eitaa logo
الماس دخترونھ♡
332 دنبال‌کننده
710 عکس
297 ویدیو
9 فایل
اینجا؟ پاتوق مجازی رفقاۍنوجوون🤝 ─• · · ⌞💎⌝ · · •─ گفتگو با مشاور @allmass ‌⇦ مشاورھ/پرسش و پاسخ رایگان: https://payamenashenas.ir/allmass اون کانالمون؛ هم‌قندِ و هم‌پندِ: @lobkhand ـ ــ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صورتش به نظرم آشنا می آمد مرا که دید تبسمیـــــ🙂 بسیار دلنشین کردچشمم به خانه گونش افتاد👀 ناگهان به یاد آن صحرا و تشنگی و سرور افتادم! در خواب به خود لرزیدم زمزمه مردم را شنیدم که می گفتند: - او محمد بن حسن قائم منتظر استツ مردم برخاستند و بر حضرت فاطمه‌ۜ سلام کردند من هم ایستادم و گفتم: - السلام و علیک یا بنت رسول الله.🌸 گفتند: و علیڪم السلام ای محمود! تو همان کسی نیستے که این فرزندم تو را از عطش نجات داد؟ گفتم: - بله او سرور و ناجی من است. گفتند: - نمی خواهی تحت ولایت او درآیی؟ گفتم: این آرزوی من استـــــ😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت تبسمی کردند و گفتند: - بشارت بر تو باد که رستگار شدی✨ نگاه سرور مرا به یاد عمری انداخت که بی یاد او گذشته بود پشیمانـــــ😔جلو دویدم و خواستم دست او را بگیرم و طلب بخشش کنم که بیدار شدم.. جعفر آرام شانه هایم را میمالید و صدایم می کرد.. هوشیار که شدم گفتم: - خواب امامتان را دیدم و خواب دختر پیامبر را. جعفر گفت: -آرام باش همه چیز را تعریف کن😉 حالم که جامد ماجرا را از اول از آن صحرای برهوت و معجزه سرور تعریف کردم تا به این خواب رسیدم مین ترین آنها مرا در آغوش کشید و گفت: - الحق که بوی بهشت می دهیـــــ🌺 فردا باید با ما به مرقد امام موسی بن جعفر بیایید و شیخ ما را ببینی از همان ساعتی که دیدم است با تو احساس دوستی کردم و حالا دلیلش را می دانم که چرا. به گریه افتادم دستهایش را گرفتم و بر چشمانم گذاشتم خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم.. فردا به مرقد امام موسی بن جعفر رفتیم خدا را شکر می کردم که مرا هدایت کرده است♡ خادمان مرقد به استقبال ما آمدند و گفتند: -شیخ از صبح بی تاب است می گوید: (مردی محمود نام در راه است، می‌آید تا به دوستداران امام عصـــــر پیوندد) و به ما حکم کرده که او را تکریم و احترام بسیار کنیم و نزد شیخ ببریم همراهانم به شنیدن این سخن به سر زدند و گریستن به خود نبودم..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جعفر بازویم را گرفت و گفت: _ بیا برادر خوشا به حالت که خدا و ائمه اینطور هوایت را دارند شفاعت ما را هم بکن😉 نشستم. شنیدم که شیخ می آید وقتی به من رسید بلندم کرد و چنان دوستانه مرا در آغوش گرفت که انگار سالهاست می‌شناسدم.. به نظرم آشنا آمد آن چشم ها و ابروهای پیوسته و آن لب های کشیده و همیشه متبسم مرا یاد کسی می‌انداخت که......... اماکی؟! این چهره آشنا تر از آن است که......... گفتم ای شیخ خوابی دیده ام و ماجرایی دارم که.. حرفم را برید گفت: -می‌دانم هم خوابت را می‌دانم هم ماجرایی که بر تو رفته دیشب بانو حضرت فاطمهۜ به خواب من آمدند و گفتند: - رفیق و یار بیابان تو خواهد آمد تا آنطور که فرزندم وعده داده بود جز یاران ما در آید✨ حالا مرا شناختی؟ دلم می خواست از شوق فریاد بکشم😍😭 صورتش را در حلقه دستانم گرفتم و در چشمانش خیره شدم گفتم: -احمد عزیزم‌دوست من! این توی همان شیخی که درباره اش بسیار شنیده ام؟😭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: - من سال ها پیش شیعه شدم و باید بگویم که باز هم سرورمان را دیدم و گله کردم که پس کی یارم را به من می رسانی که شکر خدا دعایم برآورده شد. و حالا تو اینجایی . چه می‌توانستم بگویم پیشانی اش را بوسیدم و شکر کردمـــــ🤲🏾 به درگاه خدایی که مرا قابل می‌دانست و به راه حق هدایت کرد از زبان راوے: مدتی محمود فارسی سکوت کرده و خیره من بود.. به یاد چهاردهمین روایت افتادم و گفتم: عجیب نیست که چهاردهمین روایت من مربوط به معصوم چهاردهم حضرت قائم باشد محمود فارسی در چشمانم خیره شد در سایه روشن و غروب نگاهش برق عجیبی داشت با صدای پرطنین گفت: عجیب نیست دوست من اگر به حضور آن غایب بزرگوار ایمان بیاوری هیچ معجزه ای از او بعید نیست‌!♡ خم دستانش را ببوسم نگذاشت در عوض سرم را پیش کشید و پیشانی ام را بوسید برای آن که ۱۴ چهاردهمین روایت را بنویسم وقت زیادی باقی نمانده بود از جا برخاستم و خواستم بروم محمود فارسی خندید و گفت: نامش را بگذرار آن که زودتر رفت و آن که دیرتر آمد..♡ گفتم دلهایمان چه به هم راه دارد! گفت: -عجیب نیست و هر دو تحت ولایت اوییم.🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا