبر و اصحاب او منتهی می‌شد.- به احتمال قوی به‌دست اصحاب امام که جاسوسان معاویه آن‌ها را خریده بودند، کشته می‌شدند-و معاویه به بهانه‌ی خون‌خواهی عزاداری کرده، تمام اصحاب امیرالمؤمنین را هم ازمیان بر‌می‌داشت و دیگر چیزی به‌نام تشیع باقی نمی‌ماند، تا عده‌ای بعد از ۲۰ سال امام حسین را در کوفه دعوت کنند. امام حسن (علیه السلام) شیعه را حفظ کرد تا بعد از ۲۰ الی ۲۵ سال حکومت به اهل‌بیت برگردد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۱۳ خرداد ۷۹). ▪️بنا روایتی از امام صادق (علیه السلام) «و قطع هذا الأمر فی سبعین» (اصول کافی، جلد ۱، ص۳۶۸). تقدیرات الهی چنین بود که با فاصله‌ی سی سال از شهادت حضرت امیر و ده سال بعد از شهادت امام حسین امر حکومت به دست اهل‌بیت برگردد تا مردم مقدمات حکومت اسلام را با اراده و تصمیم خودشان فراهم کرده باشند. اما چون در قضیه امام حسین خواص -از جمله عبدالله جعفر و عبدالله عباس- وظیفه خود را به‌خوبی انجام نداده بودند، حادثه‌ی کربلا نیز آن‌چنان رقم خورد. ▪️ بر این اساس در ماجرای صلح و بعد از آن امام مجتبی به عنوان مرد جنگی، مرد سیاست و مرد تدبیر، با مباحثات و مجادلات بسیار قوی و قدرتمندانه با کلماتی قاطع و کوبنده‌تر از کلام مولا علی، برای دفاع از اسلام، استوار ایستاد و با تغییر روش و مانور در انتخاب روش‌ها (قبول صلح ) کاری اساسی و لازم برای حفظ اسلام انجام داد. ​ @AFKAREHOWZAVI
. روایت مهمان ✍س.غلامرضاپور سیدحسن متولی یک امامزاده در نزدیکی شهر حله بود. دو تا خانه بزرگ را اختصاص داده بودند به زوار. خانه‌ای به سبک عربی که زوار در مهمان خانه‌اش استراحت می‌کردند. بعد از شام اهالی خانه شروع کردند به نوحه خوانی. زنانه می‌خواندند و گریه می‌کردند. اگرچه اصلا نمی‌فهمیدیم چه می‌خوانند اما به رسم ادب تباکی کردیم و با سینه زنی شان همراه شدیم. همه کمر به خدمت زوار بسته بودند؛ کوچک و بزرگشان. بچه‌ها ازین همه مهمان نوازی تعجب می‌کردند و می‌پرسیدند: " اینا چرا انقدر خوبن؟ " حتی لباسهای زوار را می‌شستند و پهن می‌کردند. الهام مسئول لباسشویی بود. با یک برنامه کوتاه مدت لباس‌ها را می‌شست. جداگانه آب می‌کشید و خشک‌کن می‌زد. چون ماشین تمام اتوماتیک نبود در تمام مراحل کار باید کنار ماشین می‌ایستاد. گاهی هم لباسها را می‌چلاند که فشار کمتری به خشک کن وارد شود. از او خواهش کردم اجازه بدهد خودم لباسها را بشورم. گفتم می‌خواهم در خدمت به زوار من هم شریک باشم. قبول کرد و باهم ایستادیم و به زبان ترکیبی جدید کلی حرف زدیم؛ مخلوطی از فارسی و عربی و انگلیسی. مهمان‌ها بعد از نماز صبح رفتند ولی ما ماندیم‌. بچه‌ها هم بازی پیدا کرده بودند و تازه یخشان شکسته بود . بازیهای دخترانه فارسی و عربی را به نوبت بازی کردند و کلی باهم دوست شدند. بازی "علاءالدین" آنها همان بازی " این دختره اینجا نشسته گریه می کنه " ی ما بود. موقع قطار بازی هم بچه های ما می‌گفتند " هوهو چی‌چی" آنها می‌گفتند " هذا قطار السریع" سنگ کاغذ قیچیمان هم که شبیه هم بود. بزرگترها هم نشستند به تماشای بچه ها و حرف زدن از این در و آن در. قبل از ظهر پنج خانم زائر ایرانی که از دوستان خانوادگی سید بودند هم آمدند. یکی بینشان بود که خوب عربی حرف میزد. همین باعث شد که غیر از حرفهای معمولی کلی حرفهای جدی تر هم بزنیم. حرف از انتقام خون میهمان هم پیش آمد. خواهرخانمِ سید پرسید: "اصلا چرا فلسطین جنگ را شروع کرده؟ کاش ایران به جنگ دامن نزند و دنبال خونخواهی نباشد. ایران بزند آنها براحتی عراق را بمباران می‌کنند." خانمی که عربی می‌دانست می‌گفت: " چقدر کار رسانه‌ای تیم دشمن قوی بوده که از هم زبونای خودشونم حمایت نمی‌‌‌کنند ." گفتم: " بهش بگو جنگ رو که فلسطین شروع نکرده. الان هشتاد ساله که اونجا هر روز جنگه. و هر روز دارن کشته می‌دن. اگر اسرائیل بجای فلسطین عراق رو اشغال کرده بود بازم این حرف رو می‌زد؟ " خانواده سید بعد صدام هم کلی شهید داده بودند. زن به این چیزها کاری نداشت فقط نگران بود. با خودم گفتم : اسرائیل که این روزها دارد با تمام وجود طعم را می‌چشد، به زودی با هم از صفحه زمین محو خواهدشد. نگران نباش خواهر عراقی من. @AFKAREHOWZAVI
. 💢 آخریـــــــن وصیت ✍ ایرانپور زهر اثر کرده و مسمومیت نفس امام را بریده بریده کرده بود. طشتی پر از تکه‌های درد و غمی که سال‌ها بر جگرش سنگینی می‌کرد پیش رویش بود. موی سپید و اندوه نگاهش بیش از سن 47 ساله‌اش نشان می‌داد.‌ بماند که ریشه این سپیدار به کجا می‌رسید. نفس‌های آخر گاه می‌رفت تا دیگر برنگردد و ادای کلام را بر وجود مبارکش سخت کرده بود. «جناده بن ابی امیه» از صحابیان پیامبر (ص) که حالا بر بستر مسمومیت امام مجتبی علیه‌السلام حاضر شده بود. گرچه احوال امام از طشت غرق در خون معلوم بود اما جناده از باب عیادت از امام پرسید که چرا خودتان را معالجه نمی‌کنید؟ کلمات، مانند جگرش تکه‌تکه شده و به زحمت ادا شد و فرمود: ای عبدالله!‌ مرگ را با چه علاج کنم؟ جناده به ناله استرجاع گفت و از امام موعظه طلبید. کلمات امام آغشته به خون جگر بر زبان مبارک جاری شد: «ای جُناده خود را برای سفری که در پیش داری پیش از فرا رسیدن اجل مهیا کن. بدان تو همواره دنیا را طلب می‌کنی و مرگ هم تو را طلب می‌کند. اندوه روزی را که هنوز نرسیده است بر روزی که در آن هستی بار مکن... بدان در مال حلال دنیا حساب و در حرام آن کیفر و عقاب و در اموال شبهه‌ناک عتاب هست... برای دنیای خود به گونه‌ای تلاش کن که گویی همیشه در آن باقی خواهی ماند و برای آخرت به گونه ای کار کن که گویی همین فردا خواهی مُرد. اگر طالب عزّت بی عِدّه وعُدّه و هیبت بی مُلک و سلطنت هستی از خواری و ذلّت گناه و نافرمانی خدا پرهیز کن و به اطاعت از فرمان او خود را ملزم ساز»... مواعظ امام تکه‌تکه به گوش جناده رسید و زردی بر صورت شریفش غلبه کرد. پنداری روح از بدن امام مجتبی علیه‌السلام جدا شد. در این لحظات امام حسین(ع) بر بالین برادر ارشد خود حاضر شد و خود را بر بدن مبارک انداخت. اندکی به آهستگی با هم سخن گفتند.