eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.7هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام ادمین. آقایی هستم ۴۵ ساله. این داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به چندین س
پدرم باهام دعوا کرد که تا کی؟ اون دختر رفته باید فراموشش کنی و با دخترخالت ازدواج میکنی. خلاصه من رو مجبور به ازدواج کردن. من بعد از اینکه خونشونو عوض کردن خیلی دنبالش گشتم ولی پیداشون نکردم، حتی به همسایه هاشون سپردن نگن که کجا رفتن. بعد از ۷ ماه پدر عشقم بهم زنگ زد و گفت برای بار آخر به دیدن عزیزدلم برم. وقتی رفتم تو بیمارستان دلم داشت واسش کنده میشد. اون صورت زرد و لاغرش با موهای تراشیده شدش قلبمو داشت از جا درمیاورد حتی الان که دارم تعریف میکنم دلم داره میترکه. وقتی منو دید باورش نشد کنارش نشستم صحبت کردیم از اینکه چرا ولم کرد گفت فقط بخاطر خودت بوده نخواستم جوونیتو به پای من بذاری. ولی میدونم که مادرم بهشون گفته بود اما اون انقدر خوب بود که هیچی نمیگفت. وقتی بهش گفتم من به اجبار ازدواج کردم دیدم چشماش قرمز شد اما فقط خندید و گفت خوشبخت بشین. با اینکه چند سال میگذره من تمام تک به تک خاطراتمونو یادمه چون همیشه مرورش میکنم. وقتی برگشتم کلی واسه خودمو زندگی نکبتم گریه کردم. کاش خدا منو جای اون مریض میکرد. بعد از دو روز که پدرش خبر فوتشو به من داد دنیا رو سرم خراب شد من معتاد شدم که دیگه فکرشو نکنم دخترخالم ازم طلاق گرفت کلی ام با خانوادم دعوا کرد گفت حلالتون نمیکنم شما میدونستین عاشقه چرا منو بدبخت کردین؟... کارم شده بود مواد و سرخاک رفتن عشقم. مادرم هرشب گریه میکرد میگفت آه اون دختر منو گرفته. منم فقط مادرمو مقصر میدونستم من میتونستم بیشتر پیش عزیزدلم باشم. مادرم اومد سر خاکشو ازش حلالیت خواست اما چه فایده؟.. من دیگه اون مرد سابق نشدم، بعد از چند سال مواد رو ترک کردم و ازدواج کردم و الان دوتا بچه دارم ولی عشقمو هیچوقت فراموش نکردم. هر هفته باید سرخاکش برم. به زنمم از اول ازدواج این موضوعو گفتم. امیدوارم هیچ خانواده ای جلوی ازدواج دوتا عاشق رو نگیرن. خیلی سخته مخصوصا اگه بدونی با چه دل پری از این دنیا رفت. ممنونم ادمین عزیز بابت کانال خوبت. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیزدهم نشستم کنارش و همه حرفا رو زدم ، گفتم پشیمونم دلم نمی‌خواست اینجوری بشه . بی مورد اطمی
توی عرض شیش ماه خودم زندگی خودمو نابود کردم ، بعد طلاق افسرده شدم . از خونه بیرون نمیومدم ، از دوست و آشنا می‌شنیدم که مادر فائزه میگه محمدرضا اومده خواستگاری و من با خودم میگفتم حتما واقعا اینا باهم بودن و به من خیانت کردن دیگه . گذشت و گذشت تا یک سال بعد که یه روز سیما اومد دم در خونمون ، دلم نمی‌خواست ببینمش ولی هرجوری بود راضیم کرد باهاش حرف بزنم . گفت اون زمان که فائزه با کسی حرف میزد دوست پسرش بوده ، این کارا رو می‌کرده تا من فکر کنم با محمدرضاس . گوشیشو از عمد داد دستم و تو گالری عکسی رو بهم نشون داد که قبلش اسکرین شات ساختگی از چت بود . بعدشم مدام از تو می‌گفت که حامله ای ، میخواست کاری کنه من واسطه بشم و همه چیو به تو بگم . با تعجب بهش نگاه میکردم که گفت تو این یه ساله هر کاری کرده که محمدرضا رو به دست بیاره ولی محمدرضا گفته من دیگه ازدواج نمیکنم ، ازدواج هم بکنم با تو ازدواج نمیکنم . حتی مادرش رفته خونه مادر محمدرضا و گفته پسر شما روی دختر ما اسم گذاشته ما بی آبرو شدیم از مجبوری حاضریم این دو تا ازدواج کنن . ولی اونا قبول نکردن . @azsargozashteha💚
