eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
707 دنبال‌کننده
895 عکس
156 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. برنامۀ «مهلا»، دو لایه دارد: یکی ستایش حسین و دیگری نکوهش انقلاب. سرسپردگی‌شان به حسین، در هندسۀ «سرزنش انقلاب» نشسته است. ۲. اما «حسینِ منهای انقلاب»، همان منطق هیأت سکولار است. ۳. انقلاب در این برنامه، «بی‌وکیل» است؛ هم میهمانان و هم مجری، شاکیان پروندۀ «اتهامات انقلاب» هستند. ✍️ مهدی جمشیدی @AFKAREHOWZAVI
. «محفل بال ملائک»فاطمه شکیب رخ این روزها که بی‌آنکه بدانیم به بهشت روضه حسین علیه السلام سرازیر می‌شویم، نه به دنبال دعوت رسمی از جانب کسی هستیم و نه منتظر اذن ورود به مجلس اباعبدالله نشسته‌ایم. این روزها که اشک‌های جاری‌مان، گواه دل‌های پیوند خورده ما به عزای آسمان و زمین است و پلک‌های ورم کرده‌مان نمایان داغ جگر سوز قیام عاشورا است. به ازاء تمام اشک‌هایمان و با تمام وجودمان شکرگزار نان حلال پدران و شیر پاک مادران‌مان باشیم! که اذن ورود گام‌های ما را به روی بال ملائک، همان خلوص و عشق به میراث رسیده، رقم زده است. چقدر حال این روزهایمان خریدنی‌ست! چقدر این غصه عاشقانه بر دل مان خواستنی‌ست! و در این شب‌ها که قطرات اشک بر سوز امام حسین علیه‌السلام آرام آرام ما را به سوی گودال می‌رساند و همان لحظه "و شمر جالس علی صدرک" را به اوج اندوه جان‌هایمان می‌کشاند، به یاد آن قلب داغداری باشیم که به جای اشک، خون در عزای «اشرف اولاد آدم» می‌گرید، برای غربتش دعا کنیم، تا این خبر را به محضرشان برسانند که شیعیان‌تان در این شبها به داغ شما نیز داغدارند و به اشک شما نیز به اندوه دچارند، باشد که نام ما را در شمار دعاگویان حضرت یار بنویسند! @AFKAREHOWZAVI
. اقتدا به امام در آخرین نمازنجمه صالحی در روز عاشورا، هنگامی‌که ابوثمامه صائدی به امام حسین علیه السلام عرض نمود که آرزو دارد نماز را به ایشان اقتدا کند، او گفت: "یا ابا عبدالله، جانم به فدای شما، می‌بینم که این‌ها به شما نزدیک شده‌اند، [اما] به خدا قسم تا زمانی‌که من کشته نشوم شما کشته نخواهید شد! اما اکنون آرزو دارم در حالی با خدا ملاقات کنم که این نمازی را که هم اکنون زمان آن رسیده است، به شما اقتدا کرده باشم."* یکی از اشتباهات رایج در مورد جناب ابوثمامة الصائدی و نماز ظهر روز عاشورا، نقل نادرست جمله ابوثمامه به سید الشهدا علیه السلام است. بسیاری را گمان بر این است که ابوثمامه فرا رسیدن نماز را به امام حسین علیه السلام یادآوری کرده است، در این نقل چنین تصویر می‌شود که گویی ایشان متوجه فرا رسیدن زمان نماز نبوده‌اند و شخص دیگری این امر را به ایشان گوشزد کرده است. این سخن و این نقل، نهایت بی‌توجهی و بی‌معرفتی نسبت به اصحاب سیدالشهدا علیه السلام است. اصحاب امام حسین علیه السلام در بالاترین درجه از معرفت و ادب نسبت به مقام امامت و شخص امام حسین علیه السلام بوده‌اند. آن بزرگواران در سخن گفتن با امام حسین علیه السلام بیشترین میزان ادب و احترام را نسبت به ایشان رعایت می‌کردند و مانند برخی نویسندگان امروزین نبودند که اهل‌بیت علیهم السلام را با نام کوچک خطاب کنند؛ آنها معمولا در سخنان خود، امام حسین علیه السلام را با کلماتی مانند «ابن رسول الله»، «اباعبدالله» و امثال آن مخاطب قرار می‌داند. دقت در عبارت ابوثمامه نشان می‌دهد که او هرگز فرارسیدن نماز را به سید الشهدا علیه السلام یادآور نشده است. او در سخن خود می‌گوید که آرزو دارد این نماز را که آخرین نماز عمر او است، به امام حسین علیه السلام اقتدا کند. در واقع آنچه که برای ابوثمامه اهمیت دارد، اقتدای آخرین نماز عمر، به امام زمان خویش است، نه صرف نماز خواندن. *تاریخ طبری، ج۵،ص۴۳۹، خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲،ص۱۶_۱۷. @AFKAREHOWZAVI
. «این حسین کیست؟ که همه عالم دیوانه اوست!» ✍سیده ناهید موسوی 🏴حال و هوای عزاداری برای اشرف اولاد پیامبر (ص) همه جا برپا است.همه در تکاپو برای تدارک و شروع یک شب دیگر از عزای امام حسین (ع) هستند. گرمای طاقت فرسا، فشار معاندان و پیام‌های تخریبی براندازها هم مانع این محبت و ارادت‌ها نمی‌شود. لباس مشکی به تن کنید هنوز فرصت هست، برای جبران، فقط یک یاعلی بگویید. هیاهوی شهر را می‌بینید باوجود همه نوع گرفتاری اما جوشش و حرارت عشق به اباعبدالله فروکش نکرده است. از همه اشک‌های با سوز و حسرت ریخته شده، سبکی و حلاوت گریه کردن برای امام حسین (ع) می‌ماند. 🏴امام حسین (ع) مصداق بارز آیه، «یُرِیدُونَ لِیُطفئوا نُور اللهِ بأفواهِهمْ و اللهُ متمُ نوره وَ لَو کَرِه الکَافِرُون» است. آری! هیچ کس توان و قدرت خاموش کردن نورالهی را ندارد. آیه حق و جلوه‌ی خداوند روی زمین، که جان‌ها به فدای اسمش تنها اباعبدلله است. قرآن را می‌سوزانند، به اهل بیت علیهم السلام توهین می‌کنند، تا بلکه بتوانند ذره‌ای از محبت مردم نسبت به دین و اهل بیت (ع) را کم کنند ولی با پاسخی کوبنده از مردم در این شب‌های عزیز مواجه می‌شوند. بیرق های عزای فرزند فاطمه تا ابد برافراشته و جاودان می‌ماند. و این عشق ۱۴۰۰ساله هرگز خاموش نشده و نخواهد شد. هر بار تاریخ تکرار می‌شود و زیباترین قسمت آن عزاداری هر چه پر شورتر برای اباعبدالله، مظلوم کربلا است.بی شک اشک و حزن ما برای امام حسین (ع) نجات دهنده ما در دنیا و آخرت است. 🏴گویند این حسین (ع) کیست؟ و چه وصفی بهتر از این که ایشان هدف اصلی خود را امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح جامعه می‌دانند. و می‌فرماید: « إنما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، اریدُ أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکرِ و أسیر لسیرة جدي و أبی علی بن أبي طالب» در یک کلام اصلاح و سامان دادن و مقابله با فساد و نابسامانی در جامعه اسلامی هدف اصلی است. همان امری که این روزها برای مردم این سرزمین گاهی مبهم و نامعلوم و گمشده است. امر به معروف و نهی از منکری که درکش سخت و عمل به آن شاید بهایش حرمت شکنی هم شود. به امید داشتن جامعه‌ای که نه تنها شور بلکه شعور حسینی در آن موج بزند،و بر پایه عشق بر امام حسین (ع) و اهل بیت علیهم السلام استوار باشد. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب *سوره صف،آیه۸ *بحارالانوار، علامه مجلسی، ج44،ص۳۲۹ @AFKAREHOWZAVI
«از رباب گفتن...» ✍زهرا نجاتی و رباب نام دیگر عشق است، آن گاه که باعث شاعرانگی حسین علیه‌السلام شد، آن‌جا که فرمود:« من درخانه‌ای آرام می‌گیرم /که رباب و سکینه درآن باشند / و تمام آنچه دارم برای آن دو است / و کسی را حق سرزنش من نیست.» زنان در عاشورا هریک در عرصه‌ای حضور پیدا و نقش ایفا کردند و رباب در همراهی با اباعبدالله الحسین علیه السلام. درسفری‌ست که از میان همسران، رباب توفیق همراهی یافت و چه درزمانی که امام زمانش را تنها و غریب یافت و او را دید که با جسم سر بریده اصغر، بین خیمه و مقتل علی، در رفت و آمد است، از تمام گفته‌ها و ناگفته ها تنها به این جمله بسنده کرد که:«حسین جان اجازه بده تنها یکبار دیگر، علی‌اصغرم را ببینم.» چه بعد از کربلا که درمجلس ابن‌زیاد، برای حسینش شعرخواند و گفت:«جانم به فدای حسینی که خودم جسم صدچاکش را میان خاک و خون، زیر آفتاب رها دیدم...» و چه یک‌سالی که به یاد امام غریبش، زیر سایه نرفت و گریست و از کربلا گفت. و گریست و از کربلا گفت. وگریست و از کربلا آن قدر گفت که از غصه یاد امامش و کربلا، دق کرد.. و رباب، اطاعت و همراهی با امامش که ازقضا همسرش بود را، و نجابت و صبوری درهنگام شهادت علی اصغر را، و عشق و روشنگری درمسیر مظلومیت و حقانیت امامش را، تمام کرد.. و امروز، امام‌زمان ما، مانند امام‌‌زمان رباب، سخت چشم انتظار حرکت رباب‌گونه‌‌ی ماست. و یکی از دردهای امام زمان ما، بدون شک جنگ جمعیت است... و چشم‌های امام زمان ما، به ما دوخته شده و باید دید ما چقدرمثل رباب، برای امام‌مان معرفت خرج خواهیم کرد. منبع: پرتال جامع علوم انسانی. مقاله رباب. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بر مدار حق‌طلبینجمه صالحی علی بود، شبیه‌ترین خلق به نبی، در مدار حق و حقيقت و حق‌طلبی و یاور امام. محدث بود و در کربلا یار پدر! در عاشورا و در آوردگاه مرگ و زندگی، گوهر وجودش درخشید و شجاعت و معرفتش نمایان شد. 🥀 آه از لحظه‌ای که در میدان، نظم تنش به هم ریخت! فَـقَـطَّـعوهُ بِـالسُّیـوف اِربـاً اِربـاً🥀 پ.ن: نگاره فوق، نگاره‌ی نبرد حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) در کربلا از روضه الشهدا (کتابت قرن ۱۰ق)نسخه مذکور در کتابخانه دولتی برلین نگهداری می‌شود. @AFKAREHOWZAVI
. «الگو» ✍زهرا نجاتی شناخت از اسلام مارا به این باور می رساند که جذابیت دراصل اسلام و شخصیت‌های ناب اسلامی، به قدری زیاد هست که بازار قهرمانان دروغین پرادعای غربی و شرقی را سرد کند‌. در این تکاپوی غریب لشگر شیطان و حزب الله، دراین زمانه که زندگی روز به روز سخن تر و حفط دین دشوارتر می‌شود، چه مامنی بهتر و دلگشاتر و امن‌تر از دامان نوجوان امام حسن. نوجوان‌ها در دنیای کوچک و ناامنشان به دنبال ایده‌آلی کاریزماتیک و جذاب برای الگو هستند تا بتوانند با نگاه به او، قدم بردارند. و حقیقت این است که دست ما در اسلام از الگوهایی چون قاسم بن الحسن، عبدالله ابن الحسن وعلی اکبر و حتی قهرمان‌های ملی همچون بعضی شخصیت‌های شاهنامه و به خصوص شهدای جوان و نوجوان چون ارشام، پر است‌. و کاملا برخلاف دست پرمان، کم‌کاری کرده‍‍‌‌ایم در معرفی این شخصیت‌ها اول به نوجوان‌های خودمان و بعد به دنیا. این ابعاد باید با دقت در روحیات نوجوان، دارای جذابیت در بعد تاریخی،قهرمانی، معرفی اصل و نسب و شناخت ابعاد روحی این بزرگواران با ابعادی مانند عرفان علی‌اکبر و جنگاوری قاسم‌ اتفاق بیفتد. باید دانست که با برقراری اتصال روحی میان این دونسل با هزار و چهارصدسال فاصله،می‌توان پیوندهای عمیق روحی بین این دو نسل برقرار کرد. ای بسا باشناخت و معرفی این الگوها، بتوان درالگوپذیری و هویت یابی دینی، نسل جوان،نوجوان و کودک گامی بلند و موثر برداشت. @AFKAREHOWZAVI
تأملی بر فلسفه‌ی حرکت سیدالشهدا ✍زينب نجیب در دهه محرم به یاد سیدالشهدا و خانواده و اصحابش بر سر و سینه زده، عزاداری می‌کنیم. سیه می‌پوشیم و به عشق او اطعام و نذری می‌دهیم. برای داشتن یک لحظه نگاه او به خلق خدمت می‌کنیم. همه‌ی این‌ها ثواب است و صواب. اما آیا هر سال بر هدف و فلسفه‌ی حرکت سیدالشهدا قدری مفصل‌تر تأمل می‌کنیم؟ آیا پس از فهم آن در طول روزهای سال به الگو گرفتن از او مبادرت می‌ورزیم؟ مگر نه‌اینکه کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. در یکی از منازلِ بینِ راه [کربلا]، امام حسین (علیه السّلام) ایستاد خطبه خواند:" اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسولَ الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ قالَ مَن رَأَى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلّاً لِحُرُمِاتِ الله ناکِثاً لِعَهدِ الله ... یَعمَلُ فی عِبادِ الله بِالجَورِ وَ العُدوانِ و لَم یُغیِّرُ عَلَیهِ بِقَولٍ وَ لا فِعلٍ کانَ حَقّاً عَلَى الله اَن یُدخِلَهُ مَدخَلَه". امام حسین (علیه السلام )حرف عجیبی زد  اوّلاً خطاب به ناس می‌فرماید. یعنی همه مردم. این خطاب فقط به مؤمنین نیست، خطاب فقط به آن عدّه‌ی همراهان امام حسین نیست؛ خطاب به بشریّت است، نه فقط در آن زمان، در همه‌ی زمان‌ها تا امروز. او از قول پیغمبر فلسفه‌ی حرکت خودش را بیان می‌کند؛ می‌فرماید که من به حرف پیغمبر عمل می‌کنم. پیغمبر به من دستور داده است که: "مَن رَأَى سُلطاناً جائِرا"؛ هر کس یک قدرتی را، یک قدرت ستمگری را مشاهده کند..." یَعمَلُ فی عِبادِ الله بِالجَورِ وَ العُدوان"؛ که به مردم با ظلم و ستم برمی‌خیزد، نکته اینجاست که نمی‌فرماید «یعمل فی المؤمنین»؛ یعنی نمی‌فرماید که به مؤمنین ستم می‌کند بلکه تاکید دارد به بندگان خدا ستم روا می‌دارد. این همان چیزی است که موجب می‌شود همه‌ی ما وظیفه پیدا کنیم. در این شرایط وظیفه چیست؟ و" لَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِقَولٍ وَ لا فِعل"، کسی که یک چنین قدرتی را در مقابل خودش ببیند و در مقابل او موضع نداشته باشد یا موضع نگیرد و به مخالفت اهتمام نورزد ــ حال این مخالفت گاهی با قول است، گاهی با فعل است؛گاهی اقتضا می‌کند شما در مقابل قدرت ستمگر وارد عمل شوید، گاهی شرایط مناسب برای وارد عمل شدن نیست_ پس باید موضع گرفت؛ اینها تکلیف امروز ما را مشخّص می‌کند ــ در ادامه می‌فرماید؛ "کانَ حَقّاً عَلَى اللَهِ اَن یُدخِلَهُ مُدخَلَه"، خدای متعال حقّی بر عهده‌ی خودش قرار داده که اگر کسی در مقابل ظلم و جور و عدوانِ به عبادالله موضع نگرفت و حرکت نکرد، به همان سرنوشتی دچار کند که آن ظالم را دچار خواهد کرد، یعنی جهنّم؛ مسئله این است. آری، امام حسین (علیه ‌السّلام) می‌گوید من برای این هدف حرکت کردم.... بعضی می‌گويند امام حسین (علیه ‌السّلام) حرکت کرد که قدرت را بگیرد. این سخن گاهی از زبان مؤمنین نیز شنیده می‌شود. بعضی می‌گويند امام حسین (علیه ‌السّلام) حرکت کرد تا شهید شود. هر دوی این‌ها اشتباه است او حرکت کرد تا به وظیفه‌ی خود عمل کند. حال در راه انجام وظیفه، یک احتمال این است که فرد به قدرت برسد، یک احتمال این است که انسان شهید شود. مقصود این است که ما بتوانیم به وظیفه‌ی خود عمل کنیم. مسئله این است.( بر گرفته از بیانات در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه امام‌حسین(ع) ۱۳۹۸/۰۷/۲ ) حال این سؤال باقی‌ست که ما تا چه میزان منطبق بر هدف امام حسین علیه السلام حرکت می‌کنیم؟ افرادی که معتقدند در کمک به برادران خود در سراسر کره‌ زمین موظف نیستیم و این موضع‌گیری آنها حتی در برابر برادران مسلمان ما نیز مطرح می‌شود و شعار سر می‌دهند نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران . تا چه حد اعمال خود را منطبق بر رفتار امام حسین علیه السلام می‌دانند؟ آن‌ها چگونه می‌توانند خود را شیفته و شیدایی حسین بدانند؟ شیعه امام حسین بودن عمل می‌خواهد. @AFKAREHOWZAVI
