eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
212 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۰♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌱🌿🌱🌿🌱 🌿 ☆ن‍‌اش‍‌ن‍‌اس ب‍‌م‍‌ون https://abzarek.ir/service-p/msg/1752748 ☆ن‍‌ظ‍‌رس‍‌ن‍‌ج‍‌ی ش‍‌رک‍‌ت ک‍‌ن https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
سلام همه رمان ها بجز رمان های اختصاصی که نشر ممنوعه و رمان های خانم شکیبا باید با منبع باشه بقیه مجازه سلام رمان من غلام ادب علاسم اجازه نشر نداره سلام اتفاقا آموزنده و قشنگه! درباره ی پسر به اسم مرتضی که با دردسر طلبه میشه ازدواج میکنه و میره قم و... سلام نویسنده راضی ان ظاهرا سلام باید چک کنم
سلام خداراشکر راضی هستین سلام ممنون بابت دلگرمیتون سلام 😳 حرم حضرت زینب تو سوریه هست و هرکی از ایران یا جاهای دیگه میره برای دفاع میشه مدافع حرم و وقتی از دنیا بره میشه شهید مدافع حرم😑 کی گفته حرم حضرت زینب تو مصره🙄 لطفا لطفا گوش به حرف شبهه ها ندین دشمن شیعه و مسلمان‌ها این چیزا رو میگن🥺 سلام جستجو کنید تو کانال میاره سلام سرباز گمنام امام زمان✨
اینم از پایان ناشناس ها عیدتون مبارک در پناه امام زمان باشید✋🏻✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼سلام به شما مخاطب گرامی حرفی که زدین شبهه‌ بود اینم جواب حرفتون 👇👇 من با منبع براتون گذاشتم بخونین فکر کنین☘🍄
📛شبهه واقعا قبر کجاست؟ شبکه کلمه در ادعایی گفته در مدینه است نه شام و نه مصر.میگه دکان دار‌ها قبر حضرت زینب رو در سوریه معرفی میکنن چون واسشون منفعت داره ❇️ پاسخ به شبهه👇 🔺درباره مدفن مطهر بانو زینب سه نظریه ارائه شده است👇 ✖️قبر ایشان در مدینه است. ✖️مدفن ایشان در مصر است. ✔️ ایشان در شام دفن هستند(نظر صحیح‌تر) ✅ نظریه اول ومشهورتر: ایشان در سوریه (شام) دفن هستند. 🔺طرفداران این نظریه چنین استدلال می‌کنند: « در مدینه قحطی و دست تنگی شدیدی به وجود آمد. عبدالله بن جعفر تصمیم گرفت با همسر خود حضرت زینب به شام که مقداری زمین زراعتی داشت سفر کند پس از مسافرت به شام در همانجا در گذشت» 📚خیرات حسان،محمد حسن خان،ص29 📚هدیه الزائرین،شیخ عباس قمی،ص353 📚نزهه اهل الحرمین،سید حسن صدر ص39 🔺ویا گفته‌اند: « حضرت زینب به دستور یزید به شام تبعید شد چرا که به عینه می دیدند اگر او در مدینه بماند سرزمین حجاز را بر ضد دستگاه یزید می‌شوراند زیرا حضرت زینب در مدینه همواره رسوا گر حکومت یزید بود و مردم را بر ضد او می‌شوراند و هدف شهیدان کربلا را بیان می‌کرد.از این رو یزید برای فرماندار مدینه نامه نوشت و سکونت حضرت زینب در مدینه را ممنوع ساخت» 📚قطعه ای از بهشت ( جامع ترین تاریخ واقعه کربلا،)علی نجاتی، ج2 ص2 ❌ نظریه دوم: ایشان در مدینه دفن هستند 🔺در نقد این نظریه باید بیان داشت: « گرچه دفن در مدینه یک امر ممکن و کاملا طبیعی است زیرا قبر برادرش امام حسن و بسیاری از بزرگان بنی هاشم در این قبرستان قرار دارد که خصوصیات و تفصیل انها در کتب مربوط بیان شده است اما باید توجه داشت که اگر او در این قبرستان دفن شده بود طبعا قبرش با توجه به شخصیت و عظمت مقامش مشخص میشد درحالیکه در هیچ یک از کتب مربوط به تاریخ مدینه و مزارات این شهر نامی از محل قبر او به میان ×نیامده است× با این که نام زنانی همچون ام البنین که در بقیع دفن شده‌اند در کتابهایی مانند وفائ الوفا منعکس شده است 👈از طرف دیگر موضوعات تاریخی جای اعمال استصحاب نیست که بگوییم بازگشت حضرت زینب در مدینه قطعی است اما خروج او از این شهر ثابت نشده پس در همانجا به خاک سپرده شده است/مرقد العقیله،ص103 ❌ نظرسوم: مدفن ایشان در مصر است. 👈درباره با احتمال مصر نیز باید گفت: طرفداران این نظریه برای ادعای خود روایاتی را ذکر میکنند که مولف کتاب مرقد العقیله بر این روایات ×اشکالاتی× را ذکر میکند از جمله: 🔺اکثر راویان این روایات مجهول هستند مانند زهران بن مالک،علی بن احمد الباهلی،قاسم بن عبدالرزاقو ... 🔺راوی برخی از روایات عبدالله بن مصعب بن ثابت زبیری است که از دشمنان اهل بیت بوده است 🔺مفاد روایات نیز دارای تناقضاتی متعددی است که سبب سلب اعتماد از صحت آن روایات می‌شود ⁉️ حال سوال پیش می‌آید که با این وجود قبری که در مصر در محله قناطر السباع قاهره است متعلق به کیست؟ 🔺فرموده‌اند که زینبی که در مصر مدفون است « زینب بن یحیی المتوج بن الحسن الانور بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب است» به جهت تشابه اسمی بسیاری از مردم تصور کرده‌اند آن قبر حضرت زینب است/اعیان الشیعه،ج7 ص142 😍نتیجه👇: از انجایی که احتمال شام مشهور‌تر است لذا می‌توان گفت حضرت زینب در سوریه مدفون هستند/پرسمان اعتقادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهه امامت و ولایت مبارک😍☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷در مناظره امشب نگاه کنید کدام نامزد شبیه شهید رئیسی هست 🇮🇷خداوندا به همه ما بده که بتونیم انتخاب اصلح داشته باشیم🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘قسمت ۳۱ تا ۴۰ تا اخر رمان👇👇
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت 🌱قسمت ۳۱ و ۳۲ منصور گفت: _نه برادرم نمیخواد! اینها از عشق حسین(ع) است و بس... این خونها شستنی نیست، ریختنیه! متحیر ایستادم!!!😳 یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه های هیئت ...! من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امام‌حسین (ع) میدادم ولی آخه اینجوری با این شکل!!؟ حقیقتا قوه ی درکم این قضیه رو هضم نمیکرد نه با عقل! نه باسودای !!! با همون حالت نگرانی گفتم: _والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه! با افتخار گفت: _اینها از عشقه اخوی! مابخاطر این کارها رو میکنیم! یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده اش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری میشه! حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود! ولی من یه طلبه ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود. تفکرشون و عقیده‌ای که فقط بهشون یاد میداد کاری به هیچکس و هیچ چیزنداشته باش حتی زندگی خودت! فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین! اما چیزی که من دنبالش بودم میگفت: تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش و زندگی اسلامی نیست! تازه داشت کم‌کم‌ قصه‌ی پر غصه‌ای برام روشن میشد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیب‌زمینی‌ها شدم... چقدر یک لحظه حالم بد شد که غذایی رو دارم درست می کنم‌ که به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری میکنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ میکنه کنار میذاره و کلا اسیر و بنده ی یکی دیگه کنه!!! اینقدر با حرص سیب زمینی ها رو پوست میگرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید... با صدای ناخواسته گفتم: _آخ... منصور اومد جلو و نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت: _انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش میده! حضرت سخنران! بلند شو.. بلند شو... از کنار سیب زمینی ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟! چون خیلی تابلو میشد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل میکردم به لطف خدا این کلمه ی مزد خون من رو یاد انداخت! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _منصور واقعا هم همینطوره مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده... بعد خواستم صمیمیتمون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم: _راستی شیخ منصور یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه خدایش مثل بچه‌های مدافع حرم بعد با هیجان ادامه دادم: _حتما از بچه های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین اند اینقدر راحت و با عشق خونشون رو میریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟ دستم رو رها کرد و گفت: _مرتضی تو بیخیال مسائل سیاسی نمیشی! برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه! چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی می‌افته یا فلان سیاستمدار چی میگه! یا فلان نیروی نظامی چکار میکنه! شما فقط از امام حسین(ع) بگو... از مصائب حضرت زینب(س)... اینقدرررر کار سختیه حاجی! مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم... و داشتم فکر میکردم بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!! وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم از ولی هست... وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده! و چقدر فرقه بین کسی که عبادت میکنه با کسی که داره اطاعت میکنه به قول اون عزیزی که گفت: "فرقش به اینه ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه ی علمیه داری درس میخونی!" درست مثل بچه های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقی‌ترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه! و تنها فقط دم از عشق حسین (علیه‌السلام) میزدند و روضه ی مصائب بی بی(علیه‌السلام) رو میخوندند!!! هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمیتونستم واکنش خاصی نشون بدم و به نظرم یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه!
با این حال خیلی عادی گفتم: _آخه مگه میشه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیشکش! یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور! برای اینکه طلبه ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن! این همه خوندیم باید همراهش باشه! وگرنه عالم بی عمل به چه درد میخوره! +اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون می‌افته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچکدوم از اینها نداریم! بعد هم مرتضی هیچوقت یه دندونپزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین خوب نه! قبول کن هرکسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی می‌مونه از طلبه بودنمون! البته ما که یه طلبه ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاشمون رو میکنیم شاید بتونیم چهارتا جووون رو هدایت کنیم... یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم: _شیخ منصور مگه ما درس دین نمیخونیم! مگه نمیگیم دین ما کامل و جامع همه ی ابعاد زندگیمون هست که واقعا هم هست! مگه غیر از اینه زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... دربرمیگیره! حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمیشه دین کامل! میشه ! من نمیگم ما بریم به جای یه دندونپزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه ما رو هم دربرمیگیره یعنی براش خط و مرز بندی داره تا ما بهترین سیاستگذاری رو توی زندگیمون و جامعمون داشته باشیم. برای ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم، برای ما کلی حرف داره تا زندگی ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط میشه حرف و نقشه ی راه داره....! خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با فرستاده ما هم راحتر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه ام اینها رو به مردم نگم! خوب من که درس همین دین رو دارم میخونم از دین جامع و کاملمون نگم، کی بیاد بگه؟! اون دندونپزشکه!!! مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج 103، ص 9، ح 37.)یا اینکه.... هنوز داشتم حرف میزدم که با بی رغبتی تمام از من نگاهش برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبت‌های ما گوش میدادن.... بهشون گفت: _اخویا این وسایلی که میخواستید از انتهای آشپزخونه بردارید برسونید دست محمدرضا، خدا خیرتون بده و عملا خیلی محترمانه بیرونشون کرد! نمیدونم شاید از شنیدن که میزدم و اونها هم میشنیدن، احساس نگرانی کرد که اینطوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!! بعد از رفتن بچه ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه بحث رو عوض کرد و گفت: _مرتضی مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه قاتلین مادرمون رو کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!! 🌱ادامه دارد.... 🌱نویسنده؛ سیده‌زهرا بهادر 🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت 🌱قسمت ۳۳ و ۳۴ سوالی گفتم: _اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن مملکت اسلامی نیست ؟!!! منصور خودت بهتر میدونی مصلحت ایجاب میکنه که ما داشته باشیم تا در مقابل دشمن هامون که مثل گرگ آماده ی حمله به ما هستن باشیم! چرا به جای اختلاف ها روی تمرکز نکنیم؟! روی خدای یگانه ی واحدمون! روی کتاب مقدس واحدمون! روی پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) واحدمون؟ با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد : _مصلحت... مصلحت! کدوم مصلحت؟! به اسم مصلحت اسلامی با دشمن هامون وحدت داشته باشیم! درحالیکه دستش رو با شدت میکوبید روی سینه اش ادامه داد: _با کسایی که دست علی(علیه‌السلام) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟!کدوم عقل سلیمی این رو میپذیره ! دیدم نه انگار نمیخواد قبول کنه و به قول گفتنی: میگه مرغ یه پا داره! یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی (علیه‌السلام) میفرمودن: "جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط!" گفتم: _اخوی شنیدی میگن فلانی دایه‌ی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(علیه‌السلام) بیشتر دلت میسوزه برای حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)!!! یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمیتونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه! چرا میتونست والله میتونست ولی ... ولی.. یه مسئله ی مهمتر وسط بود! اون هم نظام اسلامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پایه گذاری کرده بود! میفهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود! تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(علیه‌السلام) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر میکردن و کمک میخواستن آقامون علی (علیه‌السلام) کمکشون میکرد... دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم... _علی (علیه‌السلام) کمکشون میکرد! به نظرم اینجوری شما میگین آقام علی(علیه‌السلام) اصلا نبوده! چون آخه به کمک میکرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...! ولی هر آدم مومن و عاقلی میفهمه علی (علیه‌السلام) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمک‌ها دریغ نمیکرد! همونطور که حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)در خطبه‌ای گفتند: "امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به هست." آقا منصور! این حرف حضرت مادر! حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...! بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کردن به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید! فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...! از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت طلب صدر قدرت بشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل میشه! اما حالا داداش شما از امام علی(علیه‌السلام) فهمیم‌تری یا دلسوزتر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل میدونه، اسلامی نمیدونی؟! در عین ناباوری دیدم گفت: _اینا همش توجیه! بیخیال مرتضی! اسیرش نشو! انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت میکنیم... بعد هم انگارنه‌انگار ادامه داد: _بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن... بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین... در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم... کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده! احساس میکردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیرقابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم. مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر میکرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبت‌هاش زود بود و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این میدادن! هنوز ناراحتی توی چهره‌اش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده، بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت: _یاعلی برادر... ناچار غذاها رو میگیرم و راه می‌افتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا میخوردم! دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه... با خودم درگیر بودم که با این غذاها چکار کنم؟ هنوز از کوچه ی هیئت‌ خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت: _حاج آقا کجا غذای نذری میدن؟ ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم: _بفرمایید حاج‌خانم، دعا کنید عاقبت‌بخیر بشیم
و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم... تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکرمیکردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم! حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می فهمم که گفت: " ! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!" دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: "یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی!" سید به من گفت: "هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!" همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم! درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم... حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه اش خوش نیومد، کلا بیخیالم بشه اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت! دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه! پیش خودم میگفتم : ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟! از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه! در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه! در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:.... 🌱ادامه دارد.... 🌱نویسنده؛ سیده‌زهرا بهادر 🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت 🌱قسمت ۳۵ و ۳۶ _اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضه‌ای، پیدا کردی؟! واقعا داشتم با خودم فکر میکردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!!! گفتم: _آقا منصور اون روضه‌ای شما میخوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن! +مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین‌ (علیه‌السلام)میخوای حرف بزنی! _شیخ ! زندگی امام حسین (علیه‌السلام) ما نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به خوش نیومد حذفش کنیم! امام حسین (علیه‌السلام) ما رو شامل میشه، نه فقط روضه ی غریت و مظلومیت! وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست!خداحافظی کرد و گفت: _پس انشاالله سر یه فرصت مناسب میبینمت! گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم میگفتم: یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جوان‌هامون پیگیری میکردن عمراً هیچ کدومشون بیخیال ما میشدن! وسط تحلیل های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد! شیخ مهدی بود... آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه ای داره!حسابی سورپرایزم کرد گفت: اومده قم... ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی موند، چون باید میرفت تهران کار داشت... ولی من میخواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون میدونستم به این زودی ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمیشه به همین خاطر گفتم: _اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت، که خیلی استقبال کرد... قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه! تمام طول مسیر فقط من حرف میزدم و مهدی ساکت گوش میداد... از گرفتاری هایی که برام‌پیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم! من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط میشد.... اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت: _مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم! گفتم: _حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟! +چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه! رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی میگذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت میکنیم! دل تو دلم نبود که مهدی چی میخواد نشونم بده که بیخیال کار خودش شد... با رسیدن به مقصدی که مهدی مدنظرش بود، کم کم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد! واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنه هایی بود! چیزی که میدیدم اینقدر شوکه ام کرد... غیر قابل تصور بود! نزدیک صد، صد و پنجاه تا مرد با لباس دشداشه ی عربی بلند با رنگ مشکی و شمشیر و به دست! با کلی تجهیزات صوت و که همراه با صدای مداحی که شور گرفته بود و حسین حسین میخوند میزدن توی سر و صورتشون!!! من از دیدن چنین صحنه ای بیشتر وحشت کردم چون شمشیرها واقعی بودن و اگر یکیشون به سمت ما می اومد میتونست خیلی راحت قطعه قطعمون کنه! آخه کسی که به خودش رحم نمیکنه و این شمشیر رو با اون وضعیت میکوبه توی سر خودش، هیچ بعید نبود دست به چنین کاری بزنه! یه سری از اهالی محل هم دورشون جمع شده بودن ، چون منطقه، منطقه ی شمیرانات تهران بود، بعضی از افراد که جمع شده بودن برای دیدن هیئت نوع تیپشون سبک خاصی داشت ! با دیدن این دسته که مثلا دسته‌ی عزاداری محرم بود! شروع به فیلم گرفتن با گوشی هاشون میکردن و با حالت های چهره ایی که نگفته پیداست چی با خودشون فکر میکنن، از این صحنه‌های دلخراش و وحشتناک فیلم میگرفتن! از دیدن چنین صحنه هایی واقعا به لکنت زبان افتادم! بریده، بریده گفتم: _مهدی... مهدی... اینجا چه خبر! اینا چرا اینجوری میکنن حاجی...! برگشت نگاهم کرد و گفت: _مگه تو توی هیئتشون نبودی! من فکر کردم دیدی این صحنه ها رو! _یا پیغمبر!!! نه! من خیر سرم توی آشپزخونه بودم! یعنی اینا دار و دسته ی منصوراند!؟؟ نیمچه لبخندی زد و گفت: _منصور که یه مثل همین هاست! _نوچه! نوچه‌ی کی؟ +فرقه‌ای به اسم شیرازی‌ها یادم افتاد منصور اون شب از شخصی به اسم 🔥سیدصادق شیرازی🔥 حرف زد... گفتم: _مهدی این وضع! توی این منطقه! واقعا باعث نمیشه ملت راجع به عزدارهای آقامون اما حسین(علیه‌السلام) یه جور دیگه فکر کنن که چقدر انسان میتونه اهل خشونت و تهجر باشه که همچین کارایی انجام بده!؟
+اخوی کجای کاری! اینجا که خوبه! حداقل ملت میدونن این رسم ما برای عزاداری امام حسین(علیه‌السلام) نیست، فرض کن این جماعت خیلی آزادانه توی‌ خیابون‌های لندن، پایتخت انگلیس چنین کارهایی رو میکنن! فقط فکر کن مردم اونجا با دیدن چنین تصاویر و صحنه‌هایی راجع به شیعه چی فکر میکنن!!!! چشمهام از حدقه زد بیرون گفتم: _چییی انگلیس!!؟؟؟! اخوی اونجا که شیعه پیشکش، اسم اسلام هم ببری حسابت با کرام الکاتبین! با کنایه گفت: _پس خبر نداری بچه‌ها ارادتشون بیشتر از این حرفها هست! تا جایی که روز عاشورا محموله، محموله شمشیر و قمه از انگلیس برای فرقه‌ی شیرازی‌ها توی توزیع می کنند! بعد با اشاره به همین دسته ی مثلا عزاداری! گفت: _اونجا حوزه‌ی علمیه هم داریم فکر کن چه طلبه‌ای از دل اونجا میاد بیرون تازه از نوع شیعه‌اش! _میدونم دشمنمونن ولی واقعا آخه چراااا چه برای اونها داره؟ اون هم بحث امام حسین(علیه‌السلام)؟! اون هم با این وضعیت خون ریختن به چه قیمتی؟! مهدی نفس عمیقی کشید گفت: _بخاطر که میگه چرا زحمت بکشیم بجنگیم و نابودشون کنیم! بدون جنگ نابودمون کنن به راحتی و بی زحمت با تفرقه بین شیعه و سنی! به همین سادگی از داخل که بشکنیم دیگه مشکلشون حل میشه! چون که زیر سایه اسلام باشه میشه نفوذناپذیری در مقابل هرچی دشمنه! اینا خوب میدونن ما با چکارها که میکنیم بهشون نشون دادیم ها! شعار نمیدم مرتضی! اونها هم این رو، هم خوب فهمیدن، هم خوب دیدن، مثلا یه نمونه اش وحدت که باشه هر مدل و هر چقدر هم که دشمن خبیث باشه در مقابل ما شکست معنی نداره، چون میشیم یک دست متحد! یکیش میشه تیپ حیدریون! یکیش میشه تیپ زینبیون! یکیش می‌شه تیپ فاطمیون! یکیشم میشه بچه‌های تیپ نبویون اهل سنت! که بلند شدن رفتن سوریه برای دفاع از اسلام جنگیدن شهید دادن و جلوی دشمن رو مثل بقیه مدافعان حرم گرفتن! اونوقت اینها که ادعای تشیع واقعی رو دارن وقتی داعش رسید کربلا داشتن میکردن آقا مرتضی! تفاوت تفکر اینجاهاست که هویدا میشه! همین تفکر غلط و متحجر و فاسد شیرازی‌ها و امثال شیرازی‌ها که کاملا هدفمند هم هست باعث شد... 🌱ادامه دارد.... 🌱نویسنده؛ سیده‌زهرا بهادر 🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت 🌱قسمت ۳۷ و ۳۸ _خسارتهای وحشتناکی به تشیّع وارد بشه! مثلا یکی از دستاوردها و هنرهای این حضرات! با دستش اشاره به دسته ی عزاداری کرد و ادامه داد: _این بود که یکبار که "ماهاتیر محمد" نخست وزیر سابق مالزی یه سفر ایران اومده بود و از جمهوری اسلامی ایران خواست تا مالزی برای تبلیغ اسلام و مبارزه با فرقه‌ی ضاله به اونها کمک کنه. چون منشاء بهاییت در ایران بود و بهایی‌ها یکی از مراکز اصلی شون در مالزی قرار داشت و از اونجا نیرو میگرفتن، اما از حدود چهار سال قبل، به دلیل فعالیتهای جریان شیرازی‌ها در مالزی و مبارزه رسمی با خلفا به دعوای بین شیعه و سنی چنان دامن زدند که کار به شعار نویسی های خیابانی رسید و این مساله باعث شد ماهاتیر محمد که تا دیروز از جمهوری اسلامی دفاع میکرد، چند ماه قبل نسبت به خطر گسترش شیعه در مالزی هشدار داد و خواستار مبارزه با شیعیان به عنوان یه فرقه ی ضاله شد! دوباره نگاهم افتاد به این مردهای دشداشه پوش! داشتم به حرفهای مهدی فکر میکردم که این فرقه چقدر راحت اسم شیعه رو با رسمش متلاشی کردن! در همین حین سر و صدای بچه ی کوچکی که همراه باباش برای تماشا کردن دسته ی عزاداری اومده بودن، چنان خودش رو به باباش چسبونده بود و التماس میکرد و میگفت؛ بیا بریم بابا من میترسم، توجهم رو جلب کرد والبته بچه‌ی بیچاره حق داشت من که یه مرد بزرگ بودم با دیدن چنین صحنه هایی داشتم سکته میکردم چه برسه به اون طفل معصوم! با اشاره به بچه رو به مهدی گفتم: _اصلا فکر نکنم تا اخر عمرش چنین صحنه هایی یادش بره و چقدر تلخه که عزاداری برای امام حسین(علیه‌السلام) رو با چنین تصاویری بخاطر بسپاره که ذره‌ای عشق درونش نیست که هیچ! فقط و و ، یادگاری چنین هیئت رفتنی میشه! و ناگفته پیداست چه حسی نسبت به هئیت و روضه و امام حسین (علیه‌السلام) پیدا میکنه! با عصبانیت ادامه دادم: _خیلی راحت تنها با کارهای یک سری افراد جاهل مثل اینها که بیشتر به اراذل شبیه‌ان تا عاشق امام حسین‌ (علیه‌السلام)! هم فرقه‌ی ضاله میخوننمون! هم مثل اتفاقی که برای این بچه می‌افته به سادگی این پیوند عاشقانه حسینی شکسته میشه! مهدی دستش رو خیلی آروم گذاشت روی شونم و گفت: _میدونی مرتضی اینها فقط یک سری جاهل نیستن! داشتم فکر میکردم اگه غریبه‌ای از علت بریدن سـر امام حسین‌ (علیه‌السلام) پرسید به قول استادم باید بگیم: "ترکیبی از و عاشورا را رقم زدند!" بعد هم چشمهاش رو به آسمون دوخت و ادامه داد: _و چه معجون عجیبی‌ست این ترکیب...! اسم منافق باهوش که اومد یاد تفکر انگلیسی افتادم که چقدر خطرناکتر از بمب و اسلحه است! گفتم: _شیخ مهدی چقدر دشمن حساب شده کار میکنه! از این طرف بادرست کردن فرقه های شیعه‌ی افراطی مثل شیرازی‌ها و از اون طرف با درست کردن گروه‌های سنی افراطی مثل وهابی‌ها چقدر دقیق به خواسته اش میرسه! بعد با حالت عصبانی گفتم: _بعضی از ما هم خیر سرمون توی حوزه‌ی علمیه داریم درس میخونیم که مثلا به درد اسلام بخوریم! به جای اینکه به درد اسلام بخوریم کم کاری هامون، خودشون شدن یه درد برای اسلام! لبخند نشست روی لبش و گفت: _دمت گرم که جمع نبستی! بعد هم ادامه داد: _میدونی تفاوت به درد خوردن یا خودِ درد بودن در چیه؟! گفتم: _آره اخوی چرا ندونم! دارم امثالش رو جلوی چشمهام میبينم امام حسین (علیه‌السلام) توی لشکر امام‌ حسین (علیه‌السلام) با لباس عزادار امام حسین (علیه‌السلام) لشکر یزید باشی و براش کار کنی والله خودِ درد! یه درد کشنده! اخم‌هام رو بیشتر کشیدم توی هم و ادامه دادم: _اصلا چرا باید لباس عزادار امام حسین (علیه‌السلام) رو بپوشند!چرا هر جا نفوذی هست یا زیر یقه دیپلمات بسته شده تا حلقه یا زیر لباس روحانیت؟! سری تکون داد و با تاسف گفت: _چون در پوشش عزادار حسین (علیه‌السلام)، راه حسین (علیه‌السلام) رو ببندی و صدای کسی درنیاد خیلی راحت‌تر از اینه که در پوشش یزید راه را بر حسین (علیه‌السلام) ببندی و صدای کسی در نیاد! یکی دیگه از اصلیترین علت هاش هم که معلومه برای داشتن ! این روش مختص الان هم نیست! بعد از واقعه‌ی کربلا عبیدالله بن زیاد هم برای رسیدن به دارالحکومه از در، دروازه‌ی شهر کوفه تا رسیدن به کاخش لباس امام حسین (علیه‌السلام) رو پوشید برای اینکه از مردم در امان باشه! خوب اینها هم شاگردهای همون خبیث هستن دیگه! تاریخ خوب نشون داده تزویر از ابزار همیشگی خواص فاسد و سیاست باز و قدرت طلب هست اینم یه مدلشه دیگه! گفتم:_حاجی اینا که دیگه ادعاشون اینه اهل سیاست و قدرت نیستن و دم از جدایی دین از سیاست میزنن!
مهدی جوری نگاهم کرد که قشنگ متوجه شدم منظورش اینه چقدر ساده ای تو پسر! بعد هم گفت: _اشتباه نکن! اینها تا وقتی دم از جدایی دین از سیاست میزنن که منفعت و قدرتشون رو به خطر میندازه! وگرنه سیاستی که تامینشون کنه و منفعتشون رو تقویت، حمایت هم میکنن درست مثل بیانیه‌هایی که در اوج فتنه‌های سال ۸۸ دادن و سیدصادق شیرازی رسما از فتنه‌گرها کرد...همین چند وقت پیش هم توی عراق یه گروه از تایید شده هاشون نامزد نمایندگی مجلس شدن که خوب رای نیاوردن! قضیه اینجوریاست آقا مهدی.... هم زمان که صحبت مهدی به اینجا رسید خدا نصیبتون نکنه دسته ی عزاداریشون رسید به مرحله ی هروله کردن یعنی وضعیتی بود! خیلی از جمعیتی که دورشون جمع شده بودن فاصله گرفتن که یه وقت وسط این شور هروله گرفتن، گرفتار شمشیر حرمله ای نشن بخدااااا ! با استرس گفتم: _شیخ مهدی جون مادرت بیا بریم! حیفه اینجوری بمیریم!!! گفت:_چیه ترسیدی! نگران نباش اینقدر حواسشون هست که بهانه دست ملت ندن! گفتم: _والا ترسم داره حاجی! توی تمام عمرم فقط توی فیلم‌ها این همه آدم شمشیر و قمه به دست یه جا دیدم! همینطور که ازشون دور میشدیم و فاصله میگرفتیم گفتم: _مهدی چه جوری اینها اینقدر راحت فعالیت میکنن؟! هیچکس هیچی نیست بهشون بگه! نیش خندی زد و گفت: _منافق باهوش، و برادرم! معمولا اینقدر با دقت کار میکنن که به تله نیفتن! مثلا همین منصور که یکی از افراد رده پایینشون هست، اینقدر حواسش جمعه که سوتی نده و میبینی هنوز توی حوزه خیلی راحت رفت و آمد میکنه! امثال هئیتی هاشون هم همون مردم جاهل رو شامل میشن که بعضی هاشون واقعا فکر میکنن با این کارها عشق و ارادتشون رو به امام حسین (علیه‌السلام) نشون میدن! ضمنا قدرت اینقدر بالا هست که اینها پیشکش، همونجوری که از شش نفر مذاکره کنندمون توی وین، فعلا سه تاش جاسوس از آب در اومد که البته اون هم بعد از انجام مذاکرات لو رفت یعنی بعد از اتمام کار دیگه توقع چی داری! نفوذ رو باید جدی گرفت مرتضی باید جدی گرفت! یه جمله یی هست مختص این افراده که میگه: "من انگلیسی میکنم ولی فارسی میزنم!" نتیجه اینکه شیخ، هر فارسی زبانی خودی نیست! و نه هر روضه خوانی، عزادار حسین (علیه‌السلام)... 🌱ادامه دارد.... 🌱نویسنده؛ سیده‌زهرا بهادر 🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت 🌱قسمت ۳۹ و ۴۰ رسیدیم به ماشین... سوار که شدم به مهدی گفتم: _احساس میکنم سرم به اندازه‌ی تمام ضرباتی که اون مردهای دشداشه پوش به سر و صورت خودشون میزدن درد میکنه! شاید هم بیشتر... سری تکون داد و یک دستی، دستش رو انداخت توی فرمون و گفت: _حق داری مرتضی! به قول حضرت امام (رحمه‌الله‌علیه):"اینقدر اسلام از این مقدسین و بعضاروحانی نماها ضربه خورده از هیچ قشر دیگه ای نخورده!" ضرر وجود حتی یک روحانی که در خط اسلام آمریکایی باشه آنقدر شدید و خطرناکه که یه ساواکی اینقدر خطرناک نیست! بعد هم گوشیش رو داد دستم و گفت: _اینکه میگه خطرناکه بخاطر اینه... بعد صفحه ی گوشیش رو باز کرد دو تا فیلم رو دانلود کرد و گفت: _نگاه کن! اولین فیلم رو که باز کردم؛ انگار مراسم جشنی بود، توی ایران جمعی بودن با لباسهای قرمز و محیط تزئین شده، یکی وسط بلند داد میزد بگو: "لعن علی عدوک یاعلی...." و پشت سرش جمعیتی با صدای بلند تکرار میکردن و ادامه میدادن، حرفهایی میزدن که با دیدن فیلم دومی ترجیح میدم نگم! خوب تا اینجا که به نظر همین مدل شیعه های افراطی و بر و بچه های صادق شیرازی بودن و که میخواستن عمق شیعه بودنشون رو مثلا نشون بدن! که برای من کاملا واضح بود بحث شکستن وحدت و ... اما... اما.... امان از لحظه ای که فیلم دوم رو باز کردم! نفسم به شماره افتاد و فقط میگفتم: یا زهرا ... یازهرا... احساس کردم دارم متلاشی میشم... دیدن این صحنه درد کمی نبود! توی فیلم دوم مثل فیلم اول جمعی بودن، اما کمی متفاوت، چون دو دسته وجود داشت! سه و چهار نفر دست و پاهاشون بسته بود! بقیه دستشون شمشیر و قمه بود! درست مثل صحنه هایی که همین چند لحظه قبل توی دسته ی عزاداری دیدم! یکی از اونهایی که معلوم بود لیدر اون جمع هستن گوشی‌اش رو روشن کرد و دقیقا همون فیلم اولی رو که من چند دقیقه پیش دیدم رو به طرف دوربین گرفت و گفت: _آهای ... ( حرف نامربوطی زد و ادامه داد) حالا بگو اولی و دومی و سومی! و بعد در حالی که فریاد میزد: _آهای شیعه‌ی امام علی، بیا شیعه‌ی امام علیت رو نجات بده!!!! و با تمام قساوت قلب که یه سنی افراطی (وهابی) میتونه داشته باشه اون سه چهار نفر رو قطعه قطعه کردن! قطعه ... قطعه... حالم وصف نشدنی بود... بگم مبهوت... متعجب... متاسف... متاثر... نمیدونم هر کلمه ای که بتونه اون لحظه رو بیان کنه و زبانم و کلمات قاصر از گفتنش، که چقدر راحت اینجا به اسم شیعه بودن با جهل و افراط به سادگی باعث میشن خون شیعه‌ی دیگری رو یه جای دیگه بریزن! مهدی درحالیکه حال خراب من رو داشت میدید گفت: _ تفکر انگلیسی یعنی افراطی با افراطی به سادگی میتونه شیعیان واقعی حضرت رو از بین ببره! رو نابود کنه وچیزی از باقی نذاره! و این سیاستی قوی، برای راحت به قدرت سیاسی و منفعت رسیدنه! و برای اجرایی کردنش چه جایی بهتر از یقه‌ی آخوندی و لباس روحانیت! مهدی راه افتاده بود و ازخیابونهای بالاشهر تهران یکی یکی میگذشت، اما من در زمانم ایستاده بودم... فکرم متوقف شده بود... که چرا باید بعضی‌ها به اینجا برسند؟ چرا! همینطور که دستم رو مدام به محاسنم میکشیدم و کلافه از دیدن چنین صحنه هایی بودم به مهدی گفتم: _یه عده مثل خود سید صادق شیرازی و اطرافیانش و حامی هاشون حالا چه انگلیس چه امریکا که منفعتش رو میبرن درست! اصلا مشخصه که هم این کارها رو میکنن! اما بقیه‌ی افراد که دیگه نفعی براشون نداره چرا چنین کاری میکنن و حاضرن خون خودشون رو با این وضع بریزن؟ این چه جور ارادت و عشقیه! که باعث کشتن چند تا بیگناه توی یه کشور دیگه بشن! مهدی لبخند تلخی زد و گفت: _جوابش خیلی ساده است! خونشون رو که انگلیسی میده، اما شنیدی اون جمله ی معروف رو که میگه: امام گذشته را عاشق اند و امام حاضر را نه؟! چرا! چون امام گذشته رو هر طوری بخوان تفسیر میکنن، اما رو باید کنند و فرمان ببرن به نظرت کدومش راحت تره؟ اطاعت کردن یا ارادت داشتن! ببین مرتضی یه طلبه یا یه فرد مذهبی یا یه فرد معمولی توی مسیر زندگیش از سه راه میتونه حرکت کنه، 👈یا اهل هست که خوب راه درست رو میره، که بگم اهل ولایت هم بودن خیلی کار سخت و دشواریه و واقعا مرد میخواد! چون دشمن تمام تمرکزش روی زدن تا جایی که فکر کن وکیل سابق سیدصادق شیرازی شاکرالابراهیمی میگفت: سید صادق گفته ما مشکلمون با شخص خامنه‌ای هست! که اگر یه روز نظرش راجع به قمه زنی تغییر کنه و بگه حلاله، ما بدون شک حرامش میکنیم! اگه یه روزی این شخص بگه هفته‌ی برائت درسته ما میگیم هفته‌ی وحدت درسته! دشمن اینقدر ولایت براش مهمه! که برنامه هاش رو طبق برعکس عمل کردن به حرفهای این شخص میچینه!