eitaa logo
نشریه آخرین امید
44 دنبال‌کننده
185 عکس
92 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ما بعید است، مرد راه شویم راه برگشت را خودت وا کن پسر مهزیار می‌داند ماجراهای غربتت کم نیست بین ما مردمی که میبینی سیصدوسیزده نفر هم نیست 📝مجید تال ❤️
از پله ها بالا میروم. سراشیبی است اما نه خیلی تند. مدام روی قبرهای سفید و مشکی و طوسی را میخوانم. اسامی ناآشنا از کوچک وبزرگ با دو جمله مشترک خودشان را نشانم میدهند.تولد:…وفات:… هوا کمی سرد است. آفتاب کم رمقی در هوا پیچیده. بوی خاصی را حس میکنم. چیزی بین بوی عود و عطر. نفسم کمی کندتر شده. میرسم بالا. مات به همه جا نگاه میکنم. سمت راست چشمم، کنار دیوار آدمهایی جمع شده اند. پا تند میکنم. چندمیله ی فلزی نشان میدهد که باید در صف بایستم. وارد صف میشوم.نمیخواهم برسم. میخواهم لحظات کش دار شوند. میخواهم بیشترنگاهش کنم. البته اگر اشک ها بگذارند : آمدمت که بنگرم، گریه نمیدهد امان! بالاخره میرسم. قبری درست مثل بقیه ی قبرها:ولادت: …شهادت:۱۳۹۸/۱۰/۱۳. بی اختیار زانو میزنم.دستهایم را میان تنها دستش میگذارم. شانه هایم میلرزند.و من بی خجالت او را غرق در بوسه میکنم. حس میکنم جهان مکث میکند .من غرق میشوم و او لبخند میزند.
پاییز ۹۸ بود. یکی-دوساعت بین کلاسها فرصت داشتم. بین کلاس فیزیولوژی و ادبیات، حدود ساعت ۱۲ از دانشگاه بیرون آمدم.خیابان زند مثل همیشه پر بود از رهگذرها. آدمها در این خیابان همیشه عجله دارند و فکرشان مشغول است.لیست کتابهایی که باید میخریدم راگذاشتم روی صفحه ی گوشی باز بماند. تابلوی کتاب فروشی « دارالکتب شهید مطهری» را دیدم. وارد فروشگاه شدم. چیدمان کتابها، شلوغ بود اما منظم. بعضی هایشان روی میزهای سفید مستطیلی وسط فروشگاه بودند و تعدادی هم در قفسه های دیواری. یکی از میزهای بزرگ سفید پر بود از کتاب شعرهای مختلف. از دیوانهای مختلف سعدی ، حافظ، عطار تا سهراب و پروین و نیما. نیما! نگاهم روی مجموعه ی اشعار قطورش ایستاد.یاد شعر« تو را من چشم در راهم»افتادم. نبضم تندتر زد. چند برگی از شعرهایش رامرور کردم. واژه هایش انگار غریبه ای که در خانه را بزند، برایم عجیب بودند و نامفهوم. کتاب سنگین بود و حتما نمیتوانستم توی کیف دانشگاه با خودم حملش کنم. چندلحظه ای مکث کردم .توی فکرم آمد:« هدیه از طرف خودم برای خودم»و خریدمش. چندسال از آن ماجرا میگذرد. خیابان زند هنوز هم شلوغ است و پرماجرا. هنوز هم دیوان شعر نیما قطور است و نمیتوانم توی کیفهای مختلف دستی ام بگذارمش.هنوز هم شعر« تو را من چشم در راهم»،به این مصرع که میرسد، قلبم را میلرزاند: «و از آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم، تو را من چشم در راهم…»
خیالِ با تو نشستن مرا هوایی کرد!🩵 ❤️
نياويزيم‌، نه به بند گريز، نه به دامان پناه‌. نشتابيم ، نه به سوي روشن نزديك ، نه به سمت مبهم دور. عطش را بنشانيم ، پس به چشمه رويم‌. دم صبح ، دشمن را بشناسيم ، و به خورشيد اشاره كنيم‌. مانديم در برابر هيچ ، خم شديم در برابر هيچ ، پس نماز ما در را نشكنيم‌. برخيزيم ، و دعا كنيم‌: لب ما شيار عطر خاموشي باد! نزديك ما شب بي دردي است ، دوري كنيم‌. 🩵
در آرزوی تو موهای من سپید شدند اجازه هست تو را «زندگی» خطاب کنم؟! *امید صباغ نو* ❤️
📝قسمتی از ادبیات، ادبیات روایی یا non fiction است. نوعی از نوشتن ،که ماجرا،صادقانه و بدون پیچ و خم روایت میشود. همین واقعی بودنش، خواننده را نزدیک میکند به موقعیت. طوری که جداشدن از واژه ها را خیلی سخت میکند. 📚کتاب« مرثیه ای بر یک رهایی»، از واقعیتهای طلاق میگوید. کشش عجیب و غریب کتاب اما فقط به دلیل نوع فرمش نیست. محتوای تلخ و عمیق کتاب ست که نمیگذارد صفحه ها میان ورق خوردنشان نفس بکشند. کتاب به تغییر آدمها میپردازد. به آدمهایی که مفهوم ازدواج برایشان متفاوت است. بعضی ها فانتزی نگاهش میکنند و بعضی ها هم خیلی منطقی. ⭕️اما اتفاق تلخ مشترک میان تمام این روایتها، تغییر ادمهاست. ادمهایی که «حرمت»را زیر پا میگذارند و لهش میکنند. جوری که استخوان زندگی به شدت خرد میشود و با تمام تلاشها،دیگر نمیتواند سرپا بایستد.و در آخر متلاشی و افسرده خاتمه پیدا میکند. ✅امتیاز:۱۰ از ۱۰
فردی را در نظر بگیرید که راننده ی اسنپ است. بیایید چند تکنیک نویسندگی را رویش پیاده کنیم. 🖍️موقعیت: شخصیت ( راننده‌ی اسنپ)نه روز است که فرزندش را از دست داده و پیراهن مشکی پوشیده.زمستان است و هوا هم خیلی سرد. گوشی شخصیت زنگ میخورد… 🖍️تحول شخصیت : شخصیت با تماس خانمش، فرو میریزد؛ صاحبخانه‌ اش گاز‌ِِخانه‌ را قطع کرده . شخصیت خانم را دلداری میدهدکه :«مسافر را برسانم، سریع می آیم خانه. جان من گریه نکن!». بعد منتظر چراغ قرمز می‌ماند تا با خیال راحت، سرش را به پشتی صندلی تکیه بدهد، چشم‌هایش را ببندد .و بدون در نظر گرفتن غرور مردانه، اشک بریزد. 🖍️شخصیت پردازی :عمق اندوه و حجم ناتوانی آدمها را در متن آوردن و نوشتن روایتی صادقانه است.بدون اینکه به عزت نفسش آسیب بزنی و برایش دل بسوزانی. و بعدتر اما با خودت فکر کنی:« منِ راوی چه کنم؟..» 🖍️سفر قهرمان: یعنی اینکه شخصیت در پایان داستان،همان قدر آرام و محترم باشد که در شروع مسیر بوده.
🖍️مهندسی متن: یعنی اینکه پرده های داستان را جابه جا کنی. حتی اگر بتوانی و به اصول نویسندگی بی احترامی نشود!!!،روایت راتغییر بدهی و از نو بنویسی. 🖍️باز( نو)نویسی: ماجرا را اینطور بنویسی: صاحبخانه تماس میگیرد و تسلیت میگوید.شخصیت را دلداری میدهد که اجاره‌ی این ماه، خیرات من است برای داغی که دیده ای. شخصیت بعد از قطع تماس،سرش را به پشتی صندلی ماشین تکیه میدهد. نورچراغ قرمز ، چشمهایش را میپوشاند. اشک شوق میریزدو مدام لبهایش را تکان میدهد. سرت را نزدیک میکنی ببینی چه میگوید… _الحمدالله، الحمدالله، الحمدالله.. ⭕️نویسندگی،حال عجیبی است. وقتی که واردش میشوی، محکوم میشوی به دیدن بیشتر، شنیدن بیشتر و زندگی عمیق تر. آن روز که روایت شخصیت ،واقعیت داشت و منِ‌راوی مسافر اسنپ بودم؛ نمی‌توانستم هیچ کاری برای شخصیتم انجام دهم. آن لحظه آرزو کردم کاش داستانش واقعیت نداشت و یا کاش من صدای فرو ریختنش را نمی شنیدم.و ای کاش که مجبور نبودم عمیق تر زندگی کنم… بعد تر اما دوباره به فکر کردم. که اگر بودی، ما آدمها چه قدر تغییر میکردیم. شخصیت‌های زندگی حالشان خوب بود.منِ‌‌راوی از و حال خوبِ شخصیت‌ها می‌گفتم. و هیچ چراغ قرمزی در جهان روی صورتی نمی افتاد. پس کجایی؟! که عزیز این جهانی… ❤️