فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد #شهید_جمهور #رئیسی_عزیز
از بین نمیرود یادت حتی به گریههای عمیق🥺💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷در مناظره امشب نگاه کنید #اخلاق کدام نامزد #بیشتر شبیه شهید رئیسی هست
🇮🇷خداوندا به همه ما #بصیرتی بده که بتونیم انتخاب اصلح داشته باشیم🤲
#سعید_جلیلی #محمدباقر_قالیباف #پزشکیان #زاکانی #پورمحمدی #قاضی_زاده_هاشمی
امـــــام علـــی علیه السلام:
꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂
🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت #مزد_خون
🌱قسمت ۳۱ و ۳۲
منصور گفت:
_نه برادرم نمیخواد! اینها از عشق حسین(ع) است و بس... این خونها شستنی نیست، ریختنیه!
متحیر ایستادم!!!😳
یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه های هیئت ...!
من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امامحسین (ع) میدادم ولی آخه اینجوری با این شکل!!؟
حقیقتا قوه ی درکم این قضیه رو هضم نمیکرد نه با #منطق عقل! نه باسودای #عشق !!!
با همون حالت نگرانی گفتم:
_والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه!
با افتخار گفت:
_اینها از عشقه اخوی! مابخاطر #عقیدمون این کارها رو میکنیم!
یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده اش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری میشه!
حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود!
ولی من یه طلبه ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود.
تفکرشون و عقیدهای که فقط بهشون یاد میداد کاری به هیچکس و هیچ چیزنداشته باش حتی زندگی خودت!
فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین!
اما چیزی که من دنبالش بودم میگفت: تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش #اسلام و زندگی اسلامی نیست!
تازه داشت کمکم قصهی پر غصهای برام روشن میشد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیبزمینیها شدم...
چقدر یک لحظه حالم بد شد
که غذایی رو دارم درست می کنم که به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری میکنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ میکنه کنار میذاره و کلا اسیر و بنده ی یکی دیگه کنه!!!
اینقدر با حرص سیب زمینی ها رو پوست میگرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید...
با صدای ناخواسته گفتم:
_آخ...
منصور اومد جلو و نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت:
_انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش میده! حضرت سخنران! بلند شو.. بلند شو... از کنار سیب زمینی ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟!
چون خیلی تابلو میشد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل میکردم به لطف خدا این کلمه ی مزد خون من رو یاد #شهدای_مدافع_حرم انداخت!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_منصور واقعا هم همینطوره مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده...
بعد خواستم صمیمیتمون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم:
_راستی شیخ منصور یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه خدایش مثل بچههای مدافع حرم
بعد با هیجان ادامه دادم:
_حتما از بچه های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین اند اینقدر راحت و با عشق خونشون رو میریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟
دستم رو رها کرد و گفت:
_مرتضی تو بیخیال مسائل سیاسی نمیشی! برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه! چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی میافته یا فلان سیاستمدار چی میگه! یا فلان نیروی نظامی چکار میکنه!
شما فقط از امام حسین(ع) بگو... از مصائب حضرت زینب(س)... اینقدرررر کار سختیه حاجی!
مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم...
و داشتم فکر میکردم بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!!
وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم #اطاعت از ولی هست...
وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده!
و چقدر فرقه بین کسی که عبادت میکنه با کسی که داره اطاعت میکنه
به قول اون عزیزی که گفت:
"فرقش به اینه ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه ی علمیه داری درس میخونی!"
درست مثل بچه های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقیترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه! و تنها فقط دم از عشق حسین (علیهالسلام) میزدند و روضه ی مصائب بی بی(علیهالسلام) رو میخوندند!!!
هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمیتونستم واکنش خاصی نشون بدم و به نظرم یکی از سختترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه!
با این حال خیلی عادی گفتم:
_آخه مگه میشه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیشکش! یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور! برای اینکه طلبه ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن! این همه خوندیم #علم باید همراهش #عمل باشه! وگرنه عالم بی عمل به چه درد میخوره!
+اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون میافته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچکدوم از اینها نداریم! بعد هم مرتضی هیچوقت یه دندونپزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین خوب نه! قبول کن هرکسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی میمونه از طلبه بودنمون! البته ما که یه طلبه ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاشمون رو میکنیم شاید بتونیم چهارتا جووون رو هدایت کنیم...
یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم:
_شیخ منصور مگه ما درس دین نمیخونیم! مگه نمیگیم دین ما کامل و جامع همه ی ابعاد زندگیمون هست که واقعا هم هست! مگه غیر از اینه زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... دربرمیگیره! حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمیشه دین کامل! میشه #دین_یه_بعدی!
من نمیگم ما بریم به جای یه دندونپزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه #دین ما #سیاست رو هم دربرمیگیره یعنی براش خط و مرز بندی داره تا ما بهترین سیاستگذاری رو توی زندگیمون و جامعمون داشته باشیم. برای #اقتصاد ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و #رفاه خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم،
برای #هنر ما کلی حرف داره تا #زیباترین زندگی ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط میشه حرف و نقشه ی راه داره....! خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با #دین_کاملی فرستاده ما هم راحتر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه ام اینها رو به مردم نگم! خوب من که درس همین دین رو دارم میخونم از دین جامع و کاملمون نگم، کی بیاد بگه؟! اون دندونپزشکه!!! مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج 103، ص 9، ح 37.)یا اینکه....
هنوز داشتم حرف میزدم که با بی رغبتی تمام از من نگاهش برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبتهای ما گوش میدادن....
بهشون گفت:
_اخویا این وسایلی که میخواستید از انتهای آشپزخونه بردارید برسونید دست محمدرضا، خدا خیرتون بده
و عملا خیلی محترمانه بیرونشون کرد!
نمیدونم شاید از شنیدن #حرفهای_حقی که میزدم و اونها هم میشنیدن، احساس نگرانی کرد که اینطوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!!
بعد از رفتن بچه ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه بحث رو عوض کرد و گفت:
_مرتضی مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه قاتلین مادرمون رو #لعن کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!!
🌱ادامه دارد....
🌱نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام:
꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂
🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت #مزد_خون
🌱قسمت ۳۳ و ۳۴
سوالی گفتم:
_اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن مملکت اسلامی نیست ؟!!! منصور خودت بهتر میدونی مصلحت #حفظ_اسلام ایجاب میکنه که ما #وحدت داشته باشیم تا در مقابل دشمن هامون که مثل گرگ آماده ی حمله به ما هستن #قویتر باشیم! چرا به جای اختلاف ها روی #مشترکات تمرکز نکنیم؟! روی خدای یگانه ی واحدمون! روی کتاب مقدس واحدمون! روی پیامبر (صلیالله علیه و آله) واحدمون؟
با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد :
_مصلحت... مصلحت! کدوم مصلحت؟! به اسم مصلحت اسلامی با دشمن هامون وحدت داشته باشیم!
درحالیکه دستش رو با شدت میکوبید روی سینه اش ادامه داد:
_با کسایی که دست علی(علیهالسلام) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟!کدوم عقل سلیمی این رو میپذیره !
دیدم نه انگار نمیخواد قبول کنه و به قول گفتنی: میگه مرغ یه پا داره! یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی (علیهالسلام) میفرمودن:
"جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط!"
گفتم: _اخوی شنیدی میگن فلانی دایهی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(علیهالسلام) بیشتر دلت میسوزه برای حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)!!! یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمیتونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه! چرا میتونست والله میتونست ولی ... ولی.. یه مسئله ی مهمتر وسط بود! اون هم #حفظ نظام اسلامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پایه گذاری کرده بود! میفهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود! تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(علیهالسلام) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر میکردن و کمک میخواستن آقامون علی (علیهالسلام) کمکشون میکرد...
دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم...
_علی (علیهالسلام) کمکشون میکرد! به نظرم اینجوری شما میگین آقام علی(علیهالسلام) اصلا #شیعه نبوده! چون آخه به #خلفا کمک میکرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...! ولی هر آدم مومن و عاقلی میفهمه علی (علیهالسلام) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمکها دریغ نمیکرد! همونطور که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)در خطبهای گفتند: "امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به #اتحاد هست." آقا منصور! این حرف حضرت مادر! حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...! بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کردن به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید! فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...! از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت طلب صدر قدرت بشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل میشه! اما حالا داداش شما از امام علی(علیهالسلام) فهمیمتری یا دلسوزتر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل میدونه، اسلامی نمیدونی؟!
در عین ناباوری دیدم گفت:
_اینا همش توجیه! بیخیال مرتضی! اسیرش نشو! انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت میکنیم...
بعد هم انگارنهانگار ادامه داد:
_بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن...
بعد هم ساکت شد....
سکوتی سنگین... در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم...
کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده!
احساس میکردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیرقابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم.
مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر میکرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبتهاش زود بود
و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این #جوانهای_معصوم میدادن!
هنوز ناراحتی توی چهرهاش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده،
بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت:
_یاعلی برادر...
ناچار غذاها رو میگیرم و راه میافتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا میخوردم!
دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه...
با خودم درگیر بودم که با این غذاها چکار کنم؟ هنوز از کوچه ی هیئت خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت:
_حاج آقا کجا غذای نذری میدن؟
ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم:
_بفرمایید حاجخانم، دعا کنید عاقبتبخیر بشیم
و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم...
تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکرمیکردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت #خاص و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم!
حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می فهمم که گفت:
" #ذبح_تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!"
دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم:
"یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی!"
سید به من گفت:
"هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!"
همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه!
یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه!
نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم!
درست بود که خیلی بهم ریختم
و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم...
حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه اش خوش نیومد، کلا بیخیالم بشه اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت!
دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه! پیش خودم میگفتم :
ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!
از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه!
در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه! در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:....
🌱ادامه دارد....
🌱نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
امـــــام علـــی علیه السلام:
꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂
🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت #مزد_خون
🌱قسمت ۳۵ و ۳۶
_اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضهای، پیدا کردی؟!
واقعا داشتم با خودم فکر میکردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!!!
گفتم:
_آقا منصور اون روضهای شما میخوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!
+مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین (علیهالسلام)میخوای حرف بزنی!
_شیخ ! زندگی امام حسین (علیهالسلام) ما #گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به #ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم! امام حسین (علیهالسلام) ما #تمام_ابعاد_زندگی رو شامل میشه، نه فقط روضه ی غریت و مظلومیت!
وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست!خداحافظی کرد و گفت:
_پس انشاالله سر یه فرصت مناسب میبینمت!
گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم میگفتم:
یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جوانهامون پیگیری میکردن عمراً هیچ کدومشون بیخیال ما میشدن!
وسط تحلیل های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد!
شیخ مهدی بود...
آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه ای داره!حسابی سورپرایزم کرد گفت: اومده قم...
ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی موند، چون باید میرفت تهران کار داشت...
ولی من میخواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون میدونستم به این زودی ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمیشه
به همین خاطر گفتم:
_اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت، که خیلی استقبال کرد...
قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه!
تمام طول مسیر فقط من حرف میزدم و مهدی ساکت گوش میداد...
از گرفتاری هایی که برامپیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم!
من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط میشد....
اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت:
_مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی #تهران بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم!
گفتم: _حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟!
+چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه!
رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی میگذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت میکنیم!
دل تو دلم نبود که مهدی چی میخواد نشونم بده که بیخیال کار خودش شد...
با رسیدن به مقصدی که مهدی مدنظرش بود، کم کم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد!
واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنه هایی بود! چیزی که میدیدم اینقدر شوکه ام کرد...
غیر قابل تصور بود!
نزدیک صد، صد و پنجاه تا مرد با لباس دشداشه ی عربی بلند با رنگ مشکی و شمشیر و #قمه به دست! با کلی تجهیزات صوت و #فیلمبرداری که همراه با صدای مداحی که شور گرفته بود و حسین حسین میخوند میزدن توی سر و صورتشون!!!
من از دیدن چنین صحنه ای بیشتر وحشت کردم چون شمشیرها واقعی بودن و اگر یکیشون به سمت ما می اومد میتونست خیلی راحت قطعه قطعمون کنه!
آخه کسی که به خودش رحم نمیکنه و این شمشیر رو با اون وضعیت میکوبه توی سر خودش، هیچ بعید نبود دست به چنین کاری بزنه!
یه سری از اهالی محل هم دورشون جمع شده بودن ، چون منطقه، منطقه ی شمیرانات تهران بود، بعضی از افراد که جمع شده بودن برای دیدن هیئت نوع تیپشون سبک خاصی داشت !
با دیدن این دسته که مثلا دستهی عزاداری محرم بود! شروع به فیلم گرفتن با گوشی هاشون میکردن
و با حالت های چهره ایی که نگفته پیداست چی با خودشون فکر میکنن، از این صحنههای دلخراش و وحشتناک فیلم میگرفتن!
از دیدن چنین صحنه هایی واقعا به لکنت زبان افتادم! بریده، بریده گفتم:
_مهدی... مهدی... اینجا چه خبر! اینا چرا اینجوری میکنن حاجی...!
برگشت نگاهم کرد و گفت:
_مگه تو توی هیئتشون نبودی! من فکر کردم دیدی این صحنه ها رو!
_یا پیغمبر!!! نه! من خیر سرم توی آشپزخونه بودم! یعنی اینا دار و دسته ی منصوراند!؟؟
نیمچه لبخندی زد و گفت:
_منصور که یه #نوچهای مثل همین هاست!
_نوچه! نوچهی کی؟
+فرقهای به اسم شیرازیها
یادم افتاد منصور اون شب از شخصی به اسم 🔥سیدصادق شیرازی🔥 حرف زد... گفتم:
_مهدی این وضع! توی این منطقه! واقعا باعث نمیشه ملت راجع به عزدارهای آقامون اما حسین(علیهالسلام) یه جور دیگه فکر کنن که چقدر انسان میتونه اهل خشونت و تهجر باشه که همچین کارایی انجام بده!؟