eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
994 ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_شش شقایق که خودشو مقصر میدونست و میگفت اگه من با پرهام نبودم مهسا این کارا رو نمیکرد...
یک لحظه گفتم نکنه تقصیر من بود؟ کاش مهریمو نمیخواستم از اول، کاش میفهمیدم عاشق خواهر توعه پرهام اونوقت خودم جدا میشدم اصلا... پرهام آروم نشست کنارم و گفت کاریه که شده، خدا میخواسته خودتو سرزنش نکن. گفتم پرهام اگه شقایق بیداره بگو بیاد پیش من حالم خوب نیست بدون اون نمیتونم گفت نه خوابه ولی بهش زنگ میزنم گفتم از خانوادش کسی هست؟ گفت نه نیست همشون رفتن خونشون... نامردا اصلا به این زن نگفتن توام بیا بریم خونه، خلاصه نیم ساعت بعد شقایق پیشم بود گفت دختر اصلا نخوابیدم تا صبح، دیشب چه شب افتضاحی بودا.. باهم برگشتیم خونه، خیلی بهم ریخته بود، سیخ و سنگ و پیکنیک بابای سهیل همون وسط افتاده بود خودشم چرت میزد، برقارو روشن کردم، از جا پرید و گفت چیه؟ چی شده؟ لیاقتش نمیدیدم بخوام به آرومی و شمرده شمرده بگم، گفتم هیچی میخوام خونه رو جارو کنم.. سهیل فوت کرده... منگ بود، اصلا نفهمید من چی گفتم، یه وری شد و دوباره خوابید. خونه رو تند تند با شقایق مرتب کردیم، لباسای مشکیمو پوشیدم، توی آینه به خودم نگاه کردم گفتم ستاره بیچاره تو این سن بیوه شدنت زود بود، تو تازه باید عروس میشدی مدام سعی میکردم بدی های سهیل بیاد توی ذهنم که کمتر غصه بخورم اما نمیتونستم، بجاش اون روزی که راضی به طلاقم شده بود میومد توی ذهنم، حتی دلم براش میسوخت که نتونسته با عشقش ازدواج کنه و با من ازدواج کرده و ناکام بدون عشق از دنیا رفته موقعی که از در میرفتم بیرون دوباره به باباش گفتم آقاجون پاشو پاشو ببینم... بخدا سهیل مرده، چرا متوجه نیستی؟ زشته تا یه ساعت دیگه اینجا پر آدم میشه.. آروم آروم درحالی که اشک چشمشو پاک میکرد از جاش پاشد، پتوشو جمع کردم و برگشتم سمت بیمارستان به پرهام سپرده بودم کسی مامانشو نبینه تا خودمون آروم یجوری بهش بگیم شش صبح بود هنوز مادرش توی نمازخونه بود، رفتم توی نمازخونه دیدم داره قرآن میخونه گفت کجا رفتی دختر نگران شدم کجا بودی؟ سخت ترین کار دنیا اینه که به یه مادر بخوای بگی بچت دیگه نیست مرده، هرچند هم اون بچه ناخلف باشه بازم این سخت ترین کار دنیاست.. نمیدونستم چی بگم فقط گوشه نمازخونه نشستم و اشک ریختم، خودش فهمید، شروع کرد جیغ و داد کردن و خودشو زدن با شقایق هرچی سعی کردیم بگیریمش نتونستیم صورتشو انقدر چنگ انداخت که خون سرازیر شده بود دیوونه شده بود... یهو داد زد بچم نمرده.. نه.. سهیل نمرده.. باید نشونم بدیدش... ما بدتر گریه میکردیم، مهسا اومد تو نمازخونه، مهسا حالا مهسای واقعی بود... بدون تیکه انداختن اشک میریخت هممون جیغمون بلند شده بود، گریه من برای سهیل نبود برای بخت خودم بود که اینجور داد میزدم و اشک میریختم.. همه خانوادش جمع شدن، جنازه رو بردن سردخونه که فردا اقوامش بیان و تشییع کنن مادرسهیل آروم نمیگرفت، کسی هم توقع نداشت آروم بگیره از هوش میرفت دوباره به هوش میومد، هرکی از در خونه میومد تو داد میزد بچه من نمرده شماها براچی دارید میایید.. چرت و پرت میگفت، میگفت اصلا مگه امشب خواستگاریم نیست من که هنوز شوهر نکردم که بخوام بچه دار بشم.. حالش اصلا خوب نبود، مهسا هم بغلش کرده بود و همینجور اشک میریخت. دوتا از همکارای مهسا به جفتشون آمپول زدن تا بخوابن، مهسا دیگه هیچی به من نمیگفت. منو مادرش و مهسا توی اتاق بودیم، اون دوتا خوابیده بودن و منم نشسته بودم، عمش اومد توس اتاق تا مادر سهیلو بیدار کنه گفت زشته کلی آدم هست میگن مادرش کو مایه آبروریزیه.. گفتم نمیبینید به زور آمپول و قرص خوابوندیمش.. فردا تشییع جنازه ست باید جون داشته باشه، خدایی نکرده سکته میکنه.. دستشو زد به کمرشو گفت کاش تو نمیخواستی ادای عروسای خوبو دراری، خدا فقط تورو میشناسه، تو یکی که نیا بیرون.. یه قطره اشکم نریختی مایه آبروریزی تو، دختر لااقل یکم صورتتو میکندی.... @azsargozashteha💚
❤️ سلاااام من ی دختر 16 ساله هسم.یک شبی خواهرم از من برای برادرشوهرش از من خواستگاری کرد بدون اینکه مامان بابای من بفهمن وقتی که گفت اون تورو میخاد من محکم و قاطعانه گفتم نه و تموم شد ورفت دو روز بعد خواهرم منو به شام دعوت کرد و خیلی حرفا درمورد اون گف که تورو خیلی دوس داره وقتی که من بهش جواب منفی دادم پسره ی شب تا ساعت 3صبح بیرون بود کلی با خواهرم حرف زده بود تا خواهرم هم به من بگه میگف انقد دوست دارم حاضرم هرچی بخای رو قبول کنم میگ یا با تو ازدواج میکنم یا هیچکس اگ قبول نکنی میرم تهران دیگ برنمیگردم و میگف که استخاره هم کردم خیلی خوب دراومده خلاصه خواهرم چندین بار بهم درخواست داد و من هم همش میگفتم. نه ولی اون اصلا دست بردار نیس کم کم میره تو دلم و میترسم که قبولش کنم. ما دامادمون یعنی شوهر خواهرم یکم. اخلاقش خوب نیس حتی دارو میخوره ی جورایی اخلاقای بدی داره.از این میترسم که داداشش هم مثل این باشه و اخلاق این هم بد باشه.همه چی هم داره فقط از اخلاقش میترسم که مث دامادمون باشه.جواب منفی منم بهش از بد اخلاقیش نیس بخاطر این هس که سنم کمه بهش گفتم که سنم کمه و باید 18 به بالا ازدواج کنم و اون برگشت گف من سه سال حاضرم نامزد بمونیم تا وقتی 18 سالت شد ازدواج کنیم اون هم 27 سالش هس از اختلاف سنی زیاد هم خوشم نمیاد بهش گفتم گف خیلی از دخترا با اختلاف سنی زیاد ازدواج کردن.من با ی دختر با تجربه مشورت کردم گفت این دوست داشتن رو خیلی جدی بگیر سن رو بزار کنار ولی من نمیتونم تو این سنم ازدواج کنم از ی طرف هم نمیتونم از علاقه شدید اون نسبت به من رو کم بگیرم چون تو این دوره زمونه از اینجور ادما که شدید عاشقت هستن کم پیدا میشه. دوساله تو فکرمه و پارسال از آبان ماه تا به امروز منتظر جوابمه هرکاری میکنم دست از سرم برنمیداره. میشه بگین من چیکار کنم??به سنم توجه کنم یا اخلاقش یا به دوست داشتن زیادش?? ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان میشه مشکل من روهم توی گروه بزاری ممنون میشم من یه دختر مجردم ازبچگی
❤️ سلام در مورد اون دختر خانمی که مادرشون ازدواج کردن و اون آقا به خانوادش نگفتن. میخواستم بپرسم اون آقا که خانوادشون در جریان نیستند چطور مادر شما حاضر شدند که با ایشون ازدواج کنند؟ مادر گرامی شما که تجربه ازدواج رو داشتید باید میگفتین به این آقا که خانوادشون باید در جریان باشند. به نظر من چون این آقا هنوز مجرد بودن نمیخوان به خانوادشون بگن که با یک زنی که متاهل بودن و شوهرش فوت کرده ازدواج کردند. آفرین به این دختر خانم که اینقدر خوب و عاقلانه با ازدواج دوباره مامانشون کنار اومدند😊😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ببخشيد من از حرفاتون خوندم خيلى ناراحت کننده بود ولى يادت باشه خدا همرو ميبخشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون خانم که کمبود احساسات داره بگم که: منم کارهای بدی تو زندگیم کردم ولی اصلا نباید شکسته بشیم....برای یه ربع بشینید و به آینده فک کن گل.... خیلی کمک میکنه...میدونم سخته ولی شدنیه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️ سلام اون خانمی که گفتن اول بی ححاب بودن و العان با حجاب شدن میخواستم بگم که منم یه دختر ۱۴ سالم که چادر ام و از چادرم خوشم نمیومد تا العان که شما داستان زندیگتون رو گفتین واقعا تحت تاثیر قرار گزفتم و چادرم رو دوست دارم و ازتون تشکر میکنم ممنون از کانال خوبتون💜 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه با اون دختری ک میگه کمبود محبت داشته و وارد رابطه شده باید بگم که خیلیا با همین مشکل تو مواجهن کافیه خودت بخوای تا همه اشتباهات گذشتتو جبران کنی میتونی این کاراررو بکنی ۱-نمازتو بی چون و چرا سر وقت بخون خودش خیلی از مشکلاتتو رفع میکنه ۲-سعی کن نگاهتو با اراده خودت بیاری پایین که عادت کنی نگاه به نامحرم نکنی ۳-خودت عاشق خودت باش برا خودت وقت بزار که دیگه نیازی حتی به محبت خونواده نداشته باشی۴- به خودت قول بده دیگ کار اشتباهی نمیکنی و پاش وایسا از گذشتتم عبرت بگیر این مهم ترینشونه خود به خود با گذشت زمان همه این چیزایی ک داره اذیتت میکنه حل میشه ❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سلام به اون دختر خانمی که مجردن و از نظر عاطفی کمبود دارن😊 منم یه دختر مجردم.. توصیف اینکه جو عاطفی خانوادمون چه طوریه خیلی سخته.من رابطتم با پدرم خوبه ولی برادرم اصلاااا.با پدرمم فقط در حد شوخی و اینا راحتم وگرنه منم همیشه احساس کمبود محبت دارم😅هیچ وقت سمت روابط نادرست نرفتم ولی این جو خانواده داره منو کم کم نگران میکنه. تو هم نگران نباش عزیزم خدا غافر الخطایاست...امیدوارم خدا پشت و پناه همه مخصوصا امثال ما باشه.🤲🏻 @azsargozashteha💚
بخش ❤️ سلام من آرزوهستم من خیلی وقته عضو کانالتونم ومیخواستم داستان زندگیمو براتون بگم اگه بخوام از اول زندگیم بگم میشه یه کتاب اما از اونجایی میگم که ازدواج کردم هر چند که قبل ازدواجم هم روزهای سختی داشتم که خلاصه میکنم ازهمون بچگی متوجه شدم که پدرم معتاده ومادرم من وسه خواهر برادرامو باسختی اما با آبرومندی بزرگ کردند سن چهارده سالگی برام خواستگار اومد ومن اصلا نمی خواستم اما به اجبار وکتک قبول کردم نامزد شدم ووقتی بعداز سه ماه قراربود عقد کنن پدر ومادرم هم پشیمون شدن ونامزدی بهم خورد ومن راحت شدم من توی اون چند ماه اصلا اون پسرو ندیدم وحتی یک کلمه هم حرف نزدم اما متاسفانه توسرنوشتم خیلی تاثیر داشت طوری که اون موقع توی روستا بودیم دیگه کسی برای خواستگاری من نیومد کم بیش از توی شهر خواستگار داشتم اما یامن نمیخواستم یا اونا میرفتن دیگه نمیومدن 😞بهر حال باهمه مشکلاتی که داشتم سالم زندگی کردم پدرم خوب شدبچه اول خانواده بودم برادرام بزرگ شدن خواهرم با پسر خالم ازدواج کرداما بعد از چند سال بادوتا بچه جدا شد وصاحب یک خواهر دیگه هم شدم که من هفده سال ازش بزرگتر بودم کم کم بعد از خواهرم داداشام هم ازدواج کردن ومن توی دلم ناراحت 😥😥بودم اما هیچوقت به روی خودم نیاوردم پدرم همیشه برام دعا میکرد 🤲🤲واز اینکه اون موقع منومجبور کرده بود پشیمون بود بالأخره منم توسن ۳۰ سالگی بایه آقای که دوسال از خودم کوچکتر بود ازدواج کردم که از لحاظ قیافه هم از من سر بودن خدایش تو این دوازده سیزده سال زندگی من حتی یک کلمه حرف در این رابطه نشنیدم همیشه هم ازم تعریف میکرد واقعا عاشقم بود اما در عوض خانوادش تا دلتون بخواد سرزنش میکردن چون خواهراش هم ازلحاظ چهره خوب بودن وچون زود ازدواج کرده بودن اینو یه افتخار واسه خودشون میدونستن متاسفانه من بااین که خونه داریم آشپزی ازاونها خیلی بهتر بود همیشه تعریف میکردن اما من هیچ وقت اعتماد بنفس نداشتم هیچ وقت ازسنی که داشتم لذت نبردم حرف سن وسال که میشد من دست پامو گم میکردم سعی میکردم حرفو عوض کنم جرات اینکه به کسی بگم چند سالمه رو نداشتم من از سی سالگی سی یک سالگی وبعد هیچ لذتی نبردم تو این سالها که با حمید زندگی کردم خیلی سختی کشیدم از لحاظ مالی چون شوهرم وقتی اومد خواستگاری من هیچی نداشت کارمیکرد یه حقوق مختصری داشت اما خب باهمون زندگیمون راه میبردیم به خوبی با قناعت ؛شوهرم کمی ولخرج بود اما من سعی میکردم پس انداز هم داشته باشیم واسه همین به سختی زندگی میکردیم یک سال عقد بودیم بعد از یک سال با یک عروسی خیلی ساده رفتیم خونه خودمون من وخونوادم خیلی کوتاه اومدیم من از خیلی چیزها چشم پوشیدم اما مادر شوهرم اینو می‌گذاشت به حساب اینکه من از پسرش بزرگترم واسه همین چیزی نمیخوام خلاصه رفتیم سرزندگیون منو حمید با هم خوب بودیم اگه به خودمون بود هیچ مشکلی نبود اما متاسفانه حرفای مادرش خیلی وقتا زندگی رو به کاممون تلخ میکرد خیلی واضح بهم میگفت که همیشه از خدا یه عروس خوشگل میخواستم من خیلی هم بد نبودم اما نسبت به اونا عیب زیاد داشتم خواهر شوهرام ومخصوصا مادرش همیشه خدا پز زیبایی وزود ازدواج