eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃دلم خوش بود که منتظرم.با دل شکسته ام راهی جاده ی شدم .گاهی که از سرگرمی های دنیا راه خلاصی داشتم و به انتهای مسیر می اندیشیدم، زبانم به ذکر ‌"اللّهم عجّل لولیک الفرج" معطر می شد اما، پاهای از الهتابِ ، قدم هایم را ناتوان کرده بود...سرانجام در جاده های فرعی غفلت گم شدم .😔 . 🍂 اکنون سال هاست من راه گم کرده ام.صدای ترسیده ی ، بغضِ پیچک شده در گلویم و چشم هایم که هوای گریه دارند،سبب شد که دست های خالی ام را به سوی بگشایم و دعای بخوانم از برای آمدنت.🕯 . 🍃مولا جان.... من همان رفیق نیمه راه هستم که نامه نوشتم برای اما، هنوز جوهر عهدنامه ام خشک نشده کردم و آمدنت را فراموش کردم .😞 . 🍂شرمنده ام که به پای پرونده سیاه اعمالم می ریزی، پیش خدا واسطه می شوی و برایم طلب می کنی.😓 . 🍃میخواهم در این روزهای باقی مانده تا ماه مهمانی خدا، سکوت بگیرم و اندکی به احوالم فکر کنم .... همچون حُر ،کفش هایم را بر گردن آویخته ، سر از خجالت خم کنم وبا شرمندگی در حضور امام زمانم توبه کنم. . 🍂 یا صاحب الزمان ... هوای زمینی را کرده ام که بوی تو را می دهد.دلتنگم برای ، دعای ، ندای و بارانی که زنگارهای گناه را از دلم بشوید.🌧 🍃دلم لک زده برای نماز که در هر رکعت اش تسبیح به دست، صدمرتبه "ایاک نعبد و ایاک نستعین" گواهی دهم.📿 . 🍂حال که خانه نشین شدم و از هیاهوی شهر و آدم هایش رها ، فهمیدم چقدر جای خالیت حس می شود.😰 . 🍃چقدر این روزها ترس از دارم و نگرانم، امامم را ندیده از دنیا بروم .😥 . 🍂یوسف زهرا ... خوبی نبودم .اما دل خوشم به بخشش و مهربانیت و صدای تا قلب مرده ام را جان تازه ببخشد.💚 🍃آقاجان ..... به حرمت های علی(ع) بر سرچاه ... به حرمت ناله ی بین در و دیوار... به حرمت روضه های سه ساله در شام‌.. به حرمت دل داغدار زینب(س)... به حرمت کهنه بیا ....😭 . 🍂بارالها.... ما بد کردیم در حق خودمان و امام غریبمان . اما تو را قسم به دست های قلم شده برای ، مابقی مهدی فاطمه را بر ما ببخش...😔 . 🍃اللّهم کن لولیک الحجة بن الحسن..... ✍نویسنده: .
🍃زودتر از سنش بالغ شد،نماز خواندن و گرفتن را از ۷ سالگی شروع کرد،آنچنان زیبا میخواند که قنوت هایش در آسمان هفتم می پیچید و در میان این قنوت ها گاهی چهره اش به وسعت دریاها نمناک و دیده اش تار میشد. . 🍃رضا آنقدر در برابر صبوری میکرد که دیگر هم به ستوه آمده بود. . 🍃صوت دلنشینی داشت،هنگامی که را میخواند،میتوانستی حضور فرشتگان را در کنارش حس کنی. . 🍃با هر که از راه می رسید، را با شور و حال عجیبی میخواند، گویا دلتنگی امانش را میبرید و تنها راه آرامش روحش این زیارت بود. . 🍃هنگامی که فهمید عمه جان زینب«س»در معرض خطر است لحظه ای آرام و قرار نگرفت و داوطلب شد و اذن سربازی بانو را گرفت. . 🍃 در ماموریت دوم بود که پا بر بال گذاشت و رفت. . 🍃او رفت و چند خط وصیت به یادگار گذاشت . . «ای همسرم! از اینکه رفیق نیمه راه بوده‌ام، . تو را به همان خدایی می‌سپارم که به طفل صغیر هم می‌دهد. به پسرم بگو: که چرا به این راه رفته‌ام؟ ، زندگی عزتمندانه ایران، ایرانی و مردم بوده است.» . شاد و گرامی . ✍نویسنده: . 🍃به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ . 📅زمان انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ . 🥀مزار : روستای هریکنده .
؟ ▪️جهل بهتر است از  ادعای فهم و دانایی. غریب کویر جهل است.جهل امت پسر عمّ‌اش . ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهل؟ نادانی است که لگد بر در خانه می زند و آتش پشت در می‌افروزد و حکایتی می شود میخ در. ‌‌‌‌‌‌‌بعد از ۲۵ سال بیعت آن هم نه از روی فهم بلکه به اجبار که کسی نیست و همه امتحان پس داده اند و مردود، راهی دیار مکافاتشان شده اند. ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهْل؟ جهل مصیبت می آفریند از اول خلقت تا آخر؛ آنگاه که حضرت آدم از جهل خود پنداشت که رنگ دوستی دارد اما حسرتِ آنگاه که شیطان در حسابرسی برایمان خواهد گفت من فقط گفتم و او از جهل اش پنداشت که راست می‌شِنوَد. . ▪️امّت جنگ‌ها و غزوه‌ها مصیبت آفرید. آفرید برای تمام تاریخ که از مناره‌ها بانگ بر می آید. روزی که جایز نبود سکوت اختیار کرده و حکایت میخ ودر و دیوار برای علی شروع شد. . ▪️میخ؛ مسئله لاینحل است. آن شبی هم که علی‌ با دهان سوی می رفت میخ در خانهِ دخترش بر دامن پیراهنش دست گرفت تا مانع شود اما جلوی رفتنش را فقط برای مدتی گرفت. . ▪️میخ در هم آن زمان از جهل بیرون آمده بود و از کرده ۳۰ سال پیش خود خجالت کشیده بود .دامن علی را می گرفت که اندکی از شرم  و سرخی رنگ خونی که سال‌ها با خود داشت کم کند اما دریغ علی دیگر بند دنیا نبود؛ ۳۰ ساله‌ی  در وجودش شعله می‌کشید خود را از میخ آزاد کرد و راه محراب را با وقار در پیش گرفت. . ▪️می‌دانست لحظاتی نخواهد گذشت که این مسیر را بر می گردداما با تفاوت بسیار. تفاوتش ای بودکه بعد از رویش را قرمز کرده بود و با پای خودش بر نخواهد گشت و دست بر شانه و و عباس و تکیه بر دیوار راه تا خانه را کم می کرد. . ▪️دیوار هم از جهل ۳۰ سال پیش خود شرمنده و به علی کمک می کرد تا طاقتش تمام نشود و به منزل برسد و نشوند مثل آن زمان که شاخه یاس‌اش را کنار دیوار دید چشم‌اش نبندد و رو از دیوار رو برنگرداند. . ▪️اما هیچ انسانی پشیمان نشد و آنقدر امّت اسلام در جهل غرق بود که وقتی خبر پرکشیدن علی در کوفه پیچید در همان شهر گفتند مگر علی میخواند که در محراب خورده؟؟؟ . ▪️با جهل از تاریخ تا حال آمده ایم و را  از جهل خویش هرروز می گریانیم. امت جهل که بویی از و پیغمبرش نبرده اید اما مثل چپاول اش را خوب می دانید. از جانب خودم می گویم من از جهل خسته ام  و می خواهم بانگ دم آخرم این باشد. . ✍نویسنده: .
🍃انگار همین دیروز بود که هلال ماه رؤیت شد. دلمان تنگ بود برای و مشتاق بودیم برای دعای ... چشم انتظار لحظات بودیم و بیقرار برای ... با مانوس شدیم و دلمان آرام شد به برکت آیه های نور..💚 . 🍃چشم بر هم نهادیم و در ظلمت شب ، چشم هایمان روشن به نور شد... احیا گرفتیم و قرآن بر سر نهادیم .. به رسم ، مولای یا مولای خواندیم ، غمگین شدیم از وحشت دنیای بدون علی و با اشک چشم دعا کردیم برای که همچون علی، غریب است..😔 . 🍃امروز آخرین ساعات ماه بندگی خداست ... چه زود گذشت اما، خدا را شاکریم که توانستیم در هوای رمضان نفس بکشیم. را حس کنیم و یک با آه دل بگوییم.📿 . 🍃دور شدیم از ، ناسپاسی، دروغ، و هرآنچه که آن را منع می کرد.بندگان خاص، خالص شدند و آنانکه شرمنده بودند از بندگیشان، کردند.🌿 . 🍃بازهم هلال ماه رویت می شود اما این بار با نام .. ماهی که قرار است، عبدِ از نو ساخته ی رمضان را پرو بال دهیم. و زمین گیر و تعلقاتش نکنیم.🕊 . 🍃خدا، را را به بندگانش پیش کش می کند و در آن مزد یک ماه طاعت و بندگی را با خود به می بخشد.💐 . 🍃بعداز نماز عید، دست هایمان را بالا ببریم و کنیم که بهترین نعمت، امام زمانمان نصیبمان شود. این روزها ،همچون فرزندِ ...😞 ای خبر از ما بگو....🕊 🌺 . ✍نویسنده: .
🍂نفس های آخر بر روح به خواب رفته ام می دمد. گذشت ،گوش هایم سنگین شد از گناه هایی که کبیره و صغیره بودنش هم دلم را نلرزاند .ندای را نشیندم و از کاروانی که به سوی محبوب می رفت جاماندم.😔 🍃اشک بر گونه ام می چکد. به خود می آیم و رفتن آخرین دقایق شعبان را با دیده تر می نگرم.آه و صد افسوس که از ماه پیامبر خدا هم جا ماندم.زبانم سنگین است و شرمنده ام که هایم را بدهکار دلم ‌شدم.😞 🍂زانوی غم بغل می گیرم و نفرین می کنم را که غافلم کرد از بهترین روزهایی که می توانستم روح زنگار گرفته از گناه را آماده کنم برای .😓 🍃چشمانم را به آسمان می دوزم و نگاهم به ماه می افتد که نوید آغاز مهمانی را می دهد.دستپاچه تر از هرسال ، دل سیاه و کوله خالی ام را جمع می کنم و دل خوش می کنم به خداوندی که همیشه بودنش شرمنده ام می کند.😭 🍂الهی العفو ذکر لبانم می شود. غسل به جا می آورم، وضو به نیت خشنودی خدا میگیرم و بهترین میزبان می شوم.💚 🍃نگاهم بر عهدنامه های قبل خیره می شود اما ندای چراغ امید را در دلم روشن می کند . کمی انطرف تر را میبینم، دربند غل و زنجیر، رشک می ورزد به سجده بندگان در مقابل مولایشان . شرمنده می شوم از روزهایی که فریب خوردم از فرشته ناخلف و غافل شدم از مناجات . بارالها، و بگذر از بنده گناهکارت😔 به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان 🌿🌙 ✍نویسنده :
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
‍ 🍃زودتر از سنش بالغ شد، نماز خواندن و گرفتن را از ۷ سالگی شروع کرد، آنچنان زیبا نماز میخواند که قنوت هایش در آسمان هفتم می پیچید و در میان این قنوت ها گاهی چهره اش به وسعت دریاها نمناک و دیده اش تار میشد. 🍃رضا آنقدر در برابر مصیبت صبوری میکرد که دیگر صبر هم به ستوه آمده بود. صوت دلنشینی داشت، هنگامی که را میخواند، میتوانستی حضور فرشتگان را در کنارش حس کنی. 🍃با هر که از راه می رسید، را با شور و حال عجیبی میخواند، گویا دلتنگی امانش را میبرید و تنها راه آرامش روحش این زیارت بود. 🍃هنگامی که فهمید عمه جان زینب«س»در معرض خطر است لحظه ای آرام و قرار نگرفت و داوطلب شد و اذن سربازی بانو را گرفت. 🍃 در ماموریت دوم بود که پا بر بال گذاشت و رفت. او رفت و چند خط وصیت به یادگار گذاشت. «ای همسرم! از اینکه رفیق نیمه راه بوده‌ام، . تو را به همان خدایی می‌سپارم که به طفل صغیر هم می‌دهد. به پسرم بگو: که چرا به این راه رفته‌ام؟ ، زندگی عزتمندانه ایران، ایرانی و مردم بوده است.» ☆روحش شاد و یادش گرامی☆ ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ 📅زمان انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : روستای هریکنده
🍃 از آسمان ایران،هنوز صداهای بسیاری به گوش می رسد . صدای عهدهای به مزین شده، صدای یاحسین های ، صدای مبارز و وفادار ، صدای آخرین مناجات ، صدای آخرین صحبتهای سرشار از عشق و مبارزه . 🍃 عشق به پرواز آنقدر در دلش ریشه زده بود که مدتی در برای ادامه راهش درس خواند و بعد از برگشتش به ایران،خدمت صادقانه اش در دل آسمان و در ذهن همه مردم به امانت باقی ماند.از ستاره های موفقیتش در تقویم زمان هرچه بگویم کم است اما میخواهم از لحظه ای بگویم که داوطلبانه برای کمک به راهی شد.در محاصره ضد انقلابها مانده بود و طلب کمک کرد.محمد راهی شد و در مسیر بازگشت، آتش بار ضد انقلابها ،هواپیما را از مسیر خارج کرد و به کوه برخورد کرد .خلبان با زبان ، با خون خود کرد. 🍃 سرنوشت محبان حسین ، همچون ارباب می شود.گویی لب های تشنه، میخواهد را تداعی کند... محمد ها ،عباس ها، چمران ها خالصانه جنگیدند و برای وجب به وجب خاک این کشور جان دادند.دل نگرانم ، شاید هم شرمنده برای این روزها که به قیمت ناچیز با چشم پوشی بر خون به یادگار مانده بر کوه و آسمان و زمین، چوب حراج میزدند به این مرز و بوم ... 🍃 جای خالی دوران ها و نوژه ها عجیب این روزها به چشم می آید.... ✍نویسنده : 💐به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ فروردین ۱۳۲۴ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ 🕊 محل شهادت : پاوه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا