eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهلو_نه با تعجب نگاهش کردم، گفتم انگار دیشب خیلی خوش گذشته، تو رو چه به ماسک؟ گفت این ماسک
غروب با شقایق برگشتیم خونه. توی اینستا داشتم بالا پایین میچرخیدم که یدفعه به یه پست خوردم که مرگ کسی رو تسلیت گفته بود، بالا پایینش کردم و چک کردم، بهنام مرده بود…!! نمیدونم چرا یدفعه نفسم دیگه بالا نیومد و خشکم زده بود شقایق هرچی میزد تو گوشم خشک بودم، اصلا درک نمیکردم، من باید خوشحال میبودم ولی برعکس شقایقو بغل کردم و اشک ریختم، این همه بدی بهم کرده بود ولی عوضش من اشک میریختم، شقایق میگفت برا خودت بود که گریه میکردی، یاد زجرایی که بهت داد افتادی برا همین گریه میکردی، هرچی که بود شوکه شده بودم، گفتم شقایق نکنه اینم نقشه اس یه وقت هاا؟ اینا خیلی مکارن من تا نبینم باور نمیکنم. همون موقع خسته و کوفته پا شدیم بریم دم خونشون مطمئن شیم، سوار شدیم و رفتیم در خونشون، خبری نبود نه پارچه ای نه چیزی.. شقایق گفت بیا نگفتم نقشه جدیده که علتشم مشخص نیست، خوبه فهمیدیم حالا باید منتظر بشینیم بفهمیم نقششون چیه که این کارو کردن. به شقایق گفتم بیا یه سرم بریم در خونه مامان سهیل ببینیم چه خبره. گفت دیدی که در خونه بهنام اینا خبری نبود در خونه سهیل چه خبری میتونه باشه، پس بهنام نمرده و این یه نقشه اس که نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته. به دلم افتاده بود باید برم اونجا، دور زدیم و رفتیم، از بیرون کوچه میشد داخل کوچه رو دید، که دم خونه مامان سهیل پر از آدمه.. سهیل، پسرخاله ها داییاش همه بودن و مشکی پوشیده بودن و صدای قرآن میومد، مطمئن شدیم که این بار هیچ نقشه ای در کار نبوده راست راستی بهنام مرده.. شقایق مبهوت بهم گفت نکنه قضیه تورو به بابات گفته سهیل یه بلایی سرش آورده، به این قوم الظالمین نمیشه چیزی گفت.. گفتم والا نمیدونم یعنی تو میگی بخاطر اونه؟ گفتم به پرهام بگو از مهسا بپرسه. اخمی کرد و گفت به پرهام بگم به مهسا پیام بده؟ عمرا، اصلا بهنام بره به درک هرجور که میخواد مرده باشه، یادت نیست چقدر اذیتت کرد، فلج شده بودی؟ یا مرده یا ایشالا که به فجیع ترین شکل ممکن کشته باشنش به تو چه؟.. و دور زدیم و برگشتیم. توی دلم استرس داشتم، به شقایق گفتم نکنه کار بابای من بوده که یه بلایی سرش آورده، آخه بابام خیلی اصرار کرد که خونه نمونم بیام خونه شما. گفت چرت و پرت نگو بابات مال این حرفا نیست، غول تشن هست ولی عاقله، مگه احمقه بیاد اینو بکشه. ولی استرس ولم نمیکرد، هشت شب بود که به شقایق گفتم دلم طاقت نمیاره بیا بریم خونه ما. خلاصه اون موقع شب شقایقو مجبور کردم بریم خونه ما، هرچی در زدم باز نمیکردن، تا اینکه... @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزم من خیلی دلم گرفته دلم میخوادبایکی دردودل کنم وچون تو کانال شماهیچکسی همدیگه رونمیشناسه بهترین جاعه برای ادمای غریب من خیلی تنهام خیلی خیلی پدرمن ادم خیلی خوبیه ولی اخلاق تندی داره ومتاسفانه وقتی اعصابش خرده فقط سرمن خالی میکنه منوکتک نمیزنه ولی حرفاش بدترازهزارتاکتکه من دخترخوبیم نه دوست بدی دارم نه چیزی ..هرنرفی میزنه من گوش میدم ولی من دهه هشتادی ام اخلاقیاتم باپدرم که دهه شصتی فرق داره مدل من بااون متفاوته اون فکرمیکنه چون دخترهای همکاراش قران حفظ کردن منم بایدحفظ کنم!!درصورتی که خودش اصلاقران روحفظ نیست!من چادری ام ونمازخون ویه مدت قران حفظ میکردم ولی بعدیه مدت خسته شدم ودیگه قران حفظ نکردم ازاون به بعد همش سرکوفت میزنه که همه دختردارن منم دختردارم!منم ادمی نیستم زیرحرف بمونم گاهی انقدراعصابموبهم میریزه که خودم حس میکنم قلبم داره وامیسته وخیلی پیش میادکه نفسم میگیره.انقدررونرو من راه میره که مجبورمیشم جوابشوبدم ووقتی میدم میگه خیلی پررویی!من مامانموخیلی دوس دارم وباهاش راحتم خیلی خانم خوبیه بارهاتوجمع گفتم مامانم خیلی صبوره که بااخلاق بدماکنارمیاد.بابامن یکم حسوده ومیگه چرابامامانت اینطوری برخوردمیکنی وبامن بدرفتارمیکنی!خب شماقضاوت کنیداون وقتی پدرومادرشدمیبینه من مثل اشغال میندازه دورمن جوش دارم همش بهم میگه خیلی زشتی همش جوش داری بهدمن مجبورم بکم ارایش کنم.مارفته بودیم عیددیدنی مثلاخونه عموش اینا بعددامادایناهی منونگاه میکردومیگفت خیلی چهره نورانی داری بعدبابامن گفت:کرماش خوبه والاانقدرسفیدنیست!!!!!!!بعدتوماشین بهش میگم چراگفتی من ناراحت شدم میگه من ازاین به بعدبایدنواسم باشه که توبدت میادیانه من هرچی بخوام بگم میگم!اقامنم خیلی ناراحت شدم!وقتی رفت بیرون منم دیگه طاقت نیاوردم گریم گرفت جلواین مامان باباش گریه کردم!ایناهم هی ماس مالی میکردن! مم دیگه خستم نمیدونم چیکارکنم فقط الان ازسرناچاری دارم باشمادردل میکنم. @azsargozashteha💚
❤️ ســلام ممنون میشم پیام من رو بزارید کانالتون تا اگر کسی میتونه کمکم کنه😢🙏 من ۱۹سالمه و نامزددارم.نامزدم ۳۲سالشه و مشاوراملاک و سوپری میوه داره. با نامزدم خیلی خوبم هم صبور هست و درکـــم میکنه هم خیلی خوش اخلاقه ولی مـــادرم خیلی اذیتم میکنه همش حرف میزنه میگه ازدلتون بمونه عروسی کنین😞اخه چن وقت پیش ک رفتیم برای خرید عید خوده مادرم گفت خواهر نامزدت بـیاد وگرنه نامزدم کاری نداره که.بعدم توی همه کارامون دخالت میکنه. من اصلا دلم میخاد نامزدم فعلا هیچی طلا نگیره تا خونمون رو کاملا درست کنیم .پیش مادرشوهرم باشم تا وسایلای لوکس بخریم برای خونمون ولی مادرم میگه نه و خیلی حرف میزنه تاجایی ک دلم میخاد شناسناممو بردارم برم پیش نامزدم😞.لطفا بگید چکار کنم با مادرم😔 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
داستان های واقعی و میخای؟ بیا اینجا👇👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df داستانهای واقعی و و... میخوای بیا اینجا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 هر دو کانال مال خودمونه دوستان 😍😋 و فقططططط داستانه ،لذت ببرید ❤️ @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۸۸🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052497.mp3