کردنشون میدادن ومن هم همیشه زبونم کوتاه بود اما خیلی وقتا واقعا دلم می‌شکست بچه اولم به دنیا اومد پسر بود وبااینکه موقع ازدواج سی سالم بود اما واقعا چشم گوش بسته بودم چون شوهرم قبل ازدواج با دخترا وشایدم زنهای زیادی بوده میگفت من طرفم میشناسم وهمیشه به خاطر این موضوع خوشحال بودکه خدایی نکرده دست کس دیگه ای به زنش نخورده ومن همیشه به خاطر این اعتماد شوهرم به خودم میبالیدم خوشحال بودم متاسفانه به زنهای خانواده خودش اعتماد نداشت حتی مادر وخواهراش من هم چیزای زیادی ازشون دیدم پسرم که یک سالو نیمه بود سر یه موضوعی که خواهر شوهرم به من تیکه انداخت ومن هم به شوهرم گفتم شوهرم هم رفت به سرشون که چرا به زن من اینجوری گفتیدمادرشوهرم هم از سر لج یابهتربگم بیسوادی این قضیه رو پیش کشیدن که من دختر نبودم واونا تا بحال چیزی نگفتن وچون ما صبح عروسی حتی باشوهرم رفتیم پیش متخصص وبه شوهرم توضیح داد که شوهرم قبول کرده بود اما اونا میگفتن نه همچنین چیزی نمیشه تاوقتی نامه دکتر گرفتم بعد بهشون ثابت شد اماهنوز خودشون طلبکار میگرفتن بماند که چه عذابهای که نکشیدم تااینکه این حرفهاتموم شد وقتی میومدن خونمون یا میرفتم خونه مادر شوهرم براشون سنگ تموم میزاشتم اما باز هم پشت سرم حرف بود توی دوران عقد..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزان من با مردی ازدواج کردم که قبلا همسرش رو طلاق داده بود و یه پسر یه ساله داشت. یک سال بعد از ازدواج باردار شدم و یه پسر به دنیا آوردم ولی مادر شوهرم و شوهرم به خاطر پسر ناتنی م خیلی اذیتم کردند حتی همسرم چند بار کتکم زد بعد از دوسال یه دختر دیگر به دنیا آوردم و همسرم عاشق دختر بود ولی باز اذیت کردنش به خاطر پسر ناتنی م کم نشد جرات نمی کردم به پسرش بگم کاری بکنه بلافاصله یه جنگی برپا میشد این پسر هم میدونستم که از پدرش میترسم با اینکه شش سالش بود ولی هر کاری که من مخالفش بودم رو انجام میداد تا اینکه سال ۹۵ تصادف کردیم و شوهرم فوت شد و من تا یه هفته آی سی یو بودم بعدش با هفت تا عمل جراحی و ... از بیمارستان مرخص شدم تا قبل از تصادف پسرم نمیدونست من نامادریشم ولی خانواده شوهرم بهش گفته بودن که من مادرش نیستم تا شش ماه با ویلچر و عصا بودم تا سرپا شدم قیومیت بچه هارو با خودم گرفتم حتی پسر ناتنی رو و خدا شاهده که کوچکترین کم و کسری براش نذاشتم ولی الان که چهارده سالش شده و پشت لبش سبز شده خیلی بدرفتاری میکنه خواهر و برادرش رو در غیاب من خیلی میزنه و اذیت میکنه و میگه شما خواهر برادر من نیستین میخوام ببرم تحویل مادرش بدم دیگه خسته شدم والا تو این چند سال همش با سیلی صورتم رو سرخ کردم و خرجشون رو دادم ولی الان دارم میبینم عمرم حروم شده لطفا شما منو راهنمایی کنید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۷🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052517.mp3
1.26M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۷🌹 @azsargozashteha💚
🙏🌹 سلام ایام به کام 😍 امیدوارم سال ۱۴۰۰براتون عالی شروع شده باشه و سرشار از خوشی و عشق و پول و سلامتی باشه ❤️😘 از همه ی همراهی ها و مهربونی ها و مشاوره ها و همدلی هاتون ممنونیم این مدتی که باهاتون هستیم با غصه هاتون واقعا غصه خوردیم و گاهی اشک ریختیم و با پیامهای دلگرم کنندتون انرژی گرفتیم از خدا میخوایم امسال دیگه دل کسی غم نداشته باشه و مشکلات حل بشه دوستان عزیزم پیامها فوق العاده زیاده تمام سعیمون بر اینه که به ترتیب ارسال بشه اما کانال هم محدودیت هایی داره و امیدوارم به خاطر تاخیر یا عدم امکان پاسخگویی ازمون دلگیر نشید🙏🌹 اینجا یه جمع دوستانه س که سعی میکنیم با تجربیات و آگاهی هایی که داریم به هم کمک کنیم ولی در نهایت حتما با یک فرد عاقل و یک مشاور امین مشکلتون رو درمیون بذارید هدف ما فقط اینه که با حرف زدن و همدردی شاید یکمی از رنجی که مشکلات دارن براتون کم بشه از خدا میخوایم زودتر مشکلات همه ی اعضای عزیزمون حل بشه اما توی پیامها چیزی که خیلی جلب توجه میکنه و تعدادشونم زیاده ناراحتی و شکایت دخترای نوجوان از پدر و مادرشونه 😔 از رفتار بد ،عدم درک متقابل از عدم محبت و توجه و خیلی موارد دیگه اونقد سوالها مشابهه که واقعا امکانش نیست همه رو قرار بدیم در کانال ولی کاش میشد هم پدر مادرهای عزیز از مسائلی که برای بچه هاشون در سن بلوغ رخ میده اطلاعات کسب کنن هم نوجون های عزیزمون از روحیات پدر و مادر و وضعیتشون آگاهی پیدا کنن که نتیجه ش میشه درک متقابل و کم شدن مشکلات و شکایتها عشق های دوران بلوغ و سن نوجوانی هم مورد دیگه ایه که خیلی مطرح میشه و بازم امکان طرح همشون در کانال نیست و بازم هوشیاری خانواده ها و اگاه کردنه نوجوان هارو لازم داره که متوجه بشن اکثر این علاقه های آتشین که عموما از سن ۱۲تا ۱۷سال پیش میاد عشق نیستن و ناشی از تغییرات هورمونی سن بلوغ و شرایط محیطی مثل فیلم های نامناسب ،بستر نامناسب استفاده از اینترنت و.. هست و همین فرد ده سال بعد اگر طرف مقابلش رو ببینه با عقل و درک بهتری که توی اون سن داره قطعا دیگه اون ادمو برای زندگی و عشق انتخاب نخواهد کرد دوستانی که دهه سوم زندگیشونه خوب درک میکنن من چی میگم فقط میخام بگم عمرها بدجور کوتاهه و دنیا خیلی ناپایدار و بی ارزش کاش تا بتونیم گذشت کنیم ،ببخشیم ،درک کنیم و صبور باشیم قطعا اگر اینجور بشیم دنیا جای قشنگی برای زندگی میشه روزی میاد که آدمای اطرافمون یکی یکی میرن و حسرت بوسیدنشون و جبران اشتباه تا ابد روی دلمون می مونه چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده که اکنون همانیم @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلاااام من ی دختر 16 ساله هسم.یک شبی خواهرم از من برای برادرشوهرش از من خواستگاری کر
