eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
892 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
695 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. ((امام خمینی ره)) خدایی سلام الله علیها دارالشفاست حس وحال گلزار شهدای تهران عصرهای پنجشنبه وشب های جمعه قابل وصف نیست باید توی این سرزمین قرار بگیری تا حالش رو ببری در یک جا آرمیده و محل نزول رحمت الهی است حال و هوای جبهه رو اونجا میتونی استشمام کنی همه هستند مگر نه اینکه شهیدان زنده هستند .. یعنی اینکه ما پیش زنده ها میریم. از لحظه ای که وارد حریم شهدا میشی انگار آغوش باز میکنند و تو رو در آغوش میکشند. اصلا طول زمان تا وقتی که میونشون هستی معنی نداره مخلص کلام اینکه تعالی در چند دقیقه ای ماست و یه عده دارند از تشنگی تلف میشند. اوج لذت شبهای جمعه گلزار شهدای تهران موقع نماز مغرب و عشاست.چون همه از گوشه و کنار جمع میشوند و در یک صف به نماز می ایستند. و بعد از نماز و تا پاسی از شب ، شب های دوکوهه قابل تکرار است. هر قطعه ی شهدا جای جنگ شده دل دنیاگرفته ی ماهم بهردیدار یار تنگ شده 🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 آخرین مراسم دعای ندبه سال 1401 صبح امروز 26 اسفندماه با نوای گرم حاج جعفر طهماسبی و به یاد سردار و با حضور خانواده های معظم شهدا و ایثارگران ساعت 7/30 صبح در مهدیه شهدای بهشت زهرای تهران برگزار شد. در پایان این مراسم از کتاب که زندگی نامه نورمحمدی به قلم خانم لیلا رستم خانی می باشد رونمایی شد. شهید رسول کشاورز نورمحمدی معاون گردان امام سجاد(ع) لشگر10سیدالشهداء(ع) متولد 1344 بود و اول بهمن 1365 عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آرام گرفت. @alvaresinchannel
در سالگرد آسمانی شدن پدر تنها یادگار فرمانده شهید لشگرده سیدالشهداء(ع) ✅ محدثه خانم رستگار در سی وهشتمین سالگرد پدر 🔸 او چهل روزه بود که پدرش آسمانی شد دختری که روی بابارو ندید تو خیالش عکس باباشو کشید همه خاطرات زندگیش شده درد دل کنار یک عکس شهید @alvaresinchannel
🔴 شهادت: 26/12/1363 مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و..... پرید. مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم قاری فرآن بود و هم مداح اهل بیت(ع). 🔸وصف مصطفی را باید از شنید که تعریف کرد : که در عملیات خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد. 🔸 یک روز برای ما گفت که برادرها : بعضی از بچه های گردان که بین شما زندگی میکنند از اولیاء خدا هستند . کسی بین شماست که اهل محاسبه و مراقبه است و تاکید کرد که اگر در پایان روز بخواهد بشمرد چند کلمه حرف زده میتواند.... و همه میدونستن که او فقط مصطفی است . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
✅ یاد و خاطره شهدای در را گرامی میداریم @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روایت 🔸 از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید. دوستی داشتیم به نام او در لشگر10 سیدالشهداء(ع) ، آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود». قبل از یکی از رفقای ما به نام در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم». 🔸 شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...». مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔴روزی که با مصطفی دداش شدم شهادت 26 اسفند 1363 شرق دجله ✅زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت جامعه کبیره میخوندم که بوی عطر تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت ... دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه... اول خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .. اما دیدم نه التماس دعا داره... گفت : بیا اینجا توی (ع) با هم دادش بشیم . اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن.. وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى . با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی. و بعد گفت بگو قبلت و من هم گفتم و باز خوند: اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت، شهدا به قولشون عمل میکنند.. مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله (راوی : جعفرطهماسبی) @alvaresinchanne
🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🌹🥀 ✍️✍️✍️ راوی: اسفند ماه سال 63وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن جاده به همراه عده ای دیگه از همرزمان به منطقه مربوطه اعزام شدیم حالا بنا به دلایلی عملیات لو رفته بود و ماهم تو ماموریت خودمون موفق نبودیم یه عده از بچه ها شهید و یه عده هم مجروح شده بودن منم از ناحیه دست و پا جراحت سطحی برداشته بودم و باتوجه به اینکه توی خاک دشمن بودیم باید یه جورایی خودمو به عقب میرسوندم:تنها بودم بحمدالله خودمو تقریبا از تیررس دشمن دور کرده بودم رسیدم به یه روستایی فکر کنم اسمش بود کنار یه دیوار کاه گلی حرکت میکردم یه اطاقکی بود یه سوراخ مثل سوراخ سنگر روش بود نگاه کردم دیدم دونفر هیکلی و درشت اندام اون تو کنار هم نشسته بودن هنوز متوجه من نشده بودن منم اول فکر کردم. بچه های ارتشی خودمونن برای همین بی مقدمه گفتم : حاجی درب این اطاق کجاس.. منم بیام داخل.. یکی از اونا با حالت تعجب و ترس زول زد بهم و گفت من که تا اون روز این کلمه رو نشنیده بودم پیش خودم فکر کردم حتما میگه از اون طرف بیاتو . برای همین دو قدم جلو نرفته بودم که یهویی دیدم صدای تیراندازی میاد اونم از توی همون سوراخ سنگر مانند!! منم تا این صحنه رو دیدم دو تا نارنجک همراه داشتم ، خم شدم رفتم زیر همون سوراخ اطاقک ... بعد شم یکی از اون نارنجکارو هدیه کردم به اون بعثیای نامرد. چون شوخی رو خودشون شروع کردن. با منفجر شدن نارنجک بلافاصله صدای تیراندازی قطع شد منم بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم با همون وضعیت (جراحت) سریع اونجارو ترک کردم . 🍁🍁🍁🍁🍁هاقف کلمه عربی (عراقی) و به فارسی یعنی بایست 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹 🔹 اسارت شرق دجله اسفند ماه سال 63 وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن پل ارتباطی جاده الاماره ; بصره به همراه عده ای دیگر از اعزام میشوند در حالیکه از ناحیه دست و پا جراحت برداشته بودند به اسارت دشمن در می آیند و مرداد ماه سال 69 با سربلندی به آغوش میهن عزیزمان بازمیگردند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم. یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟ اوایل بالای سر می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد. از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد. خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره. بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر را دادند و اول عید هم پیکر(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷 🍃🌷🌷 🍃 شهادت طلائیه شهید محمد حسین حاج میری (ع) بود که در سن ۱۳ سالگی شربت شهادت نوشید. در سال 1348 در تهران به دنیا آمد و در حالیکه سال اول دبیرستان را میگذراند عزم جبهه کرد و مهرماه62 به جمع تخریبچیان لشگرده سیدالشهداء(ع) وارد شد و در روز سال 63 با جمعی از بچه های تخریب برای زدن معبر به گردانها مامور شد و در برای همیشه جاودانه شد و پیکر مطهرش در آن سرزمین مقدس بر جای ماند. مادر محمد حسین در باره چگونگی رضایت دادن به محمد حسین برای حضور در جبهه در حالیکه اشک میریختند گفت: محمد حسین 13 ساله بود که راهی جبهه شد.برای من تعجب آور بود نوجوانی که برای انجام کوچکترین کارش به خانواده متکی بود عزم جبهه کرده.محمد حسین هرچه اصرار کرد من اجازه ندادم .به او گفتم مادر جان تو خیلی کم سن وسالی هستی ودر جبهه کاری از تو بر نمی آید.. اما محمد حسین جوابی داد که مرا حیرت زده کرد.گفت: مادرجان امام حسین (ع) ، علی اصغر را هم آورد او شیرخواره بود و به شهادت رسید..با شنیدن این دلیل من به او اجازه دادم و محمد حسین رفت و تا به امروز خبری از او ندارم و اثری و پیکری از او به ما نرسیده. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷@alvaresinchannel
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌷🌹 شهادت 1363/1/1 اولین نفر از سمت راست برشی از وصیت نامه 🔸اگرخدا مرا انتخاب کرد و به شهادت رسیدم درکفنم یک عدد عکس امام بگذارید، می خواهم در قیامت درپیش حضرت زهرا "س" رو سفید باشم و بگویم که،سربازپسرتو سلاله پاک پیامبربودم. 🔸 درموقع دفن یک عدد پیشانی بندی که درداخل وصیتنامه است روی پیشانی ام ببندید زیرا که می خواهم پیشانی بندم درروز قیامت به همه نشان دهد که سربازپسرفاطمه بوده ام و برای لبیک گفتن به او به جبهه رفته ام . 🔸ازقول من به امام بگوئید اگربدنم را تکه تکه کنند و تکه های بدنم را درآتش بیفکنند و خاکسترحاصلم را درآب بریزند و زانپس به هوا پرتاپ کنند دست ازتو برنخواهم داشت. @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃🌷 فرمانده تخریب لشگر10 مقر سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع تحویل سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن... بعد از تحویل سال نوبت به سخنرانی فرمانده ما رسید. البته ایشون امتناع میکرد و گفت حرفی ندارم و چون بچه ها اصرار کردن مطالب زیبایی بیان نمود که با هم نوش جان میکنیم: گفتیم که خدمت عزیزان چی بگیم اول سال 66 دیدیم یک پرنده وارد حسینیه شد و خودش را به در و دیوار زد و از روزنه ای رفت.این پرنده رو دیدیم وگفتیم یک حدیث اخلاقی بگیم وربطش بدهیم به این پرنده... رسول الله(ص) فرمودند حسن الخلق نصف الدین..کسی که خلق و خویش خوب و اسلامی باشد نصف دینش رو کسب کرده. خیلی حدیث کوتاه و بسیار مفیده واگر به آن عمل کنیم دستمون رو میگیره ومیتونیم از در بهشت وارد بشویم وخودمون رو از جهنم خلاص کنیم مثل این پرنده که موفق شد از اینجا خلاص بشه.. باید تلاش کنیم که از حصار خلاص شویم وپرواز کنیم و رها شویم... ما سیدها رو جهنم نمیبرند ماها رو به زمهریر میبرند وما هم باید دنبال روزنه ای باشیم تا خلاصی پیدا کنیم. پرنده ای که وارد شد و حواسش رو جمع کرد و به محض دیدن یک سوراخ روی چادر خودش رو نجات داد. اگرحواسمون رو جمع کنیم به فرموده رسول خدا(ص) حسن خلق میتواند روزنه ای برای نجات باشه و اول سال نو به پیامبر قول بدهیم وعرض کنیم یارسول الله یا امین الله یا نبی الله در این روز اول سال 1366 به شما قول میدهیم به علی علیه السلام و یازده فرزندش قول میدهیم که دیگه از امروز سعی کنیم وخلق و خویی که شما میخواهی داشته باشیم... روز اول سال نو حدیثی گفتیم و تا آخر سال توی ذهنتون میمونه و انشاءالله تا آخرسال به آن عمل میکنیم برادرها همه حدیث رو یاد گرفتید؟؟؟؟؟ برای اینکه بهتر توی ذهنتون بمونه مثل وقت هایی که مدرسه میرفتیم با هم میخونیم... قال رسول الله (ص) حسن الخلق نصف الدین برادرها این یک هدیه ای باشه برای سال جدید و محور دوم صحبت همانطور که میدونید و اطلاع دارید.. "سید حرفش رو قطع کرد تا بچه ها محور دوم حرفهاش رو حدس بزنند" "حاج رمضون خلیلی گفت: پرنده ای که اومد مژده پیروزی آورد....همه گفتند انشاءالله" سید محمد ادامه داد : الحمدلله برادرها در جریان هستند که کارما به مشکل خورده بود از جهت وظایف سازمانی تخریب که این مشکل با تلاش دوستان رفع شده وآماده برای کار جدید هستیم و منتظر هستیم تا به ما ابلاغ شود تا ماموریت خودمون رو انجام بدهیم...کار آماده شده و شناسایی به حد کفایت رسیده و دستور این است که راه کار قفل شود وکسی تردد نکنه.... نسبت به کار لشگر هم اطلاع دارید که گردانهای لشگر برای مرخصی به تهران رفتند وبرای ماموریت جدید تجدید قوا کنند ...بیشتر از این نمیتوانم برای شما توضیح دهم ما هم برای مرخصی کوتاه مدت به تهران میرویم و برادرها وسایل سفر رو مهیا کنید.... در ضمن دوستانی که ماموریتشون تمام شده اختیار دارند که تسویه کنند و بعد از این مهلت ما برای کار طولانی مدتی که در پیش داریم از تسویه به دوستان معذوریم. 🍃🌷 🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel