eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
236 ویدیو
37 فایل
💚 #الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 🤍ن‍اشناسم‍ون https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۴♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲۰ موقع به دنیا آمدن محمدحسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان...محمد حسین که به دنیا آمد... کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،.. برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیاد بود. آنقدر که اگر رامیفروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد. گفت: " وقتی میخواستم بروم، امضا . برای هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی و هم محاصره بودید، هیچ کداممان نداده بودیم که مقاومت کنیم. با خودمان ایستادیم." فرم را نگاه کردم،.. از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت. و را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمدحسین هم همراهش رفتیم. توی فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت: _"این ها خواهر برادرند" به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم. _ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود....برایش فرقی نمی کرد ایران باشیم یا کشورغریب. همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: _"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن." لبخند زد - من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی روز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم... با همسفرهایمان را گرفتیم و بینش یک زدیم. فردایش توی گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب آمد.نزدیک من و گفت: _ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم." + خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟ ایوب محمدحسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند. ادامه دارد... ✿❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
خیلی بده که #شیرمردهای ما؛ ✨چه قطع نخاعی ✨چه اعصاب و روان ✨چه قطع عضو ✨و چه... ✨و چه... بشن بعد ما بگیم... 😔خب میخاستن نرن.. 😞خب کی مجبورشون کرده بود.. 😣خب چرا رفتن.. 😭خب... #خیلی_شکستن_دل_بده😭💔 #حق_الناسه_اونم_خانواده_شون_یاخودشون 🎀ادامه رمان رو فردا میذارم 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان جانم میرود.. دو تا نسخهpdf داشت فرستادم..
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
رمان جانم میرود.. دو تا نسخهpdf داشت فرستادم..
اگه کار نمیکنه یا خرابه یا کیفیت نداره... خودتون از اینترنت مستقیما بگیرین خیلی از دوستان پیام دادن برا نسخه pdf رمان..
وقتی میگم همه خوبان تو کانال حقیر جمع شدن... بگین نه😭😭 لبیک یا خامنه‌ای 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطلاعاتی خیلی اندک از شهید بزرگوار دفاع مقدس 🌷شهید مهدی زین الدین 🌷 👇در حد بضاعت👇
🍃فعالیت شهید 🍃 ✨پس از انقلاب ۵۷ به واحد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و نقش پررنگی در سرکوب مخالفان در و بر عهده داشت. ✨پس از آغاز ایران و عراق وی به همراه یک گروه با گذراندن کوتاه به جبهه رفتند. ✨وی پس از مدتی واحد و بعد از آن مسئول واحد پاسداران انقلاب اسلامی در و شد ✨و پس از مدتی به سمت دست یافت. ✨در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ مهدی زین الدین همراه به منظور منطقه از به سوی در حال حرکت با درگیر شده و 🕊کشته شد. 👣پیکر او در قطعه ۵ گلزار شهدای به خاک سپرده شد.👣 منبع کامل؛ https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B2%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌾فرمانده بی ادعا🌾 🌾لقب:حاج مهدی 🌾تاریخ تولد:۱۳۳۸ 🌾محل تولد:تهران 🌾محل دفن:قم 🌾 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸خاطره ای از 🌸 🌹«شهید زین الدین» در افراد و استعدادهای در وجودشان توان داشت. درست مثل یک اخلاق و عرفان عمل می کرد. 🌹در یکی از در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت: «بچه ها! من نیمه شبها می آیم از نزدیک نگاه می کنم، می بینم خوانها بسیار !» آنگاه که چرا (ع) نسبت به 👈 باید این قدر باشد. 🌹 نسبت به تک تک نیروها داشت. با یکی دو می فهمید فلان نیرو به درد چه واحدی می خورد. گاه نیروی را می گزید، همه جا با خود می کرد، آن وقت بعد از چهارده، پانزده روز می دیدی حکمی برایش زده است به عنوان مسوول فلان واحد. 📌یعنی در این مدت رویش می کرد، او را مورد قرار می داد و کاملا به نقاط👈 👉 آگاه می شد. 🌹پس از شهادت 👣آقا مهدی👣، تا آخر جنگ، دوستان در لشگر این بود که ما خوردیم از خوردیم. 🌹یعنی هر چه نیروی و در طول داشتیم، حاصل زین الدین بود.🌹 منبع؛ https://www.mashreghnews.ir/amp/70851/ .... .... ... 😔 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5