eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال 🚩
15.5هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• به آدما رویاهات رو نگو نشونشون بده . . .😌👒 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• از تو بعید نیست میان دو خنده‌ ات تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود(: ..💙 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد دوباره به سراغ تشت کهنه ها رفت و با حرص مشغول چنگ زدن و شستن شد. کهنه ها را که آب کشید شلنگ گرفت و حیاط را شست و عصبی به سمت اتاق آمد. بدون این که به من نگاه کند وارد اتاق شد. از شدت عصبانیت رگ گردنش ورم کرده بود و رنگش هم کبود بود. جوراب هایش را از کنار رختخواب چنگ زد و مشغول پوشیدن شان شد. از ترس گوشه اتاق ایستاده بودم و جرات حرف زدن نداشتم. از جا برخاست و گفت: از دیشب هی دارم ازت می پرسم دستت چی شده یک کلمه نمیگی چی شده من غریبم؟ باهات نسبتی ندارم؟ نباید بدونم چه بلایی سرت اومده؟ سر به زیر انداختم و گفتم: نمی خواستم شرّ درست بشه _وقتی بهت تهمت می زنن یعنی شرّ درست شده رقیه مظلوم بودن با ذلیل بودن فرق داره چرا میذاری بهت تهمت بزنن ذلیلت کنن هان؟ چرا سکوت می کنی میذاری هر بلایی سرت بیارن؟ چرا به من نگفتی چی شده؟ در حالی که با گوشه روسرب ام بازی می کردم گفتم: نمی خواستم کار به این جا بکشه ما همسایه ایم خوبیت نداره رومون تو روی هم باز بشه _جایی خوبیت نداره رو ها به هم باز بشه که سهوی یه اتفاقی افتاده باشه نه این که عمدی بهت تهمت بزنن دستت رو بپیچونن و با افتخار بیان اعلام کنن چه بلایی سرت آوردن اگه این زنیکه ... حرفش را خورد و برای این که ناسزا نگوید لا اله الا الله گفت و دوباره ادامه داد: اگه همسایه دستت رو می شکست خوب بود؟ _حالا که نشکسته _باید حتما می شکست که صدات در بیاد به من بگی؟ کلاهش را از روی طاق برداشت سرش گذاشت و گفت: من میرم شب میام می برمت پیش شکسته بند ببینم چه بلایی سر دستت آوردن قدمی به سمت در رفت که پرسیدم: قبل رفتن بغلم نمی کنی؟ به سمتم چرخید و گفت: فعلا عصبانی ام نمی تونم بغلت کنم محبت کنم _ولی من الان به بغلت نیاز دارم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اصغر قاسمی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد زیر لب لا اله الا الله گفت و سر جایش ایستاد. به سمتش قدم برداشتم و خودم را در بغلش جا کردم و محکم خودم را به او فشردم. چند ثانیه ای طول کشید تا بازوانش را به دورم پیچید. سرم را به سینه اش چسباندم و گفتم: من اگه چیزی نگفتم دلم نمی خواست تو ناراحت بشی وگرنه مگه من جز تو کیو این جا دارم؟ انگار دلم می خواست در آغوش احمد هر چه پیش آمده بود را بگویم و خودم را خالی کنم. دلم می خواست در آغوش او خودم را تبرئه کنم: من غذای همسایه رو نخوردم _می دونم نخوردی _دیروز پای شیر آب شلوغ بود من می خواستم پارچ رو آب کنم بیارم تو اتاق برای همین رفتم آشپزخونه وگرنه من اونجا کاری نداشتم که برم رفتم پای شیر آب دیدم یه قابلمه ذوی گازه توش دو تا قاشقه درشم بازه آشپزخونه خیلی کثیفه پر سوسکه رو دیوارش مارمولکم داره اصلا نمی دونستم قابلمه مال کیه با خودم گفتم در قابلمه شون رو ببندم چیزی تو غذاشون نیفته غذاشون حیف بشه قاشقا رو از توش برداشتم اومدم درش رو بذارم همسایه سر رسید. با بغض ادامه دادم: چون ذست من قاشق بود و بالا سر قابلمه بودم فکر کرد من غذاش رو خوردم. اومد جلو هر چی از دهانش در اومد بهم گفت اصلا نمیذاشت من توضیح بدم. یهو ناغافل این دستم که قاشقا توش بود رو گرفت پیچوند هر چی می گفتم ول کن بدتر پیچوند اگه انسی خانم صدای ناله و فریادم رو نشنیده بود و سر نرسیده بود حتما دستم رو می شکست هر چی می گفتم قاشقا توی قابلمه بود من اگه می خواستم بخورم یه قاشق باید دستم می بود نه دو تا گوش نمی داد. احمد روی سرم را بوسید و در حالی که پشتم را نوازش می کرد گفت: من می دونم تو نخوردی و حرفاش تهمته از این به بعد هر کی بخواد اذیتت کنه با من طرفه فقط قول بده دیگه ازم چیزی رو مخفی نکنی تو به خاطر من کم اذیت نشدی دلم نمیخواد جز خودم کسی اذیتت کنه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمود کریمی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• آقا در انتظارم و محتاج یک نگاه تا زندگی شود برای دلم باز رو به راه✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 یک جهان🌍 بر هم زدم⚡️ کز جمله بگزیدم تو را😉 ﮼𖡼 من😌 چه میکردم به عالم🧐 گر نمیدیدم تو را🥰 فیاض لاهیجی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1351» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• زنـدگے ماننـد یـک کتـاب است📚 هـر روز یـک صفحـہ جدیـد را شـروع مے کنے📖 بگـذار اولین کلماتی که✍🏻 در صفحه جدیدت می نگارے🌱 صبح بخیر باشد …🍄 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🌸امام حسن سلام الله علیه : لرجل جاءَ إلَيهِ يَستَشِيرُهُ في تَزويجِ ابنَتِهِ : زَوِّجْها مِن رَجُلٍ تَقِيٍّ ، فإنّهُ إن أحَبَّها أكرَمَها وإن أبغَضَها لَم يَظلِمْها .🫂 🌸امام حسن عليه السلام : (خطاب به مردى كه با ايشان در باره ازدواج دختر خود مشورت كرد) او را به مردى باتقوا شوهر ده ؛ زيرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گراميش مى دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وى ستم نمى كند .❤️‍🩹 منبع:مكارم الأخلاق : ۱ / ۴۴۶ / . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• چشمانت با من همان می کند که بهار با درختان باران با خاک تشنه و عشق با قلب آدمی🤍 •محمد شیرین زاده . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• محدودم کن به دوستـ💕 داشتنت دلم میخواهد جز چیزے به چشمِ دلـ💚 نیاید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• باقالی پلـو 😍 مخـصـوص ۳ نــفر🤓 نـمــک ۲ لیوان باقالے تمـیز💚 ۲ لیوان برنـج شسته شده🌾 یک قاشـق چای‌خوری پودر سیـر🧄 حدود سه چهارم لـیوان شوید خشک برای خـوراک مرغ : دوتا پیـاز🧅 پـودر سـیر: ۱ قاشق چای‌خوری🧄 پـاپریکا: ۱ قاشق چای‌خوری🌶 نمـک و فلـفل‌سیاه🧂 زعفرون🧡 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏یادش‌بخیر! انگار همین دیروز بود با محبوبم از هاروارد داشتیم چایی می‌خوردیم، که گفت واسه من کم‌بریج ☕️😄 . . •📨• • 904 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• امروز یه روز خوبه... 🌝🌷 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سرم را بالا گرفتم به احمد نگاه دوختم و گفتم: تو مگه اذیت کردن هم بلدی _من بلدم تو انگار عادت نداری اذیت شدن ها رو به روم بیاری دوباره روی سرم را بوسید و کمی مرا از خودش فاصله داد و گفت: تا شب که بر می گردم مواظب خودت باش _چشم _چشمت بی بلا احمد خداحافظی کرد و رفت. کمی دور اتاق را جمع کردم و وقتی از خلوت بودن حیاط مطمئن شدم چادر پوشیدم تا به دستشویی بروم. کنار دستشویی با آفتابه وضو گرفتم و به اتاق برگشتم. داشتم علیرضا را شیر می دادم که همسایه محکم به شیشه در کوبید و با عصبانیت و صدای بلند گفت: بیا بیرون شازده خانم حالا شوهرت رو برای من شیر می کنی می فرستی از ترس دست و پایم شروع به لرزیدن کرد و قلبم به شدت می تپید. علیرضا هم محکم مرا چسبیده بود و رهایم نمی کرد. دوباره محکم به شیشه کوبید و گفت: بیا بیرون ببینم. چند بار دستگیره در را بالا و پایین کرد ولی چون عادت داشتم وقتی تنها هستم در اتاق را قفل کنم نتوانست وارد اتاق بشود. فریاد زد: باز کن درو _باز چیه اومدی گرد و خاک کنی؟ صدای حاج خانم بود که به خواهرش تشر زد. سایه شان را از پشت پرده اتاق می دیدم. خواهر حاج خانم گفت: به تو ربطی نداره میخوام این یک ذره بچه رو ادبش کنم دیگه شوهرش رو برای من شاخ نکنه _تو برو یه فکری به حال خودت بردار نمیخواد مردم رو ادب کنی تو به پر و پای کسی نپیچی کسی کار به کارت نداره _ها چیه؟ سبیلت رو چرب کردن که به جای این که طرفداری خواهرت رو بکنی طرف غریبه رو گرفتی؟ _بر فرض چرب کرده باشن سه ساله آوردمت این جا هر روز از دستت یک ماجرایی داریم کی میخوای دست از این کارات برداری _دو قرون کرایه این قدر برات ارزش داره که داری به خاطر غریبه حرف بار خواهرت می کنی؟ _اصلا آره تو فکر کن ارزش داره سه ساله مفت نشستی این جا یک قرون که ندادی هیچ هر چی مستاجر خوبم داشتیم فراری دادی با کارات این دفعه دیگه نمیذارم مستاجری که اجاره دو ماهش رو جلو جلو میده فراری بدی بخوای شرّ درست کنی به پر و پای اینا بپیچی با خودم طرفی خواهر حاج خانم در حالی که بلند بلند فحش می داد و بد و بیراه می گفت به اتاقش برگشت و من نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حبیب الله آبسواران صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• چند دقیقه بعد دوباره تقه آرامی به شیشه در خورد و صدای انسی خانم را شنیدم: رقیه خانم... علیرضا را زمین گذاشتم و در را باز کردم. سلام کرد و همراه دو دخترش وارد اتاق شد. دختر هایش زیر لب سلام کردند و با خجالت نگاه دزدیدند و پشت چادر رنگی مادرشان مخفی شدند. انسی خانم در را بست که تعارف کردم بنشیند. کمی از در فاصله گرفت نشست و گفت: چه خوب کردی به شوهرت گفتی بیاد حق این سلیطه خانم رو بذاره کف دستش حسابی کیف کردم لبخند کمرنگی زدم و گفتم: من چیزی نگفته بودم خودش به شوهرم گفت چه بلایی سرم آورده _هر چی بود خوبش شد خوشم اومد شوهرت یه کاری کرد دیگه حاج خانمم مجبور شد تو روی خواهرش در بیاد دیگه فکر نکنم جرات کنه دور و برت بیاد به دستم نگاه دوخت و پرسید: دستت خوب شد؟ سر بالا انداختم و گفتم: فرق چندانی نکرده هنوز درد داره شب شاید بریم پیش شکسته بند مچ دستم را گرفت و گفت: الهی بشکنه دستش دست دختر منم یک بار پیچوند تا سه روز دستش پرم داشت و درد می کرد. این قدر دنبه و زردچوبه مالیدم تا خوب شد. به دخترهایش اشاره کرد و گفت: شرمنده دیشب که گفتی بچه ها رو بگم بیان پیشت این قدر ذوق کردم بهشون گفتم. اینام از خواب که بیدار شدن گفتن ما رو ببر پیش خاله دیگه منم آوردم شون با لبخند به بچه ها نگاه دوختم و گفتم: الهی قربون شون برم خوب کردی آوردی شون منم از تنهایی در میام قابلمه غذایی را از زیر چادرش بیرون آورد و گفت: اینم نهارشون چیز قابل داری نیست خوراک لوبیاست ولی زیاد پختم اگه دوست داشتی خودتم باهاشون بخور. تشکر کردم که گفت: از جهت شبهه دار نبودنش هم خیالت جمع من از وقتی رفتم سر کار و اختیارم دست خودم بوده حساب سال و خمسم رو دادم با خودم گفتم هرچی خونه شوهر مال حروم و ناپاک و شبهه دار خوردم بسه کم یا زیاد هر چی در بیارم خمسش رو میدم تا ان شاء الله شرمنده امام زمان نشم و برکت زندگیم و عاقبت به خیری خودم و دخترام هم تضمین بشه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علیرضا آرمات صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• دنیا برای قلب من انگار کوچک می‌شود وقتی که دور از این حرم دلتنگ مشهد می‌شوم . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 تا✨ گل روی تو دیدم🌸 همه گل‌ها خارند🌵 ﮼𖡼 تا💫 تو را یار گرفتم🥰 همه خلق اغیارند😉 سعدی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1352» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• در اشتباهـات دیروز خـود نمان🚫 زیـرا کہ آن‌هـا متعلق بہ گذشته‌اند☺️ حالـا کہ هدیهـ اے از یـک روز جـدید بہ تو داده شـده 🎁 از آن یـک روز خـوب بـساز✅🤍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• امام حسین(ع) : «مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟». امام حسين (ع) فرمود: «پروردگارا! آن كه تو را نيافت، چه يافت و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟».🫂✨ منبع:بحار الانوار، ج 95 ،ص 226 ،ح3 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• ‍ • بدون هیچ دلیلی همه‌ش دلم می‌خواد گریه کنم 😢 • خیلی وقته که تمرکزم رو از دست دادم و همه‌ش بیقرارم ... 😓 ⛅ آدم‌ها ممکنه توی دوره‌های مختلف زندگی، دچار بعضی از بحران‌های روحی بشن که خیلی از این بحران‌ها موقتی هستند یعنی ناشی از بعضی شرایط جسمی، یا موقعیت‌های استرس‌برانگیزند 😇 مثلا کنکور، یا حتی خود خواستگاری درسته که 💕 ازدواج مایه‌ی آرامشه؛ آدم‌ها رو از تنهایی دور کنه، خیلی از نگرانی‌ها رو کم می‌کنه و اضطراب‌ها از ابهام آینده رو می‌تونه پایان بِده اما ازدواج 🍁 به تنهایی، نمی‌تونه بحرانی‌های حادّ روحی رو از بین ببره... 🌸👈 اگه بحران روحی ما مدت طولانیه که وجود داره، یا اگه باعث شده از زندگی، هیچ لذتی نبریم، یا اگه ما رو دچار فکرهای خطرناک کرده یا خواب و زندگیمون رو مختل کرده، مهمه که 😌 پیش از بله دادن و ازدواج، با یه مشاور و رواشناس مطمئن صحبت کنیم و مشکل رو درمان کنیم تا بعد از ازدواج و تأهل بحران روحیمون بیشتر نشه و بتونیم آرامش واقعی رو احساس کنیم . . . 😍🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• من معلـ👨🏻‍🏫ـم هستم اما در کلاسِ درسِ اهلِ پاسِ واحدِ چشمِ خمارت نیستم😍 👈🏻🫀 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• جوجهـ ماسـتے ایرانے😍🍖 ۱ عدد سینهــ مرغ بـدون اسـتخوان🍗 ۳ ق غ ماسـت چکیده ۱ ق چ نمـک🧂 نصـف ق چ فلفـل سیاه ۴ حبهـ سـیر 🧄 مقـداری روغن زیـتون🫒 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌خواهرم تعریف میکرد تا معلممون اومده رو دفتر و باز کرده که بپرسه، منم چون درس نخونده بودم شروع کردم به سمته معلم "آیه وجعلنا" رو خوندم و همینطور که لبام غنچه بود، داشتم فوت میکردم معلممون سرشو بالا آورد و منو دید😁 و سریع گفت خانومی که داری فوت میکنی اول تو بیا درس جواب بده😅 خواستم بگم یه جوری تابلو این آیه رو نخونی مثله خواهره من ضایع بشین؛ شاید اگه خواهرم فوت نمیکرد دعا رو به سمته معلم، شاید اون روز اصن معلم قرار نبود ازش بپرسه 😅😅 پس گسستگی و بزارید کنار و درس بخونید! . •📨• • 905 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ✍🏻 از نظر 68 درصد از مردان👇 👈زنان به هنگام لبخند زدن حتی از زمانی که آرایش میکنند هم زیبا ترند😌 لبخند بزن قشنگم😍 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به رویش لبخند زدم و گفتم: دادن خمس کار خیلی خوبیه ولی فکر نکنم به شما تعلق بگیره _فکر نکن دادن خمس برای خودمم راحت بودا خیلی با نفس خودم و شیطون وسوسه گر جنگیدم تا بالاخره تونستم خمس بدم. اولش که اومده بودم اصلا نمی دونستم خمس چیه و واجب چیه فکر می کردم همین که مالت حلال باشه نون زحمتکشی در بیاری کافیه تا این که پارسال ماه رمضون که مسجد می رفتم اولین بار درباره خمس شنیدم. حاج آقای مسجد می گفت فکر نکنید خمس و حساب سال مال پولداراست فقط، می گفت هر کسی درآمد داشته باشه و از این درآمدش سر سال ولو یک قرون ولو یک پول سیاه اضافه بیاد می گفت همینو باید خمسش رو بده می گفت مثل بی بی شطیطه باشید نگید کمه زشته حتما باید پولدار و ثروتمند باشم خمس بدم می گفت هر چی در آوردین اگه چیزی ازش اضافه اومد همون رو خمسش رو بدید تا مال تون پاک بشه _بی بی شطیطه کی ان؟ _منم نمی شناختم و نمی شناسم. حاج آقا می گفت می گفت زمان امام کاظم شیعیان خراسان نمی دونم یا فقط شهر نیشابور میخواستن حقوق شرعی که به گردنشون اومده رو پرداخت کنن چند هزار درهم و دینار و کلی پارچه و این جور چیزا تحویل نماینده شون میدن یه نامه مهر و موم شده در مورد سوالات شرعی شون میدن بهش میگن برو مدینه اگه دیدی بدون شکسته شدن مهر و موم جواب سوالا داده شده این شخص امامه و وجوهات ما رو بهش بده اگر نه بهش نده و وجوهات مونو برگردون این نماینده وقتی راه میفته بیاد بی بی شطیطه که یک زن مومنه و زاهدی بوده جلوش رو می گیره یک درهم و یک پارچه میده بهش میگه این حق امام تو اموال منه بردار بلر بده به امام نماینده امام خجالت می کشه میگه این خیلی کمه من نمی برم اینو بی بی شطیطه هم میگه به کم یا زیادیش چه کار داری بردار ببر سهم امام رو تحویل بده این آقا هم میره مدینه وقتی پیش امام کاظم می رسه امام کاظم بهش میگه مال بی بی شطیطه رو بیار همون خمس و حق شرعی بی بی شطیطه رو قبول می کنه و باقی رو پس می فرسته حاج آقا می گفت امام کاظم به اون نماینده یکم پول و یکم پارچه میده میگه به بی بی شطیطه بگو وقتی تو برسی 19 روز بعدش از دنیا میره این پارچه رو برای کفنش نگه داره و این پولم این جوری خرج کنه. بعد به نماینده میگن به بی بی بگو من خودم میام بالا سر جنازه اش نماز می خونم. با تعجب پرسیدم: واقعا؟ این قصه راسته؟ انسی خانم شانه بالا انداخت و گفت: حاج آقا تعریف می کرد. می گفت مقبره این خانم توی نیشابور هست و میشه بری زیارت من اینو که شنیدم با خودم گفتم انسی تو این دوره زمونه تو هم برای امامت بی بی شطیطه باش هر چند به پای اون نمی رسی ولی می تونی تلاشت رو بکنی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مجتبی امیری دوماری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•