‌ أبوالاسود مردی که همراه سیدالشهداء (ع) بود نگاهی به بستر امام کرد و استرجاع سر داد. امام حسن علیه‌السلام به نقلی در تاریخ 28 صفر به شهادت رسیده و دستان امت اسلام را در دستان امام بعد از خود حسین‌بن‌علی علیه‌السلام قرار داد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پی‌نوشت: منبع مقتل: كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، خزاز قمی (از علمای بزرگ شیعه در قرن چهارم)- صفحه 226 تا 229. @AFKAREHOWZAVI
. انتشار یادداشت «بانوان اربعینی، تمدن‌سازند» سرکارخانم آمنه عسکری منفرد در خبرگزاری رحا مدیا به آدرس https://rahamedia.net/?p=4744 @AFKAREHOWZAVI
. 🔹کارهرکس نبود🔹 ✍زهرا نجاتی کار هرکس نبود. به شرافت انسانی داشته و نداشته بشر، کارهرکس نبود. نه فقط آن سالها و در مواجهه با معاویه ملعون. سالها بعدتر و قبلتر و تا همین حالا هم. انسان های به ظاهر متمدن، برایشان سخت است. گاهی سخت است، گاه تشخیص نمی‌دهند و گاه از ترس دوراهی‌ها، پا به جاده نمی‌گذارند. آری کارهرکس نبود که محکم پای وظیفه‌اش بایستد و از گوشه و کنار کنایه و طعنه و نفرین و بی احترامی و آزار ببیند. پسر علی مرتضی خیبرشکن باشد و ناچار شود به خاطر وظیفه‌اش صلح کند. چون اگر نکند، معاویه نیرنگ باز با همان نیرنگی که نقطه بای بسم الله را بی نماز، جلوه داده بود، این بار اساس اسلام را نشانه می‌گرفت. کارهرکس نبود برخلاف میل قلبی و آتش شعله ور در سینه و خون جاری کرار در رگها، بتواند آزار معاویه را چندسال از سر مسلمانان و اسلام بردارد و تبدیل خلافت به پادشاهی را چند سالی، عقب بیندازد کار هرکس نبود یا مذل المومنین بشنود و نفرین نکند. با جاسوس زندگی کند و دم بر نیاورد، اسلام را نجات دهد و عاقبت دوستان با نیش و کنایه و دشمنان با زهر، جان به لبش کنند و او کربلایش را در اتاق و تشت خون، به نمایش بگذارد. اگرچه بودند کسانی که با ادعای دروغ از تو و نرمش قهرمانانه‌ات، بهانه برای مذاکره با کفار و دستبوسی ذلیلانه، دربیاورند اما چشم روشن تاریخ و دل روشن انسان مومن این روزگار، فریب این دروغ را نخواهد خورد و تا قیامت شهادت خواهد داد که وظیفه‌ای که بردوشت بود را به احسن وجه تشخیص دادی و عمل کردی. امام ما! چراغ روشنی بخش دنیای ما! درگذار تلخ تاریخ، امروز مسلمانان اسلام، در تشخیص وظایف شخصی که هیچ، در تشخیص وظایف انسانی خود و عمل به آن ناتوانند. عده‌ای حتی از نام بردن از رژیم غاصب سفاک، دریغ می‌کنند، عده ای از رساندن فریاد مظلوم کوتاهی میورزند. عده‌ای چشم می‌بندند به تمام ظلم یهود بر مسلمانان.. مولای ما دست ما را بگیر تا وظایف اجتماعی و ایمانی خود را و وظایف شخصی خود را در تحصیل یا اشتغال ودر فرزندآوری و جوانی جمعیت و ایجاد و تربیت نسل مومن و متخصص که درددل جانشین شماست، تشخیص دهیم و به آن پایمردانه عمل کنیم... و تا همیشه بر خان کریمانه‌ات، مهمان باشیم و بهره مند ـ @AFKAREHOWZAVI
