eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
507 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 هزار سلام به نشانه هزار       دعای سلامتی 🌸 هزار درود به نشانه هزار       آرزوی زیبا 🌸 تقدیم شما دوستان 🌸 روزتون بی نظیر و زیبا ❣ 🌸 دلتون خوش و لبتون خندون ❣ @avayeqoqnus
❣یک عاشقانه بسیار زیبا ❣ عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم بنشینم و بنشانمت آن سان که خواهم خوانمت وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس وربانگ برداری که بس ! غمگین تماشایت کنم تا کهکشان، تا بی نشان، بازو به بازویت دهم با همزبانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم بانوی رویاهای من، خورشید دنیاهای من امید فرداهای من، تا کی تمنایت کنم؟ @avayeqoqnus
کارهایی را بکن که دوست داری ، جوری باش که دوست داری ، و راهی را برو که حالت را بهتر می کند ! به اینکه دیگران برایِ تو چه فکری می کنند فکر نکن ! ما اینجا نیستیم که بابِ میلِ دنیا و دیگران باشیم ! ما آمده ایم تا خودمان ، تعبیرِ رویاهایِ خودمان ، و برایِ خودمان باشیم … ♦️این متن برای دوستانتون هم ارسال کنید 🙏🌸 @avayeqoqnus
🍃 ی آرزوی زیبا 🍃 ی دعای قشنگ 🍃 برای تک تک شما مهربانان 🍃 الهی شادیاتون زیاد 🍃 غم هاتون کم 🍃 و زندگیتون پر از عشق باشه ♦️ صبح آخرین روز سال ۱۴۰۱ بخیر و شادی عزیزان 🙏🌸 @avayeqoqnus
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد 《حافظ》 @avayeqoqnus
دیوان صوتی حافظ 164 با صدای خانم مدرس زاده.mp3
2.9M
خوانش شعر "نفس باد صبا" با صدای خانم مدرس زاده ♦️گوش کنید و لذت ببرید و برای دوستانتون هم بفرستید 🌸✋ @avayeqoqnus
🌸 بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است 🌸 بر طرف چمن روی دل افروز خوش است 🌸 از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست 🌸 خوش باش و مگو زدی که امروز خوش است @avayeqoqnus
📚 داستان پیرمردی که در ۸۰ سالگی شادی را پیدا کرد پیرمردی بود که در روستایی زندگی می‌کرد. او همیشه افسرده بود و درباره هر چیزی اعتراض می‌کرد و در یک کلام همیشه حالش بد بود! هرچه سنش بالاتر می‌رفت بداخلاق تر و بد دهن تر می‌شد. مردم از او دوری می‌کردند، چرا که بدشانسی او مسری بود. او حال بدش را به بقیه نیز منتقل می‌کرد. اما وقتی به هشتاد سالگی رسید اتفاق عجیبی افتاد. شایعه‌ای فورا در میان مردم پخش شد: پیرمرد امروز خوشحال است؛ او درباره هیچ چیز شکایت نمی‌کند، لبخند می‌زند و حتی چهره اش باز شده است. اهالی روستا دور هم جمع شدند. از پیرمرد پرسیدند چه اتفاقی برای تو افتاده است؟  گفت: اتفاق خاصی نیفتاده. هشتاد سال من به دنبال شادی بودم و این کار بی‌فایده بود. حالا تصمیم گرفتم بدون شادی زندگی کنم و فقط از زندگی لذت ببرم. به همین دلیل الان شادم! 👏👌 @avayeqoqnus
ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم سرعت مان را بیشتر و بیشتر می کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید… @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین روزهای اسفند است از سر شاخِ این برهنه چنار مرغکی با ترنمی بیدار می زند نغمه ، نیست معلومم آخرین شکوه از زمستان است یا نخستین ترانه های بهار ؟ @avayeqoqnus
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها ، بهرِ نثار با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد ” با سرود تازه ” هر روزتان نوروز باد ” شهر سرشار است از لبخند ، از گل ، از امید تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . . ♦️سلام دوستان ✋ صبح اولین روز بهار بخیر 🙏❤ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❣ نوروزتون مبارک عزیزان ❣ ♦️ان شالله که سال جدید سالی پر از خیر و شادی و اتفاق های خوب برای تک تک مردم سرزمینمون باشه. آمین 🙏🙏❤ @avayeqoqnus
🌸 دود اگر بالا نشیند، کسر شأن شعله نیست 🌸 جای چشم ابرو نگیرد،گر چه او بالاتر است @avayeqoqnus
📚 وقتی که او مُرد ... وقتی که او مُرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد! نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی. شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند. وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود اینجور کنار آمدیم: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما… اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم. موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند. آن وقت بود که از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟ @avayeqoqnus
گل من سبزه زاری کرد پیدا زمانه نوبهاری کرد پیدا در این موسم که از تأثیر نوروز جهان نو روزگاری کرد پیدا ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد زر گل را، عیاری کرد پیدا شدم موی و فرو رفتم به رویش همانم خارخاری کرد پیدا نهانی خارخاری داشت آن شوخ به حمدالله که باری کرد پیدا ببین خسرو، اگر جانت به کار است که جان را باز کاری کرد پیدا 《امیر خسرو دهلوی》 @avayeqoqnus
حکایتی خواندنی از بهلول دانا: یک روز عربی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک‌پزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند می‌شد. خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند. بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟ بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند. 👏👌 @avayeqoqnus  
🔹 ماه برکت زِ آسمان می آید ♦️ صوت خوش قرآن و اذان می آید 🔹 تبریک به مؤمنینِ عاشق پیشه ♦️ تبریک، بهار رمضان می آید 🔹فرا رسیدن ماه مهمانی خدا مبارک باد 💐 @avaeqoqnus
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند 《رهی معیری》 @avayeqoqnus
📚 حکایت پیرمرد روزه دار در ماه رمضان در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا می‌خورد. بـه او گفتند: پیرمرد مگر روزه نیستی؟   پیرمرد گفت:چرا روزه ام،فقط آب و غذا می‌خورم. جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟   پیرمرد گفت: بله، دروغ نمیگویم، بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم بـه مال کسی ندارم و…  ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمی‌توانم معده را هم روزه دارش کنم.   بعد پیرمرد بـه جوانان گفت: آیا شـما هم روزه هستید؟   یکی از جوانان در حالی‌که سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمی‌خوریم!!!   ماه رمضان پیشاپیش بر همه ی آنان کـه چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و به زمین، آب، گل و سبزه و دیگر موجودات آسیب نمی رسانند خجسته باد. 🙏🙏 ♦️این داستان زیبا رو برای دوستانتون هم ارسال کنید ✋🌸   @avayeqoqnus
می خواهم به اتفاقاتِ خوبِ نیفتاده اعتماد کنم و ایمان داشته باشم که یکی از همین روزها خواهند افتاد درست لابلای مشغله هایی که از سر و کولِ روزمرگی هایم بالا می روند ، در دلِ نگرانی هایی که حوالیِ باورهایِ من ، جا خوش کرده اند، و در اعماقِ خستگی هایِ مفرط و تکراری ام … اتفاقاتِ خوب ، خواهند افتاد و من دوباره شبیهِ کودکی ام ؛ لبخند خواهم زد … 🔹 زندگی تون سرشار از اتفاق های خوب باشه رفقا 🙏💐 @avayeqoqnus
☘ خداوند همیشه چیزی برایت دارد ☘ کلیدی برای دشواری هایت ☘ نوری برای تاریکی هایت ☘ تسکینی برای غم و اندوهت ☘ و نقشه ای برای هر فردایت ♦️ صبح اولین جمعه سال بخیر و شادی دوستان 🙏🌸 @avayeqoqnus
از شیخ بهایی پرسیدند: سخت می گذرد. چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت می گذرد، سخت که نمی ماند. پس خدا را شکر که می گذرد و نمی ماند. دیروز خوب یا بد گذشت؛ و امروز روز دیگری ست؛ قدری شادی با خود به خانه ببر راه خانه ات را که یاد گرفت فردا با پای خودش می آید @avayeqoqnus
🍃 این شعر خیلی امید دهنده ست 🍃 آرام باش عزیز من ، آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو می‌رویم ، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری ، طالع می شود 《شمس لنگرودی》 ♦️اگه خوشتون اومد برای دوستانتون هم ارسال کنید 🌸✋ @avayeqoqnus
🌸 در این صبح زیبا 🌸 از خداوند میخواهم 🌸 آنچہ را شایستہ ے توست بدهد 🌸 نہ آنچہ را ڪہ آرزویت هست !! 🌸صبـحتـون بهارے و زیبا 🙏 @avayeqoqnus
🌱 تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است 🌱 طالع مگو که چشمه خورشید خاورست 🌱 کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است 🌱 آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است @avayeqoqnus
📚 داستان پیرمرد خردمند و پسر بچه زبل در یک دهکده، پیرمرد خرمندی زندگی می کرد. افرادی که به مشکلی بر می خوردند یا سوالی داشتند، به او مراجعه می کردند. یک روز یک بچه باهوش و زِبل که می خواست سر به سر پیرمرد خردمند بگذارد، پرنده ی کوچکی گرفت و آن را طوری در دستش گرفت که دیده نشود. بعد پیش پیرمرد رفت و به او گفت: پدربزرگ، من شنیده ام شما باهوش ترین مرد دهکده هستید. اما من باور نمی کنم. اگر راست است، می توانید بگویید که این پرنده ای که در دست من است زنده است یا مرده؟ پیرمرد نگاهی به پسر انداخت و فکر کرد: اگر به او بگوید که پرنده زنده است، او با یک حرکت کوچک دستش پرنده را می کشد، و اگر بگوید که پرنده مرده است، او پرنده را آزاد می کند تا به خیال خودش ثابت کند که از پیرمرد باهوش تر است. پیرمرد دستش را روی شانه ی پسرک زبل گذاشت و با لبخند گفت: مرگ و زندگی این پرنده به اراده ی تو بستگی دارد. 👌 @avayeqoqnus