eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
895 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
699 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 دست خط فرمانده تخریب لشگر10 ✅تقسیم بندی بچه های تخریب برای ماموریت های مردادماه 1364 : رضا صمدیان توحید ملازمی مهدی کریمی صاحب علی نباتی حاج رسول فیروزبخت حسین مصیبی حاج قاسم اصغری رحمان میرزازاده علیرضا طهانی مهدی اسماعیل پور @alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹 🌹🌴 ✍️✍️✍️✍️ راوی : بودیم و تازه از منطقه اومده بودیم. نزدیک یک ماه شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه. بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن به نیروهای جدید بودند غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره. نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم. گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید. با حاجی رفتم چادر بهداری. گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد. هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد. من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود. این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود. شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی.. گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم. گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی. خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای ¬_مهیبی از خواب پریدم. یکی دو نفر از وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو.. من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد. صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن. چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد.. به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد. دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری. سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود.. به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد. من هم اون شب دستیارش شده بودم چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم. و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد. بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم خلاصه حکایتی بود اون شب.. زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت. این خبر به گوش رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده. فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند. چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت و رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت. البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد یادش بخیر یاد محبتهاش و یاد اخم هاش یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد. 🌹🌴 🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @alvaresinchannel
💐💐💐💐💐💐💐💐💐 💐💐💐💐 💐💐 💐 ولادت 🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت و امام صادق علیهم السلام بود. یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند. بخشی از در منطقه در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول در مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند. چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند. شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در جمع شوند جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند. من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم و هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت. در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت. اون شب بچه ها خیلی شادی کردن. ✅ در 19 دیماه سال 1365و در به عنوان به (ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل به شهادت رسید. یاد همشون بخیر راوی: جعفرطهماسبی 💐 💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 این روزهای بچه های در37 سال پیش 🍃🌷قبل از 🍃🌷 ✅🔴 بهمن ماه 1364 ✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 زمستان بود و تقریبا اکثر روزها بارونی بود شبها هوا خیلی سرد میشد روی چادر ها رو با پلاستیک پوشونده بودیم و بعضی بچه هاهم خارو خاشاک بیابون رو برای استتار روی چادر ها ریخته بودند تقریبا همه با چکمه توی مقر راه میرفتند. یه حموم صحرایی توی داشتیم که پنج تا دونه دوش داشت و مسوولش بود. فرمانده ما شهید اصرار داشت که حتما قبل از نماز صبح حموم گرم باشه برای اونهایی که نیاز به آب پیدا میکنند. چون شهید حاج عبدالله همزمان مسولیت و رو با هم داشت بچه های مهندسی هم در کنار مقر تخریب چادرها شون رو علم کرده بودند و روزهای خوبی با این عزیزان داشتیم. مسوولیت آموزش و تمرینات در آب با و بود. تقریبا اکثر شب ها رزم شبانه داشتیم . اون هم رزم های شبانه بچه های تخریب. آموزش های محتلفی بچه ها داشتند. جمع صد و چند نفری گردان ما همه مشغول بودند. مقر ما در کنار کارون برای خودش اسکله داشت. با نصب یه پل خیبری کنار کارون فضایی مهیا شده بود که بچه های تخریب کار غواصی در آب رو به سهولت بیشتری انجام دهند. چندین تیم از برداشت موانع در آب رو تمرین میکردند. با راهنمایی و کمک هشت پرهایی(خورشیدی) درست کرده بودند و با مواد منفجره اونها رو منهدم میکردند . این کار تمیرینی بود برای مواجهه غواصان تخریبچی با موانع هشت پر در ساحل . بچه های تخریب برای منهدم کردن در حداقل زمان نوارهایی انفجاری ابتکاری درست کرده بودند. داخل این نوارها خرج انفجاری C4 سی4 بود که دورنقطه اتصال جوش ها محکم میکردند و با چاشنی انفجاری وفتیله باروتی و آتش زنه(دستگاهی برای روشن کردن فتیله باروتی در آب) اون رو منفجر میکردند. با نظر بچه هایی که موانع دشمن رو در آنسوی اروند شناسایی کرده بودند میدان موانعی شبیه آنچه در شناسایی ها دیده بودند در ساحل کارون احداث شده بود و و تخریب و سایر (ع) در اون موانع تمرین عبور از موانع رو انجام میدادند و تقزیبا هرشب این مانور انجام میشد. یاد اون روزهای خوب بخیر 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 تصویر اولین روز از کانال خط اول ام الرصاص خیلی کم عرض بود دو نفر به سختی از کنار هم رد میشدند این کانال ها هر 50 متر به صورت زیکزاک شکسته میشد و ادامه پیدا میکرد. و سنگرهای اجتماعی در کنج این مسیر قرار داشت ✅ این تصاویر مربوط به روز 21 بهمن 64 موقع نماز در جزیره ام الرصاص است که با عنوان حزب الله از مجموع روایت فتح توسط شهید آوینی تهیه و پخش شد. بچه هایی که داخل کانال هستند با شنیدن اذان مهیای نماز میشوند. در گوشه ای از کانال با پشت خمیده مشغول نماز است. شهید حاج موسی به صورت مادرزادی پشتش خمیده بود اما این مشکل جسمی او را از همراهی با مجاهدان خدا دور نکرد. به جرات میتوان گفت که یکی از عملیاتی ترین تخریبچی های لشگر10 به اعتراف فرمانده تخریب همین حاج موسی بود. 🔴 شهید موسی انصاری در عملیات کربلای یک و در فتح مهران در حال باز کردن معبر برای گردان خط شکن المهدی(ع) با آتش خمپاره دشمن که در نزدیکی معبر اصابت کرد به شهادت رسید روحش شاد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅اینها اسناد دفاع مقدس است انتشار بعد از 38 سال 🔴 بگو مگوی فرمانده 20 ساله تخریب قبل از با فرمانده شهید حاج کاظم رستگار در خصوص دادن نیرو به گردان تخریب. @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃🌷 فرمانده تخریب لشگر10 مقر سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع تحویل سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن... بعد از تحویل سال نوبت به سخنرانی فرمانده ما رسید. البته ایشون امتناع میکرد و گفت حرفی ندارم و چون بچه ها اصرار کردن مطالب زیبایی بیان نمود که با هم نوش جان میکنیم: گفتیم که خدمت عزیزان چی بگیم اول سال 66 دیدیم یک پرنده وارد حسینیه شد و خودش را به در و دیوار زد و از روزنه ای رفت.این پرنده رو دیدیم وگفتیم یک حدیث اخلاقی بگیم وربطش بدهیم به این پرنده... رسول الله(ص) فرمودند حسن الخلق نصف الدین..کسی که خلق و خویش خوب و اسلامی باشد نصف دینش رو کسب کرده. خیلی حدیث کوتاه و بسیار مفیده واگر به آن عمل کنیم دستمون رو میگیره ومیتونیم از در بهشت وارد بشویم وخودمون رو از جهنم خلاص کنیم مثل این پرنده که موفق شد از اینجا خلاص بشه.. باید تلاش کنیم که از حصار خلاص شویم وپرواز کنیم و رها شویم... ما سیدها رو جهنم نمیبرند ماها رو به زمهریر میبرند وما هم باید دنبال روزنه ای باشیم تا خلاصی پیدا کنیم. پرنده ای که وارد شد و حواسش رو جمع کرد و به محض دیدن یک سوراخ روی چادر خودش رو نجات داد. اگرحواسمون رو جمع کنیم به فرموده رسول خدا(ص) حسن خلق میتواند روزنه ای برای نجات باشه و اول سال نو به پیامبر قول بدهیم وعرض کنیم یارسول الله یا امین الله یا نبی الله در این روز اول سال 1366 به شما قول میدهیم به علی علیه السلام و یازده فرزندش قول میدهیم که دیگه از امروز سعی کنیم وخلق و خویی که شما میخواهی داشته باشیم... روز اول سال نو حدیثی گفتیم و تا آخر سال توی ذهنتون میمونه و انشاءالله تا آخرسال به آن عمل میکنیم برادرها همه حدیث رو یاد گرفتید؟؟؟؟؟ برای اینکه بهتر توی ذهنتون بمونه مثل وقت هایی که مدرسه میرفتیم با هم میخونیم... قال رسول الله (ص) حسن الخلق نصف الدین برادرها این یک هدیه ای باشه برای سال جدید و محور دوم صحبت همانطور که میدونید و اطلاع دارید.. "سید حرفش رو قطع کرد تا بچه ها محور دوم حرفهاش رو حدس بزنند" "حاج رمضون خلیلی گفت: پرنده ای که اومد مژده پیروزی آورد....همه گفتند انشاءالله" سید محمد ادامه داد : الحمدلله برادرها در جریان هستند که کارما به مشکل خورده بود از جهت وظایف سازمانی تخریب که این مشکل با تلاش دوستان رفع شده وآماده برای کار جدید هستیم و منتظر هستیم تا به ما ابلاغ شود تا ماموریت خودمون رو انجام بدهیم...کار آماده شده و شناسایی به حد کفایت رسیده و دستور این است که راه کار قفل شود وکسی تردد نکنه.... نسبت به کار لشگر هم اطلاع دارید که گردانهای لشگر برای مرخصی به تهران رفتند وبرای ماموریت جدید تجدید قوا کنند ...بیشتر از این نمیتوانم برای شما توضیح دهم ما هم برای مرخصی کوتاه مدت به تهران میرویم و برادرها وسایل سفر رو مهیا کنید.... در ضمن دوستانی که ماموریتشون تمام شده اختیار دارند که تسویه کنند و بعد از این مهلت ما برای کار طولانی مدتی که در پیش داریم از تسویه به دوستان معذوریم. 🍃🌷 🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
10 تیرماه 1365 راوی: ✍️✍️✍️ فرمانده گردان تخریب لشگر10 یکی از معبرهای ما در شب ، معبر عبور رزمندگان که مسوولیت اون معبر به سپرده شده بود. این شهید تعریف میکرد که شب عملیات نیروها رو در شیاری که نزدیک معبر بود خواباندیم وبا به سمت موانع و میدان مین حرکت کردیم. پای میدان مین که رسیدیم مشاهده کردیم که نگهبان دشمن داره پشت میدان مین قدم میزند و ما هم خود را مخفی کردیم و منتظر موندیم که نگهبان از اونجا دور بشه. طولانی شدن حضور نگهبان و تاخیر در زدن معبر داشت نگران کننده میشد. نگهبان عراقی مقابل معبر ما به سمت راست و چپ میرفت و گاهی هم به نقطه ای خیره میشد. انگار از حضور ما اطلاع پیدا کرده بود. از طرف دیگه هم سر و صدا در اطراف معبر ما زیاد میومد مثل اینکه در نزدیکی معبر ما و داخل میدون مین نیروهای مهندسی دشمن مشغول کار گذاشتن (فوگاز) بودند. ساعت داشت میگذشت و ما هنوز معبر رو شروع نکرده بودیم. شهید تابش میگفت: یه مقدار از معبر فاصله گرفتیم و با در یک گوشه ای بدور از چشم دیگر رزمنده ها دقایق کوتاهی متوسل به اهل بیت علیهم السلام شدیم و برگشتیم پشت موانع برای معبر زدن که دیدیم نگهبان عراقی داره از معبر دور میشه و سریع با معبر رو زدیم و لطف خدا و عنایت اهل بیت (ع) جوری به مدد ما آمدند که معبر ده دقیقه زودتر از اعلام رمز عملیات به اتمام رسید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به روایت فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) سید محمد کم حرف و پرکار بود هرجا که سختی کار بیشتر میشد همونجا حاضر بود بهترین گزینه بود که بعداز شهادت به فرماندهی منصوب شد. 🔶 یک کار بی نظیر سال 66 انجام داد . دشمن داشت پاتک میکرد که ارتفاع و رو در پس بگیرد. من از سید محمد یک خواهش کردم. گفتم سید حالا که با این همه سختی این ارتفاعات رو گرفتیم بروید با مانع پاتک دشمن شوید و نگذارید دشمن ارتفاعات رو بالا بیاید. این رو که گفتم سید با صلابت گفت: تا تاریخ تاریخ است . ✅سردار شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر10 و جانشین تیپ سو کربلا لشگر 10 بود که در 15 تیرماه 1366 در عملیات نصر 4 بر فراز قله های مشرف به شهر ماووت به شهادت رسید @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹🌹 🍃🌹 ✍️✍️✍️ راوی: روزهای اول سال 65 بود یکماهی بود که از شهادت شهید فرمانده تخریب لشگر10 میگذشت. بچه ها هنوز باورشون نشده بود که دیگه حاج عبدالله بین ما نیست. یه روز شهردار چادر بودم و بایستی از صبح تا غروب ظرف ها رو میشستم وغذا را توزیع میکردم. شام رو خوردیم و ظرف ها رو جمع کردم و رفتم سمت منبع آب که پشت بود و اون ها رو شستم و به سمت چادرمون که روبروی حسینیه بود حرکت کردم. مقابل درب حسینیه که رسیدم صدای ناله ای شنیدم که میخکوبم کرد . صدای ناله از داخل حسینیه بود . از لای در نگاه کردم دیدم یکی زیر نور ضعیف داخل حسینیه روبروی نشسته و زانوهاش رو بغل کرده و داره گریه میکنه. از صدای هق هق گریه اش فهمیدم شهید است. کنجکاو شدم که سر از کارش دربیارم. دویدم سمت چادر و ظرف ها رو گذاشتم و برگشتم به سمت حسینیه. پشت درب حسینیه یه گوشه ای که کسی من رو نبینه نشستم و دزدکی نجوای فرمانده مون شهید سید محمد رو با شهدا گوش دادم. فقط همین مقدار یادم مونده که با گریه به عکس شهید خیره شده بود و میگفت : حاج عبدالله عزیز من رو تنها گذاشتی دعا کن بتونم از عهده این مسوولیتی که به عهده من گذاشتن بر بیام و روز قیامت شرمنده شما نباشم. روز قیامت برای ما سخت ترنیست آنشاءالله شرمنده شهدا نباشیم 🍃🌹 🍃🌹🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹 🌹🌴 ✍️✍️✍️✍️ راوی : بودیم و تازه از منطقه اومده بودیم. نزدیک یک ماه شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه. بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن به نیروهای جدید بودند غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره. نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم. گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید. با حاجی رفتم چادر بهداری. گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد. هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد. من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود. این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود. شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی.. گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم. گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی. خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای ¬_مهیبی از خواب پریدم. یکی دو نفر از وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو.. من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد. صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن. چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد.. به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد. دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری. سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود.. به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد. من هم اون شب دستیارش شده بودم چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم. و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد. بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم خلاصه حکایتی بود اون شب.. زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت. این خبر به گوش رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند. چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت و رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت. البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد یادش بخیر یاد محبتهاش و یاد اخم هاش یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد. 🌹🌴 🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @alvaresinchannel
ولادت 🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت و امام صادق علیهم السلام بود. یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند. بخشی از در منطقه در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول در مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند. چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند. شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در جمع شوند جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند. من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم و هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت. در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت. اون شب بچه ها خیلی شادی کردن. ✅ در 19 دیماه سال 1365و در به عنوان به (ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل به شهادت رسید. یاد همشون بخیر راوی: جعفرطهماسبی 💐 💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 این روزهای بچه های در ۳۸ سال پیش 🍃🌷قبل از 🍃🌷 ✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 زمستان بود و تقریبا اکثر روزها بارونی بود شبها هوا خیلی سرد میشد روی چادر ها رو با پلاستیک پوشونده بودیم و بعضی بچه هاهم خارو خاشاک بیابون رو برای استتار روی چادر ها ریخته بودند تقریبا همه با چکمه توی مقر راه میرفتند. یه حموم صحرایی توی داشتیم که پنج تا دونه دوش داشت و مسوولش بود. فرمانده ما شهید اصرار داشت که حتما قبل از نماز صبح حموم گرم باشه برای اونهایی که نیاز به آب پیدا میکنند. چون شهید حاج عبدالله همزمان مسولیت و رو با هم داشت بچه های مهندسی هم در کنار مقر تخریب چادرها شون رو علم کرده بودند و روزهای خوبی با این عزیزان داشتیم. مسوولیت آموزش و تمرینات در آب با و بود. تقریبا اکثر شب ها رزم شبانه داشتیم . اون هم رزم های شبانه بچه های تخریب. آموزش های محتلفی بچه ها داشتند. جمع صد و چند نفری گردان ما همه مشغول بودند. مقر ما در کنار کارون برای خودش اسکله داشت. با نصب یه پل خیبری کنار کارون فضایی مهیا شده بود که بچه های تخریب کار غواصی در آب رو به سهولت بیشتری انجام دهند. چندین تیم از برداشت موانع در آب رو تمرین میکردند. با راهنمایی و کمک هشت پرهایی(خورشیدی) درست کرده بودند و با مواد منفجره اونها رو منهدم میکردند . این کار تمیرینی بود برای مواجهه غواصان تخریبچی با موانع هشت پر در ساحل . بچه های تخریب برای منهدم کردن در حداقل زمان نوارهایی انفجاری ابتکاری درست کرده بودند. داخل این نوارها خرج انفجاری C4 سی4 بود که دورنقطه اتصال جوش ها محکم میکردند و با چاشنی انفجاری وفتیله باروتی و آتش زنه(دستگاهی برای روشن کردن فتیله باروتی در آب) اون رو منفجر میکردند. با نظر بچه هایی که موانع دشمن رو در آنسوی اروند شناسایی کرده بودند میدان موانعی شبیه آنچه در شناسایی ها دیده بودند در ساحل کارون احداث شده بود و و تخریب و سایر (ع) در اون موانع تمرین عبور از موانع رو انجام میدادند و تقزیبا هرشب این مانور انجام میشد. یاد اون روزهای خوب بخیر 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺 @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃🌷 ✅ فرمانده تخریب لشگر10 مقر سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع تحویل سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن... بعد از تحویل سال نوبت به سخنرانی فرمانده ما رسید. البته ایشون امتناع میکرد و گفت حرفی ندارم و چون بچه ها اصرار کردن مطالب زیبایی بیان نمود که با هم نوش جان میکنیم: گفتیم که خدمت عزیزان چی بگیم اول سال 66 دیدیم یک پرنده وارد حسینیه شد و خودش را به در و دیوار زد و از روزنه ای رفت.این پرنده رو دیدیم وگفتیم یک حدیث اخلاقی بگیم وربطش بدهیم به این پرنده... رسول الله(ص) فرمودند حسن الخلق نصف الدین..کسی که خلق و خویش خوب و اسلامی باشد نصف دینش رو کسب کرده. خیلی حدیث کوتاه و بسیار مفیده واگر به آن عمل کنیم دستمون رو میگیره ومیتونیم از در بهشت وارد بشویم وخودمون رو از جهنم خلاص کنیم مثل این پرنده که موفق شد از اینجا خلاص بشه.. باید تلاش کنیم که از حصار خلاص شویم وپرواز کنیم و رها شویم... ما سیدها رو جهنم نمیبرند ماها رو به زمهریر میبرند وما هم باید دنبال روزنه ای باشیم تا خلاصی پیدا کنیم. پرنده ای که وارد شد و حواسش رو جمع کرد و به محض دیدن یک سوراخ روی چادر خودش رو نجات داد. اگرحواسمون رو جمع کنیم به فرموده رسول خدا(ص) حسن خلق میتواند روزنه ای برای نجات باشه و اول سال نو به پیامبر قول بدهیم وعرض کنیم یارسول الله یا امین الله یا نبی الله در این روز اول سال 1366 به شما قول میدهیم به علی علیه السلام و یازده فرزندش قول میدهیم که دیگه از امروز سعی کنیم وخلق و خویی که شما میخواهی داشته باشیم... روز اول سال نو حدیثی گفتیم و تا آخر سال توی ذهنتون میمونه و انشاءالله تا آخرسال به آن عمل میکنیم برادرها همه حدیث رو یاد گرفتید؟؟؟؟؟ برای اینکه بهتر توی ذهنتون بمونه مثل وقت هایی که مدرسه میرفتیم با هم میخونیم... قال رسول الله (ص) حسن الخلق نصف الدین برادرها این یک هدیه ای باشه برای سال جدید و محور دوم صحبت همانطور که میدونید و اطلاع دارید.. "سید حرفش رو قطع کرد تا بچه ها محور دوم حرفهاش رو حدس بزنند" "حاج رمضون خلیلی گفت: پرنده ای که اومد مژده پیروزی آورد....همه گفتند انشاءالله" سید محمد ادامه داد : الحمدلله برادرها در جریان هستند که کارما به مشکل خورده بود از جهت وظایف سازمانی تخریب که این مشکل با تلاش دوستان رفع شده وآماده برای کار جدید هستیم و منتظر هستیم تا به ما ابلاغ شود تا ماموریت خودمون رو انجام بدهیم...کار آماده شده و شناسایی به حد کفایت رسیده و دستور این است که راه کار قفل شود وکسی تردد نکنه.... نسبت به کار لشگر هم اطلاع دارید که گردانهای لشگر برای مرخصی به تهران رفتند وبرای ماموریت جدید تجدید قوا کنند ...بیشتر از این نمیتوانم برای شما توضیح دهم ما هم برای مرخصی کوتاه مدت به تهران میرویم و برادرها وسایل سفر رو مهیا کنید.... در ضمن دوستانی که ماموریتشون تمام شده اختیار دارند که تسویه کنند و بعد از این مهلت ما برای کار طولانی مدتی که در پیش داریم از تسویه به دوستان معذوریم. 🍃🌷 🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
(ع) در جمع بچه های تخریب لشگر10 اردیبهشت 66 ✍️✍️✍️ راوی: چند روز به نیمه ماه رمضان مونده بود که فرمانده گردان تخریب فرمودند برای ولادت باید سنگ تموم بگذارید. و همه ی بچه ها دست به کار شدند. یه تعداد پیگیر مسابقه قرآن شدند و دو تا تئاتر هم پیشنهاد شد. یکی با محتوی طنز که و برادر پورمند رفتند دنبال نوشتن نمایشنامه و تمرین و یکی هم با محتوی تاریخی که نقش اصلی اون رو داشت و هماهنگ کننده همه ی این برنامه ها روحانی گردان حاج آقا عابدین زاده بود. در طول یک هفته به نیمه رمضان هر شب در برنامه بود. هم جشن با شکوهی برگزار شد و صبح ولادت هم بعد از نماز صبح و مسایقه ی دوی استقامت به مسافت 5 کیلومتر از دوراهی سایت تا رو بچه ها دویدند و در این مسابقه اول و برادر _مهدی_محمدی_نژاد دوم شد. بعد از خوردن صبحانه هم برای یه عده دیگه از بچه ها مسابقه تیر اندازی گذاشته شد. سال 66 آخرین سالی بود که فرمانده ما در میان ما بود و هرچه توانست در برگزاری سنگ تموم گذاشت . ارادت خاصی به داشت و توی ماشین یه نوار کاست داشت که شب ولادت امام مجتبی (ع) خونده بود و آقا_سید با عشق گوش میداد و به من میگفت : حاج منصور توی این جلسه حق جشن پسر فاطمه (س) ادا کرد. یاد همه ی شهدا بخیر و یاد همه ی اون هایی که برای هرچه با شکوهتر برگزار شدن جشن تولد اولین (س) تلاش کردند. ☘️ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️ @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 10 تیرماه 1365 راوی: ✍️✍️✍️ فرمانده گردان تخریب لشگر10 یکی از معبرهای ما در شب ، معبر عبور رزمندگان که مسوولیت اون معبر به سپرده شده بود. این شهید تعریف میکرد که شب عملیات نیروها رو در شیاری که نزدیک معبر بود خواباندیم وبا به سمت موانع و میدان مین حرکت کردیم. پای میدان مین که رسیدیم مشاهده کردیم که نگهبان دشمن داره پشت میدان مین قدم میزند و ما هم خود را مخفی کردیم و منتظر موندیم که نگهبان از اونجا دور بشه. طولانی شدن حضور نگهبان و تاخیر در زدن معبر داشت نگران کننده میشد. نگهبان عراقی مقابل معبر ما به سمت راست و چپ میرفت و گاهی هم به نقطه ای خیره میشد. انگار از حضور ما اطلاع پیدا کرده بود. از طرف دیگه هم سر و صدا در اطراف معبر ما زیاد میومد مثل اینکه در نزدیکی معبر ما و داخل میدون مین نیروهای مهندسی دشمن مشغول کار گذاشتن (فوگاز) بودند. ساعت داشت میگذشت و ما هنوز معبر رو شروع نکرده بودیم. شهید تابش میگفت: یه مقدار از معبر فاصله گرفتیم و با در یک گوشه ای بدور از چشم دیگر رزمنده ها دقایق کوتاهی متوسل به اهل بیت علیهم السلام شدیم و برگشتیم پشت موانع برای معبر زدن که دیدیم نگهبان عراقی داره از معبر دور میشه و سریع با معبر رو زدیم و لطف خدا و عنایت اهل بیت (ع) جوری به مدد ما آمدند که معبر ده دقیقه زودتر از اعلام رمز عملیات به اتمام رسید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 دست خط فرمانده تخریب لشگر10 ✅تقسیم بندی بچه های تخریب برای ماموریت های مردادماه 1364 : رضا صمدیان توحید ملازمی مهدی کریمی صاحب علی نباتی حاج رسول فیروزبخت حسین مصیبی حاج قاسم اصغری رحمان میرزازاده علیرضا طهانی مهدی اسماعیل پور @alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹 🌹🌴 ✍️✍️✍️✍️ راوی : بودیم و تازه از منطقه اومده بودیم. نزدیک یک ماه شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه. بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن به نیروهای جدید بودند غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره. نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم. گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید. با حاجی رفتم چادر بهداری. گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد. هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد. من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود. این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود. شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی.. گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم. گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی. خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای ¬_مهیبی از خواب پریدم. یکی دو نفر از وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو.. من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد. صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن. چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد.. به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد. دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری. سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود.. به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد. من هم اون شب دستیارش شده بودم چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم. و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد. بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم خلاصه حکایتی بود اون شب.. زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت. این خبر به گوش رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده. فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند. چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت و رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت. البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد یادش بخیر یاد محبتهاش و یاد اخم هاش یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد. 🌹🌴 🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @alvaresinchannel
بخیر روزهایی که باشهدامیرفتیم پابوس سال های دفاع مقدس بعدازهر عملیات به پابوس امام رضا(ع)میرفتیم 🔶 تابستان سال 1364بعدازعملیات عاشورای 3 با دودستگاه اتوبوس عازم مشهدشدیم از تهران یک کامیون بار زدیم که تعدادی چادر و پتو و لوازم مورد نیاز همراه بردیم و بعد از رسیدن به مشهد داخل پارک ملت مشهد چادرها رو برپا کردیم.مامورهای شهرداری اومدند و نگذاشتند اما ما تعدادمون زیاد بود. روزها میرفتیم زیارت و شب ها هوا که تاریک میشد توی پارک ملت جنگ و دعوا داشتیم. بعضی از جوون های مشهدی توی پارک بزن برقص میکردند و ما تحمل نداشتیم و دعوا مرافه میکردیم. چه روزهای خوبی بود مشهد هم که بودیم یه تعداد برای نگهبانی از چادرها میموندند تا مشکلی پیش نیاد. با اتوبوس نمیگذاشتند فاصله طولانی پارک ملت رو تا حرم بریم و مجبور بودیم 60 نفر جوان بریزیم بالای کامیون و زیارت امام رضا(ع) با اعمال شاقه بود. یاد همه ی اون بچه ها بخیر که تعدادی از اون ها در عملیات بعدی که والفجر8 بود شهید شدند. 🔴تصویر بالا برای اون سفر است و و مونده ان تا از چادرها مواظبت کنند. (جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
یاد باد آن روزگاران یاد باد اواخر تابستان 1364- ساحل خزر از سمت راست فرماندن تخریب لشگر10 و شیخ کبیری @alvaresinchannel
💐💐💐💐💐💐💐💐💐 💐💐💐💐 💐💐 💐 ولادت 🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت و امام صادق علیهم السلام بود. یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند. بخشی از در منطقه در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول در مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند. چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند. شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در جمع شوند جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند. من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم و هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت. در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت. اون شب بچه ها خیلی شادی کردن. ✅ در 19 دیماه سال 1365و در به عنوان به (ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل به شهادت رسید. یاد همشون بخیر راوی: جعفرطهماسبی 💐 💐💐💐💐💐💐💐 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردهمایی رزمندگان تخریبچی سوم مهرماه 1403 و این هم مرد خستگی ناپذیر پیشکسوت تخریبچی حاج رضا ابراهیمی با افتخار تهران کنار مزار فرمانده گردان تخریب لشگر10 خلوت کرده بود که به سراغش رفتم و این لحظه ثبت شد ...... ✅ به همت حاج رضا ابراهیمی که خودش جامانده از شهدای تخریبچی است گردهمایی رزمندگان تخریبچی تهران برگزار شد انشاءالله همیشه سالم و تندرست باشه.... تنت به ناز طبیان نیاز مند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد @alvaresinchannel