. آن‌وقت که مد نبود ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد سنگ قبرش را عوض کرده‌بودند، سنگ قبلی شکسته بود. این بار تابلویی هم، راه بلد شده ‌بود برای پیدا کردن قبر. خیلی فاصله ندارد با مزار سید علی قاضی، شاید چند قدم. دو هم‌وطن در بهترین قبرستان جهان، در قلب وادی‌السلام، کنار قبر آدم و نوح نبی‌الله، کنار مضجع مولای عالمیان، یکی مشهور به جهاد با دشمن داخلی نفس، دیگری جهاد با دشمن خارجی، انگلیس منحوس. ▫️▫️▫️▫️▫️ خودت را به مزار سید برسانی چند قدمی بیشتر نمانده تا مزار رئیسعلی، اهل دلوار، اهل ایران. او که مدال مبارزه با انگلیس را به روی سینه دارد. کسی که حرمت پرچم را می‌دانست، کسی که نگذاشت پرچم انگلیس روی باروی‌های شهر بالا برود. کسی که خلیج‌فارس را حرمت نگه‌می‌داشت، کسی که از بزرگی دشمن نترسید، از بزرگی ابزارشان، از بلندی صدای‌شان، از مکر و حیله‌هایشان، از هیچ‌کدام نترسید. امروز روزی، شهیدش کردند. به رسم وفا و ارادت به مرامی که «کونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً» داشت و به رسم ادب به هرکسی که برای وطن جان می‌دهد. هربار که گذر کنم به وادی بهشتی، فاتحه‌ای نثار می‌کنم. این مرد دلواری آن‌وقت که مد نبود، بریتانیای کبیر را ذلیل کرد. درسی برای همیشه تاریخ به ما داد که باید قلم پای متجاوز را شکست. چه از دریا بیاید، چه از زمین خیز بردارد و چه از آسمان تعدی کند. مقاومت امروز ما یادگار این چنین مردان است. ...و امروز ما به شدت منتظر انتقام وعده‌داده شده‌ایم. @AFKAREHOWZAVI
. «از دُکّان اوس هاشم تا معراج» ✍طیبه فرید سر ظهر صدای زنگ که بلند می شد دخترهای سانتی مانتالِ مدرسه ی عَلَم ،با یقه های باز و مینی ژوپ و موهای فرم داده ، باشصت مَن قِر و اَطوار راه می افتادند توی پیاده روی خیابان شمس تبریزی.کریم شاگرد دُکّان لوله کشی ،پسر شانزده هفده ساله ی مو فرفری تا سر و کله دخترهای فیسوی عَلَم پیدا می شد بساطش را جمع وجور می کرد و می خزید توی تنگی زیر پله تاریک و نمور.یکی دوبار مُفَتِّش های محل فکر کرده بودند کسی توی دکان نیست.خبر به اوس هاشم رسیده بود.اوسّا دست بزن نداشت اما آدم‌ بد دهنی بود. یک بار سرزده سر ظهر رسید در دکان.درست همان‌موقع که زنگ مدرسه علم خورده بود و دخترها سرازیر شده بودند توی خیابان. چشمش که به زیر پله افتاد پسِ یقه کریم را گرفت وکشیدش تا وسط مغازه که: «نکبت بی شعور مرگت چیه عین‌موش میری تو سولاخ قایم میشی؟» کریم چیزی نگفته بود.یعنی نمی دانست چجوری بگوید که چه دردی دارد که اوس هاشم‌ لنترانی نثارش نکند که مرتیکه هَوَل تو خیابون پُره از این عروسکهای بزک دوزک کرده. چشم کورَت را داشته باش ! اوس هاشم آدم چشم‌و دل سیری بود.زن و بچه داشت.شب تا شب سرش را می گذاشت روی بالشی که عطر سیب و گلابی می داد.آدم سواره چی از حال پیاده می فهمید؟ فاصله بین خیابان بهار تا مدرسه عَلَم گودال بزرگی بود که کارگرهای کوره از بس برای آجر پزی از آن جا خاک برده بودند هی عمیق و عمیق تر شده بود و داشت می رسید به هسته زمین.دیگر رُسی برای کشیدن نداشت.شده بود طلکدانی.هر کی هر آشغالی که دستش می رسید می ریخت آن‌جا.کریم غروب ها از مغازه می زد بیرون و بین خرت و پِرت های توی گودال می چرخید.گاهی بینشان چیزهای به درد بخوری پیدا می شد که به عقل جن هم نمی رسید. آن‌روز وقتی با نوک اُرسی اش کشیده بود زیر زباله ها،سفیدی چیزی چشم‌هایش را گرفت.خم شد و دست کشید روی سفیدی.کتاب بود.یک کتاب بی جلد.حتی چند صفحه اول هم نداشت. با انگشت های چرک و سیاهش صفحه ای را باز کرد «شیطان شباهت به مرض دارد و صفات رذیله چون اخلاط فاسده و ذکر مانند غذاهای مقویه است و غذاهای مقوی بدن را نافع و مرض را دافع است که از اخلاط پاک باشد » نصفش را فهمیده بود و نصفش را باید زور می زد که بفهمد.از آن روز غروب آن کتاب بی صاحب شده بود مونس روز و شب کریم.هربار صفحه ای از کتاب را می خواند از خودش می پرسید یعنی این حرف ها را کدام پیغمبر نوشته؟چقدر بابِ حال و روز کریمیست که از شر فرشته های مدرسه علم پناه برده به زیر پله مغازه اوس هاشم. چند سالی گذشت.کریم از آب و گل در آمده بود.برای خودش دُکّان جمع و‌جوری داشت که الله اکبر صلاة ظهر درش را تخته می کرد و می رفت مسجد. یک بار امام جماعت بین دو نماز از روی کتابی خوانده بود که کلماتش برای کریم آشنا بود. خیلی آشنا. بعد نماز به بهانه‌ چاق سلامتی کتاب را از آقا گرفت.قبل از اینکه روی جلد کتاب را بخواند صفحاتش را ورق زد.خودِ خودش بود.کتاب را بست و روی جلدش را نگاه کرد.نوشته بود: «معراج السعاده‌ مؤلف:عالم‌ربّانی ملا احمد نراقی.....» @AFKAREHOWZAVI
. 🔶🔹 سلسله نشست‌های «در آستانه‌ی قله» 3⃣ جلسه‌ی سوم: ریشه‌های ما(۳) 🔰 ارائه‌دهنده: محمدعلی‌شکوهیان‌راد 🗓 زمان: شنبه ۱۷ شهریورماه ۱۴۰۳ ⏰ ساعت ۱۶ تا۱۸:۳۰ 📍مکان: قم، بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه‌ی ۶، سازمان تبلیغات اسلامی، طبقه سوم 🆔 ثبت‌نام: @Ketabsal003 @AFKAREHOWZAVI
. وساطت ✍چمن‌خواه سومین سفرش با فامیل و بچه چهارماهه‌اش به مشهد مقدس‌ بود. توی سفر اذیت شده‌بود. شب آخر رو کرد طرف حرم و گفت:«اینجوری دیگه من را نطلب.» از اون سفر، چهارده‌ سال گذشته بود و او تشنه‌ی زیارت و پشیمان از حرفی که زده‌بود. دست به دامان کریمه‌ی اهل بیت شد. بارها و بارها به زیارت بانو حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) رفت تا بی بی وساطت