شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 نیلوفر سکوت کرد. برخلاف انتظار هیچی بهم نگفت و باهام برخورد نکرد و پرونده انظبا
#داستان_زندگی 🌸🍃
نیلوفر
همون روزا یه خواستگار واسم میخواست بیاد که پسر خوبی بود با وضع مالی خوب و مهندس..وقتی بهم گفتن،فقط گریه کردم و گفتم نه.میگفتن حالا ببینش اگر خواستی قبول نکن.ولی من حس میکردم متعلق به دانیالم و کل وجودم هنوزم دانیال بود.یادمه دانیال هیچی نداشت و وضع مالیشونم خوب نبود ولی عشق مگه اینچیزا حالیشه؟
خلاصه هرکاری کردن من قبول نکردم پسره رو ببینم تااینکه یه روز اتفاقی با سمانه (دخترعموم)میرفتیم مغازه ک دیدمش
یه پسر تقریبا23ساله با موهای بور و چشمای سبز و قدبلند
سمانه گفت آنید این پسرس
بعدش ک رفتیم خونه و فهمیدن من دیدمش،نظرموپرسیدن و دلم میخاست خودمو بکشم چون از ازدواج فراری بودم و از ریشه باهاش مشکل داشتم(فقط دانیال بود ک من حاضر میشدم بدون چون و چرا و چی قبولش کنم.عشقه دیگه ادمو کور میکنه) همم با احترام به همه ی چشم سبزقشنگا،من باب میلم نبود.....
مامان وبابا تصمیم گرفتن برای همیشه از اون شهر بریم و تو یه کلان شهر،زندگی جدیدی رو شروع کنیم.
روز اخری بود ک من توی اون شهر بودم
چقدر عجیب دلگیر بود..و حال عجیبی داشتم.
تو حال و هوای خونمون ک همه اسباب و اساسیش جمع شده و خالی شده بودم ک یهو صدای در اومد.درو باز کردم .مرجان بود
با بغض و دلخوری نگاهش کردم
تعارف کردم بیاد تو .اومد و شروع کرد
گفت نیلو منو ببخش ک بهت نگفته بودم دوسش دارم اخه دم اخریا اینقد از عشقش واسم گفتی ک منم هوایی شدم
من سکوت کردم.اونم ادامه داد
گفت دانیال فعلا بچه هست و این سن واسش زن نمیگیرن ک منم میخام برم به پسرعمم
چیزی بهش نگفتم.گفت منو میبخشی؟حالا ک داری واسه همیشه از پیشم میری منو ببخش
زبونم پر بود از دلخوریا از گله کردن که نامرد تو خواهرم مونسم رفیقم همدمم بودی زبونمو پر کردم ک بهش بگم چه شبایی ک از بی کسی گریه کردم و نبود ارومم کنه بگم چقدر بخاطرش گریه کردم بخاطرش چقدر دلم عذاب کشید و ناله کرد
ولی سکوت کردم..چه فایده ای داشت من دیگه داشتم واسه همیشه از اون شهر و مرجان و دانیال
اخ...دانیال چطوری از پیشت برم من خدا...
مرجان گفت میبخشی؟گفتم باشه و بغلم کرد و منم بغلش کردم و کلی گریه کردیم..جای زخم خیانتش هنوز رو قلبم تازه بود ولی دلم به رحم اومد .خدافظیه تلخی کردیمو رفت.تو خونمون قدم زدم تو حیاطمون.رفتم باغ کنار خونه و برا اخرین بار توش نفس عمیق کشیدم..جاهایی ک گریه های یواشکی میکردم رفتم و برا اخرین بار ب همه چیز نگاه کردم
اخرشب با هزار بدبختی گوشی ابجیمو که تازه خریده بود گرفتمو رفتم رو پشت بوم خونمون نشستم.تو تاریکی شهر.نگای لیست اهنگاش کردم.
نه از پشت سرم میترسیدم نه از تاریکیه شب
تویه دنیای دیگه بودم.خدافظی از اولین عشقم که اینطوری افسرده و پژمردم کرد
ولی قشنگ بود..زخمشم قشنگ بود..
اهنگه شروع شد...
درگیر رؤیای تو ام/منو دوباره خواب کن/دنیااگه تنهام گذاشت/تومنو انتخاب کن/هرکاری میکنه دلم/تا بغضموپنهون کنه/چی میتونه فکر تورو/از سرمن بیرون کنه/یا داغ رو دلم بذار/یاکه ازعشقت کم نکن/تمام تو سهم منه/به کم قانعم نکن/
چشمام هیچجارو نمیدید پلک زدنمم نمیومد
پراز اشک ،پراز آه ،پر از خواهش،ساکت و دهن بسته خیره به رو به روم.
اشک ریختمو از عمق وجودم ضجه زدم و جلوی دهنمو محکم گرفته بودم
انقدر اشک ریختم و ناله کردم ک داغون شده بودم دلم میخواست خودمو از پشت بوم پرت کنم پایین .ولی مامان بابام چه گناهی کردن
دلم میخواست یه فریاد بزنم از ته دل تا یکم خالی شم ولی شب بودو شهر ساکتو تابستون همه توی حیاط...اون شب من عمیقا له شدم و فشار زیادی رو متحمل بودم.اون شب...اخ
ک چقدر پردردبود چقدر تلخ
صبح شد و با همسایه ها خدافظی کردیم.با سمانه ک باهم بزرگ شدیم.و از خیابونی ک دانیال اینا توش بودن هم رد شدیمو اخرین نگاهامو انداختم و برای همیشه از اونجا رفتیم.
چقدر تلخه زندگیت کسی باشه که تورو پشمم حساب نکنه و نفهمه بخاطرش چیا کشیدی...
ماشین میرفت و وجود منم با خودش روی اسفالت میکشید...احساس عجیبی داشتم
خیره به بیرون
سرم میچرخید و موجی شده بودم
تو ذهنم یه کلمه هی تکرار میشد
دانیال
دانیال
دانیال
عشق حواس پرت من عشق موخرماییم عشق اولم
چقدر سخته از پیشت رفتن
از اون منطقه ک تو توش نفس میکشی از اون مدرسه ای ک تو توش درس میخونی از خاک هایی ک تو روشون قدم بد میداری
اصلا خوش بحال تخمه هایی ک زنگ فوتبال میخوردیو پوستشونو مینداختی تو حیاط
اصلا خوش بحال اونی خاکی که تو پوست تخمتو روش میندازی
دانیال
وجود من
با رفتنم و دور شدنم از تو وجودم به اتیش کشیده شده و قطعه ای از من نیست
تو قطعه ای از منو ازم گرفتی بی انکه بخای
خدافظ عشق اولم
الان هشت سال از اون روزا میگذره و من خیلی وقته که دانیالو فراموش کردم گاهی حتی بهش که فکر میکنم چهره ش خوب به خاطرم نمیاد
شاید باورتون نشه ولی من گاهی به اون رفتارا و حال و هوام خندم میگیره و گاهی هم از رفتارایی که کردم ناراحت میشم
بالاخره نوجوانیه و همین داستاناش دیگه
ولی خب میدونم که اشتباه کردم و شاید اگه عقل الانمو داشتم دانیالو اصلا انتخاب نمیکردم چون شبیه ادمی نیست که معیارای منو داشته باشه
امیدوارم دخترای نوجوان مثل من درگیر احساسات نشن و خودشونو بی خودی آزار ندن
موفق باشید
خداحافظ
#پایان ✅
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا❤️🍃
سلام
، ازدواج من سنتی بوده.. و تو سن کم و نامزدی طولانی ، نمیدونم واقعا همسرم منو انتخاب کرده یا مادرش؟ و الان از انتخاب من پشیمونه یا نه؟ از همون اول از همسرم خواستم مستقل باشه ، بعد ازدواج برای کمکش طلاهامو فروختم. همه ته دلمو خالی کردن ولی من اعتماد کردم . خوب پیش میرفت منم با سختی هاش ساختم . زندگی توی اتاق ۳۰ متری با کمترین امکانات ، ولی از یه جایی به بعد همه ارزوهامو به باد رفته دیدم... وقتی تمام سرمایه ای رو که جمع کرده بودیم به پدرش داد و دوباره یکی شد .
دیگه زندگیم بهم ریخت ، مقایسه اومد تو زندگیم ، پشیمون شدم از اینکار... چون پدر شوهرم قصد برگردوندن پولو نداره ، همه چی پرید ، همسرم کاری رو کرد که من مخالفش بودم... منو ندیده گرفت... از اون موقع همش شد غر .
بعد ۴ سال هیچ پیشرفتی نکردم... همش شد پسرفت روز به روز بدتر... برای ۲۰ سال اینده هم هیچ پیشرفتی نمیبینم . منو ندیده گرفت و الان پشیمون شده از اشتباهش . ولی من الان باردارمو بدترین وضعیت مالی رو دارم پشت سر میذارم . الان فهمید که باید همون اول مستقل میشد . الان دوباره به فکر استقلال مالیه ولی من اعتماد ندارم بهش .
تحمل این شرایط برام سخته وقتی هر بار باید برم از مادر شوهرم یه کمی برنج و این جور چیزا بگیرم که گشنه نمونم هر بار غرورم له میشه...که اگه باردار نبودم گشنگی رو ترجیح میدادم به شکستن غرورم .
غــر میزنم به همسرم... امنیت مالی ندارم... اعتمادی ندارم ، دلگرم نیستم ، امیدی به اینده ندارم. وقتی هنوز پول ندارم ازمایش بارداریمو بدم... داروهامو بگیرم... مایحتاج لازمو بگیرم که مدام ضعف نکنم... به چی باید اعتماد کنم؟ دلم قرص باشه از بابت چی ؟
دلم براش میسوزه مرد خوبیه ولی ابراز احساس نمیکنه نمیدونم از من خوشش میاد یا نه... به خصوص که من وقتی بچه بودم نامزد شدیم... نمیدونم قیافه مو دوس داره؟ فانتزیش هستم یا نه؟ اینم یه سوال گنگ ، منم سرد شدم ..
دریغ از کادو ، دریغ از تبریک تولد ، ارزومه یه بار بگه تو خوشگلی ، منو خاطر جمع کنه که دوستم داره ، خودخواه نباشه و فقط به فکر ارضای خودش نباشه ، یه تفریح ، یه دلخوشی ، یه بیرون رفتن ، وقتی بهش میگم نگه همینه که هست .
بی معرفت نباشین اقایون ، اگه محبت میکرد منم تمام مشکلات مالی رو فراموش میکردم... من اهن پرست نیستم ، من جدی ترین نیازام برطرف نمیشه ، یه کم حق بدین... من اینده م برام مبهمه ، ماشین و خونه نمیخوام ، پول پرست نیستم ... کم آوردم ...
متاسفم برا خودم که یه دختر طفل معصوم رو اوردم به زندگی که هنوز برا پول بیمارستانش نمیدونم قراره چیکار کنم؟ همه فانتزی هام رفت ... .
و اصلا نمیدونم این کاری که شروع کرده سرمایه ش برا زندگی خودمونه؟ یا باباش اینا؟ حالا منم یه دختر غرغرو شدم ....که نمیدونم حرفامو چه جوری بگم... نمیدونم چه جور از نگرانی هام بگم... ولی بازم همه مشکلات مالی برام هیچه اگه همسرم بهم محبت کنه... دیگه فانتزیهامو تو ذهنم دنبالش میگردم ، تو ذهنم همسرم بهم میگه دوستت دارم ، میگه تو خوشگلی ... میگه .....😭
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دوستان عزیز,۳۵سالمه دوتا پسر بزرگ دارم شاید این مشکل برای همتون تکراری باشه اما دارم داغون میشم شوهرم به من خیلی خیانت میکنه همش دنبال شماره زن یا و..یکسره گوشی قایم میکنه یا هروقت که خواب بود من شماره از گوشیش برداشتم ذخیره کردم واسه خودم دیدم اسم پروفایلش زنه یا عکسش..هرروز هم این شماره ها چند تا چند تا اضافه میشن (یکی دوتا هم نیستن که من هی زنگ بزنم وقتی هم دنبال این کارهای اصلن بهم محل نمیزاره ازمن انگاری بدش میاد باهام صحبت نمیکنه از اخلاقش هم که نگم...خیلی هم بخودم میرسم همیشه لباسهایی میخرم که رنگ و مدلشودوس داره و خیلی چیزهای دیگه ..اما خودش جلوی من نظافت شخصی شو حتی رعایت نمیکنه لباس کار وجورابهای کثیف وپاره میپوشه اما خدا نکنه بخواد بره جایی چنان لباس تروتمیز شیک میپوشه که من خودم تعجب میکنم..وخودم آدم کاملن مذهبی هستم از نماز اول وقتم گرفته تا یکسره ختم واسش برداشتم نایب گرفتم ..اما خودش ازین جور زنا خوشش نمیاد دوس داره منم بیحجاب باشم منی که همیشه خدا تسبیح یا صلوات شماردستمه یا قرآن بخونم الان روم نمیشه چون بمن به یه چشم دیگه نگاه میکنه خودش اصلن الان ۴۲سال سنشه و ۱۸ ساله ازدواج کردیم من هنوز ندیدم نماز بخونه اصلن موندم چکارکنم آنقدر که غصه میخورم صورتم پیر شده وشبها باخیال راحت میخابه من عذاب میکشم مخصوصا وقتی رختخوابش رو که ازمن دور میندازه(شده بازم خودمو کوچیک کردم که بالشتمو گزاشتم کنارش داد میزنه اینجا نخوابی) تاصبح میمیرمو زنده میشم من تا ۳و۴صبح بیدارم نمتونم هم روزها برم بیرون حواسم پرت بشه اخلاقمم گنده اینجور موقع ها نای بیرون یا پارکی یا باشگاه رفتن رو ندارم چکار کنم درست بشه من اینجور که این پیش گرفته دق میکنم میمیرم خواهش
میکنم راهی جلو پام بزارید( اینم بگم انقد از قیافه خودم بدم اومده هرخانمی رو میبینم همینجور بهش چند دقیقه نگاه میکنم میگم کاش شکل این بودم اینجوری شاید شوهرم بهم خیانت نمیکرد..ممنونم که وقت گزاشتین وخوندین منتظر جوابهاتون هستم..مامان آدرین..
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔻🔰🔻🔰🔻🔰🔻🔰🔻
💥مادران نگران نباشند🖐 #زکام و #سرماخوردگی خیلی هم مفیده😯😃
🔰در روایات آمده:
👈#زکام
👈#سرفه
👈#جوش و #دمل و ورم ملتهمه
را درمان نکنید و فواید زیادی را برای آن شمرده اند.
🔶اسهال و استفراغ نیز خودش درمان است و نه بیماری.
✍وقتی برای رفع اسهال و استفراغ اقدام می کنیم باعث می شود تا اخلاط فاسد در بدن تجمع پیدا کند و عفونت در بدن خشک و رسوب شود. که گاها باعث می شود تا مدتها سرفه ی خشک در کودکان ادامه داشته باشد.
🔷یکی از فواید سرماخوردگی ها این است که باعث می شود اخلاط کهنه و آلوده که در استخوان ها و عضلات و سینوسها و دیگر بافتهای بدن تجمع پیدا کرده کنده و تخلیه شود و طی ۳ الی ۷ روز از طریق روده و دهان و بینی و ریه و چشم و... دفع شود.
🚨اما متاسفانه مادران بجای اینکه کاری کنند که اخلاط به طور طبیعی و طبق قوه ی مدبره بدن دفع شود؛ آنتی بیوتیک و تب بر می دهند تا اخلاط در ریه ها و بدن خشک و ماندگار شود. که این کار علاوه براینکه بچه را مستعد لوزه ی سوم و آسم و نزله و... می کند. باعث ضعف بنیه و سیستم ایمنی نیز شود و از طرفی باعث می شود سرماخوردگی را برای دفعات بعد سخت تر بگیرد.
🔶در هنگام سرماخوردگی و زکام بچه مرتب دچار آبریزش بینی و سرفه می شود...
🖐 اصلا نگران نباشید چون #اسهال