سوره ❤️ صفحه ی ۶۲🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام شبتون بخیر. من یه کاری کردم که باعث شد دعوای سختی بین منو شوهرم به وجود بیاد و حتی دعوا به خانواده شوهرم، جاریم و برادرشوهرم کشیده شد. با این حال پشیمون نیستم. لطفا شما هم بخونید و بفهمید جریان چی بوده و به من حق میدین، جون اونا اجازه ندادن من حرف بزنم. دوتا جاری هستیم هر دو شهرستان ولی فاصلمون با خونه مادرشوهرم اینا که توی دهاتن چهل دقیقه راهه. آخر هفته ها محکوم هستیم هر هفته سر به پدر و مادر شوهرم بزنیم. ما یه ساعت زودتر از جاریم اینا رسیده بودیم و خونه مادرشوهرم صبحانه خوردیم، پنیر و عسل و چای. زنگ درو زدن دیدم برادر شوهرمه، رفتم از کمد مادرشوهرم چادر بردارم دیدم توی کمدش یه سطل تخم مرغ قایم کرده که اصلا تو کمد تخم مرغ بودن عجیب بود! چیزی نگفتم، اونا گفتن ماهم صبحونه نخوردیم و مادرشوهرم رفت از تو کمد سطل تخم مرغ رو آورد و گفت مریم خانم اینو گذاشته بود سر راه پله باید برم پولشو بدم. (اخه اونا مرغ و خروس محلی دارن و مادرشوهرم ازشون تخم مرغ محلی میخره) خلاصه نفری دوتا تخم مرغ برای صبحانه جاریم و بچش و برادرشوهرم زد و به ما گفت شما هم میخورید که ما گفتیم نه دست شما درد نکنه ما سیر شدیم. اما احساس کردم چشم بچم پشت تخم مرغ موند. به پسرم گفتم بگم مادر برات تخم مرغ بزنه؟ گفت نه مگه من شکموام. آبگوشت بار گذاشته بود و هوا خوب شده بود، مردا رفتن تو باغ هیزم بیارن و منم رفتم پای سبزی شستن ولی اینا منو ندیدن که تو حیاط دارم سبزی میشورم. مادرشوهرم به جاریم گفت تو کاسه یه ماهیچه گذاشتم بده امیرمحمد بخوره جون بگیره، اون گفت نه و مادرشوهرم گفت برو تا بقیه نیومدن. باز چیزی نگفتم. ولی خیلی ناراحت بودم که چرا انقد فرق میذاره با اینکه تمام بیمارستان رفتناش و پرستاریش و بی پولیهاش و قرض کردناش برا ماست. سر سفره هر چی اصرار کردن که امیرمحمد بشین سر سفره هی میگفت سیرم نمیخوام. باباش با دعوا گفت میگم بشین غذاتو بخور. اون دوتا هم اصلا نمیگفتن تو آشپزخونه یه کاسه گوشت خورده. باباش زد پس سر پسرش. گفتم نزن آقا کمال، امیرمحمد تو آشپزخونه یه کاسه گوشت خورد بچه مگه معده اش چقدر جا داره؟ روشو کرد به جاریم گفت پس چرا لالی؟ نمیگی بچه سیره؟ الکی کتکش زدم. اونم گفت دروغ میگه. مادرشوهرم گفت چشمت پشت یه فندق گوشتیه که بچه خورده؟ خلاصه بحث بالا گرفت. جاریم با گریه رفت تو اتاق و مادرشوهرم پشت اون. شوهرمم گفت جمع کن بریم لیاقتتون همونه خونه بمونی بجای اینکه بیای سفر. من اینا رو نوشتم که اگر فامیلیشون میخونه بدونن جریان چیه و به گوششون برسونن چون این سفر ما نامی شد و بعدم شوهرم بخونه چون ۶ روزه با من حرف نزده و فقط گفت بخاطر زبون درازت گور خودتو میکنی، پول دستم بیاد اول مهر تو رو صاف میکنم. همشون این کانالو دارن حالا هم هی خواهراش زنگ میزنن اگه مامان طوریش بشه زنتو زنده نمیذاریم. آیا من باید سکوت میکردم؟ کار بدی کردم؟ یه تخم مرغ اضافه تر برای بچه من نمیزنن ولی یه کاسه ماهیچه میذاره واسه بچه اون. ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 پاسخ ها کوتاه باشد پاسخ های بلند در کانال قرار نمیگیرد❤️🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم توی عرض شیش ماه خودم زندگی خودمو نابود کردم ، بعد طلاق افسرده شدم . از خونه بیرون نمی
بعدشم که از محمدرضا ناامید شد به من همه چیو گفت ، الآنم میخواد با دوست پسرش ازدواج کنه . یک سال و نیم بعد طلاق من یعنی اوایل تابستون فائزه ازدواج کرد . ولی من و محمدرضا هنوز مجردیم ، به زندگیم که فکر میکنم انگاری یه رویا بود . گاهی با خودم میگم محمدرضا الان آروم شده برم التماس کنم ، که برگرده به زندگی ولی میگم بی فایدست . اونقدر به این ماجرا فکر میکنم که روز و شبمو فراموش کردم . خانومای محترم سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندن ، حتی به شوخی شوهرتونو امتحان نکنید . به منم راهنمایی بدین که چیکار کنم ؟ بنظرتون دوباره برم با محمدرضا صحبت کنم ؟ قبلا واسطه فرستادیم ولی محمدرضا گفته نه ، ناگفته نمونه مادرش خیلی راضیه آشتی کنیم . مادرم میگه اگر دوست نداشت الان بعد دو سال ازدواج کرده بود . موندم پا رو غرورم بزارم یا نه ، شما راهنمایی کنید ایدی ادمین 👇🌹 @@habibam1399
داستان یک زندگی ❤️ عجیب و تلخ ✅ زندگی 🌹 قسمت 👆👇
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان #واقعی یک زندگی ❤️ عجیب و تلخ ✅ زندگی #ستاره 🌹 قسمت #اول 👆👇
چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکسم بود درحالی که توی آینه گرفته بودم تا ببینم چقد لاغر کردم، چند دقیقه بعدم پاکش کرده بودم و این عکس رو الان پسرعمه شوهرم، سهیل، برام فرستاده بود. رنگ عوض کردم و نوشتم این چه عکسیه آقا بهنام؟ گفت بهت گفته بودم زن سهیل نشو گفته بودم عاشقتم یادته چقد التماست کردم؟ یادته زدی تو سرم و گفتی سهیل وضع مالیش بهتره؟ یادته کل اون دو سالی که با هم عشق و عاشقی داشتیم رو فراموش کردی، یک شبه خطتو خاموش کردی و فردا به خواستگاری سهیل جواب مثبت دادی و یک هفته بعدشم عقد کردی؟ من حتی به تو گفتم خودکشی میکنم تهدیدت کردم ولی با بی رحمی تمام گفتی هر کار دوست داری بکن، اصلا برات مهم نبود که من بمیرم، من بمیرم مهم نیست ولی تو خوشبخت شی فقط! آره؟ بعد از تو نتونستم عاشق کسی بشم، از عمد با سهیل میومدید خونه ما جولان میدادید دست همو میگرفتید باهم میخندیدین که بیشتر لج منو درآرید، ستاره مگه من چیم از سهیل کمتر بود؟ من عاشقت بودم من فقط خونه و ماشین نداشتم گفتم صبر کن تا جور کنم و بیام خواستگاریت. ترسیده بودم نوشتم عکس منو از کجا آوردی؟ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا❤️ سلام شبتون بخیر. من یه کاری کردم که باعث شد دعوای سختی بین منو شوهرم به وجود بیاد
