فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ علائم و نشانه های #ظهور
#قسمتاول
🎙 #استاد_رائفیپور
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
مى بينم كه تو هم سر خود را بالا گرفته اى و با خودت فكر مى كنى. وقتى خبردار شدى كه قرار است ده نفر به عنوان نماينده اين مردم انتخاب شوند، تو هم به مسجد آمدى.
چقدر مسجد شلوغ شده است! جاى سوزن انداختن نيست. همه، سرهاى خود را بالا گرفته اند تا شايد آنها انتخاب بشوند. اينجا "يمن" است، سرزمينى كه مردمش با عشق به على(ع) آشنا هستند، زيرا همه آنها به دست او مسلمان شده اند.
چند روز قبل نامه رسانى از شهر كوفه به اينجا آمد و نامه على(ع)را آورد. در آن نامه، على(ع) از مردم يمن خواسته بود تا ده نفر را به عنوان نماينده خود به كوفه بفرستند تا وفادارى خود را نسبت به حكومت او نشان داده، با او تجديد پيمان كنند.
حالا ديگر مى دانى كه چرا همه در مسجد جمع شده اند. امروز قرار است كه آن ده نفر انتخاب شوند.
ولى من به تو گفته باشم كه تو انتخاب نخواهى شد. خاطرت جمع باشد، آخر نماينده بايد از خود اين مردم باشد، من و تو كه از يمن نيستيم!
نااميد نشو همسفر خوبم!
مى دانم كه خيلى دوست دارى به كوفه سفر كنى و امام خويش را ببينى.
من به تو قول مى دهم كه هر طور باشد تو را به كوفه ببرم. تو وقتى اين كتاب را در دست گرفتى، ديگر انتخاب شدى و به كوفه خواهى رفت.
كمى صبر كن! كار انتخاب اين ده نفر تمام شود، هر موقع آنها به سوى كوفه حركت كنند ما هم با آنها خواهيم رفت.
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتاول🌺
✨﷽✨
-بیا بریم دختر همینقدر کافیه!
نگاهی به سیب سرخی که روی درخت بهم چشمک میزد انداختم و گفتم:-تو برو عصمت منم الان میام!
برگشت سمتمو با کلافگی گفت:-خانوم جان دوباره نرین سر شاخه درختا دیدین که دفعه پیش آقاتون چقدر عصبی شدن!
دستای کثیفمو گرفتم مقابلش و گفتم:-ببین عصمت کاری نمیکنم فقط میخوام دستامو بشورم زود میام!
سری به نشونه تاسف تکون داد و همونجور که زیر لبی غرولند میکرد سبد سیب رو گرفت و از باغ بیرون رفت!
با رفتنش روسری رو دور سرم گره دادمو دستمو گرفتم به شاخه ها، از درخت بالا رفتمو خودم رو به نزدیک ترین شاخه به سیب مورد نظرم رسوندم و همینکه دستمو برای چیدنش دراز کردم با صدایی شبیه به افتادن چیزی توی باغ با ترس دستم رو پس کشیدم...
از میون شاخه ها نگاهی به اطراف انداختم و با دیدن مرد سیاه پوشی که داشت گل و لای از لباسش پاک میکرد با ترس خودم رو به تنه درخت چسبوندمو دست روی دهانم گذاشتم!
دست و پام میلرزید و دیگه تعادل نداشتم خواستم از درخت پایین بیام و فرار کنم که صدای مرد توی گوشم پیچید:-بپر اکبر خبری نیست!
نگاهمو بالا کشیدم تا ببینم با کی حرف میزنه که شاخه زیر پام شکست و با جیغ کوتاهی که کشیدم و مسیر نگاه هر دو نفرشون به سمتم برگشت،هر جوری که بود از لای شاخ و برگ درخت خودمو رسوندم پایین و بی توجه به درد بدی که توی پاک پیچیده بود شروع کردم به دویدن از میون درختا!
انقدر ترسیده بودم که وقتی نفس می کشیدم سینه هام می سوخت دهنم شدیدا خشک شده بود و درد بدی توی پام پیچیده بود بیشتر از این نمیتونستم بدوم درد پام امونمو بریده بود با ترس هل خوردم پشت یونجه ها و با عجز توی دلم زمزمه کردم:-خدایا غلط کردم دیگه نمیرم روی درخت،خودت نجاتم بده!
صدای اون مردایی که دنبالم افتاده بودن توی چند قدمیم به گوشم رسید،اصلا نمیدونستم کی هستن و اینجا چیکار میکنن:
-کجا رفت؟پیداش کن،از لباساش معلوم بود کلفت نیست،باید بلایی که سر خواهرم آورد رو با ناموسش...
-هیس به زبون نیار اکبر به زبون نیار پیداش می کنم کاری می کنم به غلط کردن بیافته بعدشم از ده فرار می کنیم!
داشتن در مورد کی حرف میزدن؟
منی که همیشه ادعای شجاعتم میشد و همه ده رو تهدید میکردم که دختر خان هستم حالا کم مونده بود از ترس خودم رو خیس کنم اگه چند قدم دیگه نزدیک میشدن حتما میگرفتنم و دیگه معلوم نبود چه بلایی به سرم میاد نگاهی به در مطبخ که از فاصله دوری مشخص بود انداختم باید هر جور شده خودم رو سمت دیگر حیاط برسونم!
نفس عمیقی کشیدمو از بالای یونجه ها نگاهی بهشون انداختم و تا پشتشون بهم بود خم شدمو با قدم های آروم راه افتادم سمت مطبخ که یکیشون داد زد:
-اون جاست نذار فرار کنه!
پاهام اون قدر درد می کرد که نمی تونستم دیگه بدوئم جیغ بلندی کشیدمو با هر جونی که داشتم لنگون لنگون فرار کردم سمت دیگه حیاط که پر از نوکر و کلفت بود!
خودمو باخته بودمو فقط یه ضرب جیغ میکشیدم و منتظر بودم تا هر لحظه دست یکیشون روی دهانم قفل بشه که توی سینه کسی فرو رفتم:-چته اینقدر هول کردی دختر؟
با ترس نگاهی به پشت سرم انداختم و با دیدن جای خالی اون دوتا مرد نفس راحتی کشیدمو به صورت عموم که روبه روم ایستاده بود خیره شدم و بریده بریده لب زدم:-عمو...اونجا...توی باغ....دزد...دزد اومده!
اخماشو توی هم گره کرد و گفت:-خیلی خب نترس برو توی اتاقت من میرم یه سرو گوشی آب بدم!
-نرو عمو دو نفر بودن!
-نترس دختر، عمو آتاشت رو دست کم گرفتیا،تو برو آبی چیزی بخور هم رنگ نازگل شدی!
با گفتن این حرف چشمام تا آخر باز شد،نکنه این دزدا نازگل رو بدزدن،از وقتی که جوجه بود خودم بزرگش کرده بودم با سرعت سمت قفس مرغ و خروسا دویدمو نازگل رو از بینشون حدا کردمو رنفتم سمت مهمونخونه!
از شیشه پشت در نگاهی به داخل انداختم آقام عصبی مشغول بحث کردن با پیرمردی بود که برای دادخواهی از همسایه اش اومده بود،چند روزی میشد که اونقدر عصبی بود که هیچکس جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت،کمی این پا و اون پا کردمو از ترس اینکه اون دو تا مرد بلایی سر عمو بیارن چشمامو بستمو ضربه ای به در کوبیدم:-بیا تو!
آروم درو چرخوندمو گفتم:-آقاجون کار مهمی دارم میشه بیاین؟
نگران و عصبی خودش رو نزدیک در رسوند و آروم پرسید:-چه خبر شده؟
-آقاجون... دزد اومده توی باغ،عمو آتاش رفت تا ببینه چه خبر شده!
شوک زده نگاهی به هودمو بعد به نازگل که توی بغلم آروم گرفته بود انداخت و کفش هاشو پا کرد و دوید سمت باغ!