کنند. حالا بعد چهارده سال در ایام مبعث به پابوس شمس الشموس می‌رفت. همراهان بعد از انجام اعمال شب مبعث، قصد برگشت به محل اسکان داشتند. ولی او که بعد سال‌ها آمده بود، دلش نمی‌آمد شب پر فیض مبعث را از دست بدهد. حاجت بزرگی داشت. تنهایی در حرم ماند. نیمه‌های شب به صحن سقاخانه آمد. صحن مملو از جمعیت بود. طنابهایی که به دست بیماران به پنجره فولاد بسته شده بود تا وسط‌های صحن کشیده شده بود. تمام صحن‌ها را به مناسبت مبعث پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌و آله» چراغانی کرده بودند. گنبد طلایی مثل خورشید می‌درخشید. به یکبار برق قطع شد. همه‌جا در ظلمت کامل فرو رفت. سکوت همه‌جا را فرا گرفت. و بعد صدای فریاد بیمارانی که به دعای علی‌ابن‌موسی‌الرضا شفا گرفته بودند از گوشه و کنار صحن و حرم بلند شد. همهمه‌ای به پا شد. با هر تکبیری، یک عده در اون تاریکی، بطرف آن صدا می‌دویدند. فردا اعلام کردند شب مبعث چهارده نفر شفا گرفتند. یکی از اون شفا‌گرفته‌ها خودش بود. «السلام‌علیک یا علی‌ابن‌موسی‌الرضا» @AFKAREHOWZAVI
منم‌خادم.mp3
3.37M
«صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا.» تمامم درد دنیا و تو خود عقبی برای من تویی آغوش باز و من کبوتر در میان تن ز چشمم اشک و خون جاری شود هر لحظه در هرجا چراغ چشم من پر نور باشی ای قمرسیما لبم یک بوسه بر خاکت زند با اشک پر تشویش مگو، مشنو، مپرس از این دل بی صاحب پر ریش غلط گفتم بپرس ای نور مطلق حال این دل را چرا باور کنی حرف منِ بیمار صددل را ز دوری سر گذارم بر بیابان های اطرافت به قوچان و نشابور و خراسان های اطرافت همین خاک قدم هایت رسد نم نم خداراشکر میان بستر مرگم تو را بینم، خداراشکر زمان رفتنم آید در آن فردا و پس‌فردا اگر آمد و من رفتم بگو دانند این هارا به روی قبر من ناید که نام او چنین باشد و یا جدش، پدرجدش و نسلش راستین باشد. نویسید آی مردم ها، زمینی ها زمانی ها! منم خادم برای این امام مهربانی ها. شاعر: زینب رضوی، یه دهه هشتادی @AFKAREHOWZAVI
. زیارت اول ✍زمانی اولین بار که سعادت حرکت در مسیر و حضور داشتم، بواسطه محبتی بود که به خانواده‌ام کرده بودید. یادم می‌آید خواهرم صدیقه در عالم کودکی‌اش هرروز برادر کوچکم را می‌خواباند و زمزمه نام پسر شما را بر لب‌ داشت‌. همان‌وقتی که بعد از سختی بسیار محمد جواد به دنیا آمد، مادرم نذر کرده بود، نذر زیارت! و این شد که پدر پیکان قرمزش را مهیای سفر نُه نفری کرد. این سفر برای همه ما لذت بخش بود چون همگی زیارت اولی بودیم. در این سفر به همراه همسفر خوب‌مان بودیم، آقای سلمان‌زاده و خانواده‌اش که قبلا چندبار توفیق زیارت پیدا کرده بودند. حس انتظار همراه با شوق و لذت و سختی! حسی که واقعا برای ما زیارت اولی‌ها دَرکش آسان بود چون با تار و پود وجود وجودمان لمسش می‌کردیم. انتظار دیدن حرم مولا با گنبد طلایی. انتظار برای رسیدن به معشوق و اشک شوق ریختن ودست بالا بردن و خواستن آرزوها. خواستن اینکه که خدایا مرا از امام رئوف جدا نکن! تا یک‌سالگی پسرم علیرضا دیگر توفیق زیارت نداشتم! سوار هواپیما با علیرضای شیرین و دوست داشتنی راهی حرم امام مهربان شدیم و موهای طلای‌اش را همانجا کوتاه کردیم تا بگوییم آقا غلام حلقه به گوشت هست قبولش کن! واقعا عشق مولا چنان در روح و جان علیرضا رخنه کرده بود‌. هر وقت دلش هوای دیدن می‌کرد توانش را از کف می‌داد تا به وصال یار برسد! خداراشکر که عشق شما وخاندان با کرامتتان در وجود خودمان وفرزندان‌مان نهادینه شده است! 🍃بانام رضا به سینه ها گل بزنید ازشوق به بارگاه او پل بزنید فرمود که هر گاه گرفتار شدید بردامن ما دست توسل بزنید🍃 @AFKAREHOWZAVI
. من از کودکی عاشقت بوده ام ✍🏻مریم زارعی از همون وقتی که عکس گنبدت رو بعد پخش فیلم ولایت عشق نشون میداد و من از هر جای خونه که بودم، بدو بدو میومدم و کف دستمو میذاشتم رو گنبدت و حس میکردم کنارتم. از همون موقع که با زبون بچگونه میگفتم بابا النگو برام بخر امام رضا علیه السلام بهت پولت میده تا بریم پیشش و همینطور هم شد. از همون وقتی که عکس برادر و خواهرام رو میدیدم که کنار گنبدت هستن و فکر میکردم مستقیم اومدن اونجا کنار گنبد و عکس گرفتن. و متوجه نبودم که با فتوشاپ این عکس درست شده. از وقتی که تنها دلخوشیِ نزدیک شدن به عیدهای نوروز این بود که میایم مشهد و سال تحویل پیش شماییم. از وقتی که تو عالم نوجوونی خودم وقتی میومدم مشهد، باید چندین دور توی صحنات راه میرفتم.و به تک تک کاشی هات نگاه میکردم تا دل تنگیم رفع بشه. از وقتی که اون سالی که بابام زنگ زد بهم و کاری داشت و بهش گفتم:« بابا این کارا رو ول کن، امام رضا رو بچسب». و بابام با وجود اینکه قصد مشهد نداشت اما پول جور کرد و ما رو آورد مشهد پیشت. از همون وقتی که خداحافظی کردم و رفتم اما نزدیک به شهر تربت جام تو راه برگشت به شیراز، اتوبوس خراب شد و مجدد برگشتیم مشهد و مستقیم اومدم تو صحن انقلاب کنارت. از همون وقتی که دوستم رفت مشهد و دلم لرزید و یک دفعه طلبیدی و سه روزه اومدم و برگشتم. از همون وقتی که رفتم پیش خواهرت و گفتم دلم برا برادرت تنگ شده و چند روز بعد پیشت بودم. و تا همین الان که با تمام وجودم دلم برات تنگه، قسم میخورم به همون گوشه ی سمت چپ صحن انقلاب اسلامی که پاتوق همیشگی ام هست، خیلی دوستت دارم. جوری دلمو به خودت وصل کردی که هر وقت حالم خرابه، بهم میگن دلت برا امام رضا علیه السلام تنگ شده؟ میخوای بریم مشهد؟ شما گره خوردی به تک تک تار و پود ما ایرانی ها، میخوام بگم، خیلی دوستت دارم امام رضا علیه السلام. ممنونم که اجازه میدی دوستت داشته باشیم. ممنونم که حواست بهمون هست. ممنونم که همه جوره هوامون رو داری. هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی @AFKAREHOWZAVI