❤️ سلام در جواب اون خانم که در مورد جاری نامرد و مادرشوهر نامردترش گفت میخوام بهش بگم صبر داشته باش ،بذارکمی شوهرت آروم بشه و بعد آروم آروم بهش توضیح بده،زندگی با یه بچه که الکی نیست آدم بخاطر جاری وبرادرشوهر که بدرد زندگی آدمم نمی‌خورن بهم نمیریزه شما به اهل بیت متوسل شو ذکر استغفار رو زیاد بگو ان شاالله زندگیتون سروسامان بگیره دیگه هم هیچ وقت به فامیلای شوهرت کارنداشته باش کلا به کار هیچکس کار نداشته باش که راحتتر باشی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من خودم تبعیض دیدم ولی چون چیزی نگفتم خودم رو سرزنش میکنم شما خوب کاری کردی دوتا عروس دوتا پسر دوتا نوه تبعیض چرا ؟؟:؟: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانم که گفتن مادرشوهرشون فرق میذاره خواستم بگم درکت میکنم عزیزم، هرکس جای شما بود ناراحت میشد. اما ما نباید به خاطر کوته فکری دیگران خودخوری کنیم، به قولا کارخوبه خدا درست کنه سلطان محمود خرکی باشه شاید برخورد شما هم با اونا تفاوتی نداشته الان هم برای فیصله دادن شما گذشت کن وازدلشون کدورتها روپاک کن به خاطر رفتار اشتباه دیگران ما مجازبه اشتباه نیستیم. کارخوبه خدا درست کنه... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در جواب این خانوم باید بگم یه مقدار مدارا میکردین هم خوب بود چونکه اگه هی بخاییم سره این چیزا بحث کنیم دیگ زندگی برامون نمیمونه شما به این کاراشون نباید اهمیت بدی و این تبعیضایی که قایل میشن رو به خدا بسپاری خدا خودش جوابشونو میده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اخر بعدشم که از محمدرضا ناامید شد به من همه چیو گفت ، الآنم میخواد با دوست پسرش ازدواج کنه .
❤️ سلام خطاب ب اون خانمی ک زندگی خودشو ب باد داد بنظر من برو باهاش صحبت پا روی غرورت بزار من مطمعنم اونم مثل تو فکر میکنه ولی هیچکدومتون پا روی غرورتون نمیزارین برو باهاش صحبت حتی اگه راضی نشد ک برگرده زندگیت و رو از اول بساز ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ عزیزی که همسر آقا محمد رضایی و یه بار امتحانش کردی و غرورش و شکستی یه بار هم پا رو غرور خودت بزار و ازش بخواه که برگرده ولی همه سنگ ها رو عاقلانه و عاشقانه با هم وا بکنید اگر برنگشت هم دیگه بهش فک نکن البته اگر بتونی پرستاری مادرش و تو بعضی ساعت های روز به عهده بگیری و بدونه که تو خودت رو مقصر می دونی و پشیمونی خیلی خوبه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام حتما برو و پات رو غرورت بزار ان شاالله اونم آروم شده بعد از این مدت بهش بگو که دوسش داری و یه زندگی جدید ان شاالله با یاری خدا شروع کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم به نظر من باهاش صحبت کن محمدرضا هنوزم دوست داره ولی چون بهت گفته بود ک این کارو با زندگیمون نکن این حرفا دروغه تو باور نکردی و گفت من دیگ بر نمی گردم غرورش اجازه نمیده برگرده و اینک تو بهش اعتماد نداشتی و این برای یک مرد بدترین چیزه ک خانومش بهش بی اعتماد باشه چون اون باهات همیشه صادق بوده ،باهاش صحبت کن حرفای دلتو بگو و با یه مشاور دینی صحبت کن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ساره خانم اولا شما نباید انقد ماجرا رو الکی کش میدادین و اغلن یه فرصت به محمدرضا میدادین حالا که کار به اینجا کشیده یه قرار دو نفری بذار تو کافه شاپ یا جایی دیگه چشم تو چشم باهاش صحبت کن سعی کن دلشو به دست بیار به نظر من تو زندگی غرور جایی نداره که بذاری رو پاش تمام تلاشتو بکن فقط خودت کسی رو واسطه نکن هفته دو بار هم براش پیام عاشقانه بده ایشالله موفق میشی حتما اگه برگشتی سر زندگیت دوباره بقیه قصه تو بگو ممنون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدا قوت واسه راهنمایی ایشون مزاحم شدم شرمنده. کار شما واقعا اشتباه بوده ولی اگه ایشون کسی رو میخواست تا حالا ازدواج کرده بود. شما پا پیش بزارید و عذر خواهی کنین همه چیرو بگید انشاالله برگردین سرخونه زندگیتون. ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکس
گفت اینکه از کجا آوردم مهم نیست، جواب منو بده. انقدر ترسیده بودم که سعی کردم عصبیش نکنم که عکسمو برای سهیل بفرسته. گفتم بهنام من هر چی به تو گفتم با همین بی چیزیت بیا خواستگاریم پیچوندی نیومدی، گفتم منم دوستت دارم ولی خب تو انگار انقدری نداشتی که بیای خواستگاریم، لااقل الکی میومدی که ته دلم گرم شه، اومدی؟ بعدشم من بخدا قسم قصد جولان دادن و به تو پز دادن رو نداشتم، خب مامانت هر شب ما رو دعوت میکرد مجبور بودیم بیایم. بعدم سهیل آدمیه که مدام میخواد جلوی بقیه بگه عاشق زنمم، بخدا توی خونه به این مهربونی نیست. اون لحظه واقعا نمیدونستم چیکار میکنم، رسما داشتم چرت و پرت میبافتم. من هیچوقت عاشق بهنام نبودم، منو سهیل و بهنام و چند نفر دیگه جمعه ها میرفتیم کوه، بهنام فقط گاهی به من پیام میداد، من ازش خوشم نمیومد، سیریش و بد پیله بود، دو خط در میون جوابشو میدادم، چند باری گفت عاشقمه جدی نگرفتم، برای اینکه از سر خودم بازش کنم گفتم خونه ماشین و کار نداری. بهنام نوشت باید زن من بشی، من نمیخوام تو مال سهیل باشی، الان این عکسا رو برا سهیل میفرستم که روند طلاقت سریعتر بشه و خودم کمکت میکنم. @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزدلم. دوست دارم از مادرانه های خودم از روز اولی که دخترمو در آغوش گرفتم بنویسم. من یه مادر ۳۸ ساله ام، ۱۹ سال پیش خدا منو قابل مادر بودن دونست و دخترمو بهمون هدیه داد. موقع زایمانم همه مون با ذوق و اشتیاق منتظر دیدن چهرش بودیم. روز زایمان با شوهرم و مادرشوهرم و مادرم رفته بودیم. زایمان که کردم دیدم قیافه پرستارا یجوریه پچ پچ میکنن. میترسیدم سوال کنم، با استرس گفتم چطوره؟ سالمه؟ یه پرستار با نگرانی و لبخند گفت آره عزیزم سالمه. آوردن دیدمش چقدر براش ذوق کردم. تپل مپلی سفید و موهای روشن، گفتم چقد بور شده به کی رفته؟ آخه هم من هم شوهرم مو مشکی بودیم. از اتاق عمل که دراومدیم و بردنم تو اتاق، دیدم مادرم و مادرشوهرم چشماشون اشکیه. گفتم چیه؟ چی شده؟ یدفه دیدم مادرشوهرم چادرشو گرفت رو صورتش گریه کرد. بهم گفتن دخترم زاله یا همون بیماری آلبینیسم که رنگدانه های مو و پوست و چشم تو بدن شکل نمیگیرن. بعد از اون همه درد و انتظار واسه به دنیا اومدن بچم بجای خوشحال بودن هممون غمبرک زده بودیم. کل شب تا صبحی که من تو بیمارستان بودمو دخترمو شیر میدادم گریه میکردم، هزار دفه از خدا پرسیدم چرا من؟ چرا بچه ی من؟ روزای بعد زایمانم بدترین روزای عمرم بود، همه با ناراحتی میومدن بهم سر میزدن هی میگفتن اشکال نداره اشکال نداره. همین جمله مثل یه تیر تو قلبم میرفت. با گریه بهش شیر میدادم و بچمم بیقرار میشد. ولی دخترم از همون اول مثل قرص ماه بود هر لباسی تنش میکردم میشد عین یه عروسک. کم کم که به سروصدا افتاد دل منو باباشو ضعف مینداخت. اما حرفا و نگاه ها تمومی نداشت، بچمو بیرون میبردم هر کی چشمش میخورد با تعجب نگاه میکرد، صداشون میرفت تو مخم که میگفتن وای این بچه هه چرا اینجوریه؟..