شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
پیش مادر بیشتر دختر شکایت می کند
پیش شوهر بیشتر همسر شکایت می کند
پیش مولا تا شهادت، حرفی از کوچه نزد
فاطمه پیش علی از در شکایت می کند
دختر این خانواده فرق دارد با همه
چونکه این دختر به پیغمبر شکایت می کند
این وسط یک دختری روی عمو حساس بود
می رود هی پیش آب آور شکایت می کند
هر کسی از یک نفر گاهی شکایت می کند
دائما دختر ز یک لشکر شکایت می کند
دست می گیرد به پهلو و ز جا پا می شود
درد پهلو دارد و کمتر شکایت می کند
مثل زهرا چشم هایش تار می بیند ولی
از غم باباش، چون مادر شکایت می کند
سر می آید، پیش بابا می نشیند روی خاک
قبل هر چیزی ز موی سر شکایت می کند
قدری از شمر و سنان و حرمله می گوید و
بعد هم از غارت معجر شکایت می کند
بین جای سنگ و جای چوب و جای خیزران
بیشتر از جای آن خنجر شکایت می کند
#حضرت_رقیه #شام #شعر_روضه_اسارت #کاروان_اسرا #حضرت_زینب #امام_حسین #شعر_روضه #وحید_محمدی
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر
قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر
خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی
همه ی غصه ی من بی خبری بود پدر
بعد تو رفت به غارت همه ی حاصل من
بعد تو قسمت من خونجگری بود پدر
سایه ات بر سر نی سایه ی روی سر من
سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر
من که از شام فقط خاطره ی بد دارم
سفر شام عجب بد سفری بود پدر
سر بازار، سر کوچه، سر هر گذری
بعد تو قسمت ما در به دری بود پدر
کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام
قصه ی آبله و پای پَری بود پدر
من اگر زنده ام از معجزه ی زینب توست
همه جا بر تن زارم سپری بود پدر
به سر ما سرِ سرنیزه ی دشمن می خورد
اگر از داغ تو چشمان تری بود پدر
ماجرایی شده پیدا شدن این لب تو
نیمه شب، کاش که نورِ بصری بود پدر
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#وحید_محمدی
#شعر_روضه_اسارت
@aleyasein
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
تو با سر آمدی پس پیکرت کو؟
عزیز مادرم بال و پرت کو؟
عجب رویی، عجب چشمی، چه مویی
پدر، عمامه ی پیغمبرت کو؟
تو رفتی، رفت معجرها به غارت
نپرس از من عزیزم معجرت کو؟
چرا تنهایی ای بابای زخمی
علیِ اکبرت کو اصغرت کو؟
عمو من را به روی دوش می برد
بگو پس شانه ی آب آورت کو؟
گمانم چون برایم مو نمانده
حیا کردی نگفتی گلْ سرت کو
نمی بینم شبیه قبل اصلا
پدر جان خواهر غم پرورت کو؟
پدر جان موی من در خیمه ها سوخت
تو بابا جان بگو موی سرت کو؟
شنیدم غارتت کردند بابا
عزیز فاطمه انگشترت کو؟
تو که از صورتت چیزی نمانده
پدر جان زخم های حنجرت کو؟
شنیدم یک نفر خنجر کشیده
به جای بوسه های مادرت... کو؟
وحید محمدی
۹۹/۱/۱۷
#حضرت_رقیه س
#سوم_محرم
#شب_سوم_محرم
@aleyasein
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
با اینکه بی بال و پری داری میایی
در خواب دیدم، بهتری، داری میایی
با چند تایی روسری داری میایی
دور سرت، آخر سری داری میایی
با گریه ام آخر تو را آوردم اینجا
از بین آن تشت طلا آوردم اینجا
از حال و روز من خبر داری، نداری
از من خبر در این سفر داری، نداری
اصلا خبر از این جگر داری، نداری
اصلا ببینم موی سر داری، نداری
هر چند مثل تو سرم آتش گرفته
اما تنور خانه خولی نرفته
دلشوره دارم، رنگ و رویم را ببینی
وضع لبان ذکر گویم را ببینی
این آهن دور گلویم را ببینی
می ترسم این اوضاع مویم را ببینی
موی مرا خار مغیلان شانه کردند
شمر و سنان بین بیابان شانه کردند
اصلا گمان کن دخترت قامت کمان نیست
اصلا گمان کن عمه جانم نیمه جان نیست
اصلا درون قافله شمر و سنان نیست
انگشترت در دست های ساربان نیست
اصلا گمان کن دخترت تنها نبوده
اصلا گمان کن حرمله با ما نبوده
این داغ بی بال و پری گفتن ندارد
این لحظه های آخری گفتن ندارد
این ماجرای روسری گفتن ندارد
این غصه بی معجری گفتن ندارد
اصلا بگو دختر لباس نو به تن داشت
من هم گمان کردم پدر جانم کفن داشت
این روزها من از در و دیوار خوردم
در کوچه خوردم، آه، در بازار خوردم
از بام ها سنگ از سر آزار خوردم
سیلی ز دست زجر بد کردار خوردم
این زجر یک ذره مروت هم ندارد
می خواست عمدا اشک من را دربیارد
یک جای سالم در تمام صورتت نیست
بابا بگو این لخته ها روی لبت چیست
خون از لبان خشک تو بدجور جاریست
ابرو و چشمان و لب و رگ هات خونیست
اصلا چگونه باید این سر را ببوسم
باید دوباره زیر حنجر را ببوسم
وحید محمدی
۹۸/۱۲/۲۵
#حضرت_رقیه (س)
#شب_سوم_محرم
#سوم_محرم
@aleyasein
شعر روضه
شب سوم محرم
حضرت رقیه سلام الله علیها
پدرم جنگ چیز خوبی نیست
نیزه و سنگ چیز خوبی نیست
زخم روی لبت مرا دق داد
لب خون رنگ چیز خوبی نیست
زخم پیشانی ات به من فهماند
تیزی سنگ چیزی خوبی نیست
ازدحام و شلوغی معبر
کوچه ی تنگ چیز خوبی نیست
دست هاشان به صورتم می خورد
سوزش چنگ چیز خوبی نیست
پیش غم دیده ها پدر جانم
دف و آهنگ چیز خوبی نیست
پا که از التهاب آبله ها
بشود لنگ چیز خوبی نیست
وحید محمدی
وامی از شعر آقای اللهیاری
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی
از قصه ی این آبله بگذار نگویم
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد
دور سر تو هلهله... بگذار نگویم
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان
روزی گذر قافله... بگذار نگویم
از بابت این درد سرِ معجر پاره
دارم ز عمویم گله... بگذار نگویم
بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام
دادند به این عائله... بگذار نگویم
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد
دق کرد از این قائله... بگذار نگویم
#وحید_محمدی
#حضرت_رقیه
#امام_حسین_علیه_السلام
@aleyasein
مناجات و گریز به روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
آخر این درد جدایی کار دستم می دهد
آخر این سر به هوایی کار دستم می دهد
لحظه هایی که نباشم یاد تو بد می شوم
لحظه های بی خدایی کار دستم می دهد
مطمئنم روز محشر آه حسرت می کشم
این سحر ها بی دعایی، کار دستم می دهد
آسمانی نیستم چون چشم هایم پاک نیست
این خطای چشم، جایی کار دستم می دهد
عابسم کن، خالصم کن، بین این روضه خودت
عاقبت پرمدّعایی کار دستم می دهد
کاسه ی من را خودت با اشک پر کن یا حسین
چشم خشک من خدایی کار دستم می دهد
ای فدای دختری که با سرِ بر نیزه گفت:
ای پدر جان این جدایی کار دستم می دهد
گیر افتادم میان زجر و شمر و حرمله
تنگنای کوچه هایی کار دستم می دهد
معجرم را سفت با دستم گرفتم بر سرم
آه امّا بی حیایی، کار دستم می دهد
#مناجات
#حضرت_رقیه
#غزل_ابتدای_جلسه
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است
طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است
چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده
من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است
چقدر جسم شما آب شده بی بی جان
غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است
چشم تار تو شده علت افتادن ها
نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است
تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی
مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است
چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی
این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است
به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی:
دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است
#حضرت_رقیه
#وحید_محمدی
#شعر_روضه
@aleyasein
شعر مناجات با امام حسین علیه السلام
گریز به روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
این زندگی بی روضهها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد
تا کربلایت هست بین سینه زنها
طوف حرم، سعیِ صفا لطفی ندارد
دردم تویی، درمان تویی، آقای عالم
بی تربتت حتی شفا لطفی ندارد
باید برای نوکری خالص شد ارباب
این نوکری با ادعا لطفی ندارد
من مدعی عشق بودم تا که بودم
این ادعا بی ابتلا لطفی ندارد
تا یک قدم سوی تو نزدیکم نیارد
میدانم اصلا اشک ما لطفی ندارد
وقتی میان روضه ها حرف سه ساله است
این گریه های بی صدا لطفی ندارد
بابا رسید از طشت و دختر ناله می زد:
دیر آمدی ای با وفا ... لطفی ندارد
حالا که چشمانم نمی بیند رسیدی
ای با وفا حالا چرا؟ ... لطفی ندارد
دیر آمدی این آمدن بابای خوبم
حالا که افتادم ز پا لطفی ندارد
#مناجات
#مناجات_با_امام_حسین
#حضرت_رقیه
#شعر_روضه
#روضه_شب_جمعه
@aleyasein
برای سه ساله سیدالشهدا ...
معجرم را بردند
رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند
مثل گودالی که
آمدند و همه چیز پدرم را بردند
خیمه ها غارت شد
چادرِ سوخته ی شعله ورم را بردند
خودمان می دادیم
با کتک زیور اولاد کرم را بردند
من زمین گیرم آه
بعدِ تو بال و پرم، بال و پرم را بردند
همه جا تاریک است
به خدا سوی دو چشمان ترم را بردند
بسکه سیلی خوردم
شامیان رونق صبح و سحرم را بردند
گریه کردم بابا
بسکه فریاد کشیدند، سرم را بردند
پیش چشم عباس
سرِ بازار، همه اهلِ حرم را بردند
هی نشانم دادند
شامیان آبروی مختصرم را بردند
نیمه شب جا ماندم
آمدند و همه موهای سرم را ... بردند
معجرم را بردند ...
#شعر_روضه
#غزال #شعر
#حضرت_رقیه
#شام #کاروان_اسرا
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه
نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه
سفر کردی بدونِ من نگفتی پیر میگردم
تو که کُشتی مرا میآیی آخر از سفر یا نه
از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه
نمیدانم که بشناسی مرا بارِ دگر یا نه
شنیدی ؟ جانِ بابا گفت این همسایه بر طفلش
تو هم میگویی از نیزه به من جانِ پدر یا نه
گرسنه راه میرفتم گرسنه خواب میرفتم
بگو نان خشکها را دیدهای در هر گذر یا نه
چرا در شهر بد هستند با طفلانِ بی بابا
بگو دیدی که میخندند بر این خونجگر یا نه
دلم میخواست از دستِ عمویم آب میخوردم
کمی هم روضه میخواندم به گوش مَشک ، دریا نه
عمو با پشت ، چندین بار از ناقه زمین خوردم
نمیدانم که میمیرم از این دردِ کمر یا نه
بیابان بود و تنهایی و ترس و زجر و تاریکی
به من میگفت میایی خودت ای دردِسر یا نه
خودم میآمدم اما نمیدانم چرا میزد
بگویم از شبی که زد برایت بیشتر یا نه
چه زود اُفتاد دندانهای شیریاَم میان راه
فقط این نه ، ببین مانده برایم مویِ سر یا نه
سرِ سجاده میگفتی شبیهِ مادرم هستی
شدم حالا شبیه مادرِ در پشتِ در یا نه
تو هَم آن پیرزن دیدی که مویم را کشید و گفت :
ببینم شانه میآید به مویِ شعلهور یا نه
(حسن لطفی ۴۰۰/۰۵/۱۹)
@aleyasein
هر چه بود و نبود از خانوم سه ساله
پیشکش محضر سیدالشهدا و حضرت زهرا سلام الله علیها و امام رضا علیه السلام
اگر شب سوم با این ابیات حالی پیدا شد، حقیر رو از دعای خیرخودتون، محروم نفرمایید...
رحیمی فر
هدایت شده از KHAMENEI.IR
27.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل پیام تلویزیونی رهبر انقلاب درباره وضعیت بیماری کرونا
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
دخترت امشب از این ویرانه راحت می شود
آه دور عمه جانم باز خلوت می شود
میزبان دختر ، پدر هم با سر آمد سر زده
بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می شود
هر چه آمد بر سرم را با دل و جان می خرم
مثل زهرا مادرم سهمم شهادت می شود
پیر کردم عمه را امشب مرا حتما ببر
دخترت دارد پدر ، اسباب زحمت می شود
میهمان اولی تو که نمی خندی به من
مانع درد دلم وقتی که لکنت می شود
صبح فردا تازه می فهمند از عالم که رفت ...
صبح فردا شام از داغم قیامت می شود
صبح فردا کعب نی ها استراحت می کنند
دارد از دستم غل و زنجیر راحت می شود
صبح فردا زجر گیرد مژدگانی از یزید
خون من مثل تو بانی کرامت می شود
باز جا می مانَد از این قافله دردانه ات
اربعین محروم از فیض زیارت می شود
محمد حسین رحیمیان
@aleyasein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عزاداری ها، معیار ستاد ملی کروناست
#مقام_معظم_رهبری
#لبیک_یاامام_خامنه_ای
#زینت_اهل_بیت_باشیم_ومایه_سرافکندگی_نباشیم
@aleyasein
#شب_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
ای فدایِ دلِ مُنَوَّرتان
ای به قربانِ چشمِ كوثرتان
وای بر حال جبرئیل او را
گر برانید روزی از دَرِتان
ای سلیمان، موری آمده است
تا مُشَرَّف شود به محضرتان
من كی اَم دوره گردِ چشمانت
زینبم من همان كبوترتان
كودكانم چه ارزشی دارند؟
جان عالم تَصَدُّقِ سَرِتان
كرده ام یا أخا دو آئینه
نذر چشمِ علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صُفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان كردم
تا به دستم شوند پرپرتان
گر بگویی بمیر می میرند
دست بر سینه اند و نوكرتان
پای تفسیر، شیرشان دادم
پای تفسیرِ گریه آورتان
پای تفسیر سوره یِ مریم
سوره یِ زخم های پیكرتان
تا كه راضی شوی و اِذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام قسم بدهند
بر ضریح كبود مادرتان
بگذار اینكه ذبحشان سازم
پای رگ های سرخ حنجرتان
علی اكبر لطیفیان
@aleyasein
"پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
اشکهایم میچکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنهام، موسم باران شده
بین این گودال سرخ، در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده
نیزهای خون میگریست، پای زخم کاریاش
قصد زخمی تازه داشت، دشنهای پنهان شده
صد نیستان ناله را، هر نفس سر میدهم
بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده...
#پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع
#حسن_لطفی
@aleyasein
"گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
از چه در خیمه بماند اگر او میداند
چشم در راه غزالان حرم آبلههاست؟
آفتاب است که از زین به زمین افتادهست!
شیهۀ اسب یقیناً خبر از زلزلههاست
نه که هنگام نماز است، عمو در سجدهست
نکند وقت به پا داشتن نافلههاست؟
این طرف محفل پر اشکترین زمزمههاست
آن طرف مجلس پر شورترین هلهلههاست
به یتیمی ز نوک تیر، محبّت کردن
جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرملههاست!
خواستند آینۀ باغ شقایق باشد
سینهای که پر آواز پر چلچلههاست"
#پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع
#جواد_محمدزمانی
@aleyasein
شمسی و روی زمین با روی ماه افتادهای
تا اذان مانده چرا در سجدهگاه افتادهای؟
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو میکشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتادهای
گفت بابا دست خود را حایل رویت کنم
راست گفته، مثل زهرا بیپناه افتادهای
ای عمو از خیمه میآیم، کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتادهای
خب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رخت از روی مرکب گاهگاه افتادهای
در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا در بین چاه افتادهای
من به هَل مِن ناصرِ تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتادهای
#پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع
#محمد_سهرابی
@aleyasein
صبر كن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم
ذكر الغوث بریده ز لبت می آید
سعی كن تشنۀ اذكار صریحت باشم
آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
كشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم
دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم
بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم كه ضریحت باشم
مانده ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه كنم
خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم
دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیكرت را هدف نیزه و آهن دیدم
سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم
شمر بی خیر تو را از بغلم كرد جدا
پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم
زیر لب آه كشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم
#پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع
#محسن_حنیفی
@aleyasein
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
هفتاد و دومین صدف ساحل توأم
ای روح آب، رشحهای از کوثرم ببین
من سینهسرخ عشق عمویم، پرم بده
دست مرا رها کن و بال و پرم ببین
چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ
تصویر غربتیست به چشم ترم، ببین
با بانگ استغاثهٔ او تیغ میشوم
برندهتر ز تیغ عدو خنجرم ببین
پروانهام به پیله واماندنم مخواه
در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین
دستم کبوتریست که شوق پریدن است
چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین
بر من عمو به چشم خریدار بنگر و
دست مرا بگیر و از این برترم ببین
کوچکترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ
همچون علیاصغر خود اکبرم ببین
من کودک برادر تو بودم و کنون
در هیأت دلاور و جنگاورم ببین
«هل من معین» شنیدم و تکلیف روشن است
در التهاب پاسخت اهل حرم ببین
هرچند دست یاری من کوچک است و خرد
آن حس عاشقانه و جانپرورم ببین
احرام بستهام که کنم دور تو طواف
خیل حرامیان همه دور و برم ببین
کوچکتر است قد من از تیغ دشمنان
اما سپر برابرشان پیکرم ببین
ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده است
مینوشم و تو مستی از این ساغرم ببین
در دست عمه دست کشیدم ز جان خویش
حالا به روی سینه گل پرپرم ببین
دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود
اکنون به روی سینهٔ خود بیسرم ببین
#شب_پنجم_محرم
#عبدالله_بن_الحسن_ع
#سید_مهدی_حسینی
@aleyasein
تا نیزهای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینه ام دُکان محبّتفروشی است
آهنفروش از چه دُکان مرا گرفت
دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت
از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت
لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیشهای نیزه توان مرا گرفت
پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت
#ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#محمد_سهرابی
@aleyasein
آن چهرِ برفروخته، ماهِ تمام بود
نورُسته بود لیک چوگل سرخفام بود...
همچون بنفشه طبری ترد و تازه بود
چون میوه های نورس ناچیده خام بود
قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر
گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود...
گرما اگرچه شعله کش اما به روی او
چون بازتاب شعله به روی رخام بود
چون سیب اوفتاده ز شاخه درون آب
غرق عرق دوگونه آن گل مدام بود
چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بیقرار
در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود
آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند
وین رخصت از نگاه عمو، بیکلام بود
بَرجَست بر بُراق و به معراجِ خون شتافت
میدان، پلی به جانبِ دارالسّلام بود
یک بندِ پایپوش، از او برنبسته ماند
وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:
قاسم ز شوقِ وصل، سرازپا نمیشناخت
بیشوقِ حق، مناسک دل، ناتمام بود
شیرینتر است از عسل ار مرگ، آبروست
زَهر است زندگی اگرت بندگی در اوست...
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#سید_علی_موسوی_گرمارودی
@aleyasein
چون بود انتخاب تو احلی من العسل
شد مرگ در حساب تو احلی من العسل
پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو
مرگ است در رکاب تو احلی من العسل
ای صاحب رساله مستی ، نوشته در
هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل
می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی
این گونه شد خطاب تو احلی من العسل
با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است
پس روی در نقاب تو احلی من العسل
ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد
ای مزه ی شراب تو احلی من العسل
روزی اگر بقیع شود صاحب حرم
خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل
در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه
وقتی که شد جواب تو احلی من العسل
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#مجتبی_خرسندی
@aleyasein
کبوترانه از این خاکها رها شدهای
برای درد یتیمانهات دوا شدهای
ربوده باد ز رویت نقاب و میبینم
چقدر شکل جوانی مجتبی شدهای
بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم
رسیده مادرم و غرق در عزا شدهای
چقدر حجلهی دامادیات پر از سنگ است
به خون نشستهای اما چه دلربا شدهای
دو دست زیر تنت بردهام ولی خالیست
جدا شدی ز من از بس جدا جدا شدهای
پس از صدای نفسهای مانده در سینه
پس از صدای ترکها چه بی صدا شدهای
به قد کشیدن تو تیغها کمک کردند
گمان کنم به بلندیِ نیزهها شدهای
من از کمر شدهام تا و از تو میپرسم
سرت چه آمده از بین سینه تا شدهای؟
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#حسن_لطفی
@aleyasein
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده
که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را
نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را
دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی
که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را
میان کارزار زخمها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را
در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازهای روز قیامت را!
تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#میثم_داودی
@aleyasein
#عقیق_شعر
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#مصطفی_متولی
@aleyasein