❤️ با توجه به دختر ۱۶ساله....... عزیزم همه که مثل هم نیستن مطمئن باش که باید به عشق و علاقه نکاه کنی دیگه اون خیلی دوست داره دل ببند بهش انشاالله که خیره⁦🤲🏻⁩ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خانمی که گفتن ۱۶سالشونه و برادر شوهرشون دوستشون داره عزیزم شما باید به همه چی توجه کنی این روزا بیشتر طلاق ها بخاطر اختلاف سنی هس و از این حرفا... شما به برادر شوهرتون بگو من نمیخوام با شما باشم ولی اکه خودتون هم دوست دارید با اوشون باشید خپب این ماجرا فرق دارع ولی اختلاف سنی رو هم توجه کنید و دوست داشتن اوشون🙃🍁 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹❤️ سلام بنظرم این خانوم ک شونزده سالش بود هنوز ب اون سنی ک بتونه تصمیم بگیره برای ازدواجش نرسیده و بهتره با مادر پدرش در میون بزاره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 سلام در رابطه با دختر 16 ساله که برادر شوهر خواهرش خواستگارشه ببینید شما هم به ایشون علاقه دارید بعد بیشتر درموردشون تحقیق کنید و با مشاور مشورت کنید از نظر من اگه همه چی خوبه اشکال نداره چند سال نامزد بمونید و سن شما زیاد مهم نیس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️ سلام درباره ی اون دخترخانمی ک ۱۶ سالش بود و برادرشوهر خواهرش خاستگارش بود باید بگم ک یعنی نظر من اینه تنها عشق ملاک نیست زوجین ک اختلاف سنی زیادی دارن طرز فکرشون باهم متفاوته و این طرز فکر متفاوت میتونه اون هارو دچار دردسر کنه و اختلاف بینشون پیش بیاد من پیشنهاد میدم که این دخترخانم احساسی تصمیم نگیره و بیشتر فکر کنه و با خانواده اش مشورت کنه و اگر احتیاج شد از مشاور کمک بگیره. ❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹 سلام راجب اون دختر خانم 16ساله که خاستگارش برادر شوهره خواهرشه عزیز بیشتر از هرچیزی باید اعتقاد و اخلاق طرف برات مهم باشه چون اگه همه چیز داشته باشه علاوه بر دوس داشتن زیاد اخلاقش خوب نباشه زندگیت سخت میشه اخلاق توی زندگی خیلی مهمه اگر اخلاق طرف خوب باشه هر مشکلی توی زندگی سخت نمیگذره ولی وقتی اخلاق بد باشه توی لحظه های خوب حال ادم با یه جمله خراب میشه اخلاق همیهش موندگاره توی زندگی و در لحظه همیشه هس پرسو جو کن راجب اخلاقش و البته سن و هم مد نظر قرار بده اختلاف سنی زیاد دنبالش اختلاف عقیده هم هست درسته توی زندگی اختلاف عقیده وجود داره ولی وقتی اختلاف سنی زیاد باشه درک کردن موقعیت سخت تره چون وقتی شما یه کار اشتباه انجام بدی وقتی طرف سنش زیاد باشه شاید توقع داشته باشه بزرگونه رفتار کنی هر چه قد سن نزدیک تر باشه درک کردن همدیگه اسون تره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام آدمین جان راجع اون دختر خانمی که میگه خاستگارش ولش نمیکنه عزیزم مخالفی چرا به پدر مادرت نمیگی؟ هیچ کس بهتر از اونا نمیتونن کمکت کنن بهشون بگو بعدشم اگه من چش مشکی باشم یکی تو فامیل چشم مشکیه که منم چشمم مشکیه مطمئن باش شده حتی یه درصد هم به برادرش کشیده بعدشم تو هنوز بچه ای و این اختلاف سنی زیاد مشکل ساز هس اون یواش یواش پیر میشه و تو تازه داری ۲۰,و تموم میکنی مشکل ساز نیس؟تو این دوره زمونه به دختر ۲۰ساله میگن بچه معطل نکن به پدر مادرت بگو تا دلنبستی من ندیدمش که قضاوت کنم بده یا خوب ولی مطئنم بالاخره یه شباهت های دارن اگه خاستی جواب مثبت بدی از دوست و آشناهاش راجبع اخلاقش بپرس ولی من میگم به خانوادت بگو و از شرش خلاص شو هم اختلاف سنی زیاد و هم بچه بودن تو مشکل میاره تو زندگیت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹 سلام من در خصوص دختر ۱۶ ساله که پرسیده بین سن واخلاق وعلاقه چی رو انتخاب کنم سن بنظرم فقط یک عدده فقط عقل وشعور آدم مهمه.میگن علاقه یه پسر هم تمومی نداره فقط از یک دختر ب دختر دیگه منتقل میشه که من زیاد دیدیم اما اخلاق مهم ترین چیز تو زندگیه.با همه چیز میشه ساخت اما اخلاق بد نه😔😔😔😔 تو هر خانواده همگی خوش اخلاق یا بد اخلاق نیستن میشه خودتو وخانواده ات مقایسه کنید همگی اخلاق ورفتارتون یکیه؟ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد دختر خانم 16 ساله که برادر شوهرش خواهرش به خاستگاریش آمد برای من تعجب آوره که چرا خانواده داماد با خانواده شما صحبت نمیکنه واگر تا حالا خانواده پسر اطلاعی نداره اصلا این کار به صلاح نیست چون در آینده قرار است شما با خانواده پسر رفت و آمد کنید واگر راضی به این ازدواج نباشند مطمین باش با همسر آیندت به اختلاف میفتی پس اول هر تصمیم بگو مادرش با مادر شما تماس بگیرند و شما به مادرت همه چیز را بگو حتی اگر خانواده شما با ازدواج شما مخالفت کنه.مادرو پدر ها بیشتر میتوانند در امر ازدواج یاری کنند @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_هفت یک لحظه گفتم نکنه تقصیر من بود؟ کاش مهریمو نمیخواستم از اول، کاش میفهمیدم عاشق خواه
چشمامو مالیدم و چیزی نگفتم، گفتم شر درست میشه حالا اونم یکاره رفت بالای سر مهسا و مادرش و با دوتا دستش محکم تکونشون داد که پاشن، مهسا که کامل خواب نبود از جا پاشد و گفت عمه چیه؟ گفت هیچی عمه جان میگم زشته پاشید بیاید تو حال مهمون اومده کلی آدم هست میگن لابد مامانش ناراحت نیست گرفته خوابیده، جلو مردم زشته... مهسا گفت عمه هیچکس غیر تو و خواهرات این حرفو پشت مامانم نمیزنه، نمیبینی صورتشو چقد چنگ انداخته؟... این همه سال با بابام زجرش دادید بسه تونه دیگه، خیلی ناراحتی مامانم نمیاد تو حال.. زشته؟ برا تو مایه آبروریزیه؟ پاشید گورتونو گم کنید بزارید مامانم یکم بخوابه فردا جون داشته باشه عمش گفت بیا و خوبی کن، مهسا خانوم کی داره چایی میده.. حلوا درست میکنه؟ همینا که میگی گورشونو گم کنن، باشه ما دست به سیاه و سفید نمیزنیم و میریم آبرو براتون نمونه.. مهسا نشست و شروع کرد اشک ریختن، نمیخواست اینجوری شه، دستشو گرفتم و گفتم من درستش میکنم.. رو به عمش گفتم الان زنگ میزنم خدمتکار گفت بیا ما خدمتکاریم دیگه آره؟ گفتم واقعا دنبال شرید انگار؟ نه، من خدمتکارم من بیشعورم من برا شوهرم ناراحت نیستم توروخدا ول کنید.. گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به خانومی که گاهی میومد خونه مامانمو تمیز میکرد و گفتم هرجا هستی خودتو برسون، عمه هم زد بیرون و محکم درو بهم زد، مهسا گفت خیلی وقت بود تو دلم مونده بود، اینا کم مامانمو آزار ندادن.. آروم دستشو گرفتم و گفتم بیخیال نذار بیدار شه، بیا این کلیدو بگیر درو از تو قفل کن، من برم بیرون دم در این خانمه الان میاد. اون شب به بدترین شکل ممکن گذشت... شقایق که جرات نداشت بیاد دم پر مهسا ولی مدام بهم پیام میداد بگیر بخواب خسته ای دقیقا دو روز بود پلک روی هم نذاشته بودم اما خوابم نمیبرد که نمیبرد، هرچی سعی کردم نمیشد، قیافه سهیل میومد جلوی چشمم و مرگشو نمیتونستم باور کنم..! فردا صبح خونه کیپ تا کیپ آدم بود، مادر سهیلم گوشه پذیرایی اشک میریخت. رسمشون بود جنازه رو بیارن توی خونه... وضعیت بدی بود... روشو کنار زدن که باهاش خدافظی کنیم..، به صورت سهیل نگاه کردم، به پیشونیش که شکسته بود و بخیه شده بود، دقیقا مثل وقتی بود که خواب بود، نمیدونم چی شد... چه حالی شدم که خم شدم و پیشونیشو بوسیدم، سرشو بغل کردم و ضجه زدم، نمیتونستن از جنازه جدام کنن.. دلم برای سهیل با تمام بدی هاش میسوخت، دلم برای ناکام بودنش اینکه با عشق زندگی نکرد اینکه از زندگیش نتونست و نخواست که لذت ببره، هیچوقت بچه دار نشد، برای مادرش.. مادری که تازه بچه هاش بزرگ شده بودن و سرو سامون گرفته بودن و میخواست یه نفس راحت بکشه... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام عزیزان من با مردی ازدواج کردم که قبلا همسرش رو طلاق داده بود و یه پسر یه ساله د
❤️ سلام به نظر من هم کار درستی میکنی که پسر ناتنی رو تحویل مادرش بدی واز اول کارت اشتباه بوده که قیوم اون پسر ناتنی شدی😔 چرا آخه اینکار و کردی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 در رابطه با اون خانمی که همسرشون فوت شدن....... عزیزم از اول هم تو نباید اون پسر رو بزرگ میکردی ولی الان که کردی کاری نمیشه کرد. اره برو به خانوادش تحویلش بده خودت رو راحت کن نمیشه به خاطر اون خودت و بچه هات زجر بکشن خودت هیچی ولی بچه هات چی. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹 سلام خانومی ک پسر ناتنیشون اذیتشون میکرد بهتره ک از جنبه ی احساس با اون پسر صحبت کنن از زحماتشون خاطراتشون بگن فکر کنم وابستگی هایی بلخره بین اون پسر و خانوم وجود داره چون از یک سالگی باهم بودن اگر ک ب مادر اصلی تحویلش بدن هم خودشون از نظر روحی اسیب میبینن هم اون پسر خانوم محترم شما تا الانشم کلی ثواب کردین ناامید نشین انشاالله حل میشه😅 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 سلام خانم صبور ومهربون ...میدونم خسته ای خیلی زحمت کشیدی خیلی صبوری کردی ؛از مادر فراتر رقتی اجرت با خانم ام البنین ......کمی دیگه هم صبوری کن اون توی سن بلوغه و حساس شده باهاش اروم و تنهایی دونفری صحبت کن ببین مشکلش چیه شاید حسودی میکنه با خواهرو برادرش به خاطر مادری که دارن واون با وجود محبت ها شما احساس تنهایی میکنه و حس دلسوزی در مورد خودش داره....بهش بگین که روش یه حساب دیگه باز میکنید بهش بگین که درسته بدنیا نیوردینش ولی مثل بچه های دیگتون دوستش دارین واین که در کارهایی که میشه مورد مشورتش قرار بدین و تا حدودی بهش حس مهم بودن بدین یه بارم برو پیش مشاور و صحبت کن شاید هم برای خودت هم برای بچه های دلبندت بهتر بشه خالی از لطف نیست...انشالله که موفق و سربلند و باعزت باشی... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹 سلام به اون خانم که ازبچه شوهرش نگه داری کرده کاشکی همون اول بچه رامیدادی به مادرش حالااشکال نداره الان بفرستش پیش مادرش بهترتابچه هات اذیت بشن اوناهم گناه دارن حالااگه خودش قدرتورابدونه دوباره میادولی بهش بانرمی بگوکه توبچه تودوست داری ودلت نمیخادکسی اذیتشون کنه تابدونه که بچه هات مهم هستندبهش بگواگه کسی توراهم اذیت کنه من ناراحت میشم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹 سلام درجواب اون خانمی که پسر ناتنیشون رو میخوان بدن مادرشون باید عرض کنم: به نظر من باهاش منطقی حرف بزنین و بهش محبت کنین اون الان فکر میکنه هیچ کس را نداره شما باید بهش بفهمونین که همه نامادریا بد نیستن.😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که پسر همسرش رو بزرگ کرده:برو بچه رو تحویل مامانش بده حالا که فکر میکنه هرکار میخواد میتونه بکنه،بهترین کار دادنش دست مامانشه واقعا دیگه به تو چه یا حداقل بدش دست مادر بزرگش یه عمر به خاطر شازدشون کتک خوردی حالا نوبت بچه هات شده؟بچه هات رو هیییییییچ وقت ول نکن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم بابت این خانمی که بچه ناتنی همسرشون که به رحمت خدا رفتن رو دارن بزرگ میکنن،بسه اینهمه سال براش مادری کردن و کتک خوردن وبی احترامی دیدن،این پسر دیگه بزرگ شده و بزرگترم بشه شر میشه واسش و طلبکار،ایشون هیچگونه مسئولیتی در قبال این بچه نداره.همینشم لطف بوده و برای رضای خدا وبرای زندگیش.... ببرن بدن به مادرشون و قطعا " مادرش تحویل نمیگیره این پسرو پدربزرگش و مادرشوهر عزیزش دوتایی شاخ شمشادشون بزرگ کنن ،وظیفه شرعی و عرفی پدربزرگش و جد پدریشه ،نه این خانمی که دوتا بچه داره.حتی این دوتا بچشونم پدربزرگش موظفه نگهداریشون کنه در اصل. والااااا،الان اگه دور از جون خودش زیر خاک بود بجای شوهرش،و شوهرش زنده بود ،تا قبل از مراسم چهلمش یه زن رزو کرده بود یقینا". مادرو خواهراش آستین و لنگه شلوارشونو بالا میزدن😒واسه پسرش و داداش عزیزشون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹 سلام 🌹 در جواب اون خانمی که پسر ناتنی دارن و همسرشون فوت شده . به نظر من برید و پسر ناتنی رو به مادرش بدید و بهشون بگید که چقدر زحمت کشیدید و حتی بگید که گاهی اوقات بچه هارو اذیت کرده تا به صورت طلبکارانه ای ازتون بچه رو نگیره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹❤️ سلام ب همه ی اعضا راجع ب اون خانمی ک پسر ناتنی دارن و توی این سن اذیت میکنه عزیزم شما همه ی زحمتت رو کشیدی ب اینجا رسوندیش همه ی بچه ها توی سن بلوغ اذیت میکنن این طبیعی هستش اگه میتونی ببریش مشاوره یا باهاش صحبت کنی اگر هم واقعا پسر نمک نشناسی هستش بدیدش ب مادرش
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۸🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052520.mp3
1.25M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۸🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام میخواستم از یه خواب ترسناک که زندگیمونو عوض کرد براتون بگم برادر من سه ماهه که به رحمت خدا رفته ،دیشب مادرم خوابش و دیده که یه پاش به دیواره یه پاش رو زمین به مادرم میگه میخوام ازدواج کنم آینه شمعدون میخوام بخرم پولم کمه. ششصد میشه من فقط سیصد دارم مادرم فقط نیم رخ برادرمو میدیده بهش میگه مادر جون صورتتو این طرفی کن قشنگ ببینمت همینکه برمیگرده میبینه از بیخ گوشش تا پایین دهنش جر خورده و با نخ مشکی براش دوختن، لباسای کثیفی هم تنش بوده در ضمن برادر من متاهل بود و دوتام بچه داشت صبح همون روز با عجله و وحشت زده رفتیم پیش یه حاج اقای معبر ازش تعبیر این خوابو بپرسیم ،تا خوابو شنیدن گفتن پسر بزرگش چند سالشه گفتیم ۲۰سال پسرشم اومده بود اون حاج اقا ازش سوالایی پرسید و از خانومش هم همینطور که بعدا مشخص شد برادرم با کلک زدن به یه بنده خدایی ششصد تومن ازش بیشتر پول گرفته بوده سر خرید و فروش جنسای مغازش که بعدا گویا سیصد تومنشو با دعوا ازش پس گرفته بوده اون اقا و سیصد تومن دیگش مونده بوده که همون باعث عذاب برادرم بود ما رفتیم و اون شخصو با بدبختی پیدا کردیم و پولشو دادیم و ازش حلالیت طلبیدیم میخاستم بگم تو رو خدا حق الناس نکنید برادر من تازه به فقیرای محلشونم کمک میکرد و گاهی دست به خیر بود این جوری شده بود وضعش @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_هشت چشمامو مالیدم و چیزی نگفتم، گفتم شر درست میشه حالا اونم یکاره رفت بالای سر مهسا و
سهیل رو به خاک سپردیم، و من چیزی از اون موقع نمیگم هر وقتم یادم میوفته بی اختیار اشک میریزم، خودمم نمیدونم چرا ! دلم نمیومد مادرشونو با این گرگا ول کنم هرچی مامانم گفت بیا بریم خونمون دیگه گفتم نمیتونم دلم نمیاد، یه هفته ای اینجا میمونم بعد برمیگردم خونه انگار دق دلی داشتم، میخواستم تلافی این همه سال که به زن بیچاره ستم کردن و نیش زدن رو درارم و اگه کسی یه کلمه به مادرش حرف زد جوابشو بدم.. مادرش توی اون چند روز همش خواب بود، بهش آمپول میزدیمکه بخوابه و کمتر عذاب بکشه، ولی پدرش انگار نه انگار... اصلا خونه نمیومد و اصلا مرحم نبود، خدا میدونه که من اصلا یادم به مال و اموال سهیل نبود، چیزاییم که از خودش داشت یه خونه یه ماشین و حتی بعدا از طریق صبا و پرهام فهمیدم یه ویلای خیلی کوچیک تو ساری... ولی تو همون هفته اول تیکه ها شروع شد.. عمه ها مثلا میومدن غذا بیارن، یبار یکیشون بهم چیزی گفت که خیلی سوختم.. گفت خیلی خوشحالی سهیل مرده؟ این همه مال تو این سن بهت رسیده..! منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم نکنه شما ناراحتی از اینکه دختر شما رو نگرفته که به شما برسه؟ با جیغ و داد قهر کرد و رفت. خلاصه آروم آروم به مادر سهیل گفتم که باید برم خونمون اصرار کرد منم قول دادم هر روز بهش سر بزنم. همه کارا انجام شد و هرچیزی که باید به نامم میشد شد.. من واقعا از اون خونه که بهم رسیده بود حالم بهم میخورد، نمیتونستم تحملش کنم یا ببینمش، یاد روزای بدم روزایی که کتک خورده بودم میوفتم یاد روزایی که حبس شده بودم، یاد روزی که بهنام اومد بالای سرم و ترسیدم... سریع خونه و ماشینو فروختم و پولشو یکی کردم و یه خونه بزرگتر و بهتر یه جای دیگه شهر باهاش خریدم، به طرز عجیبی آروم بودم، هر روز میرفتم و به مادر سهیل سر میزدم، گاهی با ماشین میبردم میگردوندمش، اونم درد دل میکرد و میگفت خیلی بهم تیکه انداختن که پاشو خودتو جمع کن عروست میره شوهر میکنه... منم بهشون گفتم معلومه که میکنه جوونه میخوای نکنه؟ میخواستم خیالش جمع باشه و عصبیش نکنم، گفتم اشتباه کردید من بعد سهیل هیچوقت ازدواج نمیکنم، ولی دروغ میگفتم، واقعا اگه عاشق میشدم محال بود ازدواج نکنم. کم کم بابام حرف اینو پیش کشید که اگه میخوای کاراتو درست کن بفرستمت اونور... یه دوستی آلمان داشت که میتونست کارامو راست و ریست کنه و راحت برم اونجا، خلاصه کلاس آلمانی میرفتم باشگاه میرفتم والیبال میرفتم و شب برمیگشتم خونه، وقتم کامل پر بود و زمان برای فکر کردن به چیزای بد نداشتم، حالم خیلی خوب بود، به مادر سهیل سر میزدم و به زور اسمشو باشگاه نوشتم، اوایل میگفت مردم چی میگن میگن پسرش مرد این پا شده اومده باشگاه... انقدر باهاش حرف زدم که قبول کرد حرف مردم مهم نیست. همون ما بین بود که پرهام قرار شد بیاد خواستگاری شقایق، شقایق قضایای منو که دیده بود حسابی به همه مردا حتی باباشم شک داشت و چند روزی فقط از صبح تا شب کارش شده بود تعقیب پرهام..! یکی از شروط قبل عقدش این بود هرجور شده پرهام باید از این بیمارستانی که مهسا هم توش کار میکنه بره. راستش زیاد از اینکه قراره با پرهام فامیل شم خوشحال نبودم چون اینجوری ناچارا همش صبا رو میدیدم، کسی که هنوز عامل کل بدبختیام میدونستمش، کسی که به سهیل پیام داده بود چقدر صبر کنم تا کارد به استخونش برسه.. اینو به شقایقم گفتم، بهش گفتم حواسشو بیشتر جمع صبا کنه نه پرهام، از زنی که با مرد زن دار رابطه داره هرکاری بگی برمیاد.. روزی که شقایق میرفت برای عقدش با پرهام لباس بخره منم برد، صبا هم اومده بود و برای من عذاب الهی بود. @azsargozashteha💚
❤️ باسلام خدمت همه عزیزان در مورد خانمی که دوماه بود عقدکرره بودن و شوهر شون راحت بودن بادخترای فامیل یک خانمی راهنماییشون کرده بودن که تفاوت فرهنگ هست و اینجور مثائل ودرادامه به عنوان راهنمایی گفته بودند که بگو مثلا از فلانی خوشم میاد که اخلاقش اینجوریه که با خانمها گرم نمیگیره ببخشید من به عنوان یک مرد اگه خانمم بگه از فلان اقا به خاطر فلان اخلاقش خوشم میاد ناراحت میشم درکل فکر میکنم اکثراقایون ناراحت بشن واگه بجاش بگی مثلا اخلاق فلان اقا چقدر باکلاس و سنگینه ببین اصلا پیش خانمها سبک بازی نمیکنه و باهاشون گرم نمیگیره این باعث میشه که همه فامیل چه خانمها وچه اقایون روش حساب بیشتری باز کنن وبالاتر ببرنش و به این دلیل توکاراشون باهش مشورت می‌کنند در کل بیشتر قبولش دارن اگه گفت که ها منو قبول نداری و اونو بیشتر قبول داری بگو نه هیچکس تو نمیشه برام توعشق منی و از همه سرتری برام ولی اخلاق فلانی هم خوبه ما مردها اگه خانم هامون اینطور حرفها بهمون بگن و بالا بالا مارو وصف کنند حتی زبونی بگن ماجونمونو براشون میزاریم این حرکات رو از خانمم یاد گرفتم بخاطر همین اخلاقش الان جونمم حاظرم براش بدم چون قبولم داره و از کلمه بی عرضه هیچوقت استفاده نمیکنه چون میدونه خط قرمز مردها توانا بودنشونه باتشکر از همه( ادمین عزیز تشکر ویژه) @azsargozashteha💚
❤️ سلام من بیست و شش سال زندگی کردم سه تا بچه دارم دو دختر و یه پسر با همه بدی های شوهرم ساختم اما وقتی فهمیدم زن صیغه کرده ازش طلاق گرفتم بعد شش ماه ازدواج مجدد کردم با مردی که او هم از زنش جدا شده بود دوماه که باهاش زندگی کردم به اندلزه ده ها سال زجرم داد اذیت وازار بچه هام و خودم کرد اخرش هم اسبابم را از خونش ریخت نصف به شب بیرون برگشتم توخونه خودم الان دوسالی هست که اقدام نکردم جدا بشم از شوهر دومم چون همه عیبی داره میگه چرا تو بچه هات را نگهداری مکنی یه ریال هم خرجم نمده همش هم مسافرت هست میگم چکنم راهنماییم کنید ایا ازش جدا بشم و مردونه وار بالا سر بچه هام باشم شما را به خدا قسم بگید خانم هر عیبی که شوهر اولشون داره بسازن هر چه باشه بخت اولشونه و پدر بچه هاشون شوهر دومم مرد خوبی نیست بی رحمه ظالمه ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام لطفا این دردودل من و مشکل منو هم بزارین. من 25سالمه شوهرم28سالش، یک پسریک ساله هم دارم، این سالی ک گذشت یعنی 99،بدترین سال عمرم بود، مرداد98زایمان کردم و شوهرم با اخلاقای گنذش باعث میشد همیشه حرص بخورم و گریه کنم بچمم همش گریه میکرد، تااینکه فهمیدم داره بهم خیانت میکنه، قسمهای زیادی خورد و قدلهای زیادمن ساده باورکردم اما اون قطع رابطه نکرده بوده، و من ازونجا ک بهش مشکوک بودم دوباره دستشو رو کردم، سه بار، 4بار،5بار،6بار...ومن هربار بخاطر بچم طلاق نگرفتم هربارم هزاران قسم و قول،. الان 3،4ماهی هست گوش شیطون کر، چیزی ندیدم اما خیلی داغونم، یک چیزی میگم یک جیزی میخونین😔😔😞😞خیلی ازدرون داغونم اما مجبورم بخاطربچم خودمو شاد نشون بدم مجبورم کنار بیام، والاانم ذره ای بهش اعتماد ندارم.. چکارکنم بتونم فراموش کنم ذره ای... کاش فراموشی بگیرم... برام خیلی دعاکنین تا خدا کمکم کنه... ممنون ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ سلام درباره اون خانمی وارد رابطه شده بودن و الان پشیمونن خواستم بگم واقعا درسته حرفشون آدم ها مخصوصا دخترا به خاطر روحیشون خیلی نیاز به محبت دادن و وقتی ازشون دریغ بشه ؛تبدیل به یه عقده میشه براشون و میخوان از راهی این محبت رو بدست بیارن و وارد رابطه با پسرا میشن من به وضوح این رو توی دوستام دیدم،منی که محبت پدر و برادرم رو دارم هیچ وقت با پسرا حتی چت نمیکنیم ولی اون دوستم که پدر و مادرش زمان خیلی کمی براش میزارن و همش بیرونن برعکس (البته اعتقادات هم بی تاثیر نیست) خلاصه اینجا پدرو مادر زیاده آقا من یه حرفی داره مگه همه پدر مادرا بچه هاشون رو دوست ندارن؟؟ دارن دیگه! پس لطفا به بچه هاتون توجه کنید،محبت کنید ،و اون دوست داشتن رو ابراز کنید که بچه هاتون عقده ای بار نیان در رابطه با اون دوستمون خیلی خوبه که متوجه کارت شدی و میخوای دوباره خوب بشی این خودش یعنی خدا هنوز خیلی دوست داره که تو رو به فکر برگشتن انداخته توبه کن و سعی نمازت رو اول وقت بخونی ،اگه بتونی برای نماز ها مسجد هم بری خیلی عالیه اصلا حال و هوایی داره برای خودش سعی کن خودت رو سرگرم کنی با چیزای مختلف :با دعا نماز عبادت و یا کلاس های مختلف و کارهای هنری یا باشگاه و این جور چیزا یه تجربه خودم رو هم میگم اگه میترسی پسرا توی مجازی مزاحمت بشن و وسوسه بشی پروفایل نزار اگه هم میزاری یه چیزی بزار که معلوم نباشه دختری یا پسر اگه بازم خواستی، پروفایل دخترونه چادری بزار این جوری خیلی خیلی کم مزاحم میشن اگرم شدن اصلا جواب نده انگار که اصلا پیامی ندیدی اگرم دیدی داره خیلی پاپیچ میشه بلاک کن و تمام میدونی همیشه پیشگیری بهتر از درمانه اینم یه راه حله برای دنیای واقعی و توی جامعه هم نمیدونم شما چطوری هستی ولی حتما حتما حجاب و مخصوصا چادر رو امتحان کن خیلی خوبه امنیتی که داره فوق العادست موفق باشی @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_نه سهیل رو به خاک سپردیم، و من چیزی از اون موقع نمیگم هر وقتم یادم میوفته بی اختیار اش
شقایق عقد کرد، و ده روز بعدش من عازم آلمان شدم.... دوست پدرم گفته بود اگه برم اونجا دوره های برنامه نویسیمو ادامه میدم و بعدم استخدام یه شرکت میشم، ازم حمایت میکنه. همه چیز خیلی رویایی و عالی بود..! روز آخری که مادر سهیلو دیدم با اشک ازم خداحافظی کرد، خانواده دوست پدرم آدمای خوبی بودن، بعد دوماه برام یه سوییت کوچیک گرفتن زندگی تو تنهایی برام مثل مرگ بود، خیلی سخت بود، دوباره عصبی و روانی شده بودم، نمیتونستم با کسی ارتباط بگیرم. یک سالی آلمان زندگی کردم، روز به روز غمگین تر میشدم، آلمان از نظر پیشرفت و امکانات و دستمزد و آزادی عالی بود، استرس شرایط مالی رو نداشتم اما تنهایی داشت دیوونم میکرد.. تنها زندگی کردن توی کشوری که مردم خیلی سردی داره وحشتناکه، حتی یدونه دوست هم نداشتم! از اون طرفم مادرم یک سره گریه میکرد و با پدرم جنگ داشت که تو فرستادیش توی غربت، اگه مریض شه کی مواظبشه اگه حالش بدشه نصفه شب اگه فلان شه... واقعا داشت آب میشد، پس فرار و بر قرار ترجیح دادم و بعد حدود یکسال و خرده ای برگشتم ایران... کلی حرف شنیدم از این و اون، ولی تا الانم پشیمون نشدم از این کارم و امیدوارم نشم..! خلاصه که روزام همینطوری میگذشت و البته توی اینستاگرام با یکی همینطوری چت میکردم، ماجرامونم از بحث زیر یه پست شروع شده بود! نه از روی قصد یا عشق.. همینطوری بود، میدونستم مال شهریه که صد کیلومتری با ما فاصله داشت، یه روزی بهم گفت که از من خوشش میاد! از اون روز چتامون بیشتر و بیشتر شد و به تماس تبدیل شد، کم کم باهاش قرار گذاشتم، من اون موقعم که مجرد بودم و قبل از سهیل با کسی دوست نبودم و الان روی نیمکت پارک نشسته بودم و انگشتامو میشکستم و دستام از ترس یخ کرده بود، میترسیدم کسی منو ببینه و به بابام بگه.. پدرم رو اینجور مسائل خیلی حساس بود. خلاصه که دیدم از روبه رو داره میاد، با اون عکسایی که دیده بودم خیلی فرق داشت...! قدش خیلی کوتاه تر و هم قد خودم بود و حالا هر چیز دیگه ای که داشت و دیده بودم کلی با عکساش فرق میکرد...! اصلا انگار بهم شوک وارد شده بود ولی اصلا به روی خودم نیاوردم. باهاش حرف زدم، همونقدر که پشت تلفن دلنشین بود اینجا هم همونطور بود و به دل مینشست اما زیبایی نداشت.. خلاصه که گفتم همون شب میپیچونمش و جوابشو نمیدم، دنبال بهونه بودم، دو سه روزی گذشت و بهونشو گذاشتم سر اینکه من پدر مادرم بهم اعتماد دارن و نمیتونم رابطمو با پسری ادامه بدم.. چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت خب میام خواستگاریت... من بهش چیزی از گذشتم نگفته بودم، گفته بودم مجردم اما خب حقش نبود که دروغ بگم، همونجا بهش واقعیتو گفتم... از سهیل تا اینکه قرار بود طلاق بگیریم تا تصادفش همه رو گفتم... اونم گفت باید یکمی راجع بهش فکر کنه.. و قطع کرد. خیالم جمع شده بود گفتم دیگه محاله که زنگ بزنه اما دو سه روز بعدش زنگ زد و گفت میخواد منو ببینه... این بار دوم بود که میدیدمش، چهره جدیدش برام عادی شده بود و اصلا کنار اومدن باهاش سختم نبود، انگار خوشم میومد ازش! بهم گفت..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقت بخیر در رابطه با خانمی ک گفتن مادرشون‌ خواب برادرشون و دیدن ک نصف صورتش با نخ مشکی بخیه شده راستش من زمانی ک مدرسه بودم دقیق یادم نیست ابتدایی یا راهنمایی بودم از فروشگامدرسمون که اون‌موقع خرید میکردیم چیپس یا پفک یا حتی ادامسی بدون اطلاع اونا برمیداشتم و حساب نمیکردم (اخه پدرم هیچ وقت ب ما بچه هاش ک محصل بودیم ۵۰۰ تک تومن هم نمیدادبرا خوراکی یا هرچیز دیگ الانم نمیده ) عذاب وجدان خیلییییی بدی دارم ینی از قبل ب فکر بودم ن اینکه فراموش کرده باشم ولی این داستان و ک شنیدم ترس افتاده بجونم چطور بعد این همه سال این پول و پرداخت کنم اخه ۱۷ ،۱۸ سال گذشته و اینکه میدونم مدیر اون زمان من در قیدحیات هستن و البته خب پول فروشگا ک تقسیم میشد بین مدیر و معاون یادمه چ راه حلی دارید ایا خیرات کنم واسه امواتشون یا صدقه بدم واسشون کفایت میکنه ؟؟؟؟؟؟؟ اخه اصلا نمیتونم ب خودشون بدن پولو چون نمیشه اول ک بازنشسته شدن و دوم اینکه ب چ بهانه ای بعد این همه سال برم پول بدم بهش البته ادرس دقیقی هم ندارم ی مدیرمم ک نمیدونم کجاست الان یکیشونم ک رفته کرج برا زندگی اخه (مدیرای دوره ابتداییم سه چهارتابودن ) تو رو خدا بد قضاوتم نکنید چون بچه بودم بلخره سنی نداشتم پول تو جیبی هم ک نداشتم شاید ۲۰،۳۰ هزار تومن اگ باشه ک کمتر چون اون زمان ارزون بود همه چی ممنون میشم از دوستان ک راهنمایی کنن منم از عذاب وجدان چندین ساله رهابشم . ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام میخواستم یه سوال بپرسم از خانما که چرا وقتی شوهرشون با دلیل و منطق بهشون حرف میگه میرن رو دنده لج؟ نمیدونم همه خانم ها اینطور هستن یا نه ولی خانم من دیگه صبر منو لبریز کرده متاسفانه خانم من و خواهرش کمر بستن که دختر خواهرشو عروس من بکنن پسر من همش نوزده سالشه و میگه عاشق دخترخالش شده و روزی چند بار با من صحبت میکنه که بریم خاستگاریه دختر خالش خانمم پشتشه و ازش طرفداری میکنه تا حالا چند بار نشستم صحبت کردم با پسرم و گفتم که سنش خیلی کمه و اصلا مناسب ازدواج نیست ولی گوششون بدهکار نیست بهش میگم الان ندارم خرج عروسی و خواستگاری بدم پسرت هم نه پول داره نه کار که خرج کنه میگه طلاهامو میفروشم خلاصه کلی جنگ اعصاب شده برام کاملا میدونم که این وصلت اشتباهه، حداقل تو این سن پسرم، بال بال میزنم متوجه بشن حتی به خانومم گفتم به خواهرت بگو دخترشو شوهر نده تا یکم بگذره میگه نه شاید شوهر کرد پسرم سال اول دانشگاه و کامپیوتر میخونه تو بورس هم یکم خرید و فروش کرده سود کرده میگه این راه درآمدمه میگه اگه به دخترخالش نرسه سیگاری و معتاد میشه خانواده ما کلا یه نفر سیگاری هم نداره واقعا زیر فشارم کاش خانما شوهراشونو درک میکردن شرایط بد اقتصادی از یه طرف، درک نشدن از طرف خانواده از طرف دیگه داغونم کرده خانما خواهشا پشت همسرتون باشید، همسر من عوض اینکه تلاش کنه واسه موفقیت پسرم داره بیچارش میکنه نمیدونم دیگه چطور بهش بگم @azsargozashteha💚
سوزاندی‌ ام که دلم خام‌ تر شود وحشی شدی غزلم رام‌ تر شود آهو برای چه باید زمان صید کاری کند که خوش اندام‌ تر شود جز اینکه از سر جانش گذشته تا صیاد نابغه ناکام ‌تر شود آدم برای نشستن به خاک تو باید نترسد و بدنام‌ تر شود چیزی نگفتی و گفتی نگویم و رفتی که قصه پر ابهام‌ تر شود آنقدر گریه نکردی میان بغض تا چشم اشک سرانجام‌ تر شود امشب کنار غزل های من بخواب شاید جهان تو آرام ‌تر شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️ دوستان عزیز که پی وی ادمین میایید و کانال داستانهای واقعیمون رو میخواید لطفا عضو بشید که لازم نباشه ادمین مدام لینک بزاره🙏❤️ https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید که بعدا دنبال ادامه ی داستانها نگردید❌❌❌❌❌👆