. ام‌بنان ✍🏻 زهراکبیری‌پور تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی. مدتی بعد زمانی که از اوج گرفتن قاسم در معرکه چیزی نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟! گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت تو جان ندهی. فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند. آن نیروی ماورائی این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد. به گمانم این نیروی ماورائی دستان امام حسن(علیه‌السلام) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد. شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی. سلام مادرِ قاسم؛ سلام مادرِ عبدالله؛ سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(علیه‌السلام) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی. سلام بر آن قلب بزرگت که داغدیده‌ی داغ دو پسر شد. منبع: سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین فی انصار الحسین(ع)، صفحه‌ی ۲۲۴. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. غریبانه‌ترین وداع ✍نجمه صالحی او را در آغوش گرفت. تن او بوی رمضان بیست سال پیش را می‌داد؛ شبی که پدر دستان برادر نوجوان را در دست او گذارده بود. هنوز طنین صدای پدر در خاطرش زنده بود:«ای عباس! در کنار برادرت حسين بمان که مظلوم‌تر از مظلومیت او نیست.*» پدر از آن دو خواسته بود مثل همیشه در کنار هم باشند و چه خوب همراهی کرد. اگر او نبود چگونه دریای طوفانی غم فراق برادرش حسن علیه السلام به آرامش می‌رسید؟! جان و دلش به غیرت و شجاعت او گرم‌تر می‌شد. نخستین آرایه‌های شجاعت، در زندگی پسر ارشد علی و ام‌البنین علیهماالسلام لحظه‌ای جان گرفت که پدر او را«عباس»نامید. شیر بیشه‌ای که شیران از او بگریزند، او در خانه‌ای پرورش یافت که از نور ایمان سرشار بود؛ در کنار پدری رشد نمود که در کرانه‌های تاریخ و در مقابل سیلاب‌های زمانه، محکم ایستاده بود. آشکار است که عباس، خلق و خوی حیدری خواهد گرفت. از زمان پرکشیدن پدر، بیست سال می‌گذشت. دستان عباس قوی‌تر و شجاعتش بیشتر شده بود. بازوانش را محکم گرفت. باچشمانش با او حرف زد، باید حرکت می‌کردند؛ روی به شریعهٔ فرات نهادند. شیران حیدر، چشم از عالم پوشیده و لشگر گرگ‌های درنده را می‌شکافتند و متفرق می‌کردند. بین دو برادر فاصله افتاد، صاحب لوا و فحل‌الفحول حیدر، به شریعه نزدیک‌تر شد. سیل تیر و سنگ از هر طرف به سویش روان بود، شبل مرتضی، دشمنان آل الله علیهم السلام را همچون ملخانی به این سو و آن سو پراکنده و رجز خوانی می‌کرد: 《وَاللّه ِ إن قَطَعتُمُ يَميني إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني*》 چشم و سر و دستش فدایی برادر شد، بر زمین افتاد، باچشم خون‌بار نظر به برادر انداخت، حسین علیه السلام به سختی خود را به او رسانده بود. زانوانش سست شد‌. کمرش خم شد‌. بر زمین نشست. بانگ ای برادر، ای نوردیده برداشت و چه لحظه دردناکی وداع دو برادر... «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»آیه 227 /سوره شعراء *پيشگویی‌های اميرالمومنين(ع): سيد محمد نجفی يزدی *المناقب لابن شهرآشوب: ج ٤ ص ١٠٨، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٤٠. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«استنداپ کمدین خواهر» ✍نرگس سلیمانی تمام تلاشش را می‌کند تا بخنداندم. خواهر است وشیطنت بچگی‌اش مرا به این روز انداخته که لب گاز بگیرم میان ادای سوره، تا نخندم و نمازم باطل نشود. سخت است جلوی حرکات طنزش نخندی، باید در این مورد هم روی خواهرم برنامه‌ریزی تبلیغی کنم و به او حرف استادم را بگویم که شکستن عامدانه‌ی نماز دربی احترامی به خدا مثل سیلی زدن به روی رسول خداست . در این چهار رکعت نماز چه فکرها که به ذهنم نرسیده است. از اجرا کردن موضوع تبلیغی روی خواهرم تا نخندیدن و حتی اینکه چگونه حواسم را جمع نماز کنم و شرمندگی از روی آقايی که تیرها به سمتش می آمد اما او نمازها را خواند. آخرين نماز حیاتش در ظهر عاشورا. دیگر خنده‌ام نمی‌آید. شرمندگی‌ام پیش خدا بیشتر می‌شود و خواهرم مأیوسانه می‌رود و من دو رکعت باقی مانده را در اوج شرمندگی از روی بندگی حسین برای خدا، می‌خوانم و بعد از نماز روی دعای مستجاب بعد نماز حساب ویژه باز می‌کنم و از خدا می‌خواهم مرا هم به خود برساند درست مثل حسین. @AFKAREHOWZAVI
«میراث مادرانه» ✍مریم زارعی درست لحظه ای که می خواستم به صحبت های سخنران با توجه گوش فرادهم یکی از فرزندانم به سمت من آمد و درخواستی داشت، دیگری حرفی داشت. آن یکی آمد و آن یکی رفت و این روال ادامه داشت، دل خوش به این بودم که با خوراکی های همراهم که هنوز به رؤیت بچه ها نرسیده بود به روضه گوش دهم. اما گوش سپردن به روضه هم میسر نشد و سینه زنی نیز هم آن‌چنان که شایسته بود اتفاق نیافت. به شدت از این مسئله ناراحت بودم، اما بعد از اندکی فکر کردن، به ذهنم آمد‌ که اگر مادر من از بچگی من را به هیئت نبرده بود، چگونه محبت اهل بیت علیهم السلام در دل من پرورش می یافت؟ اصلا اگر در این مجالس بزرگ نشده بودم حب حسین چگونه بر دلم جا می گرفت؟ اگر مادرم تحمل کودکی های من را نکرده بود، آیا کنون من، گریه کن حسین(ع) بودم؟ به راستی که، فرزندان از والدین ارث می برند! چه بهتر که حب علی و آل علی (ع) باشد، قطعا اجر این ارث، اگر بیشتر از روضه نباشد کمتر هم نیست! خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما که در راه حسینت لشگری از خون من باشد. @AFKAREHOWZAVI
. روز نهم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى ▪︎ شمر بن ذی الجوشن، با چهار هزار نفر، همراه با نامه‌ای از ابن زياد به عمر بن سعد مبنی بر جنگيدن با امام حسين علیه‌السلام و قتل ايشان، برای دومين بار وارد كربلا شد. ▪️عصر همان روز، ابن سعد با دستوری كه از ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با امام حسين علیه‌السلام شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:ای لشكرهای خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند. اما امام علیه‌السلام تا روز دهم فرصت گرفت... ▪︎امام صادق علیه السلام فرمودند : تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عُمَر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود. کافی، ج 4، ص 174. @AFKAREHOWZAVI
. مردِ آزاد ✍نرگس ایرانپور ساعات آغازین شنبه صبح بود. شنبه دهم محرم سال ۶۱ هجری¹. عمر سعد با افرادش، رو به سوی میدان کرد. پرچم را به دست غلامش ذوید سپرده بود که پیشاپیش‌ سپاه در حرکت بود. سفره مناجات در خیمه‌های حسین‌بن‌علی علیه‌السلام گسترده بود. حضرت از ابتدای کار، یارانش را از شروع نمودن جنگ منع فرموده² و دست به سلاح موعظه و مناجات برده بودند: «خدایا تو در هر سختی و اندوهی مورد اطمینان من و در هر گرفتاری امیدم هستی و در هر مسئله‌ای که برایم رخ می‌دهد اطمینان‌بخش و مددکارم می‌باشی چه غم‌ها که بواسطه آن، دل‌ها به ضعف می‌گرایید و چاره‌اش به کاستی می‌رفت و در آن، دوست مرا رها می‌کرد و دشمن از آن مسرور می‌شد. ولی هنگامی که آن را نزد تو می‌آوردم و از آن بدرگاهت شکوه می‌کردم و چاره‌اش را از غیر تو نمی‌جستم آن را می‌گشودی و می‌زدودی، تو ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و غایت هر خواسته‌ای.»³ لشکر عمر سعد به میانه میدان رسیده و آغازین گرد و خاک جنگ را بلند کرده بودند. عمرو‌بن حجاج زبیدی، راست لشکر بود و شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلابی، چپ لشکر عمر سعد ایستاده و در آستانه آتشِ ایستادن در برابر فرزند رسول خدا جولان می‌دادند.⁴ صدای پای اسبان به خیمه‌ها رسید. امام، مرکب طلبید و به قلب میدان زد. صدای مبارکش به گوش بیشتر مردمان حاضر در صحرا می‌رسید، فرمود: «ای مردم! سخنم را گوش دهید، در جنگ با من عجله نکنید، بگذارید شما را بدانچه حق شما بر گردن من است و باید آن را به شما بگویم موعظه کنم.»⁵ اولین خطبه امام بر تاریخ کربلا ثبت می‌شد که کسی در گوشه‌ای از میدان، خودش را بین بهشت و جهنم مخیر دید. قصه، قصه دنیایی بود که هیزم آتش جاودان دوزخ می‌شد. دینش را بر لبه شمشیری می‌دید که با هُرم آتش زر و زیور عبیدالله، تیز شده بود. «مهاجربن‌أوس»، تب و لرزی را که بر اندام «حرّ» عارض شده بود، نقل می‌کند. مهاجر از او پرسید: «تو شجاع‌ترین اهل کوفه‌ای! این چه حالی است در تو می‌بینم؟» حرّ گفت: «به خدا قسم من خودم را بین بهشت و جهنم مخیّر می‌بینم و الله چیزی را بجای بهشت بر نمی‌گزینم و لو اینکه قطعه قطعه گردیده و آتش زده شوم!» سپس به اسبش لگدی زد و به حسین علیه‌السلام ملحق شد. با شرمساری خودش را معرفی کرد و گفت هموست که راه بازگشت را بر کاروان امام بسته و باعث توقف در این صحرای پر بلا شده. سر به زیر انداخت: «هَل لي مِن توبه؟ توبه‌ام را می‌پذیری؟»⁶ امام علیه‌السّلام فرمود: «بله،خدا توبه‌ات را بپذیرد و تو را ببخشد، نام تو چیست؟» حرّ گفت: «من حر بن یزید هستم!» فرمود: «همانگونه که مادرت تو را نامیده تو آزاده‌ای به امید خدا در دنیا و آخرت⁷.» پاک و آزاد وارد میدان شد. سینه‌اش را اماج تیرهایی کرد که بوی نفاق و خیانت می‌داد. بیش از چهل نفر از سپاه پیش رویش را هلاک کرده و خود در سایه جوانمردی سیدالشهدا آرمید و از اولین شهدایی بود که در مکتب انسان ‌پرور حسین (ع) جاویدان شد⁸. و حرّ، معنایی تازه بر آزادگی بخشید. آزادگی ردایی شد برقامت تمام آنانی که در برابر منکر خدا و ظلم بر خویش و هم‌کیشان، ایستادند. سلام خدا بر رحمت واسعه الهی که هم‌چون جد شریفش بر هدایت انسان‌ها حریص است و بی‌بهانه می‌بخشد.‌ صَلّی‌اللّه‌عَلَیکَ‌یاٰرَحْمَةَاللّه‌الواٰسِعَة. _______________________________ ۱. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲. به نقل از ابی مخنف به نقل از عبدالله بن عاصم از ضحاک بن عبدالله مشرقی. ۲. ارشاد، ج۲، ص۹۵. ۳. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۳. ۴. مقتل ابی‌مخنف، ص۱۴۷. ۵. همان، ص۱۴۹. ۶. سید‌بن طاووس، لهوف علی قتل الطفوف، ص۱۰۳. ۷. همان، صص۱۵۷_۱۵۶. ۸. انساب‌الاشراف، ج۲، ص۴۷۶. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. همه زیر پرچمش یک خانواده‌ایم ✍الهام سادات حجازی بخش اول بی‌بی نذر قیمه داشت. همیشه قبل از آمدن عزاداران امام حسین علیه‌السلام، بی‌بی حیاط را آب و جارو می‌کرد و به گلدان‌های شمعدانی دور حوض با آبپاش گلبهی رنگش آب می‌داد. گل‌های محمدی داخل باغچه با آجرهای مثلثی شکل دور باغچه، به حیاط لطف و صفای خاصی داده بود. از یک روز قبل‌تر بی‌بی برای نذری دست به کار می‌شد، یکی یکی شیشه‌های ایوان را با دستمال تمیز می‌کرد. عاشق پرده‌های سفید پاپیونی پشت پنجره‌اش بودم. بی‌بی خانه‌اش صفای خاصی داشت. همه می‌گفتند بی‌بی الهی خدا بهت عمر با عزت دهد؛ خانه‌ات با صفاست. از آپارتمان نشینی که دلمان می‌گرفت، می‌آمدیم اینجا تا دلمان باز شود. آن روز بی‌بی بعد از شیشه‌های ایوان تمیز کردن اتاق‌ها را شروع کرد. روپوش طاقچه‌های اتاق گلدوزی دست دوز خود بی‌بی بود. قاب عکس حاج میرزا روی طاقچه بود. اشک در چشم‌هایش جمع شد و با گوشه‌ی روسری اشک پلک‌های پشت عینکش را پاک کرد. صلوات و فاتحه‌ای برای حاج میرزا که شریک یک عمر زندگی‌اش بود فرستاد. یاد خاطراتی که با هم داشتند؛ افتاد. از مکه رفتنشان، از سوریه رفتن و خرید دمپایی سوغاتی برای همه نوه‌ها، از نذرهایی که می‌دادند. از روضه‌هایی که حاج میرزا در مسجد بازار صنف لباس فروشی‌ها می‌گرفت و روضه‌های پرسوز و شعور حاج منصور. بی‌بی با نگاهش به حاج میرزا گفت: رفتی و من را تنها گذاشتی. تو جایت خوبه حاجی، به حق مکه و کربلایی که با هم رفتیم دم مردن بیا به کمکم، من را ببر پیش خودت. گوشه‌ی دیگر طاقچه عکسی از حاج قاسم بود و یک عکس سه در چهار از نوه‌ی بی‌بی کنار عکس حاج قاسم بود. نوه‌ی بی‌بی چند سال پیش توسط داعش به شهادت رسیده بود. بی‌بی عکس این‌ها را همیشه با گلاب تمیز می‌کرد. هر سال محرم در روز عاشورا دیگ‌های بزرگ نذری در حیاط خانه‌ی بی‌بی به روی شعله می‌رفتند. از چند روز قبل از عاشورا، همسایه‌ها و اقوام به منزل بی‌بی می‌آمدند و در نذرش کمک می‌کردند. عده‌ای از خانم‌ها سیب‌زمینی پوست می‌کندند و خلال می‌کردند و عده‌ای لپه و برنج را پاک می‌کردند. بعضی از خانم‌ها در پاک کردن سبزی کمک می‌کردند. بی‌بی دوست داشت ریحان و ترخون سبزی بیشتر باشد، بقال محل حاج سید با کلاه سبز رنگی که بر سر داشت همیشه برای بی‌بی سبزی خوردن مخصوص سوا می‌کرد و می‌آورد دم در خانه بی‌بی. اقدس خانم و شیرین خانم مسئول پخت برنج بودند. شیرین خانم زعفران مخصوص از مشهد آورده بود و دم کرده بود تا روی پلوهای نذری بریزد. اما مسئول طبخ قیمه خود بی‌بی بود. نمی‌دانم چه سری بود قیمه‌های بی‌بی خوشمزگی خاصی داشت. خودش که می‌گفت قیمه‌ی امام حسین با بقیه‌ی خورش‌های قیمه خانگی مزه‌‌اش فرق می‌کند چون نذری است. هر کس یک عرض ارادتی داشت و یک حاجت دلی؛ -ملیکا خانم تازه عروس بود و چند سالی بود که بچه‌دار نمی‌شدند. متوسل به حضرت رباب و علی اصغر شده بود می‌گفت الهی همه‌ی بچه‌ها سلامت و عاقبت بخیر باشند و کسایی که خدا به آن‌ها اولاد نمی‌دهد هم بچه‌دار شوند. این حرف‌ها را با چشم‌هایی پر از اشک می‌گفت. -نیوشا دختر زری خانم آرایشگر محل، نوجوان بود. حاجتش قبولی در آزمون تیزهوشان بود. بی‌بی می‌گفت مردم موقع جشن‌ها و عروسی‌ها به آرایشگاهت می‌آیند، الهی خدا دلت را با قبولی نیوشا شاد کند. -آقا وحید که زحمت آوردن کیسه‌های برنج را می‌کشید جوان مجردی بود. بی‌بی به آقا وحید می‌گفت الهی خیر ببینی از جوانی‌ات، الهی یک دختر خوب قسمتت بشه، الهی زنده باشم داماد شدنت را ببینم. آقا وحید چادر بی‌بی را می‌بوسید و زیر لب آمین می‌گفت و می‌گفت الهی سایه‌‌ی شما روی سر ما مستدام باشد. -سمیرا خانم یک بچه‌ی معلول داشت. دوست داشت پسرش شفا پیدا کند و خودش با پای خودش در روضه امام حسین شرکت کند. -عماد پسر خانم حیدری چند سالی بود که برای ادامه تحصیل رفته بود آمریکا. از طریق اسکایپ تماس تصویری می‌گرفت . عماد حتی چندین هزار کیلومتر آن طرف‌تر، در سرزمین غربت، دلتنگ روضه و نذری امام حسین ‌می‌شد. بی‌بی به عماد یک سربند یا حسین یادگاری داده بود و عماد آن سربند را با خودش به آمریکا برده بود و برای مراسم «روز حسین» استفاده می‌کرد. عماد از مراسم «روز حسین» چند تصویر ارسال می‌کرد. بی‌بی با دیدن آن‌ها اشک در چشمان آبی رنگش جمع می‌شد و به سینه می‌زد و با بغض و گریه می‌گفت قربون امام حسین برم که صدای غربتش تا آمریکا هم رفته... 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
. همه زیر پرچمش یک خانواده‌ایم ✍الهام سادات حجازی بخش دوم -حاج حبیب پیرمرد محل یا نه بهتر بگویم پیرغلام محل بود. بی‌بی همیشه می‌گفت با اسم حاج حبیب همیشه یاد حبیب بن مظاهر دشت کربلا می‌افتد. حاج حبیب آقا از جانبازهای دفاع مقدس بود. آرزو داشت شهید شود. -رقیه دختر شیرین خانم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما به اصرار خودش، مادرش چادر مشکی برایش دوخته بود و برای دهه اول محرم سرش کرده بود. رقیه داخل حیاط لی لی بازی می‌کرد و گاهی هم به تماشای ماهی‌های قرمز داخل حوض می‌ایستاد. بی‌بی به شیرین خانم می‌گفت یک بچه کم هست اگر چند تا داشتی الان دخترت همبازی داشت، الهی خدا به حق این روضه‌ها به شما اولاد صالح و سالم بدهد. خلاصه در این محل هر کس در دلش یک خواسته و آرزو داشت همه خواسته‌ها و حاجت‌هایشان را پای دیگ نذری امام حسین آورده بودند. بی‌بی تجدید وضویی می‌کرد و با عصای چوبی رنگ قهوه‌ای سوخته‌ی صیقلی‌اش با چارقد مشکی گل‌ریز براقش، با عینک قاب دایره‌ای‌اش و بند عینکش که خرمهره‌های خوشگل و شبیه آب نبات داشت و ما از بچگی هوس خوردن آنها را داشتیم، انگشتر نگین درشت عقیقش که به نام حضرت زهرا(س) حکاکی شده بود، می‌رفت سراغ دیگ‌های نذری و پخش نذری. با بسم الله و صلوات و ذکر یا حسین بود که دم‌کنی‌های بزرگ روی دیگ‌های نذری کنار می‌رفت و ظروف همسایه‌ها پر می‌شد از غذای قیمه امام حسین. چند تا دیگ هم مخصوص نیازمندها بود که بی‌بی شبانه آنها را تقسیم می‌کرد. آن‌جا همه‌ی محل، زیر پرچم امام حسین (ع)یک خانواده بودند. از پیر و جوان و نوجوان تا نوزاد و بچه‌های کوچک همه در زندگی‌هایشان یا یک عرض ارادتی داشتند به خاندان امام حسین یا حاجات‌شان را از این خاندان گرفته بودند و برای حاجت‌روایی باز هم متوسل به این خاندان می‌شدند. 🍃پایان @AFKAREHOWZAVI
. ✍م.حیدریان‌منش نامش فاطمه بود و تازه عروس خانه ی امیرالمومنین علیه السلام شده بود بچه های حضرت زهرا را بسیار احترام می کرد اما می دید هر بار شوهرش او را فاطمه صدا می زند غمی بر چهره بچه ها می نشیند دلش طاقت نیاورد لذا خواست دیگر او را فاطمه صدا نزنند. ۲ کاروان به مدینه رسید سراسیمه به همراه زنان بنی هاشم خود را به کاروان رسانید بشیر کاروانسالار بود و خبرها را یک به یک می رساند او خودش را به بشیر رساند چه خبر از مولای دو عالم حسین؟ گفت خانم جان پسرتان عثمان را شهید کردند دوباره پرسید از مولایم حسین چه خبر؟ گفت جعفر را هم شهید کردند این بار با آشفتگی پرسید باز بشیر جواب داد که عثمان را هم شهید کرده اند هر بار که بشیر لب وا می کرد دلش بیشتر می ریخت اما نگران مولایش بود به بچه هایش ولایت مداری آموخته بود تا حافظ حسین باشند اما نمی توانست باور کند با وجود بچه های دلاورش حسین نباشد دوباره محکم تر پرسید بشیر از آقا و مولای دو عالم حسینم چه خبر؟ گفت عباس را هم شهید کردند دیگر طاقت نیاورد اگر عباس را هم شهید کرده‌اند پس چه خبر از حسین؟ فریاد زد بشیر تمام فرزندانم فدای حسین بگو از او چه خبر داری؟ گفت بانو او را هم شهید کردند سوزناک ناله زد از ته قلب محزون شد و به صورت کوبید نوحه سرایی کرد و گفت بشیر بند دلم را پاره کردی کاش فرزندانم و تمامی انچه در زمین است فدای حسین می شد و او زنده می ماند. ۳ با خود اندیشید چگونه می تواند بنی امیه را رسوا کند بدون اینکه جلوی او را بگیرند و مانع کارش شوند اگر به مسجد می رفت جلوی او را می گرفتند گفت من چهار پسر از دست داده‌ام در خانه ام مجلس عزا می گیرم مجلس می گرفت زینب برای عرض تسلیت به خانه اش می آمد و وقایع کربلا را برای مردم نقل می کرد. اما به نظرش این کافی نبود اینطور خیلی ها صدای او را نمی شنیدند بعضی‌ها به خانه او نمی‌آمدند و خبرها را نمی‌شنیدند تصمیم گرفت به بقیع برود چهار صورت قبر درست می کرد و چنان سوزناک نوحه سرایی می کرد که دوست و دشمن اشک می ریختند. @AFKAREHOWZAVI
. سادات ✍نرگس سلیمانی شنیدن قصه "عموعباس"(ع) برایش سخت بود. عاطفی‌ترین خاطره سال‌های نوجوانی‌اش شنیدن شعر "کجایی عموعباس " با صدای مداح هیئت محبوبش بود. غروب تاسوعایی که احساس می‌کرد زمین و زمان از اوج احساس و اخلاص مردم و مداح، دارد عمو عباس را صدا می‌زند. اما قصه‌ی عُلقه شدید او با عموعباس(ع) فارغ از تُرک بودنش، از یک گلایه شروع می‌شد. روضه‌خوان‌ها به رسم ادب ابتدای روضه "سادات ما را ببخشند" می‌گفتند و حواس‌شان نبود این جمله به نوجوان غیرساداتی مثل او چگونه برمی‌خورد که مگر فقط سادات از غصه این روضه درد می‌کشند و می‌سوزند؟ مگر عمو عباس(ع) از يادآوری قصه‌ی مادر، قصه‌ی زخم سر نازنین پدر، تشت خونین برادر، کم تراز اولاد فاطمه(س) غیرتی می‌شد!؟ گلایه‌اش از روضه‌خوان با شنیدن قصه‌ی عباس(ع) وقتی به برادر گفتن عباس(ع) به حسین(ع) می‌رسید، تمام می‌شد. با اطمینان به این شرح حال که دیگر عباس(ع) مثل پسر واقعی فاطمه(س) شده بود و از مادر اذن گرفته بود، آن هم اذن فرزندی! روح شاکی‌اش به روضه‌خوان هم امیدوار می‌شد که بی بی دوعالم به او هم به چشم ساداتش نگاه خواهدکرد! اگر ... همان‌طورکه به عموعباس(ع) نگاه کرد به عباس‌های زمانه‌اش، به آرمان‌های زمانه به ... @AFKAREHOWZAVI
. روضه‌ی خانگی ✍فاطمه میری طایفه‌فرد یک سنجاق کوچولو و طلایی نقطه اتصال روسری مادربزرگ بود. روسری‌اش پر بود از سفیدی مانند موهایش، مانند قلبش. اصلا جرات نداشتیم پیشش رنگ تیره بپوشیم. همیشه می‌گفت سیاه فقط برای عزای ارباب، من مُردم هم حق ندارید سیاه بپوشید. تسبیح رنگی‌اش را همیشه در دست داشت و لبش به ذکر بود. اصلا خانه‌اش محل ذکر بود، محل توجه به الله، به آل الله(علیهم‌السلام). یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً . سوره احزاب آیه ۴۱ ای کسانیکه ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید. ▫️▫️▫️ در حیاط مشغول بازی بودیم که صدای تق‌تق عصا از کوچه باریک مادربزرگ شنیده می‌شد. عصاکوبان از دالان باریک خانه رد می‌شد و خودش را به دهلیز می‌رساند. یااللهی می‌گفت و خبر از آمدنش می‌داد. مادربزرگ چادر فلفلی گل‌ریز خود را سر می‌کرد و گوشه‌اش را با دندان محکم می‌کرد. - بفرمایید حاج‌آقا. خانم‌ها یاالله... خانم‌ها خودشان را جمع‌وجور می‌کردند و آماده شنیدن روضه حاج‌آقا فحول می‌شدند. رسم هرماهه مادربزرگ بود که پانزدهم هرماه روضه برپا کند و فامیل را از ریزودرشت مهمان خوان ارباب... دستانش پر از خالی بود، اما دلش متصل به دریای فضل اباالفضل‌العباس(ع). ▫️▫️▫️ حاج‌آقا روی منبر خانه مادربزرگ می‌نشست. منبر که نه، یک صندلی قدیمی بود که رویش چادری مشکی کشیده شده بود و جلوی آن کمدچه‌ای قدیمی که ترمه عروسی‌اش را حمایلش کرده بود. حاج‌آقا با ذکر یک مسأله شرعی شروع می‌کرد و با یک ذکر مصیبت کوچک به پایان می‌برد. از گوشه خانه خانمی چادر به رویش می‌گرفت: - حاج‌آقا یه روضه از موسی‌بن‌جعفر(ع) بخوان، گرفتار(زندانی) دارم... حاج آقا هم شروع می‌کرد از زندان هارون گفتن و صدای ناله زن بلند می‌شد. گویی درد او بود که از زبان حاج‌آقا بیان می‌شد. شاید آن زن درد اهل‌بیت(ع) را با درد خود مقایسه می‌کرد و خجلت‌زده می‌نالید. ▫️▫️▫️ اما در پشت صحنه‌ این مادربزرگ بود که آبروداری می‌کرد، سینی برنجی را می‌آورد، چای را در استکان کمرباریک‌ می‌ریخت و صله‌ را زیر نعلبکی ماهرانه تعبيه می‌کرد، دوتا قند هم کنارش. میوه را کنار سینی در کیسه‌ای می‌گذاشت که حاج‌آقا حتماً با خودش ببرد. اواخرِ روضه، حاج‌آقای دیگر می‌رسید. به حرمت حاج‌آقا فحول، داخل مجلس نمی‌آمد، روی پله می‌نشست و صبر می‌کرد روضه تمام شود... توپ سرگردان پسربچه‌ها به سوی حاج‌آقا می‌پرید و چنددقیقه‌ای حاج‌آقا را هم‌بازی آن‌ها می‌کرد... تا اینکه صدای مادربزرگ می‌آمد - حاج‌آقا بفرمایید... به رسم ادب با حاج‌آقا فحول مصافحه و عرض ادب می‌کرد. این‌بار حاج‌آقای جوان از مسائل روز کشور می‌گفت و با روضه کوتاهی خاتمه می‌داد. از آن اتاق صدای خانم هم‌سایه بلند می‌شد: حاج‌آقا روضه خانم رباب را زحمت بکشید. حاج‌آقا هم شروع می‌کرد: - لالا لالا علی‌اصغر... بخواب مادر، بخواب مادر... ناله این‌بار از دیوار هم شنیده می‌شد. صدای زن هم‌سایه دل‌سوخته از بی‌اولادی گم می‌شد در میان ناله‌ها... حالا راحت‌تر زار می‌زد... ▫️▫️▫️ آخرای روضه دوتا از نوه‌های بزرگ‌تر از بازار می‌رسیدند. پول‌های خانم‌ها که جمع شده‌بود، بچه‌ها راهی بازار شده‌بودند برای خرید آجیل مشکل‌گشا... عزیز آجیل را کم‌کم در دستان ما می‌ریخت تا به همه‌ بچه‌ها به قاعده برسد. شیرینی روضه ارباب بود که با شهد آجیل به‌کام‌مان می‌ریخت و ما نفهمیدیم کی عاشق حسین(ع) شدیم... ▫️▫️▫️ مادربزرگ را خوب خریدند. او خادم خوبی برای فرزندان حضرت زهراء(سلام‌الله‌علیها) بود. او که هر پانزدهم ماه را روضه می‌گرفت، عاقبت هم پانزدهم شعبان در میانه جشن و شادی اهل‌بیت(ع)، چشم از دنیا فروبست... @AFKAREHOWZAVI