1.35M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۸۸🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام عزیزم من خیلی دلم گرفته دلم میخوادبایکی دردودل کنم وچون تو کانال شماهیچکسی همد
❤️ سلام در جواب اون خانم که گفتن دهه هشتادین و با پدرشون مشکل دارن... منم دهه هشتادیم و خانوادم مذهبی... اتفاقا قرآنم دارم حفظ میکنم و تو این راه خستگی ناپذیرم💪 شما هم یه برکت بزرگی رو از زندگیت حذف کردی با ادامه ندادن قرآن.درسته که کار پدرت هم اشتباهه... یه جمله ای گفتی که ذهن منو خیلی درگیر کرد.اینکه پدرتون میگن چرا با مادرت خوش رفتاری ولی با من نه.پدرت احساس کمبود محبت داره که این واکنش ها رو از خودش نشون میده...تو جبران کن براش.اگه از حفظ قرآن کم میاری از جای دیگه جبران کن...ببین عزیزم فاصله سنی اصلا مهم نیست اگه پدر و فرزند قدرت درک متقابل داشته باشن...برای مثال عموی من متولد دهه ۳۰ هست و پسرش دهه ۹۰...هر چی از رابطه ی خوبشون بگم کم گفتم...از این جا هم بفهم که مشکل از خودتونه. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم در پاسخ به خانمی که پدرشون بهش سرکوفت میزنه. عزیزم اینطور که از گفته هات برمیاد خانواده ات مذهبی اند اما مذهبی بی بصیرت اینه که سعی کن یکم آگاهشون کنی میتونی حدیث یا روایت یا آیه قران در باره این رفتار هاشون پیدا کنی و بهشون نشون بدی اگه میدونی ممکنه قبول نکنن غیر مستقیم بهشون برسون👌 این چه جور مذهبی بودنیه که حتی خانواده از دست زبانش راحت نیستن؟؟ این فقط یک پوسته است فقط ظاهر دینداری رو دارن اما در عمل نمیشه بهشون گفت مذهبی👍 بهشون بگین که با این رفتار ها دیگران رو از دین و مذهبی ها زده میکنن سعی کنین چندتا دوست خوب پیدا کنین و باهاشون درد و دل کنین توی فعالیت های فرهنگی و اجتماعی مثلاً مسجد یا بسیج محلتون شرکت کنید که هم سرتون گرم باشه هم دوست های خوب پیدا کنید هم مشکلتون رفع بشه البته دعا و توسل رو هم فراموش نکنید😉 انشالله خدا مشکلتون رو برطرف کنه🤲 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد دختری که پدر بداخلاق داره عزیزم خدا همه نعماتش رو به یک بنده اش نمی ده اولا سعی کن بعد از این خوبیهای پدرت رو برای خودت پررنگ کنی و دائم به خودت یادآوری کنی تا بتونی ارتباط بهتری با پدرت بگیری و باید ارتباطهای دخترانه ات رو با پدرت بالا ببری مثل بوسیدن و ابراز محبت کلامی و نازهای دخترونه اگر کاری ازت میخواد که نمی تونی انجام بدی بهتره بری توی غالب ناز و اگر حرفی ناراحتت کرد خودتو سانسور نکن فکرو زبانت رو هماهنگ کن و در غالب کلماتی که میتونه جلب توجه پدرانه کنه اعتراض کن مثلا بگو تو که پدر به این خوبی هستی و من اینقدر دوستت دارم چرا به جای تعریف از دختر نازت از این کلمات استفاده میکنی البته اوایل سخته ولی کم کم پدرت باهات راه میاد مطمئن باش طوری میشه که خودت با پدرت راحت تر از مادرت می رسی @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ ســلام ممنون میشم پیام من رو بزارید کانالتون تا اگر کسی میتونه کمکم کنه😢🙏 من ۱۹سالم
❤️ در جواب آن دختر خانم ۱۹ ساله که فکر میکنه مامانش با نامزدش مشکل داره بگم عزیز دل هیچکس بیشتر از پدر و مادر بچه شون را دوست نداره.اینا همش از مهربونی مامانت هست او تجربه اش از شما بیشتره .شما درد دلها را توی گروه دیدید هم از مشکلات عدم اهمیت به همسر از اوایل ازدواج و هم از مشکلات مسکن یکجا با مادرشوهر . نگذارید عشق و محبت چشمتون را کور کنه و بعد از مدتی مشکلاتتون اونقدر حاد بشه که بر اثر استرس و اضطراب به افسردگی دچار بشید و چاره ای هم برای حل مشکل نداشته باشید .به نظر من حتما با یک مشاور مشورت کنید و خیلی خام تصمیم گیری نکنید .توی زندگی همه چیز باید جای خودش را داشته باشه تا تعادل برقرار باشه و خدای نکرده از هیچ طرف سقوط پیش نیاد.موفق و پیروز باشید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام طرف صحبتم اون خانمی هست که 19سالشونه ونامزدشون 32ساله وبامادرشون مشکل دارن عزیزم نامزد شماهرچقدرهم که دوستون داشته باشه بیشتراز مادرت که دوست نداره، مطمئن باش مادرتم خیروصلاحتو میخواد. ضمنا این خیلی خوبه که زن قانع باشه ولی اصلا خوب نیست که بی توقع باشه. شماالان نامزدی از رسم ورسومات بگذرین تا شوهرتون بتونن خونه درست کنن یابرین بامادر شوهرتون تابتونن وسایل شیکتری بخرن فرداکه به زندگی مشترک بیفتین گذشت کردن ازهرخواسته ای میشه وظیفتون. فراموش نکنید که لطف مکرر میشه حق مسلم. بنظرم به جای اینکه شناسنامتون بردارین و برین پیش نامزدتون وارج و منزلت خودتونو بیارین پایین و حرمت مادرتونم بشکنین، بشینین با مادرتون منطقی وبا آرامش حرف بزنین و بپرسین علت این حرفی که میزنن وپیشنهاداشون چیه. مطمئن باشید که خواسته قلبيه مادرتون فقط عاقبت بخیری شماست. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه با اون خانم 19ساله عزیزم به نامزدت بکو که هرچی خودت میخوای بخره بگو به حرف مامانت گوش نکنه. خودتم انقدر ناراحت نکن به مادرت بگو دخالت نکنه بگو خودمون میدونیم چیکار کنیم هم حرف دلتو میزنی هم احترامشو نگه میداری ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ببین اگر از نامزدت مطمئنی و دوستش داری هر چه سریع تر با هم ازدواج کنید و برو پیش مادر شوهرت یا تو خونه ی شوهرت ❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️ در مورد خانم که نامزد داره و دلش می خواد طلا نخره و بره با مادرشوهرش زندگی کنه البته از نظر شرعی و عقلی حرفت خوبه ولی با خودت اتمام حجت کن که اگر بعد از ازدواج شوهرت نتونست یا نخواست برات طلا بگیره یا سرکوفتی و متلکی از کسی بابت نداشتن وسایل لوکس یا زندگی با مادرشوهر شنیذی به هم نریز در ضمن یادت باشه همسرت بعدها این کار رو فداکاری در نظر نمی گیره انتظار تقدیر و تشکر توی زندگی از همسرت نداشته باش @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاه غروب با شقایق برگشتیم خونه. توی اینستا داشتم بالا پایین میچرخیدم که یدفعه به یه پست خو
تا اینکه چندباری صدا زدم بابا، آخرش باز کردن. بابام روی مبل نشسته بود و تلوزیون نگاه میکرد و سیگار میکشید. بدون معطلی روبه روش ایستادم و گفتم خبر داری بهنام مرده؟ گفت نه جدا؟ اصلا تعجب نکرد و همونجور به تلوزیون خیره بود گفتم آره میگن کشتنش.. بهم نگاه کرد و گفت کی کشتش؟ گفتم نمیدونم، شما نمیدونی؟ چشم غره ای بهم رفت و گفت از کجا بدونم.. اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نبود فعلا اینورا نیای، این شوهر احمقت پدرمونو درآورد بس که هی اومد در زد و احضاریه اش بابت ماشینش اومد، گفتم نیا تا روز دادگاهت گوش بده پدرجان… نشستم روی مبل و گفتم بابا من خستم، از دادگاه رفتن برای مهریم از اینکه بلاتکلیفم و معلوم نیست کی حکم طلاقم بیاد. بی اختیار اشکم جاری شد به شقایق حسادت نمیکردم ولی میدیدم حتی اونم داره سروسامون میگیره و توی یه رابطه با عشق واقعیه ولی من چی؟ علاف و ویلون. بابام یه نگاهی بهم کرد و گفت غصه نخور، اگه واقعا انقدر خسته ای میتونی مهرتو ببخشی و توافقی جداشی یعنی دقیقا چیزی که سهیل میخواد، باباجان خیلی دلم میخواد حال این بی سروپای بی همه چیزو بگیرم که برنداره واسه مهریه این همه بلا سرتو بیاره ولی باشه من خوبیتو میخوام، صبح زنگ میزنم وکیلت و میگم با سهیل هرچه زودتر حرف بزنه بگه که تو مهرتو میبخشی اونم میاد و مثل پسرای خوب طلاقتو راحت میده، از خداشه البته از اولم همینو میخواست، امشبم نرو دیگه اینجا بمونید. خلاصه که صبحش بابام به وکیلم زنگ زد و گفت ما از خیر مهریه گذشتیم، دخترم داره از نظر روحی خیلی آسیب میبینه میخوام هرچه زوووودتر طلاق بگیره و یه زندگی جدید شروع کنه. وکیل گفت والا دامادتونم چندباری گفت حالا که پای مهریه وسط اومده انقد طلاقش نمیدم تا موهاش رنگ دندوناش سفید شه یعنی این پرونده با اون حرفای اون روز دامادت به نظرم وحشتناک سخته، نه قسمت مهریه اش هااا نه! اونو که یجوری میگیریم، قسمت طلاقش، ولی خب حالا که مهریه رو میبخشید فکر کنم دامادتون با کله قبول کنه. بابام قطع کرد و همینجور که توی جام دراز کشیده بودم اومد بالای سرم و گفت بیا باباجون اینم تمومه، طلاقتو که بگیرم برمیگردم کویت ولی بعدش میخوام برگردم همینجا، دیگه بسه نمیتونم غربتو تحمل کنم. کلی خوشحال بودیم از حرفاش، یکی دو ساعت بعد سهیل پیام داد انگار خیلی مشتاق طلاقی.. بعد این همه بلا که سرم آوردی مهریتو میدم، دادگاه قسط بندی میکنه ولی طلاقت نمیدم انقد طلاقت نمیدم که تو خونه بابات بمیری و تا عمر داری نتونی شوهر کنی، نتونی از این مملکت بری، یا نه اصلا عدم تمکینتو میگیرم و کاری میکنم مجبورشی برگردی خونه... @azsargozashteha💚
❤️ سلام خسته نباشید بااین کانالی که دارید واقعا واقعا خیلی خوبه آدم از اتفاقات دیگران درس میگیره تا برای خودش اتفاق نیوفته دستتون درد نکنه سلام به همه اعضای گروه عیدتون مبارک میخوام داستان زندگی خودمو بگم البته خلاصه ای چون بخوام کامل بگم یه کتاب میشه برای خودش من الان درحال حاضر ۲۳سالم هست و۱۳سالگی عروسی کردم در۱۶سالگی خدا بهم یه پسر داد ودر ۲۱سالگی خدا بهم یه دختر داد من خیلی بچه بودم که از شهرمون رفتیم به یه شهر خیلی دور دور از خانواده من اون موقعه دوم راهنمایی بودم شوهرمم خیلی خوبه خداروشکر اخلاقش خب مشکلات زندگی داشتیم خیلی هم بود و موقع عروسیمون پدرشوهرم هیچ خرجی نکرد برامون ولی برای سه تا برادر شوهرام خرج کرد ما دست خالی رفتیم سر خونه زندگی بخاطر شغل شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور من یک هفته نشد مجبور شدم کل طلاهای که داشتم فروختم خرج مخارج زندگی من خیلی کم توقع بودم یعنی مادرم بهم یاد داده بود که خیلی خرج روی دست شوهرم نزارم منم هیچی نمیگفتم مثلا هوس یه خوراکی میکردم نمی گفتم به شوهرم الان خیلی پشیمون هستم که با رفتارهای ۸سال پیشم الان شوهرم خرجی نمیده مثلا برای خودم نمی خوام میگم بریم برای بچه ها لباس بخریم ندارن لباس هاشون پاره شده یا خیلی کهنه شده میگه نمی خواد همینا خوبه خرج الکی روی دست من نزار الان خداروشکر وضعش خیلی خوب شده خونه ماشین حقوق خوب ولی خب بخاطر رفتار های اشتباه خودم این اخلاقی شده من همه چی ارزومه دلم به حسرته من از اونایی که تازه ازدواج کردن یا نامزد هستن اول ببینن وضع شوهرشون چجوریه بعد به مقدار وضع شوهرشون خرج کنن که شوهرشون بفهمه زن وبچه خرجی میخواد بعدا پشیمون نشن یااینکه موقعه که رفتین سر خونه زندگی مشترک بهش کار خونه بدید که مثل شوهر من کاری به هیچی از خونه نداره همه کارها روی دوش منه خیلی خسته میشم با دوتا بچه شیطون و شر واقعا ضعف اعصاب گرفتم موهام توی این شیش سال سفید شده @azsargozashteha💚
دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم تونازترین حادثه در زندگی من من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را من ریزَعلیِ سخت، فداکارِتوبودم بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم ای کاش فراموش شود بینِ من وتو آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقتتون بخیر بدون مقدمه به عرضتون میرسونم ۲ سال عقد بودم و قبل از اون هم ۱۱ ماه باهم در ارتباط بودیم واسه شناخت همدیگه بعد از عقد خانمم کم کم رنگ عوض کرد و چهره واقعیشو نشون داد و رفتارا و صحبتاش باعث شد ما از هم طلاق بگیریم الان بعد از ۹ ماه جدایی یه آقایی زنگ زدن و گفتن من میخوام با خانم فلانی(خانم سابقم) ازدواج کنم حالا اینکه چطور شماره منو پیدا کرده و از کجا فهمیده رو نپرسیدم ولی خیلی اصرار داشت منو ببینه و از حرفاش فهمیدم میخواد دلایل جدایی رو بپرسه ایشون ظاهرا تو شهر دیگه ای هم هستن به من گفتن قرار ملاقات بذار من گفتم بعد از عید نمیدونم اون حقیقت هایی که تو دوران نامزدی داشتیم رو بهش بگم یا سکوت کنم میترسم بگم و زندگیشون از هم بپاشه میترسم نگم و بعدا منجر به جدایی بشن و یا اصن نشن و خوشبخت شن دوراهی سختی هست نمیدونم چیکار کنم😓 ۱۸ سالم که شد و مدرسم تموم شد، پدرم یه مغازه تو بهترین نقطه شهر برام ساخت و یه تیکه باغ واسه کشاورزی بهم داد و گفت کار کن و زندگیتو بساز من کار کردم و تونستم یه باغ دیگه هم بخرم. زمان خریدش مصادف شد با زمان عقد کردن ما و من اینو به فال نیک گرفتم و میخواستم بزنمش به نام خانمم و وقتی با خوشحالی بهش گفتم باغ خریدم، در جوابش گفت انگار هتل خریدی که اینجور خوشحالی میکنی(باحالت شوخی گفت البته) ولی خیلی تو ذوقم خورد و دیگه نزدم به نامش. سال بعدش اولین سالی بود که پسته باغمون محصول میداد و من ۴۵ میلیون پسته فروختم و باهاش برای تولدش یه هاشبک خریدم، (درسته نو نبود اما در حد نو بود واقعا) ولی ایشون بدون مشورت و آگاهی من بعد دوماه ماشینو فروختش و وقتی فهمیدم و علت رو جویا شدم گفت پراید امنیت نداره… خودت ۲۰۶ سوار بشی و من یه پراید دسته دوم سوار شم(به حالت شوخی گفت و منم هیچی نگفتم). رفته بود خونه دوستش و موقع بازگشت که رفتم دنبالش گفت ببین مردم خونه ۲۰۰ متری دارن ماهم تو حسرت دومتریش گفتم ناشکری نکن ماهم میسازیم گفت آره خیلی بساز هستی همون مغازم بابات بهت داد… گفتم با کار کردن خودم یه باغ و یه ۲۰۶ و یه پراید برای تو خریدم که فروختیش… گفت آره دلتو با این حرفا خوش کن و هار هار خندید. واسه روز مادر ۷۰۰ تومن بهش دادم گفتم واسه پدر و مادرت یه لباس بخر و گفت باشه و شب زنگ زد بجای مادرش تشکر کرد… ولی بعدها دستش رو شد اصلا چیزی نخریده و حتی مادرش خبر نداره من اون پولو دادم دخترش و دورو بازیش ثابت شد و من خیلی ناراحت شدم. اینا خلاصه ای از مشکلاتمون بود و هنوز ادامه داره که میخوام طولانی نشه و حوصله شما رو سر نبرم در کل خانم من چشم و دل سیر نبود و خیلی آدم مقایسه گر و زخم زبون زنی بود و هیچ موقع نشد بجای طعنه زدن منو تشویق کنه. ۷۷ تا سکه به علاوه ۱۲۰ میلیون پول رایج مملکت مهرشون بود که سکه هارو ندادم ولی ۱۲۰ میلیون رو دادم، یعنی ازم گرفت. رابطه نداشتیم و تو دوران آشنایی گفت برای بعد ازدواج و منم قبول کردم. همین حرفایی که به شما گفتم رو به صورت کاملتر میخوام به اون آقا بگم… در واقع هرچیزی که اتفاق افتاده (حالا نمیدونم کار درستی میکنم یا نه). ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام خوبید عیدتون مبارک من یه سوال دارم ارتون خواهش میکنم راعنماییم کنید من الان بیست ساله که ازدواج کردم اوایل ازدواج بخاطر یه سری مسائل که بین خانواده من وهمسرم پیش اومد همسرم رابطشو با خانواده من قطع کرد الان بیست ودو سال از اون زمان گذشته من بارها بهش التماس کردم ولی متاسفانه اصلا حاضر نیست دست برداره این خیلی منو رنج میده همش به خودم میگم من یه زن صیغه ای هستم تروخدا راهنماییم کنید اینم بگم همسرم مرد خوبیه تنها ایرادش اینه یه مورد دیگه هم اینه که اوایل اردواج من بجه دار نمیشدم یه شب ایشون گفت یه سال بهت فرصت میدم اگه نشدی زن میگیرم من اون یه سالو خیلی زجر کشیدم الان که یادم میفته بدجوری عذاب میکشم حدود یه سال ونیم بعدش حامله شدم از لطف خدا ولی اون مدت به من خیلی بد گذشت الان که بهشون فک میکنم با وجودیکه خیلی ایشونو دوست دارم ولی عذاب اوره برام فکر اینکه به من به سال مهلت داد تروخدا منو راهنمایی کنید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاه_یک تا اینکه چندباری صدا زدم بابا، آخرش باز کردن. بابام روی مبل نشسته بود و تلوزیون ن
با هر جملش اشکام سرازیر میشد و هری دلم میریخت، گوشیمو برداشتم و دویدم سمت بابام که توی حیاط نشسته بود، پا برهنه درحالی که از چشمام اشک میریخت رفتم سمتش و گوشیمو گرفتم روبه روش، تو چشمام نگاه کرد و گفت میدونم باباجون.. وکیلت گفت. گفتم اگه عدم تمکین بگیره چی؟ گفت با کتک هایی که بهت زده بود و رفتی پزشکی قانونی نمیتونه اینکارو بکنه، نترس اگه من باباتم و به من ایمان داری که بسپارش به من. این جمله بسپارش به من زیباترین جمله دنیاست، از هزارتا دوست دارم و قربونت بشم و عزیزم بهتره.. خیالم جمع شد. نشستم کنار بابام و دست انداختم دور گردنش گفتم بابا تموم پشت و پناهم تویی توروخدا یه وقت یه بلایی سرش نیاری که پات گیر باشه.. ماچم کرد و گفت نه باباجون مگه من بچم، حالام برو بالا به مامانتم چیزی نگو حال و حوصله غرغراشو ندارم. ماچی ازش کردم و برگشتم توی خونه، خیالم جمع جمع بود وقتی بابام میگه میشه پس یعنی میشه، درسته که توی بچگی با اعتیادش خیلی آزارمون داد ولی به قول خودش الان هست که جبران همه اون سالها رو بکنه… خودم به سهیل زنگ زدم که التماسش کنم نمیخواستم بابام کار بدی بکنه یا تو دردسر بیوفته، حاضر بودم خودم به پای سهیل بیوفتم ولی بابام روش خودشو پیش نگیره، روش بابای من مساوی بود با بدبختی.. مساوی بود با اتفاقای بد. خلاصه که چهاربار زنگ زدم دفعه پنجم برداشت گفت چته ستاره؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ من نمیخوام طلاقت بدم، مهریتم میدم. خیالش از بابت مهریه با وجود قسطی شدنش راحت بود اون موقعم قیمت سکه اندازه ای نبود که بخواد اذیتش کنه و حالا میخواست جولان بده و اذیت کنه گفتم سهیل ازت خواهش میکنم بیا طلاقم بده ببین من دارم مهرمو میبخشم مگه تو از اولشم اینو نمیخواستی؟ اون همه نقشه، بهنام، همه اینا بخاطر این بوده.. کوتاه نمی اومد گفت هان عشقت بهنام جونت مرده؟ اصلا چرا بهنام خودشو حلق آویز کرد؟ نکنه با تو سرو سری داشته، من طلاقت ندادم اینکارو کرد هان؟ تعجب کردم گفتم مگه بهنام تصادف نکرده؟ گفت نه کی گفته، بهنام خودش این بلا رو سر خودش آورده، زیاد جای تعجب نداشت، شخصیت بهنام از اولش مثل دیوونه ها بود متمارض بود شرط میبندم با یه دختر دعواش شده خواسته فقط یکم اونو بترسونه یا یه همچین چیزی، یه همچین شخصیتی داشت… به سهیل گفتم واقعا برات متاسفم چقدر راحت میتونی دروغ بگی خودتم خوب میدونی که من با بهنام نبودم نقشه ی خودت بوده ولی بازم دروغ میگی.. بهش گفتم ببین سهیل من میترسم بابام بلایی سرت بیاره بخدا، روی من حساسه.. بیا و کوتاه بیا، خواهش میکنم! @azsargozashteha💚
❤️ سلام ممنون ازکانال خوبتون راستشوبخواین میخواستم درموردیه موضوعی راهنماییم کنی من حدودای تابستون بخاطریه قضیه که, قصه اش طونالانیه رفتم دفترخدمات قضایی بعدمیدوننین که اونجابایدحتماثبت نام ثناداشته باشی ومن اینونمیدونستم ازقضایه اقاپسری که اونجابودن ومن ازشون یه سوال کردم درباره ثبت نام ثناواینابعدش شمارموصدازدن ومن رفتم که ثبت نام انجام بدم که اون لحظه داشتم شمارهمراهمومیگفتم که واردسامانه بشه این اقاپسرهم اونجابودن من کاراموانجام دادم وبعدازچندروزدیدم یه شمارهرهی زنگ میزنه هی پیام میده من اول فک کردم که دوستمه وبعدفهمیدم که همون اقاپسره واینم بگم من باشوهرم اختلاف دارم ودارم ازش جدامیشم بعدازیهذمدت این اقاپسرکل جریان زندگی خودشوبهم گفتومنم گفتم وارتباطمونرفقط تلفنیه وبارهاازایشون خواستم که بره دنبال زندگیش ولی ایشون میگن ازلحاظ عاطفی, به من وابسته شدن ونمیخوان ازم جدابشن بازم میگم ارتباطمون فقط تلفنیه حالامن موندم چیکارکنم توروخداراهنماییم کنیدمن یه خانم ۳۴ساله ودرشرف طلاقم خواهشاخواهشاقضاوت نکنین فقط راهنمایی ممنون بارهاوبارهابه ایشون گفتم که وقتشوبامن تلف نکنه ولی ایشون گوش نمیدن نمیدونم ادامه بدم یانه ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام خوبید عیدتون مبارک من یه سوال دارم ارتون خواهش میکنم راعنماییم کنید من الان بیست ساله که ازدواج کردم اوایل ازدواج بخاطر یه سری مسائل که بین خانواده من وهمسرم پیش اومد همسرم رابطشو با خانواده من قطع کرد الان بیست دو سال از اون زمان گذشته من بارها بهش التماس کردم ولی متاسفانه اصلا حاضر نیست دست برداره این خیلی منو رنج میده همش به خودم میگم من یه زن صیغه ای هستم تروخدا راهنماییم کنید اینم بگم همسرم مرد خوبیه تنها ایرادش اینه یه مورد دیگه هم اینه که اوایل اردواج من بجه دار نمیشدم یه شب ایشون گفت یه سال بهت فرصت میدم اگه نشدی زن میگیرم من اون یه سالو خیلی زجر کشیدم الان که یادم میفته بدجوری عذاب میکشم حدود یه سال ونیم بعدش حامله شدم از لطف خدا ولی اون مدت به من خیلی بد گذشت الان که بهشون فک میکنم با وجودیکه خیلی ایشونو دوست دارم ولی عذاب اوره برام فکر اینکه به من به سال مهلت داد تروخدا منو راهنمایی کنید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۸۹🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052498.mp3
1.39M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۸۹🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خوبید عیدتون مبارک من یه سوال دارم ارتون خواهش میکنم راعنماییم کنید من الان بی
❤️ سلام خدمت شما ادمین عزیز میخواستم یه پیشنهاد بدم که برای خیلی موارد مشکلات میتونه راهگشا باشه و اون هم اینه که هر بزرگواری که مشکلی داره میتونه از شماره 1480 که مشاوره رایگان میده و مال بهزیستی هست استفاده کنه (صدای مشاور) که فکر کنم الان این شماره مال همه کشوره ولی بهر حال مال بهزیستی هست و میتونی با یک مشاور همیشه صحبت کنی هزینه یک جلسه مشاوره (45دقیقه) با مشاور فوق لیسانس الان حداقل 80 هزار به بالاست ولی در این سامانه با موبایل هم که همین زمان رو صحبت کنی حداکثر 5 هزار تومن خرجشه و با تلفن ثابت هم به 500 تک تومن هم نمیرسه ممنون میشم این پیام رو داخل گروه قرار بدید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانومی که همسرش اجازه نمی ده با خانوادش رفت و آمد کنه. اول اینکه شما همسرت دو دوست داری واین خوبه . اینکه چه اتفاقی افتاده که پس از گذشت این همه سال باز همسرتون نمی تونه خانواده ی شما رو ببخشه ما نمی دونیم اما شما می تونید از بزگترایی که مورد احترام همسرتون هستن کمک بگیرید و در قدم بعدی اگه خودش رفت و آمد نمی کنه ولی به شما اجازه می ده هیچ اشکالی نداره شما خودت رو محروم نکن. اون یک سالی هم که عذاب کشیدی به خاطر عشقی که له ایشون داری فراموش کنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.خانومی که بیست ساله شوهرش با خونواده اش قهره.و برای بچه دار شده یک سال بهش فرصت داده:چطوری میگه شوهرم مرد خوبیه؟ خوبی از شماس که باهاش ساختی. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم افسوس و غم و اندوه گذشته دردی را که دوا نمیکند اوج شادی و شوق زندگی ما را میگیرد گذشته را باید رها کرد در آغوشِ خداوند در لحظه باید بهترین و پاکترین زندگی را رغم زد آنقدر خوشی و آرامش برای خودت، همسرت و فرزند نازنینت بساز که طعم خوشبختی ، اندوه های گذشته را به فراموشی بسپارد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه با اون خانمی که گفت 20ساله ازدواج کردن و.... عزیزم گذشته ها گذشته چرا باید به خودت سخت بگیری و زجر بکشی شوهرتم هر کاری میخواد بکنه اون قلب و دل خودشه که سیاه میشه شما هم دیگه بیش از این اصرار نکن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خواستم در مورد اون خانمی که گفتن بیست ساله ازدواج کردن و همسرشون یه سال فرصت دادن تا بچه دار بشن ببین عزیزم به نظرم شما از همون اول اشتباه کردی , مردی که ادمو بخواد چه با بچه چه بی بچه میخواد شما نباید سازش میکردین اگه همون اول اشتباه نمیکردین الان ۲۰ سال از عمرتون رو به هدر نمیدادین ولی برای الان و حل مشکلتون به نظرم از یه روانشناس کمک بگیرین بهتره تا با حرفای درست و حسابی همسرتون رو قانع کنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا❤️ سلام ممنون ازکانال خوبتون راستشوبخواین میخواستم درموردیه موضوعی راهنماییم کنی من حدود
❤️ د اون آقا پسر قطعا با کسانی دیگر هم ارتباط دارد ولی به شما نمیگوید و خودش رو از این طریق ارضا میکند شما باید در این موقع عاقلانه برخورد کنید و تلاش کنید که از این موقعیت سخت بیرون بیاید تا هر کجا که با ایشون صحبت کردید مهم نیست بهترین کار اینکه ایشون رو بلاک کنید و اگر مقدور هست خط تون رو عضو کنید و راهکاری برای درمان فشار روحی تون پیدا کنید چون از این به بعد بعد از جدایی هر لحضه کسان دیگر هم هستن که چنین فرصت هایی رو برای اذیت کردن خانم های متعلقه استفاده میکنند ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانم ۳۴ساله که در حال جدایی هست بگم خواهر عزیز گول حرف این اقا را نخورید اینها همش سو استفاده ی ادم های مریض هست که به زنانی که مطلقه هستن با این نظر پیش می ایند چون میدانند که این زنان سخت نیازمند محبت اند و بنابراین با این دوز و کلک ها وارد زندگی این زنان شکست خورده میشوند و بعد از یمدت پیشنهاد ازدواج موقت میدن و هزار تا خواسته نابجا...خواهشا صد درصد رابطتون را قطع کنید تا خودتان هم وابسته نشوید و ضربه روحی نخوریدعاقبت این روابط ناکامیست فعلا شما یک زن همسر دار هستید و اگر یک درصد همسرتون متوجه این رفتار شما بشه ممکنه هزارتا مشکل در جریان پروندتون براتون ایجاد بشه توکل بخدا کنید و زمانیکه کامل جداشدید و زمان عده ی شما به اتمام رسید بعد اگر خواستید کاملا منطقی و با ادمی ازدواج کنید که بتواند زخمهای زندگی گذشته ی شما را التیام بخشد وگرنه این روابط اخرش هیچ است و پوچ و شکست و ناکامی. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقتتون بخیر...فرقی نمی کنه که در شرف طلاقی...شما الان داری خیانت می کنی تلفنت رو عوض کن اگه واقعا به اصول اخلاقی پایبندی یه زن یا مرد متاهل در هر شرایطی باید به چارچوب خانواده اش پایبند باشه.‌.ان شا ء الله بهترین ها براتون پیش بیاد مطمعن باشی وقتی شما مراعات اصول اخلاقی رو کنی خدا حواسش بهتون هست و براتون بعد طلاق بهترین همسر رو می فرسته ❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️ سلام خانمی که گفتن ۳۴ساله هستن و دارن طلاق میگیرن عزیزم بنظر من تا ماجرا جدی تر نشده ایشون رو بلاک کن یا چند روزی گوشیتون رو خواموش کنید یا سیمکارت رو عوض کنید ولی اگه شماهم به اون پسر وابسته شدید ماجرا فرق داره🙃❤ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاه_دو با هر جملش اشکام سرازیر میشد و هری دلم میریخت، گوشیمو برداشتم و دویدم سمت بابام که
اما فایده نداشت، در نهایت بهم گفت خیلی ناراحتی برگرد سر زندگیت، یا برمیگردی سرزندگیت یا اون چینی هایی که بابات شکست و اون سکه هایی که گرفتید رو بهم برمیگردونی، پول ماشینم که خورد کردی با یه مقدار دیگه میدی تا طلاقت بدم والا نه! گفتم اون چینیا که جهاز خودم بودن، چه ربطی داره؟ گفت دیگه خودت میدونی هرچیزی تاوان داره توام باید تاوان طلاقتو بدی، میای به من پول میدی تا طلاقت بدم. حالا میفهمیدم حرفش چیه و چرا نظرش برگشته و طلاق نمیده، ولی خب اونم مگه نمیخواست به معشوقش که خواهر پرهام بود برسه؟ پس چی شده بود؟ به شقایق گفتم به پرهام زنگ بزنه و بپرسه چی شده؟ بعد با بابام مشورت میکنم و یه فکری میکنیم. پرهام به شقایق گفت بخدا خواهر من به زور و حرفای مهسا بوده که با سهیل دوست شده بوده، دیگه اینکه نمیدونم چی شده که مثل قبل گوشیشو نمیگیره دستش و بره با کسی حرف بزنه. مشخص بود با سهیل بهم زده، شاید بخاطر اون تهدیدی بود که من کردم ترسیده! چند ساعت توی خونه راه رفتم تا فکری کنم، حاضر بودم بمیرم ولی به سهیل باج ندم. دوباره بهش پیام دادم سهیل از خر شیطون بیا پایین، بیا راحت طلاقم بده بدون دغدغه، تو الان معشوقت باهات بهم زده سر من داری خالی میکنی، اگه برگرده باهات اونوقت من لج میکنم و به طلاق راضی نمیشم تا قرون آخر مهرمم میگیرم هااا پس بیا و لج نکن.. اما مرغ سهیل یه پا داشت گفت همون که گفتم اون دختر حتی برگرده هم من دیگه نمیخوامش. پیامشو به بابا نشون دادم، گفتم بابا من تصمیممو گرفتم فکرامو کردم میخوام برگردم سر زندگیم! نمیخوام کسی توی دردسر بیوفته. بابام گفت چه دردسری؟ میری اونجا میزنتت، نمیذارم بری. گفتم چرا من میرم که تو نخوای باج بدی. هرچی بابام اصرار کرد گفتم لااقل دوماه، انقدری میرم که از بودن با من اذیت شه و راضی شه طلاقم بده بدون مهریم. مامانم میزد تو سر و صورتش و میگفت این دختر این بار بره زنده برنمیگرده، نذار بره مرد، میکشتش... بابام گفت خودش میدونه و زندگیش، طلاقشو بگیرم بعد بیاد بگه من عاشق شوهرم بودم. دست بابامو گرفتم و گفتم نه بخدا بابا اینجور نیست. لپشو بوس کردم و گفتم من از تو میترسم، درسته تو پشتمی هرکاری برام میکنی ولی من از همین میترسم، همین که تو هرکاری برای من از دستت برمیاد میکنی، اگه بلایی سر سهیل بیاری چی میشه بابا؟ من بخاطر تو دارم میرم، دارم میرم انقدر آزرده خاطرش کنم که مجبور شه. بابام گفت باشه ولی بازم من پشتتم. خلاصه به سهیل زنگ زدم، تا گوشی رو جواب داد گفت مگه نمیگم طلاقت نمیدم خیلی ناراحتی پاشو بیا سرزندگیت. گفتم اتفاقا میخوام همینکارو بکنم، حالا که طلاق نمیدی خب منم برمیگردم سر زندگیم.. چند لحظه سکوت بود... بعد آروم گفت جدی میخوای بیای؟ @azsargozashteha💚
❤️ سلام تو رو خدا پیام منم تو چنل بزارین فکر بسیار مشغوله من ۷ ساله ازدواج کردم از همون دوران عقد برادر شوهر بنده خیلی منو زیر نظر داشت با این که متآهل بودن و بزرگ تر از شوهرم هستن و خانواده شوهرم تعصبی و مذهبی آن اما نمی‌دونم برا خود منم باعث تعجبه اصلا رعایت نمی‌کردن که تو جمع کسی متوجه میشه بهم زیاد نگاه میکرد همش لبخند میزد حتی چشمک میزد ومن از این رفتارش عاصی شده بودم همش کنارم می‌شست خونوادش دیگه داشتن متوجه می‌شدن که من ی بار زنگ زدم به جاریم و ی کم بدی از شوهرش گفتم مثلاً گفتم شوهرت بد نگاه می‌کنه و مگه من چیکارش کردم خلاصه بر عکس رفتارهای برادر شوهرمو گفتم تا خانمش بره بهش بگه که مثلاً من متوجه نشدم که بهم نظر داری تا ازم متنفر بشه و ازم بدش بیاد الان همین طور شده اصلا تو جمعا خیلی رفتارش عوض شده حتی بچه هامون تحویل نمیگیره مثلاً رفتیم خونشون عید دیدنی اصلا تحویل نگرفت .الان خیلی فکرم مشغوله چرا چرا ی طوری رفتار میکنند که ی زن برا حفظ آبروی ی همچین کارایی بکنه من الان تا کی باید زیر نگاهای سنگین و کم محلیاش باشم با این که دو تا داداش انقد با هم صمیمیت و من و جاریم با هم خوبیم تو رو خدا منو راهنمایی کنید کارم درست بوده که به جاریم بد شوهرش گفتم تا بهش بگه و از من سرد بشه یا نه من دیگه خستم نه اون رفتارش برام قابل تحمل بود نه این رفتارش ادمین عزیز من مشکلمو نمیتونم به کسی بگم😞 بزارید تو کانال تا منو راهنمایی کنین دوستان ممنون میشم در ضمن کانالتون فوق العادس ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
هی شعر نوشتم که بخوانی و تو انگار نه انگار از عشق نوشتم که بدانی و تو انگار نه انگار این یک غزل ساده، ولی پر تب و تاب است ویران شده یک مرد و تو انگار نه انگار... ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
❤️ سلام عید همگی مبارک باشه ان شاءالله سال خیلی خوب و پر برکتی داشته باشید عذرخواهی میکنم سریع میرم سراصل مطلب کانال خیلی کانال خوبی هست و اعضای خوبی داره و پیشنهاد های خوبی داده میشه ولی چیزی که خیلی منو ناراحت میکنه و بارها و بارها دیدم توی پیشنهادات اعضا اینکه خیلی راحت پیشنهاد طلاق و جدایی میدن بزرگواران خیلی از این مشکلاتی که اعضا نوشتن و شما پیشنهاد طلاق دادید به راحتی و با کمی درایت قابل حل هست آخه چطور به خودتون اجازه میدید اینقدر راحت به طرف مقابل بگید بهتره جدا بشه دوتا مثال میزنم مثلا آقایی که گفتن پدرخانومشون فوت کرده و خانم بدون مشورت گفتن مادرشون بیاد خونشون یا همین بنده خدا که از عروسشون گفته که عروسمون داره دقمون میده درسته که عروس پرو بازی دراورده درسته که خانم بدون مشورت با آقا به مادر گفته بیا خونه ما ولی اینا چیزی نیست که کسی بخواد بخاطرش سریع جدا بشه یکم صبوری یکم حوصله به خرج دادن یکم مشاوره رفتن و مشاوره گرفتن مشکل رو حل میکنه به آخر خط که نرسیدن که بخوان جدا بشن که خواهش میکنم خواهش میکنم ازتون هیچ وقت به هیچ کس پیشنهاد طلاق ندید بعضی جاها بله واقعا آدم احساس میکنه اخر خط هست مثلا اون خانمی که گفتن آقاشون چهاربار تیمارستان بستری شدن اینجا اگر پیشنهاد جدایی دادید آدم دردش نمیگیره ولی واسه این دوتا مثالی که بالا زدم پیشنهاد طلاق کاملا اشتباه هست اگر جایی دیدید که واقعا بنظرتون باید بگید طلاق بازم نگید به طرف بگید حتما با یه مشاور مذهبی قدر صحبت کن ببین اون چی میگه تا طرف مقابل بتونه بهترین تصمیم رو در زندگیش بگیره شاید با یه پیشنهاد اشتباه طرف بدترین تصمیم زندگیش رو گرفت و شما مدیون میشید ازتون عاجزانه خواهش میکنم تا میتونید پیشنهاد طلاق ندید و اینقدر راحت به طرف مقابل نگید خانومش دوسش نداره اگر داشت فلان کار رو نمیکرد شاید با همین حرف شما دل طرف نسبت به زن و زندگیش کاملا سرد شد بیشتر مواظب بعضی پیشنهادهاتون باشید البته ناحقی نشه بعضی راهکارهاتون واسه گرم نگه داشتن زندگی خیلی خوب و عالی هست دوستون دارم دلم میخواد همیشه بهترین ها نصیب شما و خانوادتون بشه و کانون زندگیتون همیشه گرم❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام تو رو خدا پیام منم تو چنل بزارین فکر بسیار مشغوله من ۷ ساله ازدواج کردم از هم
❤️ اون خانمی که هفت سال ازدواج کردن ،،کار درست رو انجام دادی ولی درست تر این بود که خیلی آروم و قشنگ به همسرت میگفتی که خودش با برادرش آروم حل اش کنن ،،در کل کارت نادرست نبوده😊😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون خانوم که برادر شوهرش اول خیلی بهش توجه میکرده و الان بی محلی میکنه میخواستم بگم نمیدونم اینکه زنگ زدید به خانومش و بد شوهرشو گفتید درسته یا نه اما همین که الآن نسبت به قبل بهتر شده و زیر نگاه های سنگینش نیستید خیلی خوبه.اگه به شما و بچه هاتون بی محلی میکنه به نظرم اصلا مهم نیست.تازه خیلی هم بهتره که دیگه مثل قبل با توجه هاش به شما دیگه اذیت نمیشید.اگه شما اذیت میشید به نظرم شاید چون قبلا اون رفتار رو باهاتون داشته و الآن ۱۸۰ درجه عوض شده شما به اون رفتار عادت داشتید و یه مدت که بگذره شما هم عادت میکنید و این خیلی بهتره.شما هم سعی کن بهش فکر نکنی و شما هم به خودش بی محلی کن.اصلا برات مهم نباشه.بیخیالش بشید.ان شاءالله که بهتر بشید.درکتون میکنم سخته چون این تغیر رفتار شما رو اذیت میکنه.هر چقدر هم از اون رفتار اولش اذیت میشدید اما الآن با این رفتارش باز هم ناراحتید.ان شاءالله به مرور بهتر میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹 سلام در جواب اون خانمی که فرمودند برادرشوهرشون زیادی بهشون توجه می کرده فکر می کنم در اون مدت که این اتفاق می افتاده این خانم ناخود آگاه به توجه ها و نگاه‌های برادر همسرشون وابسته شدن. و به همین دلیل الان از رفتار سرد برادر همسرشون ناراحت هستند. بهتره روی خودتون کار کنید و به خودتون یادآور بشید که لذت اون وابستگی به شما و ایمان و رابطه شما با همسرتون آسیب می زنه پس شما هم تا می تونید از ایشان دوری کنید تا کم کم فکرتون آزاد بشه. و به زندگی وهمسر و فرزندان خودتون فکر کنید.ان شاالله خداوند همه ما را از وسوسه های شیطان حفظ کند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر جواب ایشون 👇 برای دوچیز وقتتان راتلف نکنید: 1-مسائلی که برایتان اهمیت ندارند. 2-کسانی که فکرمی کنندشما اهمیتی ندارید. خودتان رادرگیربازی روحی-روانی دیگران نکنید! درعوض کارایشون سعی کنیدکه بیشترباهمسرتون توی جمع گرم بگیرید وبه تعبیری دلبری برای همسر.. @azsargozashteha💚
❤️ با سلام وقت بخیر خدمت همه ی شما عزیزان وتبریک سال نو میخوام از شما عزیزان یه راهنمایی بخوام امیدوارم که راهنماییهای شما بتونه کمکم کنه بنده خانمی ۳۴ ساله هستم وهمسرم ۴۲ساله سه فرزند دارم که دخترم۱۶وپسرام ۱۱و۸ سالشون هست وقتی پسرکوچکم رو باردار بودم متوجه شدم همسرم تلفنی با یه خانم در ارتباط هستش واین باعث بوجود اومدن بعضی مشکلات وافسردگی من و.....شد خلاصه بگم براتون پاییز۹۸ بود که فهمیدم با خانم دوستش رابطه داره البته تلفنی بود ومن فقط صدای ضبط شدشونو شنیدم که حرفایی به هم میزدن با هزار بدبختی و مردن وزنده شدن وپا روی احساسم گذاشتن دوباره زندگی کردم باهاش بهار وتابستون وپاییز گذشته حس میکردم که دوباره با این خانم ارتباط داره که اخرش به دعوا میکشید ودراخر منو به معذرت خواهی وادار میکرد تا اینکه یه چن روزی به شب یلدا امسال مونده بود که دخترم از گوشیش کلی پیام نشونم داد که با این خانم در ارتباط هستش چون با شوهر این خانم دوست صمیمی هستن راحت رفته دیدتش اخه توی یکی از پیاماشون تاریخ دیدارشون رو نوشته بودن که این روزا بهترین روزای عمرشون بوده خلاصه من با حال خراب رفتم خونه پدرم وبعد چن روز با حال خراب وکیل گرفتم که جدا بشم ازش البته همسرم به هر راهی زد که اشتباه کرده ودیگه از کارا نمیکنه و..... اما با واسطه ای که برا من زنگ زد وبامن حرف زد بهش گفتم وکالت طلاق وحضانت بچه هام رو بده تا برگردم سر زندگیم واونم این کارو کرد ومنم برگشتم تواین مدت اصلا نتونستم بهش اطمینان کنم اینم بگم که ناراحتی اعصاب شدید گرفتم وبا روزی ۱۰تا قرص اعصاب روبراه هستم .اینا رو گفتم تا یه مشکل دیگم رو هم بگم همسرم موقعی که من خونه ی پدرم بودم خواهر اون خانم براش خیلی زنگ میزده وبهش میگفته چیکار کنه که منو برگردونه اینه گذشت تا اینکه روز عید دیدم داره با خواهر اون خانم چت میکنه واقعا موندم دیگه چیکار کنم اصلا خودمم بریدم اینم بگم تا قبل این قضایا من دیوانه وار عاشق همسرم بودم اما الان فقط به خاطر بچه هام کنارشم لطفا وخواهش میکنم راهنماییم کنید البته ناگفته نماند همسرم پسر خالم هستش و پدرم هم به خاطر اینکه شهرمون یه شهر بومی هستش اصلا رضایت به طلاق من وهمسرم نمیده البته چیزی از این قضایا بهش نگفتم ودر ضمن همسرم اهل دود ومواد هم هست تقاضامندم شما به داد این دل واموندم برسید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_سه اما فایده نداشت، در نهایت بهم گفت خیلی ناراحتی برگرد سر زندگیت، یا برمیگردی سرزندگ
چند لحظه سکوت بود... بعد آروم گفت جدی میخوای بیای؟ گفتم آره گفت من خونه ندارم خونه رو کرایه دادم با مامانم اینا زندگی میکنم.. داشت دروغ میگفت! گفتم خب عیبی نداره این همه زن با خانواده شوهرشون زندگی میکنن منم روش، میای دنبالم یا خودم بیام؟ گفت خودت رفتی خودتم برگرد گفتم باشه بهشون زنگ بزن و بگو، اگه راهم ندی میرم ازت شکایت میکنم. اگه راهم نمیداد راحت تر میتونستم شکایت کنم و جداشم، ولی اون زرنگ تر از این حرفا بود. بابام رسوندم در خونه با یه ساک با سه دست لباس تو خونه ای، میدونستم روزای سختی در انتظارمه ولی با توجه به شناختی که از پدرم و سهیل داشتم این عاقلانه ترین کار بود، توی ماشین بابام یه گوشی خیلی کوچیک اندازه قوطی کبریت بهم داد و گفت اینو شارژش کردم پره، خیلی دیر خالی میکنه ولی خاموشش بزار و همیشه همراهت باشه، مطمئنم نیازت میشه... بغلش کردم و دوتامون گریه کردیم، گفت بابا من بازم میگم دلم نمیخواد بری با اینا زندگی کنی ولی فقط میخوام به تصمیمت احترام گذاشته باشم، فقط نمیخوام تو استرس بکشی. گفتم بابا من از اینا کتکم بخورم خیلی بهتر از اینه که هر لحظه تن و بدنم بلرزه که تو سهیلو کشتیش، بخدا بهتره اینجوری. زنگ درو زدم، بابام منتظر ایستاد تا برم توی خونه، خود سهیل درو باز کرد، بابام بدون اینکه بهش نگاه کنه گاز داد و رفت. همون اول با تیکه شروع شد، سهیل گفت چیه؟ خسته شدن ازت؟ باباجونت حاضر نشد بخاطر دخترش پول بده که آزاد بشه؟ گفتم آره دقیقا! بابام گفت برگرد سر زندگیت یه نون خور کمتر، حرفی داری؟ از اینکه از خودم دفاع نکردم و جوابشو ندادم موند بهم چی بگه، هاج و واج در حیاطو بست، تنها کسی که اون مدت با من کمی خوب بود و سر جنگ نداشت مادر سهیل بود که چندباری هم بدون اجازه سهیل اومده بود دنبالم که برنگشته بودم، اومد توی حیاط بغلم کرد، فهمیده بود بچه هاش چه آدمای وحشتناکی هستن، گفت خیلی خوشحالم اینجایی دختر. مهسا با چشم غره نگاهمون میکرد، رفتم سمتش و گفتم خواهرشوهر عزیزم چطوره؟ مهسا جون نمیخوای به عروستون خوش آمد بگی؟ مادرش گفت اینو ولش کن این اخلاقش همینجوریه. رفتیم تو خونه و لباسامو عوض کردم، میخواستم خودمو مدام بچسبونم به مادرشون که از شر تیکه ها و اعصاب خوردیاشون در امان باشم، با مادرشون چپیدم توی آشپزخونه، داشتم سالاد درست میکردم که مهسا اومد گفت هزار بار اومدیم دنبالت نیومدی حالا چه نقشه ای تو کلته که برا کلفتی اومدی.. میخواستم با طرز حرف زدنم بترسونمش، با لبخند گفتم چه عیبی داره آدم کنیزیه مادرشوهر مهربونی مثل ایشونو بکنه. ابروهاشو از تعجب داد بالا، گفتم مهسا جون چیه چرا تعجب میکنی؟ گفت چی بگم والا آروم در گوشش گفتم از صبا چه خبر؟ ازم فاصله گرفت و گفت هیچی با لبخند گفتم اونوقت از پرهام چه خبر؟ بهم اخم کرد و گفت تو اونو از کجا میشناسی؟ گفتم مگه میشه معشوقتو نشناسم؟ @azsargozashteha💚