🌹
هر که از ما رویگردان است بگذاریم باشد
خواب او با ما پریشان است بگذاریم باشد
هر که از ما رویگردان نیست اما در پیِ ما
مثل گرگی کُند دندان است، بگذاریم باشد
هر که جز کفتار پیری نیست اما نعرههایش
نعرههای شیر غرّان است، بگذاریم باشد
هر چقدر این گرگ، این کفتار، این روباه، این سگ
نی به چنگ آورده چوپان است، بگذاریم باشد
زیر جلد ماست باشد، پیش چشم ماست باشد
در کمین ما و پنهان است بگذاریم باشد
هر کسی با نقش بازی کرد بازی کرد و حتی
هر که پشت پرده پنهان است بگذاریم باشد
چشم ما را دور دید و نقش ما را کور و تنها
رفته روی صحنه رقصان است، بگذاریم باشد
جای مروارید از دریا حباب آورد در کف
هر چه این لفّاظ نادان است، بگذاریم باشد
#امیر_حسین_هدایتی
#هر_که_از_ما_رویگردان_است
#اللهاکبر
#طوفان_الاقصی
#مرگ_بر_رژیم_صهیونیستی
#رژیم_صهیونیستی_محکوم_به_زوال_است
@ashareamirhosienhedayati
🌹
خبر مشاهدان است و نمانده است چیزی
که بپوشد از خودت نیز که نزد من عزیزی
هوس سواریام را و طلایهداریام را
بکشان به دشتِ بازی پیِ نرگس مریضی
منِ محتضر ندارم به سرم خیال تختی
نه تهوّر نزاعی نه تصور ستیزی
دو سه دکمه از قبایی بگشا که دلربایی
غم دام و دانه داریم نه سنگ و سینه ریزی
چه مقدّرات گرمی چه مقدّسات شرمی
که بیاوری طبیبی سرِ بستر کنیزی
به لبم گرفته میخواند دوزخمه هم نوایی
به دلم نشسته میراند دواسبه هم گریزی
همه هاجرِ غریباند و چه آدم شریفی
همه مریم نجیباند و چه یوسف عزیزی
به گریزگاه دوری چه سوارِ برق و بادی
به شکارگاهِ پرتی چه شکارِ تند و تیزی
سر و سینه تخت و تاجیست نثار شهسواری
تو و فتح ارتفاعات قلمرو عریضی
لگدی زدی که سنگیست میان سنگلاخی
تشری زدی که ابریست فراز آبخیزی
نگران این نسیمم که خدا کند نیفتد
سرِ تاب زلف یار از هیجان ِجست و خیزی
خبر مسافران است و نمانده است راهی
نه به گوشهی خفایی نه به پردهی گریزی
من و ساربان خسته بُنه بر شتر نبسته
غمِ جانمان متاعیست به ارزش پشیزی
#امیر_حسین_هدایتی
#خبر_مشاهدان
@ashareamirhosienhedayati
🌹
بنا داری کجای این بنایم کار بگذاری
که مترم میکنی هر بار با متراژ و معیاری
وجبهای تو با آن دستهای کوچکت یعنی
که فردا چند سانتی متر کمتر دوستم داری
به چار انگشت دنیای مرا اندازه میگیری
در این بیچارگی دیگر چه چاری یا چه ناچاری
اسیرم در همین قدِّ کف یک دست دنیایی
که در محدودهاش تنها تو فعلِ ما تشا داری
من این محدوده را باید قدم میکردم و کردم
ولی از هر طرف با هر قدم خوردم به دیواری
چه فرقی میکند اندازهی کفشی که میپوشی
اگر پا روی پیمانی که بین ماست بگذاری
اگر آهویی و گردن فرازی را وجب کردی
به جای شیر باید دل به یک زرّافه بسپاری
مساحتهای همسان داشت دنیاهای بیحدّی
یکی بودند در اندازه آدمهای بسیاری
مرا اندازه یعنی این که بیاندازه بدبینی
مرا مقدار یعنی این که خوشبین باش مقداری
چنان در عرض و طول زندگی افتادهای با من
که حیرانم در آغوش منی یا زیر آواری
من از معیار و عادت میزنم بیرون و میبینم
خطرها را خطرها میکُشد بی هیچ اخطاری
#امیر_حسین_هدایتی
#بنا_داری
@ashareamirhosienhedayati
🌹
با رنگ و روی هر کفنی رفته میروم
هر جا سری پیِ بدنی رفته میروم
از کوریام شفا طلبیدم که سالهاست
هر جا که بوی پیرهنی رفته میروم
ارّابه را به اسب چموشِ خودم ببند
تا سنگلاخِ تاختنی رفته میروم
تا شیرِ مادری به رگم مانده میمکم
بر دامنش به هر دَمنی رفته میروم
من شعله شعله خُرد و کلان پر گرفتهام
هر جا که شمع انجمنی رفته میروم
بحر عریض و شطّ طویل است حاضرم
تا میل غوطهور شدنی رفته میروم
فانوسها به قافِ قوافی نشاندهام
در واژه واژه هر سخنی رفته میروم
قلب من است و هر قَسمی داده میخورم
تا قلهای که کوهکنی رفته میروم
با الحدیدی از پس عالم برآمدم
تا جوی خونی از بدنی رفته میروم
من اصل خنجرِ پر شال تو بودهام
تا کیمیای منی به تنِ رفته میروم
هر جا دواسبه تاختهای با تو آمدم
هر سو دواسبه تاختنی رفته میروم
ای جوهر مقاوم تو خط نخوردنی
تا خطِّ مثل منی رفته میروم
#امیر_حسین_هدایتی
#با_رنگ_و_روی_هر_کفنی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
دوستت دارم ای نظر کرده
به سراپای من سفر کرده
پشتِ نازکنگاه خود مانده
صاف یا کج به من نظر کرده
حق خود را به من روا دیده
زده از گردنم به در کرده
با دو انگشت در سرم رفته
باوری دیده بارور کرده
غلطم را درست فهمیده
خط زده پاک و پاک تر کرده
ماجرای مرا شتاب زده
به لب آورده مختصر کرده
با همین مختصر دویده به بام
همهی شهر را خبر کرده
صاف دندان به شاهرگ برده
خون سرخ مرا هدر کرده
سرِ سرباز را به سنگ زده
زیر چادر امیر! سر کرده
دوستت دارم ای زیان دیده
سرِ سودای من خطر کرده
طبل بازار را به کوچه زده
گربه رقصانده خون جگر کرده
حجرهداران بینوا چه کنند
همه را برده در به در کرده
اسب رام مرا دهانه به پشت
راهی دشت شعله ور کرده
در دو اکناف راه گم گشته
در دو سوراخ ماه سر کرده
شانه خم کردگان عاصی و من
که از این حلقهمان به در کرده
همه را کو به کو عقب رانده
از قضا طعمهی قدر کرده
دوستت دارم ای ظریف از
پنجه در حلقهی هنر کرده
من تو را و همیشه نیز تو را
که مرا نیز جان به سر کرده
دوست میدارمت ای دهان بسته
که مرا با سکوت کر کرده
#امیر_حسین_هدایتی
#دوستت_دارم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
لگد زدی به در خانهای که خانهی کیست
شجر در آتش و آتش در آشیانهی کیست
خدا عذاب تو را بیشرف زیاد کند
که مارِ هفت سرت در کمین لانهی کیست
زدی به کندهی زانوی گرگ گیج زدی
به سینهای که نیاگاهِ بیترانهی کیست
#امیر_حسین_هدایتی
#لگد_زدی
#اسرائیل_غاصب
#غزه_اقتدار
@ashareamirhosienhedayati
🌹
چرک و نَمور و سرد و کوتاه و زمستانیست
این رختخواب ما شهنشاهانِ عریانیست
این است آن وضعی که بر آن حکم میرانیم
در خدمت یاری که جلّادی چنین جانیست
هر جا که دیواری نمیبینی سرای ماست
هر چند روشن نیست اما پاک ظلمانیست
ما هم به فرمان خدای جنگ میجنگیم
جغرافی فتح و فتوح ما هویدا نیست
با شانهای در دست بیباکانه میتازیم
شبها دراز و قصهی آن زلف طولانیست
خاکی که از کشورگشایی دست ما افتاد
خشتِ سرِ دیواری از یک قصر اعیانیست
دست چپ خود را بگیری صاف میآیی
میخانهی ما یک سرش بر خاک سامانیست
هر کس خودش بود و چراغش در بیابانش
میرفت و پیدا بود قصدش قصد پنهانیست
چشم و نظر در چشم ما حکمش براندازیست
صحرای خارستانمان برجِ نگهبانیست
وقتی سرِ خود را قسم خوردیم میگوییم
تاج سر ما هم همین خار بیابانیست
از سرنوشت نیکبختان ما خبر داریم
مسعود سعدی مثل هر جاست زندانیست
از کوی ما نگذر محلی هم به ما نگذار
بحث تو ایراد است و حرف ما سخنرانیست
با سایهی روی زمینات درد دل گفتیم
محکم سرش را زد به سنگ و گفت پیشانیست
بر بام ما دارد خدا آواز میخواند
با قطرهی اشکی که این شبهای بارانی ست
بر استخوانها جا میاندازیم و میغلتیم
چادر شبی جز پوست روی پیکر ما نیست
میشد کمی فانوس را بالا نگه داری
وقتی که میبینی هوای شعر طوفانیست
#امیر_حسین_هدایتی
#چرک_و_نمور
@ashareamirhosienhedayati
🌹
من از تو میگذرم با دلم چکار کنم
چگونه آتش یخ زده را مهار کنم
چگونه آب و هوای جویده را بمکم
بدون راه فرار کجا فرار کنم
منام که با سرِ ماهی از آب بیرونام
چگونه زیر فشار هوا هَوار کنم
به تُنگ کوچک خود بر کنارهی دریا
اگر نمیرم با حسرتم چکار کنم
چقدر کوچک و سرخم چقدر بیتابم
نفس گرفتم تا خرج انتظار کنم
میان تُنگ زمین خورده از تو میپرسم
که اسب چوبی خود را کجا سوار کنم
سر از میانهی این ماجرا در آوردم
به داستان خودم باید افتخار کنم
چلانده سینهی بیشیر هفت دریا را
بر این کرانه نماندم که زار زار کنم
منام که با تنِ ماهی به تو افتادم
چگونه زنده بمانم کجا فرار کنم
#امیر_حسین_هدایتی
#من_از_تو_میگذرم
#کودکان_غزه
#روایت_غزه
@ashareamirhosienhedayati
سلام و عرض ادب
خدمت استاد گرامی در کانال اشعار خودشون.. خوش اومدید استاد هدایتی عزیز🌺
🌹
نبض قدمهایم نمیزد بر زمینم
پنهان نشد مارِ درون آستینم
در کودکان و در میانسالان نبودم
هر طور فکرش را میکنم آنان نبودم
آیا به محض ِ گوشهگیری پیر بودم
آیا اگر آهو نبودی شیر بودم
وقتی جوانی رفت گفتم چارهیی نیست
رحل اقامت بار هر آوارهیی نیست
آن رفتهی آواره وقتی بازگردد
میبیند این بیچاره هست و کارهیی نیست
میبیند از هر سو کلافی میگشاید
جز کژدم بیجنبهی جرّارهیی نیست
از اتصال و انفصال و مثل اینها
ردی میان رشتههای پارهیی نیست
روزی برای راه دادن خانهیی بود
حالا به جز یک حفره بر دیوارهیی نیست
این زنگی بیدست و پا ماند و زمیناش
پای خودش دست خودش بی آستیناش
پایی که با یک دومِ سرعت فراریست
آبی که در جوییست اما نیمه جاریست
از شاعران پرسیده و از فیلسوفان
آیا بگیرد پنجه با گیسوی طوفان
پرسیده چشمت روم بوده روس بوده
ساقط شدن با مغز من روی زمینی
حق منی اما تو ای سیلی همینی
#امیر_حسین_هدایتی
#نبض_قدمهایم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
دیگر تمامش کن از آن ظلمت بیا بیرون
این درد را آرام کن این مرد را ممنون
دیگر چه خاکی مانده تا بر سر کند دنیا
این چرخ نابازیگر با پشتکیِ وارون
آیا از این هم بیشتر تغییر باید کرد
در کوچهها دارد گدایی میکند قارون
دیگر برای ریختن چیزی نمیماند
وقتی به جای آب مینوشی عزیزم خون
بادی که موهای سیاهت را پریشان کرد
از لای دندانش دلم را تف کند بیرون
با کمتر از افسانهات خوابم نخواهد برد
مردم به این دیوانه میگویند آن مجنون
در غربتی هستم که رودش نیز جاری نست
وقتی زمستانی نباشد هم بهاری نیست
خالیست جای برف روی قلهی شادی
اما خود شادی چه میخواهد در این وادی
پای وصیتنامه را خاراند با انگشت
در خانهی ویرانهی خود خان آبادی
باید وکیل مردهای پیدا کنم شاید
احیا کند حق مرا از خون اجدادی
جای نفسهایی که بند آوردهام خالی
حالا که با زنجیر میچسبم به آزادی
من با همین افکار نامربوط تنهایم
دریای نرم ماسهای با قایقی بادی
لکّ سفید شانهات مُهر نبوت نیست
کافیست هر لاطائلاتی خوردِ من دادی
تصمیم من تصمیم جنگیدن به تنهاییست
پس شادی بعد از گلم خیلی تماشاییست
#امیر_حسین_هدایتی
#دیگر_تمامش_کن
@ashareamirhosienhedayati
🌹
تو چه کاری کنی برای غمم
پس و پیشام نکن که بیش و کمم
به چه میکوشی ای ارادهی من
به که بشتابم و کجا برمم
اشتیاق زیاد و فرصت کم
ماجرای دل من است و دَمم
دست چوپان باد در دستم
در گره بندِ نِی نوای گمم
سرِ زیبا بچرخ رو به من ای
زهر چشم تو جوهر قلمم
شریان بند باد اگر باز است
به سرم میزند در آن بدمم
نُت پیچیده در سه تار طلا
من به این معجزات متهمم
تا زمانم نرفته مغتنمم
تا مکانم نبسته محترمم
بگشایی ورق ورق ورقم
بشماری قدم قدم قدمم
سرعتم را نگیر خوش نفسم!
جوهرم را ننوش نو قلمم!
بوی شیر از کرانههای لبت
معبدم را میآکند صنمم
سخت مشتاق رمیِ آن جَمرم
که بگویی نشسته در حرمم
تا به ابروی کج اشاره کنی
سرم افتاده در پی قدمم
چشم حیران از در آمدهام
استکانها که میزنی به همم
جفتمان را به کشتی آوردند
با وجود تو من کی ام عدمم
#امیر_حسین_هدایتی
#تو_چه_کاری_کنی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
صدها گره با ریسمان خویش درگیرم
چرخ جوانی میزنم در حلقه با پیرم
وقتی صدای پیر من اینگونه میگیرد
من هم جوانی را زبان در کام میگیرم
یک پای پیر بینوایم بر لب گور است
گوری که من هم بشنوم از ترس میمیرم
کی حالت ویرانه را از گور بشناسم
جسمم کجا مدفون و با روحم کجا گیرم
دیگر نمیدانم که خواهد کرد تحسینم
اما تو هم دیگر نخواهی کرد تحقیرم
این رشته سرهای درازی داشت و دارد
از حلقه بیرون میزنم با کند و زنجیرم
دارم رجز میخوانم ای تنها شکار من!
کی باطلالسحر نگاهت بوده تکبیرم
آهویی و در کام خود شیری نمیبینی
آخر چرا خود را به مردن میزند شیرم
خود را میان این گرهها کور میبینم
شیری که از فکر گوارا بودنم سیرم
آهو نباید از جوانی بگذرد با من
گوری ندارم تا از آن هم بگذرد پیرم
امشب شب طولانی این قصه خواهد شد
کو آن شراب کهنه اما دیر تاثیرم
از مرگ و حتی عشق هم دیگر نمیترسم
چرخ جوانی خورد و من یکبار میمیرم
#امیر_حسین_هدایتی
#صدها_گره
@ashareamirhosienhedayati
هدایت شده از اشعار استاد امیر حسین هدایتی
✅کانال اشعار امیر حسین هدایتی
از اساتید شعر و ادب
🌹اینجا در کنار خوانش شعر، معرفت می آموزیم.
#شعر_شعور
@Benvic
@ashareamirhosienhedayati
هدایت شده از اشعار استاد امیر حسین هدایتی
🌹
هر که از ما رویگردان است بگذاریم باشد
خواب او با ما پریشان است بگذاریم باشد
هر که از ما رویگردان نیست اما در پیِ ما
مثل گرگی کُند دندان است، بگذاریم باشد
هر که جز کفتار پیری نیست اما نعرههایش
نعرههای شیر غرّان است، بگذاریم باشد
هر چقدر این گرگ، این کفتار، این روباه، این سگ
نی به چنگ آورده چوپان است، بگذاریم باشد
زیر جلد ماست باشد، پیش چشم ماست باشد
در کمین ما و پنهان است بگذاریم باشد
هر کسی با نقش بازی کرد بازی کرد و حتی
هر که پشت پرده پنهان است بگذاریم باشد
چشم ما را دور دید و نقش ما را کور و تنها
رفته روی صحنه رقصان است، بگذاریم باشد
جای مروارید از دریا حباب آورد در کف
هر چه این لفّاظ نادان است، بگذاریم باشد
#امیر_حسین_هدایتی
#اللهاکبر
#طوفان_الاقصی
#مرگ_بر_رژیم_صهیونیستی
#رژیم_صهیونیستی_محکوم_به_زوال_است
@ashareamirhosienhedayati
🌹
مثل غباری سر به صحرا میگذارم نیستی
یا چون حبابی دل به دریا میسپارم نیستی
یک صحنه تا جانم بگیری در جهانت نیستم
یک لحظه تا جانی بگیرم در کنارم نیستی
از شانهی لغزیدهی صیاد و راه افتادهای
یا باز کار دیگری داری که بارم نیستی
من شانه از بارِ کج گیسو به یک سو میکشم
یا مفتِ چنگ باد دادی بار و یارم نیستی
تا پیچِ آخر میتوانم بسته باشم سالها
وقتی که محتاج نفسهایی که دارم نیستی
هستی ولی من زخمیِ زخم زبانت نیستم
هستم تو اما سدِّ سودای فرارم نیستی
وقتی به تاریخم نمیچسبی که خونیناش کنی
دیگر یکی از مردم همروزگارم نیستی
دیگر نمیپیچی به طومارم که تغییرم دهی
داری نگاهم میکنی اما نگارم نیستی
راهی زدی آهنگ تعطیلات کوتاهی ولی
با مردمِ برگشته از من غصه دارم نیستی
با مردم زیر ِهوای آفتابی سوخته
دیگر نگهبان من و گنج غبارم نیستی
امکان ندارد کوه را با کوهی از شن ساختن
من نیستم وقتی در این اجزا قرارم نیستی
در هر سه ماهت یخ ببندم یا نبندم باز هم
لعنت به تو یا هر که میگوید بهارم نیستی
دنبال باروتی که در خونم بپاشی نیستم
حالا که شلیکی به قلب بیقرارم نیستی
از غلظت خونی که باید ریخت هم بالا زدم
اما نمیدانم چرا فکر شکارم نیستی
#امیر_حسین_هدایتی
#مثل_غباری
@ashareamirhosienhedayati
🌹
بن بست را ادامه بده میخوری به من
دیوار اگر گشود هم آغوش و هم دهن
راه است و هر چه سخت بگیرم نمیرود
دلتنگم و هواییام ای بال و پر زدن
دیوانهی تو بود و سرِ کویت ایستاد
با دستِ مانده بر سر و با قلبِ در دهن
زیباییات خطوطِ به هم وصل کردن است
در بازی و ریاضیِ سر گرمیات شدن
ماهیست این به جادهی لغزندهات زده
مرغِ هوای توست که سر کرده در لجن
بیچاره آن لغت که تهِ جمله حرف داشت
یا آن اشارهای که قویتر شد از سخن
یا آن ستارهای که نه روز آمد و نه شب
مانند خون که رفت نه از رگ نه از بدن
افسانه گوی روز به دستِ قلم شده
آوازه خوان شام به اندام پر شکن
با لشکر مترسک از این دشت نگذری
در پیش چشم زاغِ سیاهان چوب زن
قلبم مسافریست که یک روز میرود
از کوی تو به دوش تو مظلوم و بیکفن
خاک از مقابل تو اگر میشود بلند
هم لطف باد بوده و هم احترام من
#امیر_حسین_هدایتی
#بن_بست_را_ادامه_بده
@ashareamirhosienhedayati
🌹
تا لب مرز خودم آوردمت دیگر برو
تا در آنسو هم خودم میگیرمت در بر برو
تا از این سرحد به آن سرحد صدایی میرسد
از لبم برخیز و با فریاد من بر سر برو
باری از سر شانهی افتادگان برداشتی
ای نشسته ترک زین چرخ بازیگر برو
#امیر_حسین_هدایتی
#تا_لب_مرز_خودم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
یک نفر مرده و در من بدنش سرد شده
بینوا یک تنه قربانی این درد شده
پیش از آوردن و در دفتر کاهی بردن
فصل بیماری این قصه چنین زرد شده
من که دلگرم نبودم به جهنم که یکی
در تنم بوده و از مهر تو دلسرد شده
#امیر_حسین_هدایتی
#یک_نفر_مرده
@ashareamirhosienhedayati