دستی به سر نازگل کشیدمو خودم رو به اتاق رسوندم و درو پشت سرم بستم:-این مرغ رو چرا آوردی داخل؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
ماجرای روز عید غدیر
غدیر اکمال دین و اتمام نعمت
غدیر اساس دین اسلام و ثمره نبوت پیامبر(ص) است. نام غدیر تعیین کننده صراط مستقیم تا آخرین روز دنیاست، و خطابه غدیر زندهترین سند آن نتیجهاش، ولایت امیرالمومنین (ع) است. در طول تاریخ بعثت پیامبر اسلام تنها حکم غدیر است که با مقدماتی خاص دور مکانی خاص و در بین اجتماعی عظیم مطرح شده است، زیرا احکام الهی دیگر یا در مسجد پیامبر(ص) و یا در خانه آن حضرت برای عدهای گفته میشد و بعد خبر به همه میرسید. از این رو ما میتوانیم به متمایز بودن مسئله غدیر پی ببریم.
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
ماجرای غدیر
در سال دهم هجرت پیامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دین اسلام را به مردم ابلاغ نمایند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولایت و خلافت دوازده امام (ع). پس از این اعلان مردم با عجله آماده خروج از مکه شدند. بعد از اینکه افراد به محل غدیر خم رسیدند پیامبر بر روی منبری که در زیر درخت کهنسالی که در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا امیرالمومنین (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالای منبر پیامبر و دست راست آن حضرت بایستد، پس پیامبر منتظر ایستادند تا مردم کاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمی خود را بیان نمودند.
ایشان در اثنای خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمومنین(ع) برای اینکه هرگونه شک و شبههای را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولایت به صورت لسانی حضرت
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
علی(علیهالسلام) را جانشین خود خواندند و آن را بدینگونه عنوان کردند که: «باطن قرآن و تفسیر آن را برای شما بیان نمیکند مگر این که کسی که دست او را میگیرم و او را بلند میکنم و بازویش را گرفته و او را بالا میبرم» سپس حضرت بازوان علی (ع) را گرفتند سپس فرمودند: «هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست». و اقدام عملی دوم حضرت پیامبر، بیعت گرفتن از مردم بود، چون زیاد بود و گرفتن بیعت از آن جمعیت انبوه غیرممکن بود لذا ممکن بود که افرادی به بهانههای مختلف از بیعت شانه خالی کنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعیت امکان بیعتگرفتن از همه وجود ندارد این سخن را که من میگویم تکرار کنید و بگویید: «ما فرمان تو را از جانب خداوند که درباره علیبنابیطالب و امامان و مریدانش به ما رساندی اطاعت میکنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت میکنیم… عهد و پیمان در اینباره برای آنان از ما از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستانمان گرفته شد. هر کس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است».
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
گندمزار طلائی:
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتاول♻️
🌿﷽🌿
نوشته مریم موسیوند
باد پیراھن سپید و گشادم را به بازی گرفته. پروانه با بال ھای سفید جلوتر از من، سرخوش،
دارد پرواز می کند. دستم را به طرفش دراز می کنم. نمی شود. دستم بھش نمی رسد. باد
می وزد و موھای پریشانم می رقصند. پروانه بال می زند و بالاتر می رود. بالا و بالاتر. نفسم
به شماره افتاده. تپه شیب تندی دارد و من خیلی جان ندارم. نگاھم به طرف آسمان آبی
کشیده می شود. آسمان می درخشد و ھیچ لکی ندارد با خورشیدی تابان در وسطش.
پایین پیراھنم بال بال می زند. با ھر جان کندنی است خودم را به بالای تپه می رسانم. به
ھن و ھن می افتم. به دور و برم نگاه می کنم. دشتی پر از گل ھای سرخ و سفید. نفس
عمیقی می کشم. بوی گل حالم را کمی جا می آورد. تا چشم کار می کند گل است که باد
میانشان موج انداخته. به موج بازی باد و گل لبخند می زنم. کسی نیست. تنھایم. گرمم
شده و دانه ھای عرق روی پیشانی و تیره کمرم نشسته. دست جلوی چشمانم می گذارم
و به آسمان چشم می دوزم. چھره ای از بابا می بینم که دارد به من لبخند می زند و در یک
آن محو می شود. دست ھایم را کنار دھانم می گذارم و رو به آسمان فریاد می زنم.
-بابا!. بابا!.
صدایم در دشت می پیچد و انگار صدھا دختر دارند بابایشان را، ھمزمان، صدا می زنند.
-بابا!. بابا!.
-من اینجام.
برمی گردم. درست کنارم ایستاده. با ھمان لبخند ملایم روی لب ھایش. با ھمان چشم ھای
مھربان. شکمش ھمچنان بزرگ است. صورتش را مثل ھمیشه اصلاح کرده و موھای
جوگندمی اش را به طرف بالا شانه زده.
نجواگونه می گویم: بابا.
دستم را میان دستان پرمو و تپلش می گیرد. لبخندش پاک نمی شود
نگاھش پر از حرف است. فشاری به دست ھایم می آورد و می گوید:
- بریم؟!.
دستم را به سرعت از میان دست ھایش بیرون می کشم. می ترسم و عقب می روم.
مردھای زندگی ام را می بینم که دو طرف بابا ایستاده اند. بابی و مامان را ھم ھستند. دلم
می گیرد. بغض می کنم. لب ھایم را روی ھم می فشارم. قلبم مچاله می شود. سرم را به
طرفین تکان می دھم.
-نه حالا. حالا نه.
در چشم به ھم زدنی می شوم ھمان پروانه با بال ھای سفید. سبک شده ام. بابا رفته.
ولی آنھا ھنوز ایستاده اند. بال می زنم و دور خودم می چرخم از بغض. بال می زنم و باد
درست می شود. می چرخم و می چرخم. حالا باد شده گردبادی بزرگ. من ھنوز می چرخم
و گردباد آنھا را در خود می بلعد. ھمه ی ما در گربادی که من درست کرده ام گیر افتاده ایم و
می چرخیم. من در مرکزم و ھمه به دور من.
پلک ھایم را باز می کنم. اتاق تاریک است. چند بار پلک می زنم. نفسم سنگین است و
سکوت ھمه جای خانه رخنه کرده. آرنجم را به تخت فشار می دھم و می نشینم. سرم گیج
می رود. دست روی سرم می گذارم. چشمھایم را چند لحظه می بندم تا حالم بھتر شود.
چشم که باز می کنم میان سیاھی خانه، چھره خندان بابا را می بینم. منم لبخند می زنم.
خودش می داند که چقدر دوستش دارم.
تی شرت به تنم چسبیده. عرق کرده ام. ریشه موھای بلند و بلوندم خیس شده. خانه دم
دارد. کولر خاموش است. لباسم را از یقه بیرون می کشم و روی تخت می اندازم. بلند می
شوم. کورمال کورمال راه می روم. کلید برق را می زنم و نور در اتاقم می پاشد. پنجره را باز
می کنم. ھوای بیرون ھم گرم است و خبری از باد نیست. انگار آسمان ھم نفسش بند آمده.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتاول🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
در ابتداي بحث درباره مهدويت، اين سؤال مهم مطرح است كه با وجـود علـوم و فنـون
مختلف، بحث كردن در موضوع مهدويت چه ضرورتي دارد؟ آيا ايـن بحـث ، يـك بحـث
فرعي است يا جزء مباحث مهم و اصلي زنـدگي اسـت؟ آيـا سـخن از مهـدويت ، نيـازي از
نيازهاي امروز ماست و ميتواند تحولي اساسي در زندگي ما ايجاد كند؟
روشن است كه شناخت ضرورت و بايستگي اين موضوع، سبب تقويت انگيزه و نشـاط
در پيگيري اين بحث و به كارگيري تمام امكانات مادي و معنـوي در جهـت تـرويج ايـن
عقيده و راهبرد اساسي زندگي خواهد شد. ما مدعي هستيم كه بر اساس متون ديني، امامـت
ومهدويت، هويت اصلي و اساسي مسلمين است و به همين دليل در رأس توصيه هاي پيـامبر
عظيم الشأن اسلامبوده است. امامت، اصـلي اسـت كـه در راسـتاي اصـول مهـم ديـن ،
يعني توحيد و نبوت، طرح شده و مكمل و متمم آن اصول است.
بجاست در اين مجال، ضرورت پرداختن به بحث مهدويت را در ابعاد گوناگون بررسي
كنيم:
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتاول🦋
🌿﷽🌿
به نام خدا.
