eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
212 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۰♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا تا اینجا✨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ به درک واصل شدن دشمن اميرالمومنين عليه السلام پیرامون حادثه غدير https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 فقط حیدر امیرالمومنین است❤️
✅اتفاقات همه با سند و مدرک هستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢بیا ببین چه کرده این دختر دهه هشتادی تو ایتا🤩💢 . . . سلام😍 زهرا هستم یه طلبه دهه هشتادی ☺️ و اینجام که عقایدم رو تو قالب نقاشی و نوشتن با شما به اشتراک بذارم🌱 ممنون که همراهمونی😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4107010359C8ffe87a54a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم ۷۱ تا ۱۰۰ 💎🕊⚔🪔🚪 👇👇😭😭👇👇👇
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۱ و ۷۲ ایام و روزگار به سرعت برق و باد میگذشت، شهر مدینه در سکوتی عجیب فرو رفته بود و حال پیامبر صلی الله علیه واله، مانند قبل نبود و رنجور و بیمار بود، هر روز دسته دسته انصار و مهاجرین به محضر ایشان شرفیاب می‌شدند تا هم از پیامبر عیادت کنند و هم از سخنان گهربار ایشان که شاید جزء آخرین سخنانی بود که می‌فرمودند، استفاده نمایند.. فضه همچنان در خانهٔ مولا علی علیه‌السلام خدمت میکرد و از لحظات درس این دانشگاه انسان شناسی استفاده می نمود ، اما این روزها غمی عظیم دلش را چنگ میزد و هروقت که به همراه بانویش به خانه رسول خدا میرفت و حال ایشان را میدید، دلش سخت‌تر از قبل میگرفت....کارهای خانه زودتر از قبل انجام شد، اهل خانه همه در منزل پیامبر بودند... فضه سراسیمه چادر به سر کرد تا خود را به آنجا برساند و پای در کوچه‌های مدینه گذاشت. شهر در هول و هراسی مبهم دست و پا میزد، انگار مدینه آبستن حوادثی ست. همگان میدانند که اتفاقی در راه است، مخلص ترین بندگان خدا،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیاطلبان ،لحظه ها را می‌شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.... مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یاالله‌گویان پا درون‌ خانه‌ی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله میگذارند. بستر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله وسط اتاق پهن است و حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌واله با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است، اطراف را از نظر مبارک میگذراند.. همهمه‌ای دربین جمعیت افتاده بود و هرکدام از عیادت کنندگان حرفی میزد. پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش،در دل از خدا کمک طلبید، میخواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است، میخواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود،گوشزد نماید، که مبادا فراموششان شود و حکم خداوند زمین بماند....پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر، ساکت شدند. و محمد صلی الله علیه واله با لحنی آرام و بریده بریده ،شروع به سخن گفتن نمود : _سلام یاران و پیروان دین خدا، خوش آمدید، حال که جمع‌تان جمع است و بیشتر بزرگان را میبینم، میخواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید، هرگز گمراه نخواهید شد، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد ، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا.... فضه اشک چشمش را با گوشه چادر می‌سترد و با خود می‌اندیشید براستی این اخرین وصیت پیامبر چیست که اینچنین برایشان مهم است... تا این کلام از دهان مبارک رسول خدا خارج شد، فضه که دختری تیز و باهوش بود، سرا پا گوش شد تا بداند این سفارش که شاید جزء آخرین سفارشات ،پیامبر صلی الله علیه واله بود، چیست..او خوب میدانست که براستی پیامبر کلامی نمیگوید مگر خداوند به او فرمان داده باشد، یعنی سخنش همان سخن حق و‌ امر خداوند است و احساسات درونی‌اش به او نهیب میزد که این‌بار هم هرچه هست درباره مولای عرشیان و فرشیان امیرمؤمنان علی‌بن‌ابیطالب خواهد بود، پس خوب هوش و گوش کرد تا بداند ، فضه غرق صحنه پیش رویش شد و‌خوب میدید که این سخن از پیامبر(ص) صادر شد و همهمه ای در بین جمعیت درگرفت،.. فضه خوب آگاه بود که کمی آنطرف تر،دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند،سر در گوش یکدیگر داشتند،... اولی به دیگری می گفت : _یعنی محمد صلی‌الله‌علیه‌واله میخواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر میکند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟ دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت : _این که واضح است، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور صلی‌الله‌علیه‌واله چیست!!!..او هر وقت که میخواهد سفارشی کند، بی‌شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی علیه‌السلام برمیگردد، کاملا مشهود است که میخواهد واقعه‌ای را که در حجةالوداع ابلاغ کرد، دوباره گوشزد کند، اگر بگذاریم حرف بزند، تمام رشته‌هایمان پنبه می شود....
نفر اول درحالیکه جمعیت را می‌پایید،سری تکان داد و گفت : _به خدا که تو راست میگویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی علیه‌السلام اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم، کاش کاری میکردی که محمد صلی‌الله‌علیه‌واله، نتواند به مقصودش برسد‌. نفر دوم، چشمکی به او زد و گفت: _انگار مرا دست کم گرفته‌ای،صبر کن ببین چه میکنم و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله میکرد، گفت : _آهای مردم، مگر نمی دانید که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید.... ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند : _ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ میخواهد، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم... آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع میگرفت، خیره در صورت نورانی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله با صدای خشک و بلند گفت : _این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی، مریضی بر بدنشان می‌افتد، دچار هذیان گویی می‌شوند، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید.... بعد از محمد صلی‌الله‌علیه‌واله، قرآن برای ما کافیست، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات.... تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد، ناگهان.... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
لعنت الله علی القوم الفاسقین لعنت خدا و زمینیان و عرشیان به ابوبکر و عمر اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک😭
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۳ و ۷۴ فضه با شنیدن این حرف از جانب کسی که مسلمانی و یاری پیامبر را میکرد بر خود لرزید، او نمیتوانست بپذیرد که یاران پیامبر اینقدر باشند که درک نکنند هیچ حرف پیامبر عبث و بیهوده نیست، اصلا بیهوده‌گویی در ذات رسول الله نیست... در همین اثنا بود که ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکوکاران را داشت ازجابرخاست و رو به آن شخص گفت : _چه میگویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تو‌ مسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که میگویی قرآن بعد از شما برای ما کافیست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی، چیز دیگری نیست؟مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهوده‌گویی در ذات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله نیست؟ مگر نمیدانی حرف از روی هوی و هوس ،ازدهان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بیرون نمی‌آید؟اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خوانده‌ای،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله توهین میکنی؟ در این هنگام، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصه‌ای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند، بی‌شک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله به کرسی مینشیند و میگویید آنچه را که به او حکم شده و مینویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب میکند،... پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمیرسید. صدای محزون رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله در صدای یارانی نادان گم شد، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند... پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود، با اشاره‌ی دستش به علی علیه‌السلام، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.. پیامبر از آن جمع، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند... و رو به صحابه فرمود: _از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضر من نزاع و کشمکش کنید. به امر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله،همه‌ی حضار آنجا را ترک کردند بدون‌آنکه بدانند که عقوبت بی‌توجهی به امر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله و حکم خداوند، برایشان چه گران تمام میشود... و این دین سراسر نور را به که همه جز یکی‌شان، اهل جهنم هستند، تقسیم می کند. حال پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله ماند و بهترین یارانش،... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بود و علی علیه‌السلام و فاطمه سلام‌الله‌علیها و فرزندانش و فضه که چون جان خویش پیامبر را دوست میداشتند....اطراف پیامبر خلوت شد، فقط اهلبیتش که همان دختر و داماد و نوه‌هایش بودند، کنار ایشان حضور داشتند... فضه که چشمانش پر از اشک بود، اندکی دورتر نشست و صحنهٔ پیش رویش را مینگریست... با خلوت شدن اتاق، حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزدیک پیامبر صلی الله علیه واله و چون حال پدر بزرگوارشان را آنچنان دید، بغض راه گلویش را گرفت ،به طوریکه اشک از گونه اش جاری شد.. تمام جان و عشق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در پیش چشمش میگریست و این درد، بسی کشند‌ه‌تر از بیماریی بود که بر جان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله افتاده بود.. همگان میدانستند که پیامبر روی دخترش حساس است، به شادیش شاد و به غمش غمگین میشود. پیامبر که حال دخترش را چنین دید، آغوشش را گشود و فرمودند : _پاره ی تنم ، میوه ی وجودم ،ای ام ابیهای من ، بیا در کنارم بنشین و بگو چرا گریه میکنی؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها کنار پدر قرار گرفت، بوسه ای بر دستان پیامبر زد و فرمود : _نسبت به خود و بچه هایم بعد از شما ترس دارم. رسول الله (ص) درحالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری میشد فرمود: _فاطمه‌ام، آیا نمیدانی ما خانواده‌ای هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه ی آفریدگان حتمی کرده است؟ بگذار سرّی از اسرار غیب را برایت بازگو کنم تا دلت آرام گیرد.. حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود،لبخندی به روی پدر پاشید و آماده‌ی شنیدن،چشم به دهان مبارک پدر دوختند...
پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله که لبخند فاطمه سلام‌الله‌علیها، او را آرام نموده بود ادامه داد: _همانا خداوند تبارک و تعالی، توجهی به زمین نمود و از میان اهل زمین انتخاب کرد و به پیامبری برگزید. بار دیگر توجهی بر زمین کرد و تو را انتخاب کرد و به من دستور داد تا را به ازدواج او درآورم و او را برادر و وصی و وزیر و جانشین خود،میان امت قرار دهم. دخترم، ای پاره ی تنم؛ بدان که پدر تو بهترین پیامبران خدا و شوهرت بهترین اوصیا و وزرا است و تو اولین کسی از خانواده من هستی که به من ملحق خواهی شد. پس خداوند برای سومین بار به زمین توجهی کرد و و تن از فرزندانت و فرزندان برادرم و را انتخاب نمود...پس مژده باد که تو رئیس و سرور زن های اهل بهشت هستی و فرزندانت (حسن و حسین) سید و آقای اهل بهشتند، بدان که من و برادرم و آن یازده نفر (ع) پیشوایان و من تا روز قیامت همه هدایت کننده و هدایت شده‌ایم. فاطمه با شنیدن این سخنان چشمانش از شوق میدرخشید و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله که با دیدن حال میوه‌ی دلش،انگار دردی در این عالم ندارد ادامه داد :... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۵ و ‌۷۶ فضه خیره به صحنهٔ روبرویش، همانطور که اشک چشمانش را با گوشهٔ چادرش میگرفت، گوش‌هایش را تیز کرد تا تمام کلام پیامبر را بشنود و به گوش جان بسپرد، کلامی که یک پدر به فرزندش می‌فرمود، سخنی که پیامبر به مریدش می‌گفت..‌ پیامبر با نوای روحانی اش ادامه داد: _ای پاره ی تنم؛ نخستین اوصیا پس از برادرم علیه‌السلام، ، بعد از او ، سپس تن از که همه در بهشت، دریک مقام هستند و منزل و مقامی از منزل من به خدا نزدیک تر نیست. بعد از من مقام ابراهیم و آل ابراهیم به خدا نزدیک‌تر است‌‌...دخترم، مگر نمیدانی که یکی از هدیه‌های خداوند نسبت به تو آن است که شوهر تو بهترین فرد امت و بهترین شخص اهل بیت من است. از حیث از همه پیش‌تر، عظیم‌تر، بیشتر، شخصیتش ، زبانش ،قلبش ،دستش ، به دنیا و از لحاظ جدیت و فعالیت مردم است. حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها با شنیدن این سخنان،مسرور گشت... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله لبخندی زد و نگاهی به سیمای مبارک علی علیه‌السلام انداخت و رو به فاطمه سلام‌الله‌علیها گفت : _این علی، شوهر تو ، برادر و داماد من ، هشت امتیاز بُرنده و شکننده دارد، برتری‌هایی که هیچ کس جزء علی ندارد... و شروع به شمردن آن امتیازها نمود:علی کسی بود که به خدا و فرستاده اش ایمان آورد و هیچ کس در این امر بر او پیشی نگرفت..جز علی کسی به تمام کتاب خدا و سنت من علم ندارد و غیر از شوهرت کسی تمام علم مرا نمیداند. چون خدا به من علمی داد که به هیچ کس یاد نداده و خداوند به من دستور داد تا تمام علم را به علی بیاموزم و من هم اطاعت کردم ، پس غیر از او هیچ کس از امتم تمام علم و فهم و فقه مرا نمی داند..سومین امتیاز آنکه ،تو، دختر و پاره ی تن من، همسر او هستی..دو نوه ام حسن و حسین فرزندان من اند و بزرگواران امت اند..امتیاز دیگر علی آن است که او آمربه‌معروف و ناهی‌ازمنکر است..برتری دیگرش این است که خداوند به علی،حکمت آموخت و بدان ،علی فصل الخطاب است ، یعنی خداوند علم فیصله دادن به خصومت ها، علم شناختن حق و باطل را نیز به علی آموخت.... در این هنگام حضرت زهرا(س) با نگاهی سرشار از مهربانی به سیمای مبارک‌ شوهرش نظر افکند... و همزمان فضه هم این جمع نورانی را از نظر گذراند و خیره به مولایی شد که آسمان و زمین بر سیادت و امامتش گواهی میدادند... اما دنیای بعد از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله نشان داد که امت بعداز پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله لیاقت این گوهر هستی را نداشتند...رسول الله که خوب میدانست چند روزی دیگر میهمان این جمع پر از دلدادگی نیست، شروع به سخن گفتن از فضائل اهل بیت علیه السلام نمود... فضه غرق در گفتگوی این پدر و دختر آسمانی بود، همانها که این عالم به بهانه وجودشان خلق شد و مدار آرامش این زمین جز زهرا و پدرش و همسرش و فرزندانش نبوده و نیستند.. رسول الله نفسی تازه کرد و فرمود: _دخترم، خداوند به ما اهلبیت هفت خصلت عطا کرده که به هیچ کس از و غیر از ما عنایت نفرمود...اول اینکه من رئیس پیامبران و فرستادگان خدا و بهترین آنهایم..دوم اینکه جانشین من، بهترین خلفاست..سوم اینکه وزیر من، شوهر توست...چهارم اینکه شهید ما بهترین شهداست. در این هنگام حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به سخن درآمد و پرسید : _بهترین شهدایی که با شما شهید شده اند؟ پیامبر (ص) فرمود : _نه،بلکه سرور شهدا از اولین و آخرین ،غیر از پیامبران و جانشینان آنها.و جعفربن‌ابیطالب که دوبار هجرت کرد(یکی به حبشه و یکی به مدینه) او دو بال دارد که با آنها در بهشت و با ملائکه پرواز میکند،او از ماست...فرزندانت حسن وحسین دو سبط این امت اند و آقای اهل بهشتند.و قسم به آنکه جانم در دست اوست، امت از ماست که خداوند به وسیله ی او زمین را پر از عدل و داد میکند ،پس از آنکه ظلم و زورگویی آن را فراگرفته باشد.
پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله تا واپسین لحظات عمر بابرکتش از برتری علی صلی‌الله‌علیه‌واله و اولاد او،سخن‌ها گفت، درهرواقعه و رخدادی به این مهم تلنگری زد و باز هم این امر را تکرار کرد و تکرار کرد ، تا مبادا یارانش فراموش کنند و علی و اولادش در مظلومیت بماند که نتیجه اش بی‌شک و خواهد بود. در همین حین پیامبر (ص) نگاهی سرشار از مهر به سوی فاطمه و شوهر و فرزندانش نمود و رو به بهترین یاران علی‌اش، فرمود : _ای سلمان ! خدا را شاهد میگیرم با کسانی که با اینان بجنگند، روی جنگ دارم و با آنکس که تسلیم آنان است،روی مسالمت دارم. بدانید که اینان دربهشت با من خواهند بود. سپس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله روی خود را به علی علیه‌السلام نمود، میخواست پرده از رازی بردارد که همگان بعدها به چشم خود دیدند....پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله میخواست اتمام حجتش را با مسلمانان بنماید که نامردانی نگذاشتند اما حال که در بین بهترین یارانش بود،چنین فرمود.. 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۷ و ۷۸ فضه شاهد تمام ماجرا بود و جزء به جزء وقایع را به خاطر می‌سپرد و حسی درونی به او نهیب میزد که به زودی از این معلومات باید استفاده‌ها کنی و اینها را برای ملتی فراموشکار رو نمایی... در این هنگام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله رخسار مبارکشان را به سمت علی (ع) نمود و فرمود : _یاعلی، تو به زودی از قریش و از تظاهراتی که میکنند و ظلم‌هایی که نسبت به تو انجام میدهند، سختی خواهی دید. اگر پیدا کردی ،به کمکشان کن و به کمک یارانت با دشمنانت بجنگ و اگر یاری پیدا نکردی کن و دست نگهدار و با دست خویش، خود را در معرض خطر قرار مده!..علی جان، تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، به این صفت پسندیدهٔ هارون عمل کن که به برادرش موسی گفت :«این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا از پای درآورند و بکشند»..یا علی، تو همانند هارون و موسی و تابعانش هستی و قریش همچون گوساله‌ی سامری و پرستندگان او هستند. موسی علیه‌السلام هنگامی که هارون علیه‌السلام را جانشین خود بر قومش قرار داد، امر کرد: اگر گمراه شدند و هارون یارانی داشت با آنها جهاد کند وگرنه دست نگهداشته و جان خویش را حفظ کند و میان آنان جدایی نیندازد..یاعلی؛ خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه گروهی بدخواه و دسته‌ای تسلیم وی شدند.. پس خداوند کسانی را که به اجبار تسلیم شدند بر آنهایی که بدلخواه تسلیم شدند، مسلط کرده و آنان را کشته‌اند تا اجر آنان که بدلخواه تسلیم شدند فزون‌تر گردد(منظور اجر شهداست)..یاعلی؛ هر امتی که بعد از پیامبرش با یکدیگر اختلاف کنند، اهل بر اهل غلبه میکند. این مقدر خداست او اختلاف و جدایی را برای امت مقرر کرده است درحالیکه اگر میخواست همه را هدایت میکرد به طوری که دو نفر از مردم هم اختلاف نمیکردند و در هیچ کاری به منازعه نمی‌پرداختند و هیچ مفضولی، برتری صاحب فضلی را بر خود انکار نمیکرد. اگر خدا میخواست بلایی زودرس میفرستاد و تغییری حاصل میشد که ظالم را تکذیب میکردند و حق جاری میشد، همانا دنیا جای عمل و آخرت جای قرار و استراحت است تا بدکاران مطابق عملشان و نیکوکاران جزای نیک داده شوند...همان مَثَل امام و ولی ، مَثَل کعبه است، مسلمانان به دور کعبه باید بگردند نه امام و ولی به دور یاران بگردد. علی علیه‌السلام فرمود: _چون این کلمات را از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله شنیدم،گفتم خدای را شکر برای نعمت هایش، به خاطر صبر بر بلایش، تسلیم و رضا به قضایش سپاسگزارم. و براستی که این سرا ،سرای امتحان است و کل امت اسلام باآزمایشی بزرگ ابتلا شدند، آنها با «ولایت علی بن ابی طالب» امتحان شدند و خدا را هزاران سپاس که ما در جرگه‌ی آنانی هستیم که دل در گرو مهر علی علیه‌السلام و اولاد علی علیه‌السلام سپردیم... لحظات و ساعات و روزها،روزهای سخت و غمباری بود و براستی که فضه خون دل میخورد و مدام زیر لب تکرار می کرد: ما خود به چشم خویشتن ،رفتن جان عالم امکان را به نظاره نشسته ایم.. آسمان و زمین شهر،غمزده بود ، هوهوی بادی بدشگون در کوچه ها می‌پیچید و خبری ناگوار گوش به گوش و دهان به دهان می‌رسید....شهر آبستن حوادثی بود... و نقطه‌ی آغازش به وقوع پیوسته بود، پیامبری آسمانی، آسمانی شده بود..😭محمدامین صلی‌الله‌علیهوآله، این اسطوره‌ی زمین، آخرین رسول دین پرواز کرده بود و زمین را بیش از این سعادت حضور این وجودنازنین، نبود... مردم با شنیدن این خبر غمبار،به سوی منزل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله روان شدند.هرچه به خانه‌ی رسول‌الله نزدیک‌ترمیشدند، جمعیت به چشم میخورد و این خود جای سؤال داشت:... مگر خبر صحت ندارد؟ شاید پیامبر هنوز زنده است؟! و نه شاید رسم عرب برای کفن و دفن و مراسم تغییر کرده؟ و شاید پیکر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را برای انجام مراسم خاکسپاری به جای دیگر منتقل کرده اند؟ اما غیرممکن است، آخر چگونه ؟ تا بوده رسم عرب بر آن است که میّت را در خانه‌اش غسل میدهند و کفن میکنند و مطمئنا برای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله نیز چنین است... پس اگر رسم عرب تغییر نکرده و به راستی پیامبر به لقاءالله پیوسته، چرا درب خانه‌ی رسول‌الله خالی از جمعیت است؟! چرا کسی نیست که مجلس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را، پیامبری که کل عمرش را به پای این امت ریخت، رونق دهد....
یعنی محمد صلی‌الله‌علیه‌واله اینقدر در بین یاران مدعی‌اش، غریب بود؟ یعنی تمام عرض ارادت‌ها به محضر او همه دروغ و نیرنگ بود؟ خدای من؛ آخر به کجا چنین شتابان؟! مگر این دنیای دون چه دارد که برای رسیدن به او پیامبرت را، راهنما و مرادت را، روشنگر دنیایت را، فراموش کنی ؟ آخر زمانی که محمد صلی‌الله‌علیه‌واله زنده بود این کوچه و این خانه غلغله بود و مملو از کسانی که سنگ ارادت و مهر و شاگردی او را به سینه میزدند،... پس کجایند آن عاشقان مدعی؟ کجایند آن شاگردان دنیا طلب؟ کجایند آن مهرورزان ظاهر بین؟ یعنی همه به دنبال دنیایشان رفته اند؟! و فضه شاهد بود و میدید که علیِ و به سوگ نشسته را ،یكّه و رها کردند، علی به مشغول غسل پیامبر بود . آنها، مردمانی که ادعای مسلمانی و دوستی رسول‌الله را داشتند،رفته بودند تا بتوانند برای خود تکه‌ای از گوشت این دنیای فریبکار، این مرداب بدبو و این لاشه‌ی متعفن را به نیش کشند.. تا از قافله ی دنیا طلبان عقب نمانند، تا آنها هم صله ای از این دنیای فریبنده داشته باشند، آنها با یک تلنگر و هوس نفسانی،از استاد و مربی و رسولشان غافل شدند و به سمت کسی رفتند تا دین خدا را به باد دهد.... هر کس پشت درب خانه ی رسول الله میرسید، قبل از اینکه دست به کوبه ی درب ببرد، خبری در گوشش میپیچید که انگار برایشان مهم‌تر از خبر عروج پیامبر بود : _شتاب کنید....یاران پیامبر ،شتاب کنید که همه ی انصار در« ی بنی‌ساعده» جمع شدند، آهای مسلمانان مدینه ، آهای مهاجرین اسلام ،بشتابید تا شما هم از این قافله ی دنیا پرست عقب نمانید....بشتابید تا از حق خود دفاع کنید به سمت سقیفه بروید که امری مهم در حال وقوع است. و اینان غافل بودند و شاید خود را به غفلت زده بودند و نمیدانستند،..با پیوستن به شورای سقیفه پا روی حق خدا میگذارند، مزد رسالت پیامبرشان را فراموش میکنند و در حق محمد صلی‌الله‌علیه‌واله ظلم میکنند و از همه مهم‌تر با ظلم بر علی علیه‌السلام و نادیده گرفتن حقی که از سوی خدا به علی علیه‌السلام داده شده بود، بزرگترین ظلم را در حق خود و بشریت بعد از خود می کنند...آنان نه تنها خود به بیراهه رفتند بلکه امتی را گمراه نمودند و این خطایی ست بس عظیم...... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۹ و ‌۸۰ فضه در کنار بانو و مولایش در خانهٔ‌ رسول خدا حضور داشت و او میدید که علی و ، در اتاقی آن‌طرف‌تر به تنهایی مشغول غسل و کفن، نفس و جانش است و فاطمه با حالی نزار گریه‌ها میکند و ناله‌ها سر میدهد... دل فضه از درد فراق رسول و بی‌تابی فاطمه سخت به درد آمده بود..اما نمیدانست دردی سخت‌تر از درد عروج رسول‌الله در راه است و بیرون این خانه چه خبرهایی دهان به دهان میگردد و چه مجالسی به پا شده.. مردم دسته دسته وارد سقیفه‌ی بنی‌ساعده میشدند، مکانی که در نزدیکی مسجدالنبی بود و متعلق به طایفه‌ی بنی ساعده بود.. جایی که بیشتر به محل استراحت شبیه بود، دور تا دورش را نخل‌های سربه‌فلک‌کشیده گرفته و برایش سقفی از شاخ و برگ درختان درست کرده بودند‌‌... عده ای از انصار در صدر مجلس مشغول صحبت بودند، گویا مسئله‌ی مهمی برایشان پیش آمده بود، مسئله‌ای که از ارتحال پیامبرشان نیز، مهم‌تر بود. مردم وارد سقیفه می‌شدند و دور آن جمع حلقه میزدند...هرچه زمان میگذشت، افراد بیشتری وارد آنجا میشدند و کم‌کم تعدادی از مهاجرین هم به حلقه ی صدرنشین پیوستند... هر کس حرفی میزد و نظری میداد، اما بعد از مدتی نظر مورد بحث رد و نظریه ای تازه نمودار میشد،... همه و همه به فکر و بعد از محمد صلی الله علیه وآله بودند، پیامبری که هنوز پیکر مقدسش بر زمین بود و اینان بی توجه به این موضوع مهم، تلاش میکردند که سهم خود را از خلافت بیشتر کنند و همه میدانستند که آنها را درخلافت سهمی نیست اما خود را به نادانی و بی‌خبری زده بودند و علیِ مظلوم، مظلوم‌تر از همیشه به همراه بنی‌هاشم و ملائک آسمان، کمی آنطرف‌تر در خانه‌ای ماتم زده، پیش روی دختری داغدار، مشغول غسل و کفن و حنوط، آخرین پیامبر خدا بود. بالاخره داخل سقیفه، جمعشان جمع شد و انگار حلقه ی شورایشان تکمیل شده بود ، یکی میگفت خلافت از آنِ انصار است به فلان دلیل...، دیگری از خوبیهای مهاجرین میگفت و آنها را مستحق خلافت میدانست... گویی اینان و نسیان گرفته بودند و فراموش کرده بودند،کمتر از سه ماه پیش، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در حجةالوداع در غدیرخم از آنان برای علی علیه‌السلام بیعت گرفت،... آنها فراموش کرده بودند که همین جمع و سردسته‌ی مهاجرین این جمع، اولین کسانی بودند که خلافت بلافصل علی علیه‌السلام را بعد از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله تبریک گفتند و جزء اولین نفراتی بودند که علی علیه‌السلام را امیرالمؤمنین خواندند.... آنها آیه ی تبلیغ، آیه‌ی مباهله، آیه‌ی اکمال دین و آیات دیگری که ولایت علی علیه‌السلام را گوشزد میکرد، از یاد برده بودند،... گویی اینجا کینه‌ها بود که میجوشید و بغض و حسدها بود که طغیان نموده بود، تا علی علیه‌السلام را از حق مسلمش که خداوند تعیین کرده بود، محروم کنند... و درخلافت، در امری که اصلا به آن علم و اِشراف نداشتند، حقی برای خود قائل شوند. گفتگوی مهاجرین و انصار به درازا کشیده بود...در این بین پیرمردی نشسته بود که به عصایش تکیه داده بود و پینه‌ی وسط پیشانی و بین دو چشمش، نشان از این داشت که بسیار عبادت کرده، او خوب حرف اطرافیان را گوش میداد و به هر سخنی دقت فراوان داشت،... وقتی بحث بین صحابه بالا گرفت و بیم آن بود که این جمع بدون اینکه به نتیجه‌ای برسند از هم بپاشند، آن پیرمرد شروع به سخن گفتن نمود، ابتدا صدایش در هیاهوی مردم گم بود،... اما به یکباره جمع متوجه او شدند و چون دیدند حرف‌های حکیمانه‌ای میزند، سخنانش را تأیید کردند و عاقبت، تصمیم‌شان همان شد که آن پیرسالخورده بر زبان آورد، هیچکس او را نمی‌شناخت، اما همه به درستی رأی و نظر او اقرار کردند، نفهمیدند او از کجا آمد و به کجا رفت، فقط دیدند که نظری مدبرانه داد... پس از اینکه جمع مورد نظر بر سر خلافت اجماع کردند به سمت مسجد حرکت نمودند و بر بالای منبر رسول خدا قرار گرفت و همان پیرمرد پیشانی پینه بسته ، برای بیعت کردن اولین نفر جلو رفت، اولین کسی بود که با خلیفه‌ی تعیین شده دست داد و بیعت نمود، او هنگام بیعت، درحالیکه گریه میکرد گفت : _شکر خدا که قبل از مردن، تو را در این جا میبینم، دستت را برای بیعت دراز کن، ابوبکر دستش را جلو برد ،او هم بیعت کرد و گفت : _«امروز ،روزی ست مثل روز آدم» و با زدن این حرف خود را کنار کشید و از مجلس خارج شد....
هیچکس توجه نکرد که او چه کسی بود، اما خوشحال بودند که اولین بیعت کننده، پیرمردی ست که اثر سجده و عبادت بر جبین دارد‌... هیچ کس به معنای حرفی که او زد «روزی ست مانند روز آدم» توجه نکرد و اگر هم توجه میکردند چون غرق در دنیا و از خداوند دور شده بودند، معنایش را نمی‌فهمیدند‌....آن پیر فریبکار حرفش را به کرسی نشاند و بیرون رفت.... فضای خانهٔ پیامبر حزن انگیز بود...😭 و هرکس با روح ملکوتی رسول الله در دل واگویه‌ها مینمود،.. فضه یک چشمش به بچه‌های علی بود که زانوی غم دربغل گرفته بودند و یک چشمش به بانویش بود که از شدت ناراحتی رنگ به رو نداشت و از بس ناله کرده بود، صدای نازنینش گرفته بود اما باران چشمانش در تکاپو بود،... در این اثناء درب خانه ی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را به شدت زدند. «فضل بن عباس»، پسر عباس عموی پیامبر درب را گشود و پشت درب چشمش به «براء بن عازب» افتاد و گفت : _چه شده ؟ چرا اینچنین پریشانی؟! براء با دو دست بر سرش کوبید و گفت : _خاک بر سر مردم شد، نتوانستد بیعتی را که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در زمان حیات مبارکش، برای علی علیه‌السلام گرفت، حفظ کنند، مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و اکنون هم به سمت مسجد می‌آیند تا ابوبکر به نام خود خطبه بخواند و از همگان بیعت بستاند.. فضل بن عباس ،سری به نشانه ی تأسف تکان داد و گفت : _بدانید که دست‌های شما تا آخرالزمان آلوده شد، همانا من به شما دستورهایی داده بودم و شما سرپیچی کردید. در همین حین صدای غلغله‌ای ازبیرون مسجد بلند شد، ابن عباس داخل خانه‌ی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله شد و درب را بست... قلب فضه از شنیدن این حرف گرفت و بغضی را که سعی میکرد در جلوی چشمان بچه های علی فرو بخورد شکست و اشکش جاری شد، چون که با چشم خویش میدید با رفتن پیامبر گویی دین او هم از مسیر اصلیش به بیراهه میرفت... ابوبکر و جمعی از صحابه وارد مسجد شدند، بی‌توجه به شیون و ناله ای که از سوی خانه‌ی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله آمد، ابوبکر بر منبر رسول خدا بالا رفت و به نام خود خطبه‌ی خلافت خواند،...پس از آن مشغول ستادن بیعت شد و پس از آنکه تمام جمع حاضر، دست در دست ابوبکر نهادند، عمر که رفیق شفیق او محسوب میشد ،برای آسودگی خیالشان سر در گوش خلیفه‌ی تازه تعیین شده،برد و پیشنهادی داد.. ابوبکر با شنیدن پیشنهاد عمر ازجا برخاست و از منبر رسول الله پایین آمد، همگان فکر میکردند که او میخواهد به منزل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله برود و خود را در این غم عظمی شریک کند،اما متوجه شدند که آنها قصد بیرون رفتن از مسجد را دارند... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۸۱ و ۸۲ کم کم هیاهوی داخل مسجد فرو‌نشست انگار آنچه می‌باید رخ دهد، رخ داده بود و بانیان مجلس خیالشان بابت بیعت پوشالی‌شان راحت شده بود... فضه آرام لای درب را باز کرد و متوجه شد مردم دسته دسته از درب مسجد بیرون می‌آمدند آنها وارد کوچه‌های مدینه میشدند و به هرکس می‌رسیدند، با شیطنت او را شناسایی میکردند و بالاجبار دست او را در دست ابوبکر قرار میدادند و به اصطلاح برای ابوبکر بیعت می‌ستاندند.. براء بن عازب که همراه جمعیت بیرون رفته بود، با دیدن این صحنه،به سرعت از بین آن جمع بیرون آمد و شیون‌کنان خود را به مسجد رساند... از آن طرف، یاران با وفای پیامبر در منزل ایشان جمع بودند...سلمان که از زمان ارتحال پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در کنار علی علیه‌السلام بود... و فضه شاهد این ماجرا بود که سلمان مدام حواسش پی ولیّ بلافصل پیامبر و خدمت مولا علی علیه‌السلام بود، علی طبق وصیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله که فرموده بودند غیر از علی علیه‌السلام کسی غسلش را برعهده نگیرد و علی به کمک جبرئیل،پیکر مطهر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را غسل داد به این طریق که هر عضوی را میخواست غسل دهد، برایش توسط ملائکه برگردانده میشد. وقتی غسل و حنوط و کفن او به پایان رسید، علی علیه‌السلام به سلمان امر کرد تا به همراه ابوذر و مقداد و فاطمه سلام‌الله‌علیها و حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند‌ داخل اتاق شوند و فضه هم با این جمع همراه بود...علی علیه‌السلام جلو ایستاد، آنها هم پشت سر او به صف ایستادند و بر پیکر پیغمبر نماز خواندند... قبل از اینکه مهاجرین و انصار وارد اتاق شوند و ده نفر ده نفر بر پیکر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله نماز بخوانند،... سلمان خود را نزدیک علی علیه‌السلام نمود و آرام گفت : _این مهاجرین و انصار که الان پیدایشان شده، من با چشم خود دیدم،در مسجد با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت کردند، هم اکنون در مسجد بلوایی به پاست یکی یکی جلو می‌آیند بیعت میکنند، آنهم نه با یک دست، با دو دست بیعت میکنند!! علی علیه‌السلام رو به سلمان گفت : _ای سلمان، هیچ فهمیدی اولین کسی که روی منبر پیامبر(ص) با ابوبکر،بیعت کرد، چه کسی بود؟ سلمان عرض کرد: _نشناختمش، فقط همین قدر میدانم که او را در سقیفه‌ی بنی‌ساعده هم دیدم و هنگاهی که بحث بالا گرفت با انصار مخاصمه میکرد تا به نتیجه‌ی دلخواهی برسد و اولین کسی که با او بیعت کرد «مغیره» بود بعد از «بشیربن سعید»، سپس «ابوعبیده»، «عمربن خطاب»، «سالم» غلام ابی حذیفه و «معاذبن جبل»... علی (ع) فرمودند: _درباره‌ی اینان از تو سؤال نکردم، بگو آیا فهمیدی اولین کسی که از منبر بالا رفت و با او بیعت کرد که بود؟ سلمان گفت : _عرض کردم که نفهمیدم چه کسی بود،ولی پیرمردی سالخورده را دیدم که بر عصا تکیه کرده و گویا پیشانی‌اش در اثر سجده زیاد پینه بسته بود و نشان میداد در عبادت کوشاست او درحالیکه گریه میکرد از منبر بالا رفت و گفت : شکر خدا قبل از مردن تو را در اینجا دیدم ،دستت را برای بیعت دراز کن، ابوبکر دستش را جلو برد،او هم بیعت کرد و گفت :«روزی ست مانند روز آدم» و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین فرمودند : _ای سلمان، آیا او را شناختی؟ سلمان گفت : _نه ! ولی از گفتارش ناراحت شدم، مثل این که مرگ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را به مسخره گرفته بود.... امام علی (ع) رو به سلمان فرمود: _او شیطان بود!! پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله به من خبر داد که ابلیس ،رؤسای یارانش در روز عید غدیرخم، شاهد منصوب شدن من به امر خداوند بودند و این که من صاحب اختیار آنان هستم و پیامبر هم به جمع دستور دادند تا حاضران به غائبان اطلاع دهند. در این هنگام شیاطین و بزرگان آنها به سوی شیطان روی آوردند و گفتند: این امت مورد رحمت خداوند قرار گرفته واز گناه دور خواهند بود، ما دیگر بر اینان راه نخواهیم یافت و نتوانیم که آنها را از مسیر رسیدن به خدا باز داریم،آنها امام و پناهگاه امن خود را بعد از آخرین پیامبر شناختند، و وای برما وای بر ما که کار از دستمان بیرون شده و در این زمان ابلیس بسیار محزون و درهم شده بود!!!!
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود : _پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله به من خبر داده است که : «ای علی علیه‌السلام،ای اولین ولی خدا پس از من، بدان که بعد از من، مردم در سقیفه بر سر حق ما، اختلاف پیدا میکنند و با دلیل ما استناد میکنند ،بعد به مسجد می‌آیند و اول کسی که بیعت میکند شیطان است که به صورت پیر سالخورده‌ای جدی در عبادت،خواهد بود که این حرف‌ها را خواهد گفت و بعد خارج شده و شیاطین خود را جمع میکند، آنها در مقابلش سجده میکنند و می گویند: ای رئیس و بزرگ ما، تو همان کسی هستی که آدم را از بهشت راندی.... او هم می گوید: کدام امت بعد از پیامبرش گمراه نشد؟!خیال کرده اند من دیگر راهی بر آنان‌ ندارم؟! هان ای‌شیاطین؛ نقشه ی مراچگونه دیدید؟ وقتی که به حیله‌ی من ،آنان امر خداوند را مبنی بر اطاعت از علی و امر پیامبر را راجع به همین مطلب ترک کردند، چگونه است این فکر؟ واین بی شک همان گفته ی خداوند است «همانا شیطان حدسی که درباره آنان زده بود به مرحله ی عمل رسانید ، سپس او را پیروی کردند جز گروهی از مؤمنان» «سوره سبأ، آیه ۲۰» آری ، فضه با چشم خود میدید که آنچه نباید اتفاق بیافتد، اتفاق افتاد و صحابه ی رسول الله به گفتار و کتابی که ایشان آورده بودند،استناد کردند و به حقی که از آنِ آنان نبود تجاوز کردند و بعد از اتمام سر سپردگی و دنیا طلبیشان تازه یادشان افتاده بود که پیکر پیغمبر(ص) هنوز بر زمین است...آنها دسته دسته وارد اتاق می شدند و درحالیکه روح ناپاکشان جای دیگر سیر میکرد، ظاهرا بر پیکر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله نماز خواندند... علی علیه‌السلام پیکر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله را در قبر نهاد، انگار روح زهرا سلام‌الله‌علیها در این لحظه به آسمان رفت،.. زهرای مرضیه، این تک دختر رسول، این مادر پدر، این سرور زنان دو عالم از دیده خون می‌بارید و خوب میدانست که رفتن پدر همان و ظلم های فراوان همان... عروج پدر همان و غربت دختر همان، پرواز محمد صلی‌الله‌علیه‌واله همان و تنهایی علی علیه‌السلام همان.... و فضه که این غم بزرگ قلبش را سخت میفشرد باید مراقب خانمش بود تا مبادا این سوگ عظیم او را از پا بیاندازد...آن روز غم انگیز به شبی غم انگیزتر گره خورد... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤🌟🖤🌟🖤🌟
سند این اتفاق 😭👇 🖤مدینة المعاجز، ص 122. 🖤روضه کافی و الاحتجاج، ج 1 ص105 🖤 سلیم بن قیس، ص 78.
🖤اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علی ذلک...😭