💜انتخاب دلتنگی و مشقتهای دنیایی، معاملهای پرسود با اهلبیت (ع) از زبان همسر شهید طاهر نیا 💜
بانو «علی پرست» بابیان این مطلب که اگر میدانستم شهید میشود باز هم مخالفتی نمیکردم و به رفتنش راضی میشدم گفت:
🍂وقتی این سؤال را بارها و بارها از خودم پرسیدم به نتیجهای جز نتیجه بهدستآمده نرسیدم آری وقتی درخواست آقا سجاد را برای رفتن به سوریه و پر کشیدن روحش از جسمش را میدیدم #چگونه میتوانستم جسمش را برای خود کنم در این صورت این مسئله #اوج_غرورم را میرساند
🍂این در حالی بود که در تمام سالهای زندگیام با آقا سجاد تنها دلخوشیام #رضایت و #خوشحالی او بود که این رضایت و دلخوشی برایم در این دنیا از هر چیزی باارزشتر بود
حتی بارها خودم را و نیازهایم را ندیدم تا او دیده شود و به خواسته قلبیش برسد مثل #رضایت_به_اعزامش...
☀️همسر شهید مدافع حرم ادامه داد:☀️
اینکه شهیدان زندهاند و زندگی میکنند بیراه نیست،
چراکه 👈حضورش را همیشه در کنارم احساس میکنم،
👈با حضورش زندگی میکنم،
👈در حضورش صحبت میکنم،
👈در صحبتهایمان مشکلاتم و دلتنگیهایم را برایش میگویم و از اینکه چقدر زندگی بدون او در این دنیا برایم دشوار است،
💜آری من هنوز هم با آقا سجاد زندگی میکنم، دلتنگی سخت است و طاقتفرسا،
این #معاملهای باشد با حضرت زینب و حضرت زهرا(س) تا در روز قیامت با نگاهی ویژه به خود و فرزندانمان جبران شود. انشاءالله...💜
منبع :خبر گزاری تسنیم
#هر_کی_هرچی_میگه_دیگه_مهم_نیس_کدورتا_رو_ازدلم_گرفتم
#ای_سایه_سرم_تا_که_تو_رفتی_همسرم
#همش_بهونه_تو_رو_میگیره_دخترم..
#بجای_لالایی_روضه_براش_میخونم_و_دم_بابا_باباش_داره_میگیره_جونمو...
💔 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۲۸
حسین جان! تا قلب من هست پا بر رکاب مفشار.
تا چشم من هست پا بر زمین مگذار!
هرگز مباد که مژگان من پاى نازنین تو را بیازارد.
جان هزار زینب فداى قطره قطره خونت حسین!
صداى #هلهله_دشمن آرامش ذهنت را بر هم نزند زینب!
و زیبایى رخسار حسین ، تو را مبهوت خود نکند زینب!
دست به کار شو و با پارچه سپیدت ، پیشانى شکافته عزیزت را ببند!
آب ؟
براى شستن زخم ؟
آب اگر بود که یک قطره به شکاف کویرى لبهایش مى چکاندى.
چه باك ؟
اشک را خدا آفریده است براى همین جا. باران بى صداى اشکهاى تو این زخم را مى تواند شستشو دهد،
اگرچه شورى آن بر جگر چاك چاك او رسوب مى کند.
فرصت مغتنمى است زینب!
باز این تویى و حسین است و تنهایى.
اما...
اما نه انگار.
#بچه هابى_تاب_تر بوده اند براى این دیدار و چشم انتظارتر.
پیش از آنکه دست تو فرصت پیدا کند که زخم را مرهم بگذارد و پارچه را گرداگرد سر حسین بپیچد،
بچه ها گرداگرد او حلقه زده اند...
و هر کدام به سلام و سؤ ال و نوازش و گریه و تضرع و واکنشى نگاه او را میان خود تقسیم کرده اند.
بار سنگینى بر پشت بچه هاست...
و از آن عظیم تر کوله بار حسین است تو این هر دو را خوب مى فهمى که کوله بارى به سنگینى هر دو را یک تنه بر دوش مى کشى.
پیش روى بچه ها، محبوبترین عزیز آنهاست...
که تا دمى دیگر براى همیشه ترکشان مى گوید.
بچه ها چه باید بکنند تا بیشترین بهره را از این لحظه ، داشته باشند.
تا بعدها با خود نگویند...
که کاش چنین مى گفتیم و چنان مى شنیدیم ،
کاش چنین مى دادیم و چنان مى ستاندیم ،
کاش چنین مى کردیم و...
شرایط #سختى است که #سخت_تر از آن در جهان ممکن نیست .
حکایت تشنه و آب #نیست ،
که تشنگى به خوردن آب ، زایل مى شود.
حکایت #ظلمات و برق #نیست ، که روشنى به ظواهر عالم کار دارد.
حکایت #پروانه و شمع نیست ، که جسم شمع خود از روح پروانگى تهى است.
حکایت #غریبى است...
حکایت این لحظات که #فهم از #دریافتن آن #عاجز است چه رسد به #گفتن و پرداختن آن....
اگر از خود بچه ها که بى تاب ، درگیر این کشمکش اند بپرسى ،
نمى دانند که چه مى خواهند و چه باید بکنند.
به همین دلیل است که هر کدام خواسته و ناخواسته ، خودآگاه و ناخودآگاه ، کارى مى کنند.
یکى مات ایستاده است...
و به چشمهاى حسین خیره مانده است . انگار مى خواهد بیشترین ذخیره را از نگاه حسین داشته باشد.
یکى مدام دور حسین چرخ مى زند و سر تا پاى او را دوره مى کند.
یکى پیش روى حسین زانو زده است، دستها را دور پاى او حلقه کرده است و سر بر زانوانش نهاده است.
یکى دست حسین را بوسه گاه لبهاى خود کرده است. آن را بر چشمهاى اشکبار خود مى مالد و مدام بر آن بوسه مى زند.
یکى بازوى حسین را در آغوش گرفته است.
انگار که برترین گنج هستى را پیدا کرده است.
یکى فقط به امام نگاه مى کند و گریه مى کند، پیوسته اشکهایش را به پشت دو دست مى زداید تا چهره حسین را
همچنان روشن ببیند.
یکى پهلوى حسین را بالش گریه هاى خود کرده است و به هیچ روى ، دستش را از دور کمر حسین رها نمى کند.
یکى تلاش مى کند که خود را به سر و گردن امام برساند و بوسه اى از لبهاى او بستاند.
و #چه_سخت است_براى_حسین....
گفتن این کلام به تو که :
باز کن این حلقه هاى عاطفه را از دست و بال من!
و از آن سخت تر، امتثال این امر است براى تو که وجودت منتشر در این حلقه هاى عاطفه است.
با کدام دست و دلى مى خواهى این حلقه ها را جدا کنى.
چه کسى زهره کشیدن تیر از پهلوى خویش دارد؟
این را هر کس به دیگرى وامى گذارد.
این #حلقه_ها که اکنون بر دست و پاى حسین بسته است ، از اعماق قلب تو گذشته است.
#چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟..
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۲۹
#چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟
اما اینگونه هم که حسین نمى تواند تا قیام قیامت قدم از قدم بردارد.
کارى باید کرد زینب!
اگر دیر بجنبى ، دشمن سر مى رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند.
کارى باید کرد زینب !
🌟حسین کسى نیست که بتواند #اندوه هیچ دلى را تاب بیاورد،
🌟که بتواند #هیچکسى را از آغوش خود بتاراند،
🌟که بتواند هیچ #چشمى راگریان ببیند.
#حسین_عصاره_رحمت_خداونداست.
( #نه) گفتن به هیچ #خواهش و #درخواست و التماسى در سرشت حسین #نیست.
تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى از در خانه حسین بازگشته باشد؟
نه ، اگر به حسین باشد گره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند،
اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد،
اگر به حسین باشد روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند،
گره این تعلق تنها با سرانگشتان صلابت تو گشوده مى شود.
مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ،
از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان.
#سکینه هم که حال پدر و استیصال تو را دریافته است ، به یاورى ات ، خواهد آمد.
او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد، از خود گذشته است ،
به تمامى پدر شده است و کمر به سامان
فرزندان بسته است.
این است که حسین وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند...
و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى که :
🌟( #سکینه هم دارد #زینبى مى شود براى خودش .)
اما بلافاصله این معنا از دلش عبور مى کند و جاى آن این جمله مى نشیند که :
🌟(زینب یکى است در عالم و هیچ کس زینب نمى شود.)
با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که :
🌟(اگر هزار هم بودم همه را پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم.)
و دست به کار مى شوى؛...
تو از سویى و سکینه از سوى دیگر.
یکى را به ناز و نوازش ،
دیگرى را به قربان و تصدیق ،
سومى را به وعده هاى شیرین ،
چهارمى را به وعیدهاى دشمن ،
پنجمى را به منطق و استدلال ،
ششمى را به سوگند و التماس ،
هفتمى را و...
همه را یکى یکى به زحمت ستاندن کودك ازسینه مادر، از #حسینشان جدا مى کنى ،
به درون خیمه مى فرستى...
و خود میان آنها و حسین حائل مى شوى.
نفسى عمیق مى کشى و به خدا مى گویى :
_✨تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید.
و چشمت به سکینه مى افتد که شرار عاطفه دخترانه در وجودش شعله مى کشد اما از جا تکان نمى خورد...
محبوب را در چند قدمى مى بیند،
تنها و دست یافتنى ،
بوسیدنى و به آغوش کشیدنى ،
سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، اما به ملاحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد
و دندان صبورى بر جگر عاطفه مى فشرد.
چه بزرگ شده است این #سکینه ،
چه #حسینى شده است!
چه #خدایى شده است این سکینه!
چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است...
و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است.
انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند...
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۷۸ (قسمت آخر)
اکنون #تورا به جا نمى آورند....
باور نمى کنند که تو همان #زینبى باشى که چند ماه پیش، از مدینه رفته اى....
باور نمى کنند که درد و داغ و مصیبت ، در عرض #چندماه...
بتواند همه موهاى زنى را یک دست سپید کند،..
بتواند چشمها را اینچنین به گودى بنشاند،...
بتواند رنگ صورت را برگرداند...
و بتواند کسى را اینچنین ضعیف و زرد و نزار گرداند....
تازه آنها #چگونه مى توانند بفهمند که هر مو چگونه سپید گشته است...
و هر چروك با کدام داغ ، بر صورت نقش بسته است.
#امام در میان ازدحام مردم ،...
از خیمه بیرون مى آید،.. بر روى بلندى اى مى رود. و درحالى که با دستمالى، مدام اشکهایش را مى سترد،...
براى مردم #خطبه مى خواند،...
خطبه اى که در اوج حمد و سپاس و رضایت و اقتدار،...
آنچنان ابعاد فاجعه را براى مردم مى شکافد که ضجه ها و ناله هایشان ، بیابان را پر مى کند:
_✨همینقدر بدانید مردم که پیغمبر به جاى اینکه سفارش ما را کرد، اگر توصیه کرده بود که با ما #بجنگند، بدتراز آنچه که کردند #درتوانشان نبود.
مردم ، کاروان را بر سر دست و چشم خویش به سوى مدینه پیش مى برند....
وقتى چشم تو به #دروازه_مدینه مى افتد،
زیر لب با مدینه سخن مى گویى و به پهناى صورت ، اشک مى ریزى:
_✨مدینۀ جدنا لا تقبلینا خرجنا/فبا الحسرات و الاحزان جئنا
خرجنا منک بالاهلین جمعا/رجعنا لا رجال و لا بنینا
«ما را به خود راه مده اى مدینه جد ما که با کوله بارى از حزن و حسرت آمده ایم.... همه با هم بودیم وقتى که از پیش تو مى رفتیم اما اکنون بى مرد و فرزند، بازگشته ایم.»
به حرم پیامبر که مى رسى ،...
داخل نمى شوى ، دو دست بر چهارچوبه در مى گذارى و فریاد مى زنى :
_✨یا جداه ! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آورده ام.
و همچون آفتابى که در آسمان عاشورا درخشید. و در کوفه و شام به شفق نشست ، در مغرب قبر پیامبر، غروب مى کنى...
افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر مى دوى ،...
خودت را روى قبر مى اندازى
و درد دلت را با پیامبر، آغاز مى کنى .
شایدبه اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریسته اى ، پیش پیامبر، گریه مى کنى...
و همه مصائب و حوادث را موبه مو برایش نقل مى کنى..
و به یادش مى آورى #آن_خواب را که او براى تو تعبیر کرد...
انگار که تو هنوز همان کودکى که در آغوش پیامبر نشسته اى
و او اشکهاى تو را با لبهایش مى سترد
و خواب تو را تعبیر مى کند:
_✨آن درخت کهنسال، #جد توست عزیز دلم که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت #مادرت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به #پدر، آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر، دل به #دوبرادر مى سپارى که آن دو نیز در پى هم،
ترك این جهان مى گویند و تو را با #یک_دنیامصیبت_وغربت ، تنها مى گذارند.
- #تعبیرشد خواب کودکى هاى من پیامبر! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام...
✨✨پايان✨✨
✨✨تقديم به خاك پای پيامبر كربلا، حضرت زينب سلام الله عليها✨✨
🌴پایان🌴
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