یکی همیشه هست که عاشق منه...
نگام که میکنه پلک نمیزنه...
تنهاست خودش ولی تنهام نمیذاره...
دریاکه چیزی نیست عجب دلی داره...
دوباره ارامش گرفتم دوباره رفتم توآسمونا...
من بودم وخدا کسی که تنهاکسم بودتمام چیزی که
ازدنیاسهم داشتم خدایی بودکه همیشه
هواموداشت ...درسته منم مثل همه سختی کشیدم ولیکن
هم توسخت ترین راهیم که توزندگیم
داشتم ودارم ذره ذره تومرداب فقرفرومیرم امامطمئنم که
درلحظه اخرزمانی که هیچ امیدی نیست
هیچ دستی نیست تانجاتم بده زمانی که همه ادمای
دنیابهم پشت کردن زمانی که حتی کوهای پشت
سرم پشتموخالی کردن دستی نجاتم میده که دیدنی
نیست امابابندبندوجودم حسش میکنم اون
دست حس کردنی رومیگیرم ونجات پیدامیکنم ازمرداب...
باصدای تقه ای که به درخوردازخلسه شیرینی که تمام
شیرینیش بخاطرخدابودبیرون اومدم
چادرموروسرم کشیدم .صاف نشستم:بفرمایین
دربازشد وفرهود یااللهی گفت واومد داخل به
احترامش بلندشدم که گفت :بفرمایین لطفا
بافاصله ای ازهم نشستیم روتخت.میدونستم ادم راحتیه
وتوقیدوبند دین نیست بخاطرهمین ازش یه
دنیاممنون بودم که بخاطرمن رعایت میکنه لب
بازکرد:شنیدم قراره ازاینجابرین ...اونم بخاطرمن...
لبخندی زدم:بالاخره قراربودبرم بااومدن شماهم دیگه
نمیتونم اینجابمونم چون هم شمادربرابرمن
معذبین هم اینکه خدانکرده نمیخوام حرفی پشت
سرخانواده تون زده بشه
وضعیتی که دارین-
امااگه اینطوری برین من عذاب وجدان میگیرم اونم بااین
یه روزی رفع زحمت میکنه دیگه-
شمامقصرنیستین من اینجامهمون بودم وخب هرمهمونیم
که برام مثل خواهرباشین مثل فرنوش-
اختیاردارین به هرحال اگرمیتونین اینجابمونیدقول میدم
لبخندم عریض شدخیلی شیرین بودلذت برادرداشتن
همیشه ارزوم بودامانه قسمت بودنه حکمت
خدابراین بودومن هم راضی بودم به رضای خدا
بعدازفرهود فرنوش باهام صحبت کرد گریه کردوخواست
بمونم اما نمیتونستم تا الان هم حس
سرباربودنموبه سختی تحمل کردم تواین یه ماه معذب
بودم وتواین شبانه روزی که برادرفرنوش
ازتبریزبرگشته بودبیشترازقبل معذب بودم ...فرنوش دوست
صمیمیم بودهم کلاسی دانشگاهم که
بعدازمرگ بابابهش پناه بردم واونم باخانواده اش پناهم
دادن ...خیلی دوست داشتم پیششون بمونم
امابعضی اوقات توزندگی چیزهایی هست که نمیشه باب
میل ماباشه وطبق خواسته ماپیش بره گاهی
بایدروخواسته های دلت پابذاری چون صالح کارت به
نادیده گرفتن خواسته هاته منم مجبوربودم
چون بایدرفع زحمت میکردم تاکی میخواستم
سربارخانواده فرنوش باشم بایدتکونی میخوردم
وافسارزندگی سرکشموبه دست میگرفتم ومهارش میکردم
باید مبارزه میکردم ویک قدم به
جلوبرمیداشتم تاخداهم برام قدم برداره من بایدحرکت
کنم وبرکتشوبسپرم دست خودش که مأمن
تمام دردامه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبهغدیر🪴
#قسمتاول🌷
🌿﷽🌿
بخش اول: حمد و ثنای الهی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.
ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.
همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .
کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.
کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج⤵️
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⤵️⤵️
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat