🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_شهید
#حجت_الاسلام_سید_مهدی_تقوی
#غواص_خط_شکن_عملیات_کربلای_5
💐🌷#از_مدرسه_تا_گردان_تخریب
بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به #جبهه رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به #گردان_حضرت_علي_اكبر(ع) معرفي كردند .
در #پادگان_وليعصر(ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي #گردان_تخريب به آنجا آمده بود و از ماموریت #بچه_های_تخریب در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم
به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم.
در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم #عمليات_كربلاي_2 شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد #عمليات_كربلاي_5 شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه #غواصي ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم.
در #شب_عملیات_کربلای_5 به عنوان #غواص_تخریبچی به گردان #حضرت_علي_اكبر_علیه_السلام مامور شدیم.
معبر ما به نام #فاطمه_زهراء (س) بود.
شب عملیات قبل از ما تعدادی از #بچه_هاي_تخريب جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند.
قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد.
از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه #بچه_هاي_تخريب راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند .
قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به #دژ_شلمچه در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از #آر_پی_جی به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم.
يكي از بچه هاي #اطلاعات_عمليات جلوی ستون قرار گرفت و يكي از #بچه_هاي_تخريب پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع.
هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود.
تیم های #غواصی که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند.
اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم .
ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم.
45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به #گردان_تخریب برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃
🍂
#عملیات_دفاع_سراسری
به روایت سردار معز خادم حسینی
فرمانده تیپ حضرت زهراء سلام الله علیها #لشگر_10
✅ #روایت_غیرت_جوانان_اهوازی_که_به_موقع_رسیدند
ظهر سی و یکم تیرماه 67 که دشمن روی #جاده_اهواز_خرمشهر آمده بود.
ما آن موقع در #مقر_سد_دز بودیم که اطلاع دادند که چنین اتفاقی افتاده است و بلافاصله به همراه بچهها راه افتادیم و به سمت جاده اهواز خرمشهر رفتیم و پس از آن و به سمت مرز حرکت کردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم. آنجا بود که احساس کردیم دشمن در مرز نیست ولی آنها آماده بودند.چند ساعت به کمین دشمن نشستیم وحدس میزدیم که با روشن شدن هوا عملیات خود را آغاز کنند درگیری رزمندگان #تیپ_حضرت_زهرا(س) از ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 با دشمن شروع شد شروع شد اول #گردان_امام_حسین(ع) درگیر شد وبعد #گردان_امام_حسن(ع) و #گردان_حضرت_زینب(س) و #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) هم وارد عمل شد .
✅ نزدیکی های ظهر بود که #جوانان_اهوازی به صورت خود جوش و بعضی ها هم با #لباس_های_شخصی خودشون رو رسوندند. پیام امام همه رو به خط کرد و فوج فوج راهی نبرد جانانه با دشمن شدند. گردان های ما زمانی که می خواست به خط بزند 100 نفر بیشتر نبودند اما بعد از پیام امام ده ها برابر شدند.
3 روز بعد از قطعنامه جبهه ها مملو از نیرو شد و 5 روز بعد وارد پاسگاه شلمچه شدیم و به سمت بصره رفتیم.
دشمن وقتی سیاسیون ما را نامید دید و در جبهه ی ما احساس ضعف مشاهده کرد به ما حمله کرد . اما وقتی رزمندگان به جبهه آمدند و دشمن حضورشان را در صحنه دید به لرزه افتاد و جبهه ی ما قدرت گرفت وما 7 مرداد ما وارد خاک عراق شدیم و نتیجه این شد که صدام در 11 مرداد ماه قطع نامه را قبول کرد.
اگر صدام مرد صلح بود باید همان 27 تیرماه قبول میکرد. این #دو_هفته_حلقه_مفقوده جنگ است و خیلی از سیاسیون که تحلیل جنگ میکنند به این دو هفته نمی پردازند.
🌷✨
🌷✨✨✨✨✨✨✨
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹
شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌸
#شبی_که_گردان_ما_به_دشمن_زد
#عملیات_کربلای_5
#تخریبچی_مامور
#گردان_امام_سجاد_علیه_السلام
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍️✍️ راوی: #محمد_زارعکار
#عملیات_کربلای_5 ما مامور شدیم به #گردان_امام_سجاد(ع)لشگر 10 .
#برادر_آقا_سید_نادر_حسینی مسئول دسته #بچه_های_تخریب و #فرمانده_گردان_امام_سجاد(ع) برادر عباس رنجی بود .
گردان ما پشتیبان #گردان_حضرت_علی_اکبر (ع) بود.
بنده به اتفاق برادر سلطانی به دسته ویژه که مسئوول آن #شهید_کشمیری بودند معرفی شدیم فرمانده گردان بعد از معرفی ما به برادر کشمیری گفت : این دو نفر #تخریبچی به کمک شما اومدن اگر میدان مین مشاهده نشد از اینها استفاده کن.
گردان ما از راهکار #لشکر_فجر وارد عملیات شد و ما منطقه رو کاملا توجیه بودیم . عملیات شروع شده بود و خبر میرسید که گردان #علی_اکبر نتوانسته از مقابل دژ وارد منطقه بشود و مواضعش رو بگیرد.
گردان ما وارد عملیات شد. معبر رو از قبل بچه های لشگر فجر زده بودند و ما از معبر اون ها عبور کردیم .
از شانه خاکی ضلع شمال کانال دشمن حرکت میکردیم که متوجه پرتاب نارنجک از طرف سنگر عراقیها شدیم که بلافاصله به بچه ها اعلام کردیم مواظب خودشان باشند . اول فکر کردیم قسمتی لز بچه های گردان علی اکبر هستند که توانسته اند در مواضع دشمن نفوذ کنند . با صدای بلند #رمز_شب رو گفتیم اما اونها به سمت ستون ما تیراندازی کردند به اتفاق بچه های دسته وارد کانال شدیم ماندیم خدایا چه کسی رو باید بزنیم البته ما بطور کامل نمیدونستیم که بچه های گردان علی اکبر نتونستن مواضعشون رو بگیرند من پیش خودم فکر میکردم این هایی که به سمت ما شلیک میکنند از سنگرهایی هستند که پاکسازی نشدند اما هر چه داخل کانال جلو میرفتیم هم آتش سنگین تر میشد و هم تعداد نیروهای دشمن اضافه میشدند.
شرایط سختی بود فرمانده ها به بچه ها میگفتند تا مطمئن نشدید نیروهای دشمن هستند شلیک نکنید. کار به کندی جلو میرفت . این تعقیب و گریز تا صبح ادامه داشت تا اینکه کمی هوا روشن شد و ما مطمئن شدیم از گردان علی اکبر (ع) خبری نیست.
نیروهای دشمن مقابل ما پر تعداد بودند ودرگیری ها داخل کانال و بیرون خیلی نزدیک بود.
از دور دیدیم کسی سمت ما میاد و چند تایی هم بی سیم چی اطرافش هستند. نزدیک که اومد دیدیم #شهید_حاج_غلام_کیانپور #معاون اطلاعات_عملیات بود.
من جلو رفتم وطلبکارانه سووال کردم ؟؟؟ برادر کیانپور ما هرچه اومدیم جلو از گردان علی اکبر خبری نیست ؟ پس نیروهای اون ها کجا رو گرفتن.
حاج غلام ما رو کناری کشید و گفت : دیشب راهکار #گردان_علی_اکبر(ع) لو رفته بچه ها نتونستند دیشب مواضعشون رو بگیرند
حاجی گفت : اگر گردان #امام_سجاد(ع) دیشب عمل نمیکرد گردانهای دیگه ما آسیب جدی می دیدند .با مقاومتی که عراقیها در مقابل نیروهای ما داشتند واقعا کار برای بچه ها خیلی سخت شده بود
با حضور و راهنمایی های #شهید_کیانپور خاطر جمع شدیم که نیروی خودی مقابلمون نیست و هرچی هست نیروهای دشمن است.
عملیات پاکسازی منطقه 5 ضلعی شلمچه شدت گرفت و تا خورشید وسط آسمون میومد سایر گردان ها هم وارد معرکه شدند و #عملیات_کربلای_5 گسترش پیدا کرد وقبل از ظهر روز 19 دیماه #دژ_شلمچه توسط رزمندگان #لشگر_10_سیدالشهداء(ع) تسخیر شد .
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#روزی_که_طلسم_جزیره_مجنون_شکست
#عملیات_خیبر
روز18 اسفند 1362
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
یه چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا میاد و نفس زنون به ما رسید وگفت من از #بچه_های_اطلاعات_عملیات_تیپ_سیدالشهداء(ع) هستم! برادرها تو رو خدا بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) تو محاصره تانکها هستند و مهماتشون تموم شده به اونا آرپی جی برسونید.
من و عباس و چند تای دیگه از بچه های گروهان بلند شدیم .
رفتیم چند متر جلو تر دیدیم داخل گونی ها گلوله های آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی 5 تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو تا گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم.
هنوز هر وقت یادم میوفته که ما در تیررس شاید بتونم به جرات بگم اقلا 40 تا تانک، داشتیم مهمات جلو میبردیم مو به تنم راست میشه. هر چی به پیشونی درگیری نزدیک تر میشدیم حرکت به سمت جلو سختتر میشد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلوله های آرپی جی اصابت کنه و تو دستمون منفجر بشه.
هلیکوپترهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رکبار مسلسل هاشون ما رو زمین گیر میکرد.
برای در امان ماندن از آتش هلیکوپترها مجبور شدیم توی یک سنگر جانپناه بگیریم چند لحظه گذشت که بلد چی گفت برادرها هلکوپترها رفتند یا علی. از سنگر بیرون اومدیم و حرکت کردیم. از دور چند تا خونه گلی پیدا بود که به اون دهکده میگفتند. بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در اون خط بودن میگفتند که ما شبها حمله میکنیم این مواضع رو از دشمن میگیریم و صبح که هوا روشن میشه دشمن پاتک میکنه و از ما می گیره. در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی رو زمین افتاده بودند که سطح جاده کنار پد رو پوشانده بودند و تعداد زیادی شون هم از گروهان قبل از ما بود و از پیکرهای پاره پاره شون معلوم بود تو دل تانکها رفتند. اونجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال میرفت غیب بشی. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و تو رو با خودش ببره. با هر جون کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم اما مگه کسی جرات میکرد بره بالا و پشت خاکریز قرار بگیره. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیر اندازیش متوقف بشه .
از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر 57 که روی تانک سوار بود و به احتمال 100 درصد با رادار کار میکرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو میبلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم میشد و گاهی هم هلکوپترها بالا میومدند و پشت خاکریز رو میزدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهید هایی که لباسهای نویی به تن داشتند معلوم بود بچه های #تیپ_حضرت_عبدالعظیم هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانکها رو پس زدند. سینه به خاکهای کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین رو نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک اونو به این روز انداخته اما جمله ای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و اونایی که از ترس جان دگمههای پیراهنمون روی زمین افتاده بود مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود:
#کربلا_رفتن_بس_ماجرا_دارد
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷🥀
#شهیدی_که_هیچگاه_فرزندش_رو_ندید
#شهید_نادعلی_طلعتی
#گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) لشگر10
شهادت : 13 اردیبهشت سال 65
#عملیات_سیدالشهداء(ع)
🌷
🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷🥀
#شهیدی_که_هیچگاه_فرزندش_رو_ندید
#شهید_نادعلی_طلعتی
#گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) لشگر10
شهادت : 13 اردیبهشت سال 65
#عملیات_سیدالشهداء(ع)
✍️✍️✍️راوی: #حمید_پارسا
#پرده_اول
ناد علی، مهرماه 64 بود که با اعزام به #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) اومد. از اوایل بهمن 64 به مرخصی نرفته بود. نادعلی توی گروهان ما بود و شهید کشمیری مسوول دسته اش بود.
او آرپی جی زن بود و در عملیات امالرصاص(جزیره ای روبروی خرمشهر که در عملیات والفجر8 لشکر 10 سیدالشهداء(ع) در آن عملیات انجام داد که به عملیات امالرصاص مشهورشد) مردونه جنگید و بعد هم گردان علی اکبر(ع) وارد فاو شد.
چند مرحله عملیات کردیم و بعد هم ماموریت خط پدافندی بین جاده البحار و کارخانه نمک به گردان داده شد. خط پدافندی چه عرض کنم، هر دقیقه و ساعتش یک عملیات بود. توی همه این درگیریها نادعلی حضور داشت.
بعد از عید قرار شد خط پدافندی رو تحویل یک گردان دیگه بدهیم و بچهها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی برند.
5 اردیبهشت بود که از فاو عقب اومدیم. یک عده بچهها مرخصی گرفتند و یک عده هم تسویه کردند. میدونستم نادعلی متاهله. قرار شده بود بعد از ظهر روز یازدهم اردیبهشت همه گردان مرخصی برند. برگههای مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک به صورت گروهی برای گردان بلیط قطار بگیرند و هماهنگ شده بود که قطار توی پادگان دو کوهه بچهها رو سوار کنه.
بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) مقابل حسینیه لشگر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر اومدن قطار بودند. دیدم نادعلی خیلی ابراز خوشحالی میکنه.
گفت: خوب وقتی داریم میریم مرخصی.!!!!!
پرسیدم: نادعلی دلت برای خونه خیلی تنگ شده؟
نادعلی با خوشحالی سرش رو مقابل گوشم آورد مثل اینکه حیا میکرد و میخواست حرفش رو کسی نشنوه؛
گفت: برادر پارسا، هفته دیگه خدا میخواد به من یک فرزند عطا کنه.
الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم میرم کنارشون خوشحال هستم.
با نادعلی مشغول صحبت بودیم که مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد برادرها! مرخصی ها لغو و آماده باش اعلام شده.
من دویدم و خبرگرفتم و خبر این بود که دشمن در #جاده_فکه پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند به رزمندهها سلام من رو برسونید و بگویید به دشمن امان ندهید. سریع بچهها ساکها رو تحویل دادند و تجهیزات گرفتند و اتوبوسهای گل مالی شده اومدند توی پادگان دو کوهه و بچه ها سوار شدند و چند ساعت بعد گردان ما و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو توی #مقر_الوارثین (مقرتخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) در جاده فکه نرسیده به سایت) مستقر شدند.
روز 13 اردیبهشت 65 گردان حضرت علی اکبر وارد عملیات شد و رفتیم به جنگ تیپ زرهی دشمن.
بعثیها آتش سنگینی توی منطقه ریختند و در گیرودار آتشباری دشمن #نادعلی_به_شهادت_رسید.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_شهید
#حجت_الاسلام_سید_مهدی_تقوی
#غواص_خط_شکن_عملیات_کربلای_5
💐🌷#از_مدرسه_تا_گردان_تخریب
بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به #جبهه رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به #گردان_حضرت_علي_اكبر(ع) معرفي كردند .
در #پادگان_وليعصر(ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي #گردان_تخريب به آنجا آمده بود و از ماموریت #بچه_های_تخریب در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم
به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم.
در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم #عمليات_كربلاي_2 شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد #عمليات_كربلاي_5 شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه #غواصي ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم.
در #شب_عملیات_کربلای_5 به عنوان #غواص_تخریبچی به گردان #حضرت_علي_اكبر_علیه_السلام مامور شدیم.
معبر ما به نام #فاطمه_زهراء (س) بود.
شب عملیات قبل از ما تعدادی از #بچه_هاي_تخريب جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند.
قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد.
از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه #بچه_هاي_تخريب راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند .
قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به #دژ_شلمچه در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از #آر_پی_جی به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم.
يكي از بچه هاي #اطلاعات_عمليات جلوی ستون قرار گرفت و يكي از #بچه_هاي_تخريب پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع.
هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود.
تیم های #غواصی که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند.
اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم .
ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم.
45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به #گردان_تخریب برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹
شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@golzarshohada
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#روزی_که_طلسم_جزیره_مجنون_شکست
#عملیات_خیبر
روز18 اسفند 1362
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
یه چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا میاد و نفس زنون به ما رسید وگفت من از #بچه_های_اطلاعات_عملیات_تیپ_سیدالشهداء(ع) هستم! برادرها تو رو خدا بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) تو محاصره تانکها هستند و مهماتشون تموم شده به اونا آرپی جی برسونید.
من و عباس و چند تای دیگه از بچه های گروهان بلند شدیم .
رفتیم چند متر جلو تر دیدیم داخل گونی ها گلوله های آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی 5 تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو تا گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم.
هنوز هر وقت یادم میوفته که ما در تیررس شاید بتونم به جرات بگم اقلا 40 تا تانک، داشتیم مهمات جلو میبردیم مو به تنم راست میشه. هر چی به پیشونی درگیری نزدیک تر میشدیم حرکت به سمت جلو سختتر میشد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلوله های آرپی جی اصابت کنه و تو دستمون منفجر بشه.
هلیکوپترهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رکبار مسلسل هاشون ما رو زمین گیر میکرد.
برای در امان ماندن از آتش هلیکوپترها مجبور شدیم توی یک سنگر جانپناه بگیریم چند لحظه گذشت که بلد چی گفت برادرها هلکوپترها رفتند یا علی. از سنگر بیرون اومدیم و حرکت کردیم. از دور چند تا خونه گلی پیدا بود که به اون دهکده میگفتند. بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در اون خط بودن میگفتند که ما شبها حمله میکنیم این مواضع رو از دشمن میگیریم و صبح که هوا روشن میشه دشمن پاتک میکنه و از ما می گیره. در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی رو زمین افتاده بودند که سطح جاده کنار پد رو پوشانده بودند و تعداد زیادی شون هم از گروهان قبل از ما بود و از پیکرهای پاره پاره شون معلوم بود تو دل تانکها رفتند. اونجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال میرفت غیب بشی. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و تو رو با خودش ببره. با هر جون کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم اما مگه کسی جرات میکرد بره بالا و پشت خاکریز قرار بگیره. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیر اندازیش متوقف بشه .
از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر 57 که روی تانک سوار بود و به احتمال 100 درصد با رادار کار میکرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو میبلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم میشد و گاهی هم هلکوپترها بالا میومدند و پشت خاکریز رو میزدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهید هایی که لباسهای نویی به تن داشتند معلوم بود بچه های #تیپ_حضرت_عبدالعظیم هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانکها رو پس زدند. سینه به خاکهای کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین رو نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک اونو به این روز انداخته اما جمله ای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و اونایی که از ترس جان دگمههای پیراهنمون روی زمین افتاده بود مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود:
#کربلا_رفتن_بس_ماجرا_دارد
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃
🍂
#عملیات_دفاع_سراسری
به روایت سردار معز خادم حسینی
فرمانده تیپ حضرت زهراء سلام الله علیها #لشگر_10
ظهر سی و یکم تیرماه 67 که دشمن روی #جاده_اهواز_خرمشهر آمده بود.
ما آن موقع در #مقر_سد_دز بودیم که اطلاع دادند که چنین اتفاقی افتاده است و بلافاصله به همراه بچهها راه افتادیم و به سمت جاده اهواز خرمشهر رفتیم و پس از آن و به سمت مرز حرکت کردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم. آنجا بود که احساس کردیم دشمن در مرز نیست ولی آنها آماده بودند.چند ساعت به کمین دشمن نشستیم وحدس میزدیم که با روشن شدن هوا عملیات خود را آغاز کنند درگیری رزمندگان #تیپ_حضرت_زهرا(س) از ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 با دشمن شروع شد شروع شد اول #گردان_امام_حسین(ع) درگیر شد وبعد #گردان_امام_حسن(ع) و #گردان_حضرت_زینب(س) و #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) هم وارد عمل شد .
نزدیکی های ظهر بود که جوانان اهوازی به صورت خود جوش و بعضی ها هم با لباس های شخصی خودشون رو رسوندند. پیام امام همه رو به خط کرد و فوج فوج راهی نبرد جانانه با دشمن شدند. گردان های ما زمانی که می خواست به خط بزند 100 نفر بیشتر نبودند اما بعد از پیام امام ده ها برابر شدند.
🌷✨
🌷✨✨✨✨✨✨✨@alvaresinchannel
#شبی_که_گردان_ما_به_دشمن_زد
#عملیات_کربلای_5
#تخریبچی_مامور
#گردان_امام_سجاد_علیه_السلام
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍️✍️ راوی: #محمد_زارعکار
#عملیات_کربلای_5 ما مامور شدیم به #گردان_امام_سجاد(ع)لشگر 10 .
#فرمانده_گردان_امام_سجاد(ع) برادر عباس رنجی بود .
گردان ما پشتیبان #گردان_حضرت_علی_اکبر (ع) بود.
بنده به اتفاق برادر سلطانی به دسته ویژه که مسئوول آن #شهید_کشمیری بودند معرفی شدیم فرمانده گردان بعد از معرفی ما به برادر کشمیری گفت : این دو نفر #تخریبچی به کمک شما اومدن اگر میدان مین مشاهده نشد از اینها استفاده کن.
گردان ما از راهکار #لشکر_فجر وارد عملیات شد و ما منطقه رو کاملا توجیه بودیم . عملیات شروع شده بود و خبر میرسید که گردان #علی_اکبر نتوانسته از مقابل دژ وارد منطقه بشود و مواضعش رو بگیرد.
گردان ما وارد عملیات شد. معبر رو از قبل بچه های لشگر فجر زده بودند و ما از معبر اون ها عبور کردیم .
از شانه خاکی ضلع شمال کانال دشمن حرکت میکردیم که متوجه پرتاب نارنجک از طرف سنگر عراقیها شدیم که بلافاصله به بچه ها اعلام کردیم مواظب خودشان باشند . اول فکر کردیم قسمتی لز بچه های گردان علی اکبر هستند که توانسته اند در مواضع دشمن نفوذ کنند . با صدای بلند #رمز_شب رو گفتیم اما اونها به سمت ستون ما تیراندازی کردند به اتفاق بچه های دسته وارد کانال شدیم ماندیم خدایا چه کسی رو باید بزنیم البته ما بطور کامل نمیدونستیم که بچه های گردان علی اکبر نتونستن مواضعشون رو بگیرند من پیش خودم فکر میکردم این هایی که به سمت ما شلیک میکنند از سنگرهایی هستند که پاکسازی نشدند اما هر چه داخل کانال جلو میرفتیم هم آتش سنگین تر میشد و هم تعداد نیروهای دشمن اضافه میشدند.
شرایط سخطی بود فرمانده ها به بچه ها میگفتند تا مطمئن نشدید نیروهای دشمن هستند شلیک نکنید. کار به کندی جلو میرفت . این تعقیب و گریز تا صبح ادامه داشت تا اینکه کمی هوا روشن شد و ما مطمئن شدیم از گردان علی اکبر (ع) خبری نیست.
نیروهای دشمن مقابل ما پر تعداد بودند ودرگیری ها داخل کانال و بیرون خیلی نزدیک بود.
از دور دیدیم کسی سمت ما میاد و چند تایی هم بی سیم چی اطرافش هستند. نزدیک که اومد دیدیم #شهید_حاج_غلام_کیانپور #معاون اطلاعات_عملیات بود.
من جلو رفتم وطلبکارانه سووال کردم ؟؟؟ برادر کیانپور ما هرچه اومدیم جلو از گردان علی اکبر خبری نیست ؟ پس نیروهای اون ها کجا رو گرفتن.
حاج غلام ما رو کناری کشید و گفت : دیشب راهکار #گردان_علی_اکبر(ع) لو رفته بچه ها نتونستند دیشب مواضعشون رو بگیرند
حاجی گفت : اگر گردان #امام_سجاد(ع) دیشب عمل نمیکرد گردانهای دیگه ما آسیب جدی می دیدند .با مقاومتی که عراقیها در مقابل نیروهای ما داشتند واقعا کار برای بچه ها خیلی سخت شده بود
با حضور و راهنمایی های #شهید_کیانپور خاطر جمع شدیم که نیروی خودی مقابلمون نیست و هرچی هست نیروهای دشمن است.
عملیات پاکسازی منطقه 5 ضلعی شلمچه شدت گرفت و تا خورشید وسط آسمون میومد سایر گردان ها هم وارد معرکه شدند و #عملیات_کربلای_5 گسترش پیدا کرد وقبل از ظهر روز 19 دیماه #دژ_شلمچه توسط رزمندگان #لشگر_10_سیدالشهداء(ع) تسخیر شد .
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel