eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - به وسعت دریایی - محمدرضا طاهری.mp3
5.73M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 گویند “می” نمی شود از راه گوش خورد من “یاحُسین” می‌شنوم مست می‌شوم..😍🎊 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• شعبان‌ݜدو‌پیڪ‌عشق‌‌ازراه‌آمد🌱👣 عطرنفس‌بقیة‌اللہ‌‌آمد🦋... باجلوه‌سجاد،‌ابوالفضل‌وحسین🤍 یڪ‌ماه‌وسہ‌خورشید‌دراین‌ماه‌آمد🌙... 🌺 ❤️ •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
کانال دوم خودمونه ، حمایت کنید مثل همیشه 😍👆
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تــــو واســٰـــم با بقیه فرق داری! تنها کسی که از حرف زدن باهاش خسته نمیشم، تنها کسی که هر روز تو فکر و ذهنِ منه..🌿 تـو همونی هستی که بدون هیـچ تلاشی باعث میشی لبخند بزنم..☺️ بی دلیل حالمو خوب میکنی و در آخر تنهاکسی هستی که از دست دادنش میترسم..♥💍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 | وَسَط‌جاذبہ‌ۍ‌ِاین‌هَمه‌رَنگ‌ نوڪَرت‌تا‌بہ‌اَبَد‌رَنگ‌شُماست بی‌خیال‌ِهَمہ‌ۍ‌‍ِ‌مَردُم‌شَھر ! دِلَم‌آقابِه‌خُدا‌تَنگ‌شُماست :)💔 🌺 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهارم روی مبل در کنار هم نشستند و حاج آقا با اجازه ی حاج
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . بعد از صرف شام منزل حاج رسول را ترک کردند. حسام دلش می خواست تمام لحظاتش را با حرف زدن و در جوار حوریا ماندن، سپری کند اما می دانست که به این زودی یخ او آب نمی شود. پس دلش را افسار انداخت و سرکشی اش را مهار کرد و معقولانه از آنها خداحافظی کرد و به آپارتمانش بازگشت. دلش سبک شده بود و خیالش آسوده بود و در اولین فرصت بعد از تعویض لباسش، خودش را به بالکن انداخت و چشمش را زوم خانه ی عشقش کرد. موبایل را توی دستش چرخاند و پیامی برای حوریا فرستاد « خانومم کجایی؟ » به کثری از ثانیه پیامش دیده شد و عبارت (زندگیم در حال تایپ) روی گوشی حسام نمایان شد « سلام آقا حسام، هستم. » « خسته نباشی عزیزم. کارات تموم شد؟ » « خسته نیستم. بله الان اومدم تو اتاقم » « امشب حسابی زحمت افتادید. از جانب من تشکر کن » « زحمتی نبود. دور همی خوبی بود » « می تونم تماس بگیرم؟ دلم برا صدات تنگ شده » حسام منتظر جواب حوریا بود که خودِ حوریا تماس گرفت و لبخند رضایت به لبهای حسام نشست. _ سلام خانومم. حالت چطوره؟ حوریا خجالتی شد و صورتش گُر گرفت. _ سلام خوبم شما خوبی؟ حسام نگاه عمیقش را به ایوان خانه ی حاج رسول انداخت و گفت: _ زیاد خوب نیستم. حوریا کمی نگران شده بود. محجوبانه گفت: _ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ حسام خنده اش را کنترل کرد و گفت: _ چشمم درد می کنه. از حدقه داره در میاد. اینبار صدای حوریا رنگ نگرانی گرفته بود _ خدا نکنه. چرا؟ شما که الان خوب بودی. حسام دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. با خنده ادامه داد: _ دارم ایوان خونه تون رو می پام. نمی بینمت چرا؟! حوریا کمی به خودش آمد و دلش غنج رفت. بی معطلی روسری را روی سرش انداخت و به ایوان آمد و سرش را بالا گرفت و حسام را دید که وسط بالکن ایستاده و دست راستش به گوشی بود و با دست چپ برایش دست تکان می داد. حوریا هم به آرامی دستی تکان داد و تکیه به ستون ایوان ایستاد و گفت: _ از کی اینجایید؟ _ از وقتی که برگشتم. لباسامو عوض کردم طاقت نیاوردم اومدم بالکن و چشم دوختم به خونه تون. دیدم خبری نیست که پیام دادم. حوریا ریز خندید و دوباره سرش را بالا گرفت و به حسام نگاهی انداخت و گفت: _ فکر کنم از این به بعد جای شما توی بالکن باشه، ولی از من انتظار نداشته باشید که مدام رو ایوان زندگی کنم. و هر دو خندیدند. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجم بعد از صرف شام منزل حاج رسول را ترک کردند. حسام دل
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حسام با کمی تردید گفت: _ حوریا جان _ بله؟! _ نمیشه به صمیمیت بیمارستان باهام رفتار کنی؟ _ لطفا بهم فرصت بدید. خیالتون راحت باشه. مطمئنم با این مدت سه ماهه محرمیت خیلی بهتون نزدیک میشم و... خندید و گفت: _ یخم آب میشه حسام شیطنت آمیز گفت: _ پس چطور توی بیمارستان بهم گفتی حسام جان؟ الان چرا همش مثل غریبه ها باهام حرف می زنی؟ حوریا نفس عمیقی کشید و گفت: _ غریبه نیستین. الان از هر کسی بهم محرم ترید. و چقدر این حرف برای حسام غرور آفرین و دلگرم کننده بود. _ باشه. بهت سخت نمی گیرم اما... من نمی تونم مثل تو باشم ها... زنمی، محرممی، زندگیمی، دارو ندارمی، خانوممی، حوریای خود خودمی. و تمام خوشی های دنیا یکباره به قلب حوریا ریخته شد. سکوت کرد و شعف و سرورش را از حسام مخفی کرد. دیگر چه می خواست از این زندگی وقتی مردی عاشق پیشه و با محبت مثل حسام نصیبش شده بود. _ چی شد ساکت شدی؟ نترس... مراعاتتو می کنم. عاشقت می کنم حوریا. کاری میکنم خودت موعد عقد دائم رو بذاری. حوریا... نمی دونی توی رؤیاهام چطور باهات زندگی می کنم. نمی دونی چطور دنیا رو به پات می ریزم. اصلا تو خود معجزه ی خدایی... نمی دونم چه کسی در حقم دعا کرده که پدرت سر راهم سبز شد و به این بهونه تو نصیبم شدی. (حوریا می گوید) تمام جانم لبریز از شعفی غیر قابل وصف شده بود. رنگ احساسات حسام پر از صداقت و عشق بود. نمی دانم از تنهایی اش اینقدر محکم به من چنگ زده بود یا قلب عاشق و مهربانش اینهمه احساس را بر سر دلم می ریخت. هر چه بود خوشی و سرمستی مفرط بود که مرا به پرواز در می آورد. دلم می خواست این فاصله هر چه زودتر از بین روح و احساسمان برداشته شود اما پرده ی حیایی که تا کنون اجازه ی نگاه انداختن به نامحرم را از من سلب کرده بود باعث می شد با حسام که اولین مرد زندگی ام بود دست به عصا راه بروم و همین مقدار ارتباط تلفنی و خیالپردازی را مدیون محرمیتمان بودم. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . |🙂| حاجات سائل را نگفته میدهی، یعنی |😌| در دست و دلبازی نداری هیچ همتایی . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
دلم به شور و شینه.mp3
2.75M
↓🎧↓ •| |• •| |• . . 🎙 🎙 خبر دهید به عالم که عید، عید خداست ادب کنید کـه میلاد سیـدالشهداست😍🎊 🎉 🎈 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🍼» « 👼🏻» شلام بشه ها😍 اونلوز تَفَلُـد من و امام حسـِین ژان بود😍 عمو داسِم هم بودن منو بوشیدن😍 اووومم😍 بــهـــبهـ❤️ 🏷● ↓ ندالیم تِه🤗ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ سه جمله‌ای که کودک شما نیاز دارد هر روز بشنود: ۱ تو دوست داشتنی هستی❤️ ۲ تو در امنیت هستی💚 ۳ تو به اندازه کافی هستی💛 توضیح گزینه‌ی سوم: ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که "به اندازه کافی خوب" پذیرفته نیست. ما مستقیم و غیرمستقیم از فرزندان‌مان می‌خواهیم که بهتر باشند، بیشتر انجام بدهند، درس بخوانند، برنده باشند، بیشتر تغییر کنند و برای بهتر بودن ریاضت بکشند! وقتی به فرزندتان می‌گویید که به اندازه کافی خوب است بار سنگینی را از دوشش برمی‌دارید و آزادش می‌کنید. او مجبور نیست برای دوست داشته شدن  و مورد توجه بودن، پله‌های بلند ترقی را طی کند. نیاز ندارد که اول باشد. مجبور نیست آرزوها و نیازهای ما را برآورده کند. با ارزش است، کافی است. کودکان نیاز دارند که این جملات را هرروز بشنوند. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . °| آمـــادهـ ے رزمـ محڪمـ -(😌)- /° و تـــنـ بـــه تنیــمـ -{💪}- °\ با غیـــرتـ و پاســـدارِ -(👇)- /° حـــقـ وطنـیـــمـ -{😎}- °\ شیــطــانـ بــــزرگـ -(👹)- /° بـــاز ڪـارے نڪـنـے -{❌}- °\ بــرجـــامـ و تــــو را -(📜)- °| روے همـ آتــشـ بزنیـمـ -{🔥}- |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1724» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ ای پرودگار ما! ما از تو "حسین" را میخواهیم، از تو میخواهیم "هَبْ لِی قَلْبا یُدْنِیهِ مِنْكَ شَوْقُهُ" قلب و عشقی عطا کنی که بوسیله اش به خودت میل کنیم، به ما عطا کن "حبّ الحسین" را که "وسیلة السعداء" موجب عاقبت بخیری ست، ما را به حسین(؏) برسان!♥️ ولادت پرنور و برکت سیدالشهدا(ع) و روز پاسدار مبارک🎉💚🌙😍 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . گرچہ این شهـر 👈🏻🏙 شلـوغ اسـت ولـے باور ڪن ... آنچنـان جاےِ تو خالیسـت🚶🏾‍♂ صـدا میپیچد ... 🔊 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 🧐 بــارها به من مےگفتند: «این چه فرمانده لشڪرے است ڪه هیچ وقت زخمے نمےشــود؟! براے خودم هم سـؤال شده بود 🤔 از او مےپـرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمے نمےشـوے؟ 😅 مےخندید ،حـرف تو حـرف مےآورد و چیزے نمےگفت... آخــر، شبِ تولــ🎂ــد مصطفےٰ رازش را به من گفت: «پیش خــدا ڪنار خانه‌اش، از او چنـد چیــز خواستم: اول: 👈🏻 تــو را، بعد: دو پسـر از تو تا خونــم باقی بمانــد☝️🏻، بعد هم اینڪه اگر قرار است بروم، زخمے یا اسیــر نشوم. آخرش هم اینڪه نباشم توے مملڪتے ڪه امــامش توش نفــس نڪشد.» همیــن هــم شــد.🍃 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
‡🎀‡ ‡ ‡ ↓ . عاشقی دردسری بود ، نمیدانستیم! ↑ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . از امام باقر(ع) نقل مےڪنند: ڪه روزے عدّه اے بر امام حسین(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرش‌هاے گران‌قیمت و پشتےهاے فاخر و زیبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند.✨ عرض ڪردند: اے فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایے مشاهده مےڪنیم ڪه ناخوشایند ماست (وجود این وسایل در منزل شما را، مناسب نمی‌دانیم!)🧐 حضرت فرمود: إنّا نَتَزَوّجُ النِّساءَ فَنُعطیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیَشتَرینَ بِها ما شِئنَ، لَیسَ لَنا فیهِ شی ءٌ. بعد از ازدواج، مهریه زنان را پرداخت مےڪنیم و آنها هر چه دوست داشتند، براے خود خریدارے مےکنند. هیچ یڪ از وسایلے ڪه مشاهده نمودید، از آنِ ما نیست.🙂 این تنها نمونه اے از توجه امام حسین به خواسته هاے همسر و اهل خانه خود است ڪه باید الگویے براے ما باشد. البته نڪته مهم این است ڪه همانطور ڪه در روایت مشاهده مےشود، اعتدال در امور، ساده زیستے و صرفه جویے باید در ڪار باشد- یعنی همسران در حد مهریه خود مےتوانند خرج ڪنند.😌 🌺 💚 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ رفیق من خیلی دوست داشت اسمش محمد باشه ولی خوب چه کنه که دختره😂 بعد خیلی هم دوست داره پاسدار بشه🍃 خلاصه🤦‍♀ یک بار مامانم با گوشیم کار داشت برش داشت و کارش را انجام میداد که یکهو دیدم داد می زنه صدام می کنه فلااااانییییی این کیهههههه؟! رفتم می بینم دوستم زنگ زده که من اسمشو پاسدار ممدم سیو کردم🤦‍♀😂🚶‍♂ ولی خوب دیگه اسمشو عوض کردم گذاشتم رفیق روز تنهایی 😁😂 الآنم فکر کنم عضو باشه سلامی‌ام از این جا بهت می کنم 😉👋🏽 . . ''📩'' [ 565 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - مذهب و دین من حسین - حسین طاهری.mp3
6.55M
↓🎧↓ •| |• •| |• . . 🎙 دو معنی برای"عاذَ" گفته‌اند: یکی: وقتی گوشت به استخوان چسبیده باشد... همین‌قدر نزدیک و جدانشدنی! و دیگری: پناه‌بُردنِ کسی... به دیگری، از ترسِ شَرّ و نگرانی! فطرس که جای خود دارد؛حسین‌جان! که عالَمیان و افلاکیان... "عاذَ بمَهده" یعنی: دو جهان، به تو پناه آورده‌اند! و مگر پناه‌دهنده‌ای جز شما وجود دارد؟! تولدتان مبارک؛ امن‌ترین پناه‌گاه! 🎉 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• ✨از خوشی‌های جهان نوکری‌ات مارا بس(: (: •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . اولاً : دوستت دارم ! ثانیاً : هر آن چه بینمان رخ داد اولاً را از یاد نبر . . . 😍😘 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_ششم حسام با کمی تردید گفت: _ حوریا جان _ بله؟! _ نمیشه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . صدای بم و مردانه اش با آن لحن شیک و جنتلمنانه روحم را به پشت تماس تلفنی کشاند _ چی شد ساکت شدی حوریا جان؟ یه دست تکون بده ببینم خنده ام گرفته بود. سرم را بالا گرفتم و هیبت زیبایش را از دور نگاه کردم و آرام دستی تکان دادم. اصلا دوست داشتم فقط او حرف بزند بسکه زیبا و پرمهر کلمات را ردیف می کرد و من مانده بودم چه جوابی بدهم که حق او را ادا کرده باشم _ دردت به دلم یه چی بگو صداتو بشنوم. _ چی بگم. دوست دارم شما حرف بزنی خنده ی زیبایش توی گوشی پیچید. این پسر حتی خنده اش هم دلبرانه بود. شاید هم من بعنوان اولین تجربه، ندیده بودم و این حرکات و وجنات حسام برایم رویایی بود _ اگه تو دوست داری، چشم... من همش حرف میزنم و تا خود صبح قربونت میرم. خجالتی شده بودم و از داغی صورتم کلافه بودم. با صدایی آرام گفتم: _ عکسای امشب رو دارید؟ _ نه عزیزدلم. عکسا توی گوشی الناست. اون عکس گرفت. دلم کمی گرفت و گفتم: _ من که شماره شو ندارم. دوست داشتم ببینم لحظات توی عکس رو. صدایش جدی شد و گفت: _ یه لحظه قطع می کنم. بعدا زنگ می زنم. و بدون اینکه منتظر خداحافظی من باشد، تماس راقطع کرد. سرم را بالا گرفتم توی بالکن نبود. من هم دلخور به داخل خانه آمدم و توی اتاقم خزیدم. سعی کردم فکر بدی نداشته باشم و دلخور نشوم. شاید کاری ضروری برایش پیش آمده باشد. توی ذهنم، خودم را دلداری می دادم و کار حسام را توجیه میکردم که بیش از پنجاه پیام مجازی به صفحه ی گوشی ام هجوم آورد. صفحه را که باز کردم، اسم (آقا حسام) روی گوشی ام حک شد و دانه به دانه ی عکس ها شروع به دانلود شدن، کردند. لبخند پهنی روی لبم آمد و با دیدن پیام آخرش سرشار از مهر شدم. « عکسا رو از النا گرفتم. میذارم دونه دونه شو تماشا کنی و لذت ببری. منتظر تماستم. هر وقت دیدن عکسا تموم شد، اگه نخوابیدی بهم زنگ بزن عروس زیبای من » اینکه لب تَر کرده بودم خواسته دلم را فراهم کرده بود، دلم را قرص می کرد. بعضی از عکس ها چقدر جذاب و با احساس بودند. اصلا نمی دانم النا این عکسها را چه وقت گرفته بود اما بابت تک تکشان دوست داشتم او را بغل کنم و ببوسم و تشکر کنم که چقدر ماهرانه شکار لحظه ها را انجام داده و ثبت خاطره کرده بود. علی الخصوص یکی از عکس ها که من در حال درست کردن روسری ام بودم و حسام تماما غرق بود توی چهره ام و با لبخند دندان نمایی مرا نگاه می کرد. چقدر حالتش دوست داشتنی بود. نا خودآگاه به ذهنم جاری شد ( آقای دوست داشتنی من ) [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal