eitaa logo
آرایه های ادبی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
243 ویدیو
123 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
دربارۀ «ضرب‌الاجل» واژۀ عربیِ «ضرب‌الاجل» از سه جزء تشکیل شده‌است: ضرب ال‍ اجل «اجل» یعنی مهلت یا زمانِ مشخص و معیّن. یکی از معانیِ متعددِ «ضرب» هم در عربی، «تعیین کردن» است. بنا بر این مثلاً می‌گویند: ضَرَبَ لَنا أجَلًا؛ یعنی: مهلتی برایمان تعیین کرد. «ضرب‌الاجل» یعنی مهلتی که پایانش تعیین شده‌است. معادلِ انگلیسی‌اش deadline است. جزءِ آخرِ این واژه، یعنی «اجل»، هیچ ربطی به ریشۀ «ع‌ج‌ل» (عجله، عجول، تعجیل) ندارد. بعضی‌ها به‌ غلط «ضرب‌العجل» می‌نویسند، چون خیال می‌کنند با «عجله» ربط دارد. 🦋🦋 C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
🚠بندسُره و ریل‌سُره از چند سال پیش در ایران فعالیتی تفریحی با استفاده از تجهیزاتی باب شده که به آن در انگلیسی «زیپ‌لاین» (zip line یا zip-line) می‌گویند. از همان آغاز راه‌اندازی، متخصصان در اندیشۀ ساخت یا انتخاب واژه‌ای فارسی برای آن بودند و، در نهایت، از میان معادل‌های پیشنهادی، برابرِ «بندسُره» (همانند سرسره) برگزیده شد. البته کاربرد بندسُره تنها برای تفریح نیست، بلکه نوعی سامانۀ حمل‌ونقل نیز هست که در روستاهای مناطق کوهستانی از آن استفاده می‌شود. یکی از انواع بندسُره که در آن، به‌جای بافه/ کابل، از ریل هوایی سُر می‌خورند، «ریل‌سُره» خوانده می‌شود. در انگلیسی آن را rollglider یا roller coaster zipline می‌نامند. (تهیه‌شده در گروه واژه گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی) گروه واژه‌گزینی 🦋🦋 C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
📣 فرهنگ نفیسی، کرج (karaj) را به معنی گوی، گریبان، چاک و شکاف جامه معنا کرده‌است. همچنین محمدحسین بن خلف تبریزی در کتاب برهان قاطع دربارهٔ نام کرج چنین گفته‌است: به‌فتح اول وسکون ثانی وجیم گوی گریبان را گویند. که این تعبیر نیز همان معنی را می‌دهد. از صاحب نظران زبان و فرهنگ ایران در مقاله‌ای به نام «گزارشی پیرامون معنی واژه کرمان» بخش نخست این واژه یعنی «کر» را در نام مناطق فلات ایران نظیر کرمان، کرکوک، کرمانشاه، کرند، کرج و … را هم خانواده می‌داند و آنها را از واژه اوستایی کئری (kaeri) برگرفته می‌داند که به معنای رشته‌کوه است. جنیدی با توجه به موقعیت جغرافیایی کوهستانی کرج، این تعبیر از نام این شهر را منطقی‌ترین معنای نام کرج خوانده‌است که ریشه‌ای ایرانی و اوستایی دارد. در کتاب از صید ماهی تا پادشاهی در مورد تاریخچه کرج آمده که از کلمه کرجی به معنی قایق گرفته شده‌است چون برای ورود به تفرج گاه کرج باید از رودخانه کرج با کرجی عبور می‌کردند. C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
محمود اكرامي‌فر متولد سال 1338 در روستاي جوشان اسفراين (خراسان شمالی) است. وی دانش‌آموخته دانشگاه فردوسی مشهد و دانشگاه تهران است وپس از اخذ دانشنامه كارشناسی ارشد خود از دانشگاه آزاد اسلامی به تاجيكستان رفت و دكترای ادبيات فارسی را در رشته مردم‌شناسی از آكادمي علوم اين كشور دریافت كرد. اصول ارتباط جمعی/ گريه كردن كم آرزويی نيست/ ما با سليقه مردم پير مي‌شويم/ بهارانه‌ها/ این کتاب اسم ندارد و.... از عناوين بعضي از كتاب‌های اوست. اکرامی فر بیشتر به عنوان شاعر، نویسنده و روزنامه نگار شناخته می شود و دبيری دومين دوره جشنواره بين‌المللي شعر فجر، داوری جشنواره های مختلف ومجری گری برنامه های ادبی نیز در لیست فعالیت های وی دیده می شود. اوهمچنین کارنامه فاخری در شعر آیینی دارد و اشعار زیادی در مدح اهل بیت علیهم السلام سروده که ازمعروفترین آنها، مثنوی " یا علی گفتیم وعشق آغاز شد" است. دکتر محمود اکرامی فر سابقه همکاری با موسسه آفرینش های هنری آستان قدس رضوی در زمینه شرکت در شب های شعر"ملکوت هشتم"، " نگین نبوت"، "در سوگ آفتاب" و مجری گری شب شعر "خورشید ولایت" را دارد. @arayehha
✅ آنجا که کویر به کوه تکیه می‌کند 🔸در نقطه‌ای از ایران، درست آن جا که کویر به کوه تکیه می‌دهد، سرزمینی وجود دارد که آن را خرانَق یا زادگاه خورشید می‌خوانند، شباهنگام آن‌جا در دل کویر و در کنار قلعه‌ای تاریخی، یک آسمان ستاره‌ی عاشق یک‌جا برای شما دلبری می‌کنند. 🔸خرانق که در گذشته خورانق یا خورنق نامیده می‌شده را به معنای محل برآمدن خورشید یا محل تولد خور می‌دانند. در واقع این نام تغییر یافته‌ی هور به معنای خورشید در زبان پارسی کهن است. 🔸امروزه گردشگران داخلی و خارجی زیادی برای رصد ستارگان به خرانق می‌آیند تا هم از هوای کویر لذت ببرند و هم به تماشای قلعه و آثار تاریخی‌ آن نظیر پل، آسیاب، حمام، منارجنبان بنشینند و هم در کاروانسرای تاریخی آن اقامت کنند. 🔸این منطقه که در ۶۰ کیلومتری شهر اردکان واقع شده‌ و قدمت آن به دوران ساسانیان بازمی‌گردد، دارای مردمی خونگرم و همچنین یک قلعه‌ی تاریخی عجیب و خالی از سکنه و چندین اثر به ثبت رسیده است. 🔸معادن مختلف اورانیوم. باریت و سنگ آهن مانند معدن چادرملو در این منطقه قرار دارد. @arayehha
نکته‌هایی از دستور خطّ فارسی نگارش «یای مصدری» و «یای نسبت» هنگام پیوستن به «های ناملفوظ» های ناملفوظ در پیوستن به «یای مصدری» و «یای نسبت» حذف می‏‌شود و «گ» میانجی به‌‏جای آن می‏‌آید: «بی‌علاقگی»، «جملگی»، «خانگی»، «ویژگی»، «هفتگی»، «همگی»، «همیشگی». نوشتن این واژه‌ها به‌صورت «بی‌علاقه‌گی»، «جمله‌گی»، «خانه‌گی»، «ویژه‌گی»، «هفته‌گی»، «همه‌گی»، «همیشه‌گی» نادرست است. @arayehha
✳️ خودستایی در ادبیات فارسی (بررسی یکی از مفاخره های حافظ) ❇️ مفاخره در لغت به معنی نازیدن و خود ستایی است و در زبان فارسی شعری است که شاعر در آن به کمالات وفضایل خود می پردازد۰ ◀️ در گذشته جنگاوران به هنگام نبرد تن به تن و پیش از آغاز جنگ رجز خوانی می کردند و به زور بازوی خود و نیز به اجداد خود می نازیدند۰ شاعران زیادی داریم که مفاخره داشته اند شش تن از شاعران برجسته ی فارسی در شعرشان به مفاخره پرداخته اند که عبارتند از خاقانی، حافظ، نظامی، سعدی، فردوسی، و ناصر خسرو۰ مفاخره ها معمولاَ با اغراق همراه هستند مثال: غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را خوشه ی پروین دانه های مروارید خود را به پای سخن منظوم حافظ می افشاند که غلو است۰ و نیز: در آسمان نه عجب گر به گفته ی حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را سیاره ی زهره که نوازنده فلک است با سرودی از شعر حافظ ، حضرت مسیح را به وجد و سماع وامی دارد۰ ◀️ در ادبیات برخلاف روان شناسی ، خود ستایی عیب نیست۰ دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ، روان شناس مشهور در کتاب راز کرشمه ها می نویسد: *در روان شناسی جدید ، نارسیسم (خود پرستی) یک نوع بیماری است* نارسیسم افسانه ای است از پسر جوانی به نام *اوید* که بسیار زیبا بوده و شیفتگان فراوانی داشته است اما اوید به آنان توجه نمی کند آن ها هم او را نفرین می کنند ومی گویند: *خدایا او را شیفته ی خودش گردان۰* اوید روزی در جنگلی دور افتاده چشمه آبی می بیند تصویر خود را در آب مشاهده می کند و شیفته ی خودش می شود و آن قدر در کنار آب می ماند و به آب نگاه می کند که می میرد۰ ◀️ در ادبیات فارسی مفاخره یکی از انواع ادبی است و بعضی آن را نوعی صنایع معنوی می دانند۰ یکی از مفاخره های حافظ که در این جا مورد بحث است بیت زیر است: « شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش» برخی از شارحان بر این نظر هستند که حافظ در این بیت مدعی شده است که همه ی اشعارش بیتِ برگزیده، غزل عرفانی و عشق الهی است و او همه ی اشعار خود را عرفانی دانسته است در صورتی که می دانیم این بیت یک مفاخره است و در مفاخره ها بزرگ نمایی وجود دارد۰ نخست این که : همه ی اشعار حافظ بیت الغزل نیست حافظ به سان دیگر شاعران و نویسندگان به قول ادبا *غث و سمین* دارد یعنی هم ابیات قوی دارد و هم بیت های ضعیف، ثانیاََ : برخلاف این ادعا همه ی اشعار حافظ عرفانی نیست۰ حافظ اشعار عرفانی هم دارد اما نه همه ی اشعار او گاهی با صراحت اسم ممدوحان خود را که پادشاهان زمان او هستند می آورد و به مدح آنان می پردازد که قطعاََ آن شعر عرفانی نیست اصلاََ عرفان نفی منیت و خود پرستی است، لذا با مفاخره که بیان خود ستایی است در تناقض قرار می گیرد۰ ◀️ دکتر محمد استعلامی در شرح بیت مزبور می نویسد: *بیت الغزل یعنی بیت ممتاز غزل یا شاه بیت غزل۰ حافظ می گوید سروده هایم همه شاه بیت است و به عبارت دیگر می گوید بیت ضعیف ندارم۰* (درس حافظ،دکتر محمد استعلامی، جلد دوم، ص ۷۵۲) در صورتی که می دانیم حافظ بیت ضعیف هم دارد۰ ◀️ سودی این بیت را این گونه معنی کرده است که هر بیتی از ابیات حافظ شایستگی آن را دارد که بیت الغزل باشد۰ سودی هم هیچ اشاره ای به عرفانی بودن همه ی اشعار حافظ در این بیت نداشته است۰ ◀️ و در خاتمه این که درست است که واژه ی معرفت هم خانواده ی عرفان است اما این گونه نیست که با قاطعیت بگوییم منظور حافظ از واژه ی معرفت عرفان بوده است و ادعا کرده باشد همه ی اشعارش عرفانی است۰ معرفت یعنی شناخت، شناسایی، علم و دانش و۰۰۰۰ لذا برداشت های دیگری هم می توان از این بیت نمود غیر از موارد ذکر شده۰ ❇️ منابع: ١- راز کرشمه ها، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، موسسه مطبوعات عطایی ۲- انواع ادبی،دکتر سیروس شمیسا،انتشارات دانشگاه پیام نور، ۳- انواع ادبی، دکتر حسین رزمجو، نشر موسسه آستان قدس رضوی ۴- درس حافظ، دکتر محمد استعلامی ۵- شرح غزلیات حافظ،دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات صفی علی شاه ۶- شرح سودی، محمد سودی بسنوی، تهران، نشر نگارستان ❇️ حبیب الله نوربخش @arayehha
هرروز یک نکته ویرایشی قابل و غیر قابل به‌جای «غیرقابل» می‌توان عوامل منفی‌ساز فارسی و به‌جای "قابل" برابر‌های فارسی مناسب به کاربرد مانند: قابل قبول← پذیرفتنی قابل اجرا← اجرا شدنی غیرقابل انکار← انکارناپذیر   غیرقابل اجتناب ← اجتناب‌ناپذیر غیرقابل انتظار← دوراز انتظار غیرقابل دسترس← دوراز دسترس قابل دسترس← دردسترس غیرقابل بازگشت← بی‌بازگشت قابل توجه← شایان/ درخور/ شایسته توجه قابل ذکر← شایان ذکر قابل تحسین← تحسین برانگیز قابل اشتعال← اشتعال‌زا خسارت قابل ملاحظه← خسارت زیاد قابل احترام← محترم @arayehha 🦋🦋 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿⚘꯭꯭꯭🦅* *🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
تلفظِ عامیانه منظور از تلفظِ عامیانۀ واژه‌ها تلفظی متفاوت با صورتِ معیارِ رسمی یا گفتاری است که ناشی از کم‌سوادی یا بی‌سوادیِ گویش‌وران است. در تلفظِ عامیانه واج‌های تشکیل‌دهندۀ واژه دچارِ جا به جایی، تبدیل، کاهش، یا افزایش می‌شوند. تلفظِ عامیانه را نباید با تلفظِ گفتاری اشتباه گرفت. مثلاً تاسکی تلفظِ عامیانۀ تاکسی است، اما جون و شیش تلفظِ گفتاریِ جان و ششاند، نه تلفظِ عامیانۀ آن‌ها. بر اثرِ گسترشِ روزافزونِ سوادآموزی و کاهشِ آمارِ بی‌سوادان، تلفظِ عامیانه رو به کاهش است. چند نمونه از تلفظ‌های عامیانه آب‌پاچ (آب‌پاش) آدانس (آدامس) آشخال (آشغال) آشِ عمودَردا (آشِ اَبودَردا) ابَرفضل (اباالفضل) اُسّ‌وقُس‌دار (اُسطُقُس‌دار) اصطحکاک (اصطکاک) اَلحَد (لَحَد) بالاکن (بالکن) بخچه (بقچه) بِرفِست (بفرست) بلت (بلد) بیجامه (پیژامه) پاچیدن (پاشیدن) پنارتی (پنالتی) پیارسال (پیرارسال) تاسکی (تاکسی) تیارت (تئاتر) تیلیت (ترید) جَق (جَلق) جوات (جواد) چیندن (چیدن) حرضت (حضرت) دریپ (دریبل) دِلِر (دِرِل، دریل) دیفال (دیوار) دیکس (دیسک) رُمّان (روبان) رومان (روبان) زَهله (زَهره) زیگزال (زیگزاگ) سالات (سالاد) سلط (سطل) سِند و سال (سن و سال) سوات (سواد) سولاخ (سوراخ) سین‌جین (سین‌جیم) ضفط و رفط (ضبط و ربط) طناف (طناب) عسک (عکس) عهد و عیال (اهل و عیال) فلاکس (فلاسک) فوندانسیون (فونداسیون) قلف (قفل) لاپورت (راپورت) لقد (لگد) ماکس (ماسک) مدبخ (مطبخ) نپتون (لیپتون) نخسه (نسخه) نعلت (لعنت) همبرگرد (همبرگر) هم‌ساده (هم‌سایه) جالب است که سولاخ و قلف در متونِ کهنِ فارسی هم شواهدی دارند. @arayehha 🦋🦋 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿⚘꯭꯭꯭🦅* *🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
💠از حکیمی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: ۱-اقوام در هنگامِ غربت ۲-مرد در بیماریِ همسرش ۳-دوست در هنگامِ سختی ۴-زن در هنگامِ فقرِ شوهرش ۵-مؤمن در بلا و امتحانِ الهی ۶-فرزندان در پیریِ پدر و مادر ۷-برادر و خواهر در تقسیمِ ارث @arayehha
زندگی، مرگ و شراب از نگاه خیام در دوگانه‌ی بنیادینِ «مرگ» و «زندگی»، خیّام همیشه «راه سومی» را برمی‌گزیند و آن «شراب» است! شراب اگر زندگی است، طعمِ تلخ و گزنده‌ و تیزِ مرگ را می‌دهد و اگر مرگ است، نشئه‌ی زندگی را داراست. برزخی است میانِ دو جهان! جهنمی که عدم است و نیستی، بهشتی که جهانِ ملموس و دل‌انگیزِ بهاری است و لبِ کِشت: هستی! در این تز و آنتی‌تزی که خیّام میان مرگ و حیات و بالعکس برقرار می‌کند، تنها سنتزی که پاسخ‌گوی پرسش‌های هستی‌شناسانه‌اش است، شراب است و بس. بلافاصله باید افزود که هرگز نباید شرابِ خیّامی را در این خوانشی که ما اکنون از رباعیّاتِ او در دست داریم، این‌جهانی یا آن‌جهانی دانست، تعبیر من از «میِ خیام»، چیزی در حدودِ تعبیرِ دریداییِ «تعویق» و «دیفرانس» است! در شرابِ خیام همان‌گونه که زندگی به تعویق می‌افتد مرگ نیز معوّق است! در تحلیل‌های دمِ دستی، شرابِ او را از نوع همین مایع سُکرآورِ معمولی می‌دانند و خودشان را خلاص می‌کنند که درین معنی، در آن هر چه باشد «تعویق» نیست. در شرابِ انگوری، «پایان‌بندی» و «نتیجه‌گیری» است، آن‌چنان‌که در «میِ» مولانا «اعتقاد و ایمان» موج می‌زند. آن‌کسی که به «آغاز» ایمان دارد به «پایان» نیز معتقد است. اگر خیّام شرابش از نوعِ شرابِ لذت‌بخشِ مادّی بود، یقیناً از پایان و نیستی و مرگ، پرسش نمی‌کرد! و از آن‌سو اگر پوچ‌گرا و نهیلیست و عدم‌گرا هم بود، دغدغه‌‌اش مسأله‌ی «آغاز» نمی‌بود: «جامی است که عقل آفرین می‌زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش». درین آغاز و پایان آنچه مهم است، نه «جامِ عقل‌آفرین‌زده است و نه هم بر زمین خوردنِ آن». سؤال بغرنجی که هیچ‌گاه برایِ او «معنا» نمی‌گردد و آن خود نیست مگر نشانه‌ی «شراب». در این راه می‌توان از خودِ رباعیّات هم کمک گرفت آنجا که می‌گوید: «قومی متفکّرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این». اگر «راه نه آن است و نه این»، «دیفرانس» نیست، پس چیست؟! خواستم بگویم پروبلماتیکِ بنیادینِ خیّام، «تأخیر» و در آینده بودنِ معناست، آینده‌ای که هیچ‌گاه نمی‌رسد امّا از آن‌سو هم نمی‌شود که انتظارش را نکشید. از این روست که «اضطراب» و «دلهره» خاصیّت ذاتیِ شعر خیّام اوست. شما هیچ‌گاه «دلهره»‌ای از این جنس را در فردوسی و مولانا تجربه نمی‌کنید، آن‌ها به هیچ وجه مباحثِ خیّام دغدغه‌شان نیست و کلاًّ تکلیفشان با هستی و انسان و خدا روشن و یکسره است. در حافظ چرا.. حافظ هم همانندِ خیّام «زاده‌ی اضطرابِ جهان است»، بقولِ نیما یوشیج. یکی از «اضطرابیاتِ خیّام» را در این رباعی مسلّم‌الصدور از او می‌توان سراغ گرفت: «این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد دریاب دمی که با طرب می‌گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد». این چه شراب‌نوشی و عیش‌و‌عشرتی است که در آن وجهِ غالب با ردیفِ «گذشتن، غم خوردنِ فردایِ حریفان و تعجیلِ قافله‌ی عمر» است. می‌بینیم که آنچه به جایی نمی‌رسد، منتهاالیه چپ و راست است، جایی که آزادی بشر رقم می‌خورد. مفهومِ آزادی خود بیانی اجتماعی-سیاسی‌ است از تعویقِ دریدایی، جایی که «شرابِ خیامی» هم در طلبِ معنا، بی‌معنا می‌گردد.. ✍ ♧▬▬▬❄️ @arayehha ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
در بحث تناسخ «گفته‌اند خیام اعتقاد به تناسخ داشت، وقتی در نیشابور مدرسه‌ای را که خراب شده بود مرمت می‌کردند و برای عمارت آن خشت بر خران می‌نهادند و به آن‌جا می‌بردند روزی خیام با تنی چند از شاگردان خویش از آن‌جا می‌گذشت، خری را دید که با همه جد و زجر خربنده قدم به درون مدرسه نمی‌گذارد، حکیم رفت و در گوش خر آهسته خواند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نام‌ها گم گشته ناخن همه جمع آمده سم گشته ریشت ز قفا برآمده دُم گشته و خر بی‌درنگ به مدرسه درآمد. شاگردان از خواجه پرسیدند که در گوش خر چه سخن گفتی که چنین بی‌پروا قدم در مدرسه گذاشت؟ گفت روح این خر پیش از این در قالب یکی از ساکنان این مدرسه بود. بدین جهت از ورود بدان ابا می‌کرد و شرم داشت یاران او را بازشناسند. چون دریافت که من او را شناخته‌ام و دیگر اختفا را فایده‌یی نیست بی‌اکراه به آن‌جا درآمد». زرین‌کوب بعد از نقل این حکایت می‌افزاید: «قصه شوخ و مفرحی است که ستم ظریفانه و متضمن اندیشه الحاد رندانه و در عین حال زشت و عامیانه است. به‌علاوه پیداست که افسانه‌ساز در آن ریشخند کردن طالب علمان مدرسه را بیشتر در نظر داشته است تا تکفیر خیام را» نقل از: زرین‌کوب، عبدالحسین باکاراون حله، انتشارات علمی، ۱۳۹۴، ص۱۳۱ ♧▬▬▬❄️ @arayehha ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