🧔🏻♂
⏝
֢ ֢ #منو_بابام ֢ ֢
.
📩 بابام با ماشین تصادف کرده،
زنگ زده به من میگه:
خاک تو سرت کنن!😒
میگم: چی شده؟ 😐
میگه: تصادف کردم!🥸
میگم: چرا به من فـــحش میدی😟
میگه: وقتی تـــصادف کرد، داشتم
به آینده نامعلوم تو فکر میکردم😩
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1086 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃اینجاباباهامیدوندارهستند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧔🏻♂
⏝
🍊
⏝
֢ ֢ #ویتانژی ֢ ֢
.
سلام سلام🥰✌️
خوبین؟ خوشین؟😃
عمرتون طولانــــــے الهی💚
دیدین طرف ۱۲۰ سال عمر میڪنه؟😍
میخواید ڪه شماهم عمر طولانے باعزت داشته باشید؟🥹
راهڪارش اینجا دست منہ😎😁
میپرسے چجـــوریییے؟🙄
بهت میگم😌
یڪے از راه هاے بدست آوردن این طول عمر
خدمت ڪردن و نیڪے ڪردن به درستے به خانواده ست😉
آے دخترا، آے پسرا
آے خانوم خونه، آے آقاے خونه
به خانواده ات به شایستگے نیڪے ڪن
و طول عمر باعزت بدست بیار🥰😍
اینو من نمیگمااااا
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
"هر ڪس به شایستگے در حقّ خانواده اش نیڪے ڪند، عمرش طولانی مےشود."
اینم مدرڪ براے شما😊
نیڪے ڪردن یعنے چے؟
یعنے اون ڪارے ڪه وظیفه دارے در خانواده دارے
انجام بدے به درستے و بدون اوف گفتنے انجامش بدے😉
بیاید ببینم شما چجورے درحق خانواده تون
نیڪے مےڪنید؟
به من بگید با گوش جان پذیراے شماهستم😍👇
🆔 @Khadem_Daricheh
دمتون زهرایے💚
.
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍊
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
تو را براے لبخند تلخ لحظهها🙃
پرواز شيرين خاطرهها دوست میدارم.
تو را به اندازهےهمهےڪسانے که
نخواهم ديد دوست میدارم.😍
اندازه قطرات باران،
اندازهےستارههاے آسمان دوست میدارم.
تو را به اندازه خودت، 💚
اندازه آن قلب پاکت، دوست میدارم
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
میشود مثل دوتا کوه
به هم تکیه کنند🌄
موج موهای منو ،👒
شانهیِ مردانهی تو🧣🥰
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
اقتصاد تمیز خانواده.mp3
6.77M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
📍محدودهی صحیح خرج کردن
و نیز تنظیم مصارف در خانواده کجاست؟
📍کنترل صحیح اقتصاد خانه از
نظر خداوند چگونه است؟
منبع : جلسه پنجم
از مبحث مهارت های زندگی ۲
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
🌙 امام رضا(ع)
بر تلاوت مستمر قرآن
تأکید میکردند و میفرمودند:
شایسته است که مردم بعد از
نماز صبح، پنجاه آیه از #قرآن
را تلاوت کنند💚
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوپنجاهوشش سنگینی نگاهم را حس میکند. سرش را بلند م
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاهوهفت
شما یه شعری رو بخونین،تا منم غذامو بخورم...
کتاب را میگیرم،پیشنهاد خوبی است...
حداقل از تشویشم کاسته میشود و نیکی غذایش را میخورد.
اهل شعرم..
راست میگوید.
کتاب را باز میکنم و مشغول میشوم.
+:بلند...
:_چی؟
+:بلند بخونین لطفا... بلند بخونین منم بشنوم دیگه..
سر تکان میدهم.
غزل اول را آغاز میکنم.
:_غمخوار من،به خانه ی غم ها خوش آمدی
با مــن به جـــمع مـــردم تنها خـوش آمـدی
ِبین جـمـاعتی که مرا ســنـــگ مــیزنـنـد
میبــینـمـت برای تــماشـــا ، خوش آمـــــدی
راهِ نجــاتم از شــبِ گیسوی دوست نیــسـت
ای دل! به آخریــــن شب ِدنیــــا خوش آمدی
چشمم به نیکی میافتد،دست از غذا کشیده و با لبخند نگاهم میکند.
:_ پایان ماجـرای دل و عـــشـــق روشن اسـت
ای قایـــق شکسسته به دریــا خوش آمدی
ای عشــــق،ای عزیـــــزتــرین میــهـمان عمـر
.دیر آمـــدی به دیدنم، امــــا خــــوش آمـدی...
کتاب را میبندم،نیکی با تحسین نگاهم میکند.
+:خیلی قشنگ خوندین پسرعمو... حسش کامل منتقل شد...
واقعا؟ واقعا حس من را درک کرده؟
:_واقعا؟؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاهوهشت
+:آره،راستی صداتون هم قشنگه.. اگه یه روزی با زنعمو قهر کردین،میتونین خواننده بشین..
با تعجب نگاهش میکنم
:_یعنی چی؟
+:این یکی از شوخی های دوستم فاطمه است.. یه مدت هرکی با مامانش قهر میکرد میرفت
خواننده میشد... گفتم اگه خدای نکرده قهر کردین ، میتونین به خواننده شدن فکر کنین..
با تمام وجود میخندم..
این همان نیکی سر به راه و خجالتی است؟
قاشق را به طرفم میگیرد
+:من از این طرفش خوردم پسرعمو.. شمام از اونور بخورین...
قاشق را از دستش میگیرم،در ظرف غذایم فرو میکنم و بعد تمامش را در دهانم میگذارم.
:_گفتم که،من اهل این سوسول بازیا نیستم...
+:یعنی میتونین دهنی همه رو بخورین؟
نگاهش میکنم.
چشم هایش از تعجب گرد شده اند.
لقمه ی دهانم را میبلعم و میگویم
:_نه...ولی تو همه نیستی...
نمیدانم درست میبینم یا توهم عاشقی است...
نمیدانم راست است یا من خیال میکنم...
اما تلألو چشم هایش،برق لحظه ای خیره کننده ی مردمک و درخشش بی نظیر تیله های قهوه
ای اش،با من حرف میزند..
سرش را پایین میاندازد.
از نگاه خیره،راضی نیست....
قلبم،دیوانه وار بر طبل جنون میکوبد.
+:شما رودست خوردین...
:_چی؟
با شیطنت میخندد...
به گمانم امشب،آخرین شب دنیاست برای قلب ضعیف من..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاهونه
نکن دخترجان...
به پسرعمویت رحم کن...
+:کسی که اینقدر قشنگ شعر بخونه،امکان نداره آدم احساساتی ای نباشه...
میخندم،از روی ناچاری...
نمیخواهم بخواند آنچه در سرم میگذرد..
نمیخواهم بفهمد دوست دارم نزدیکش باشم..
نمیخواهم بفهمد از قول یک ماهه ام پشیمان شده ام...
من چرا دیر تو را پیدا کردم،نیمه ی گمشده؟
اما جنگ این همسایه ی ابرقدرت،با قلب من ادامه دارد...
+:شما خیلی بیشتر از چیزی که به نظر میاد،احساساتی هستین..
آب دهانم را قورت میدهم...
:_این....این خوبه یا بد؟
شانه بالا میاندازد
+:خب،خوبه دیگه...
من باید فرار کنم...
باید از دل و خواسته اش بگریزم....
باید از شر این تپش های بی امان قلبم و نفس نفس زدن ها و تلاش ناکام ریه هایم خلاص
شوم...
باید از نیکی بترسم...
اگر چند دقیقه ی دیگر ، اینجا باشم بعید میدانم از پس قولی که به عمووحید داده ام،بربیایم...
من...
بلند میشوم و آرام اما با قدم هایی بلند خودم را به بالکن میرسانم.
دستانم را روی دیوار کوتاه میگذارم و چشمانم را میبندم.
نفس عمیق میکشم...
در این سردترین روز اسفند،من گرم شده ام،داغم...
چیزی عجیب،حسی بکر و نو از درونم شعله میکشد و قلبم را به تپش وامیدارد.
سوز سرما به جانم مینشیند و بیدارم میکند...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشصت
کمی بهترم...
صدایش،مثل خواب،شبیه رویا درست از پشت سرم میآید
:_خوبین پسرعمو؟؟
برنمیگردم.
من نباید برگردم.
نباید آن مسیح ضعیف باشم..
تازه سایه ی شوم دستپاچگی از سرم برداشته شده.
برنمیگردم.
لحنم را محکم میکنم.
ضرباهنگ تحکم به کلامم میدهم و میگویم
+:برو تو،سرده...
اما نیکی برنمیگردد.
جلو میآید.
گرمای حضورش را کنارم،سمت چپم حس میکنم.
صورتم را به راست میچرخانم.
باید دوری کرد از او...
این چنین که من بی اختیار شده ام،ترس دارم حتی از نگاه کردنش...
:_از حرفــ من ناراحت شدین پسرعمو؟
سرم را تکان میدهم.
:_ولی به نظرم ناراحت شدین... من به جون مامانم منظوری نداشتم..
من فقط میخواستم ثابت کنم همه احساساتی ان...
پسرعمو،لطفا منو ببخشید...
همسایه ی دوست داشتنی ام همچنان حرف میزند و فکر میکند از اعترافی که کرده ام ناراحتم.
به طرفش برمیگردم و کلامش را منقطع میکنم.
+:نه،من از حرف تو ناراحت نیستم نیکی...
برق شادی در حلقه ی تیره ی چشمانش زیر سایه ی شاخ و برگ شلوغ مژه هایش مینشیند.
:_راست میگین؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ در زبان چینی برخی واژه ها
رو میشه با عدد نشون داد:
╟😌 ۵ شبیه «من»
╟😘 ۲ شبیه «دوست دارم»
╟🦋 ۰ شبیه «تو را»
پس ۵۲۰ یعنی
«دوستت دارم»🥰
چقدر دلبررر :)🌛✨
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
🍁ولی محمود درویش چه قدر قشنگ ابراز علاقه میکنه🥺 :
با وجود مدرڪـ دانشگاهے
تالیـف چهار ڪـتاب،
و صـدها مقالہ
هـنوز هم نمےتوانم درست بخـوانم...
برایم "صبــح بخیر" مینویسـے
و آن را "دوستـتدارم" میخوانم!🥺😍
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
امامصادق علیهالسـلام فرمودند :
هر زنی که به شوهرش بگوید
- من هرگز از روی تو خیری ندیدهام -
اعمالش بر باد میرود 😢
پینوشت :
⇦ خیلی مهمه که حتی تو ناراحتیهامون ، هنگام گفتگو کردن
احترام فرد مقابل و نیکیهای گذشته اون رو فراموش نکنیم🌝🌸
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
باید جهان و نظم قدیمش عوض شود
هرڪار مےڪنم که تو باشے ڪنار من💝
#شیرین_خسروی
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
•• #همسفرانه ••
بیقرارتر از مݩ بھ جهاݩـ🌍
هیچڪسے نیسٺـ💓!
ولیڪݩـ👇🏻
درگوشھے #آغوشتو آرامترینمـ😌!
#آشوبمآرامشمتویے🥰🌱
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما
Eitaa.com/asheghaneh_halal
💍
⏝
29.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
از اون ترفندا که قراره خییییلی به کارتون بیاد😌👌🏻
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🚻
⏝
֢ ֢ #منو_همسری ֢ ֢
.
√ چند سال پیش، بعد از فارغالتحصیلی، یه شغل پارهوقت داشتم و هر روز از شهرستان به دانشگاهِ مرکز استان میرفتم. یه روز گرم ماه رمضون، خسته و با دهن روزه از دانشگاه اومدم بیرون که یه گزارشگر شبکه استانی جلوم ظاهر شد😅
شروع کرد در مورد آلودگی هوا سوال پرسیدن. منم خسته و گیج گفتم: "هوا خوبه!" 😂 اونم گفت: "خانم، آلودگی رو نمیبینی؟ بگو خیلی آلودهس!" و خلاصه با کلی سوتی، یه گزارش ازم گرفت..
شب خبر پخش شد و تو شهر کوچیک ما همه دیده بودن! خانواده آقای خواستگار هم منو از تلویزیون دیده بودن و به پسرشون معرفی کرده بودن. اونم گفته بود: "همین!"😶 خلاصه اومدن خواستگاری، و حالا همین آقا همسرمه و دو تا دسته گل داریم🥰
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1087 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃ورودبدونهمسرجانممنوع𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🚻
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
همسر محترم شهید:آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، مشغول کارهای خانه شد. انگار نه انگار که فرمانده است. تمام کارهای من را انجام میداد من هم کم نگذاشتم و گفتم:آقا هادی! درسته تو جبهه فرماندهای و کلی نیرو زیر دستته؛ولی تو خونه من فرماندهام و هر چی میگم باید اطلاعت کنی!
به نشانهی تایید سر تکان میداد و میخندید..
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_هادی_کفش_کنان
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
به شکل تازه ای دوستت دارم
به شکل صبح بارانو بوی گل☁️🌱
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
محبت واجب.mp3
10.9M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
🌛بعضی از رفتارهای بظاهر ساده ما
واجبترین نیازهای عزیزان ماست که
دریغ میکنیم و آسیبش تمام خانواده
را تحت تاثیر خویش قرار میدهد!
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
امام رضاست دیگه...
بلده کِی، کجا و چطور بگه
«حواسم بهت هست🤍»
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوشصت کمی بهترم... صدایش،مثل خواب،شبیه رویا درست از پ
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشصتویک
سر تکان میدهم و لبخند کوچکی میزنم تا مطمئن شود.
لبخند میزند.
انگار خاطرجمع میشود...
دقیق نگاهش میکنم.
برق چشمان قهوه ای اش گیراست اما امان از نجابت نگاهش...
لعنت به من بی دست و پا ....
+:حالا برو تو...
:_شما نمیاین؟
+:تو برو منم الآن میام...
سرش را پایین میاندازد.
:_آخه.. آخه یه کم تاریکه،من..
+:میترسی؟
سرش را بالا میگیرد،دوباره پایین میاندازد.
چند بار به نشانه ی تأیید آرام تکانش میدهد.
ناخودآگاه میخندم.
آرام و بی حرکت به سر پائین انداخته اش،زل میزنم .
+:از چی میترسی؟ نور اتاق که خوبه،دیدی که من توش تونستم کتاب بخونم..
سرش را بالا میآورد و خجالت زده نگاهم میکند.
بفهم دختربچه جان...
کنار هم بودنمان صلاح نیست...
من اختیار کارهایم را ندارم.
حتی نمیتوانم چشم های وامانده ام را کنترل کنم که صورتت را اینقدر بالا و پایین نکنند.
هربار چشمانم در صورتت میچرخد،قلبم گواهی میدهد که نمیشود...
زندگی بدون تو نمیشود...
چقدر من بی دست و پا میشوم کنار تو...
+:باشه،بریم تو....
لبخند از سر رضایتی روی غنچه لب هایش میشکفد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشصتودو
سرم را بالا میگیرم و به ابرهای تیره ای که سقف آسمان را پوشانده اند،نگاه میکنم.
+:به نظر قراره بارون بیاد...
:_شایدم برف...
نگاهش میکنم،با ذوق به ابرها خیره شده.
:_امسال زیاد برف نباریده... دلم برف میخواد...
خنده ام میگیرد
+:میخوای آدمبرفی درست کنی؟
شانه بالا میاندازد
:_چرا که نه،نکنه شما فکر میکنین برف بازی مال بچه هاست؟
شیطنت چشمانم را کنترل میکنم.
+:شاید برف بازی کار بچه ها نباشه،ولی شمام هنوز خیلی بزرگ نیسی دختر کوچولو...
چشمانش را ریز میکند
:_واقعا کارام بچهگونه است؟؟
بچه؟ مگر این حجم از درایت و درک و شعور از یک کودک برمی آید...
+:کارات نه،ولی اینکه از هرچیز کوچولویی ذوق میکنی شبیه بچه هاست...
شانه بالا میاندازد...
وارد اتاق میشود و من پشت سرش..
در بالکن را میبندم.
داخل گرم است و نیمهروشن...
نیکی روی زمین مینشیند،سرش را به دیوار تکیه میدهد و چشمانش را میبندد.
روبه رویش مینشینم.
باید از نگاه کردن به او فرار کنم.
اما انگار نمیشود.
مدام چشمانم از روی وسایل میغلطند و روی نیکی متمرکز میشوند.
سکوت اتاق دیوانه ام میکند.
آرام،بی دغدغه و بی هیچ دلهره،چشمانش را بسته.
نه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشصتوسه
این کوبش متمادی قلب و هجوم خون به صورتم و گر گرفتن پوستم نشان میدهد که نمیشود..
بدون او..
نمیشود...
صدای بلند بوق،ناگهان از خیابان میآید.
نیکی هراسان چشمانش را باز میکند.
+:نترس... نترس نیکی چیزی نیست خانمـ..َ
میم مالکیت در دهانم نمیچرخد.
قلبم دستور میدهد و تأکید میکند که نیکی برای توست...
اما عقلم به زبان نزدیک تر است و نمیگذارد...
نیکی آرام،چند نفس کوتاه ولی عمیق میکشد و دستش را روی پیشانی اش حائل میکند.
نکند متوجه لفظ و کلامم شده باشد؟؟
:_خیلی وقته خوابیدم؟
لحنش خالی از دلخوری است...
از ته دل،لبخندی روی لبانم میشکفد.
+:نه.. چند ثانیه بود...
لبخند کمرنگی روی لبهایش مینشیند.
:_ببخشید،اصلا نفهمیدم کی خوابم برد...
حق دارم....
همین که با لبخندش جان میگیرم یعنی نمیتوانم،نمیشود...
دنیای من بدون نیکی نمیشود.
این حس ناشناخته که از چشمانم روی قلبم میریزد و داغم میکند،روحم را پرواز میدهد و جانی
تازه به رگ هایم میریزد.
همین حسی که نمیدانم چیست و نمیدانم کی در من جوانه زد...
هرچه هست،حال خوبی است.
لبخندی به صورتش میپاشم
+:اگه خسته ای،بخواب...
با دست چپ،چشمانش را میمالد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوشصتوچهار
:_نه دیگه... خوابم پرید...
میخواهم چیزی بگویم که صدای در میآید.
بلند میشوم و پشت در میایستم.
صدای گام هایی میآید.
صدا میزنم
+:مانی تویی؟
صدای خسته ی مانی میآید.
ُ :_ وستا...مسیح! این آقا زحمت کشیدن نصفه شبی اومدن قفل رو باز کنن.
آره منم،بفرمایید تو ا
اینجا چرا تاریکه؟
+:دمت گرم داداش...فکر کنم برق رفته
:_نه کل ساختمون برق داره... شاید اشکال از فیوزه بذا ببینم..
+:مراقب باش..
چند دقیقه میگذرد و یک دفعه اتاق پر از نور میشود.
به طرف نیکی برمیگردم و لبخند میزنم.
+:چیزی تا آزادی نمونده!
لبخند میزند و سرش را پایین میاندازد.
مانی میگوید
:_فیوز پریده بود... مال این قسمت خونه..
+:دستت درد نکنه..
صدای ابزار آلات و تق تق چیزی از پشت در میآید.
نزدیک نیکی مینشینم و با ابروهایم به کتابخانه اشاره میکنم
+:هرکدوم از کتابها رو هروقت خواستی بیا ببر..
نگاهم میکند،با شیطنت...
:_اگه برشون دارم و پس ندم چی؟
چقدر این همنشینی چند ساعته،دختربچه ی همسایه ام را خودمانی و راحت کرده است...
+:ازتون شکایت میکنم خانم وکیل...
ملیح میخندد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