eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
996 ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
من و دل هر دو زآغوش کسی طرد شدیم هردو از عشق در این مساله دلسرد شدیم جغد شومی به سرشاخه ی احساس نشست زیر باران بهاری من و دل زرد شدیم !!! کوچه هر شب به خودش باز مرا می خواند ما به عشق غزل از چشم تو شبگرد شدیم زندگی ؛ حسرت یک عمر نداری ها بود ... وه چه قدر زود هم آغوش غم و درد شدیم ما به یاد تو و گیسوی رهایت در باد دل سپردیم به هر کوچه و ولگرد شدیم بچه بودیم در این راه من و یک دل زار زیر باران غمش گریه کنان مرد شدیم !!! .‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
❤️ سلام خسته نباشید میشه مشکل من رو بذارید من نامزد دارم قرار هست چند وقته دیگه بریم سر خونه زندگیمون نامزدم بسیار ادم شریفی هست نجیب ابرومند و سربزیر از نظر مالی هم خوب وقتی اومد خاستگاری هرچی داشت بنام من زد خونه زمین و... بسیار ادم خانوادده دوست و مومن هست از طرفی مادر و برادرم خیلی بدجنس هستن طوری که تو فامیل معروفنن بشدت هم من رو اذیت میکنن طوری که من الان دو هفته هست از ترس اینکه دعوام نکنن همش داخل اتاقم بهم غذا نمیدن خودم شاغلم خودم غذا میگیرم برا خودم حالا میخوان نقشه بکشن عروسی مو بهم بزنن یا عقب بندازن هیچ دلیلی هم ندارن حتی بزرگترا اومدن دخالت کردن تا راضی شدن من نامزد کنم اما الان لجشون گرفته خواهش میکنم بهم بگید چیکار کنم زودتر عروسی کنم از دستشون راحت بشم اینم بگم به همه فامیل بی احترامی کردن شکایت هم نمیتونم بکنم پیش مشاور هم رفتم بیفایده بود دعا نویس هم برام کاری نکرد با روی خوش و محبت هم با خانوادم برخورد میکنم مثلا من برا برادرم کار دولتی پیدا کردم و شاغل شد برای مادرم خرج میکنم براشون کم نمیذارم اما اونا همش میگن تو باید بدبخت بشی خواهش میکن ذکری ختمی دعایی هرچی فکر میکنید خوبه بمن بدید خلاص بشم ممنونم ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚
❤️ منم قصه ام رو براتون تعریف کنم پدر من یک سوپرمارکت داشت تو یک کوچه منم هر وقت دانشگاه نبودم میرفتم کمک روبروی مغازه یک خونه دو طبقه بود که طبقه بالاش یک زن و شوهر تازه عروس زندگی میکردن من آدم چشم چرونی نیستم اونم با زن شوهردار ولی همیشه این خانم رو که میدیدم تو دلم تحسینش میکردم نجیب بود به کسی کاری نداشت ولی از اونور یک شوهر آشغالی داشت که خدا میدونه همش با همسایه ها درگیر بود خودم بیشتر از صد بار دیده بودم که خانمش نبود چکارا که نمیکرد تو دلم میگفتم بی لیاقت زن به اون خوبی داری یکی دو سالی گذشت و من تو این مدت میدیدم گاهی خانمش کتکم خورده بود یک روز من پشت مغازه مشغول بودم بابام پای صندوق بود خانمش اومد کارتن خالی میخواست بابام پرسید دخترم دارید جابه جا میشید یهو بغضش ترکید که صبح طلاقم و گرفتم بابام انقدر ناراحت شد که گفت تو برو من کارتن ها رو برات میفرستم من و یک ربع بعد با کارتونهای خالی فرستاد بالا مامانش اومد گرفت تشکر کرد منم حرفی نزدم چند روز بعدش یک اقایی اومد گفت پدر همین خانمه یکم خرده ریز مونده بود میخواست وانت بگیره از من پرسید اشنا ندارم تو اون کوچه وانتی باشه ما خودمون برای مغازه یک وانت داشتیم بابام که خیلی ناراحت بود سر این موضوع من و فرستاد کمک خونشون نزدیک بود سه چهار تا ایستگاه اونورتر جالبه که همسایه مامان بزرگم از آب دراومدن بعد اون دورادور همیشه امارش و از مامان بزرگم میگرفتم اونم زن خیلی پایه و روشن فکری بود بعد یکسال که درسم تموم شد و یک کار کوچیک پیدا کردم خواستم برم خواستگاریش که مامانم قیامت کرد که من عروس مطلقه نمیخوام بابامم راضی نبود خیلی ولی مامان بزرگم پشتم بود دوتایی باهم رفتیم خواستگاری اولش چون خانوادم نبودن قبول نکردن ولی هرجوری بود خودم و بهشون ثابت کردم دیگه تعریف نمیکنم مامانم چه جنگ جهانی راه انداخت ولی تمام مدت پشت زنم بودم نذاشتم اینبار دیگه چشمش گریون بشه سال اول تو خونه مامان بزرگم بودیم شبانه روز دوتایی کار کردیم خونه جدا گرفتیم ماشین خریدیم وضعمون خوب شد وقتی دخترم به دنیا اومد خانواده ام باهامون اشتی کردن جالبه الان خانمم محبوب ترین و عزیزترین عروس مادرمه انقدرم زن خوبیه که هیچ کینه ای به دل نگرفته از خانوادم. @azsargozashteha💚
❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام همش گردوخاکه، اصلا نمیرسم، تمیز کنم، انگار بدنم نمیکشه، از اینورم، انقدر وسواس شستشو دارم که، و مدام در حال چک کردن، وسایل خونه ام هستم، در حالی که همه جا کثیفه، لطفا اگه کسی بوده، خوب شده،چجوری خوب شده، راهنماییم کنه، خدا اجرتون بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به همه کسي هست که تو شيراز ي طبيب طب سنتي بشناسد که کارش عالي باشه ممنون ميشم برام ادشو بدين. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین جان لطفا مشکل منم بزاریدمن فیبرم دارم چند تا دکتر متخصص رفتم یکیشون گفت گروه خونیت0منفی هست و سخت گیر میاد ممکنه زیر عمل خونریزی کنی بمیری اعصابم خورد شد که اینجوری گفت نمیدونم تا چه حد اگاهی داشت گفت اما پیش یک دکتر دیگه رفتم این حرف دکتر رو گفتم خندید و خلاصه چند تا دکتر که رفتم گفتن تا به کم خونی شدید نرسیدی عمل نکن اما من خیلی کم خونی پیدا کردم و اینجور نمیشه ادامه داد راستش من از عمل خیلی خیلی وحشت دارم دو بار تمام ازمایشها رو دادم و برای عمل اماده شدم اما از ترس نرفتم عمل کنم حالا میگن طب سنتی هم خوبه ممنون میشم راهنماییم کنید چیکار کنم ایا طب سنتی خوب یا دکتر خوب میشناسید معرفی کنید و بگید کدوم راه بهتره ممنونم از تون🙏 ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر سه سوال پاسخ بدید🙏🌹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شانزدهم خبر بارداریم به خانوادمم رسیده بود، امید داشتم حالا دیگه باهام آشتی کنن و حمایتم کنن.
برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم، گفتم حق داشتن که نوکرشونم نفرستن، من اومدم و دیدم چه وضعیتیه... گفت باشه بتازون.. منتظرم بزایی، فقط دعا کن بچت پسر باشه.. با نفرت نگاهش کردم و رفتم توی اتاقمو درو محکم زدم بهم. همین موقع ها بود سمیه که عقدی بود بدون عروسی رفت سر خونه زندگیش، روش نمیشد که بخواد عشرت رو نشون بده، میترسید یه سوتی ای چیزی بده و آبرو براش نزاره.. برای همین عطای عروسی رو به لقاش بخشید و رفت سر زندگیش. تمام امید و پشت و پناهمو از دست داده بودم، انقد که من بخاطر رفتن سمیه گریه کردم مطمئنا هیچ مادری برای دخترش هم گریه نمیکرد.. ولی عشرت کلی ذوق داشت میگفت آخیش یه نون خور کمتر.. ماه های اخرم بود، مادرم همون یکبار بهم سر زده بود، استرس داشتم که بعد از زاییدنم کی از من مراقبت میکنه، اگه پسر باشه شاید یه امیدی داشته باشم، اما اگه دختر باشه هیچ امیدی نداشتم... برای زایمان ارزون ترین بیمارستان رو انتخاب کردم، اخیرا دیده بودم حمید سیگار میکشه و این داغون ترم میکرد.. خلاصه بالاخره روز زایمانم رسید، حمید ماشین دوستشو گرفته بود و منو برد بیمارستان، عشرت که گفت حوصله ندارم و سمیه تنها امیدمم سر زندگیش بود، مادرم اگر هم میخواست بیاد از ترس برادرم نمیتونست.. تنها کسی که گفت میرم دنبالش مادربزرگ حمید بود، اومد تو بیمارستان و قبل از زاییدن از همون گوشت های به سیخ کشیده معروفش اروم گذاشت دهنم و گفت بخور جون بگیری، من مواظبتم... حالم خیلی خوب شد، نتونستم طبیعی زایمان کنم سزارین کردم، یه بچه تپل خوشگل گذاشتن توی بغلم، یه پسر تپلی بود، خوشحال بودم فکر کردم وضعیت زندگیم با پسر شدن بچم بهتر میشه.. مادربزرگ حمید بالای سرم بود، گفتم خداروشکر پسره، با جدیت گفت چرا خداروشکر؟! چی تو زندگیت عوض میشه؟ ناراحت شدم و گفتم خیلی چیزا مثلا عشرت رفتارش باهام بهتر میشه.. گفت بهتر بشه چی میشه مثلا عشرت خیلی پولداره الان یه خونه میده بهت؟ گفتم نه ولی بهتره دیگه، اومد نزدیکتر و گفت تو قدر و قیمت خودتو نمیدونی اگه میدونستی جات الان تو این بیمارستان نبود... @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۶🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052562.mp3
1.29M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۶🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام امیدوارم داستان منم تو کانالتون بذارین. من داستانم یکمی فرق داره. منو خانمم سال 88 که من 19 ساله بودم و ایشون 18 ساله به روش سنتی باهم عقد کردیم و دو سال بعد ازدواج کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. اوایل همه چیز خوب بود، اما یهو اتفاقاتی افتاد که از نظر مالی به شدت اذیت شدیم. تو این گیر و دار، ناخواسته و بخاطر تجربه کم، خدا بهمون یه دختر داد. شرایط مالی خیلی اذیتمون میکرد، موقع تولد دخترم من صبح تا ظهر یجا کار میکردم و ظهر تا اخر شب هم میرفتم آژانس. ساعت 12،1 شب میومدم خونه. همه کارها افتاده بود گردن خانمم. خرید، خونه داری، بچه داری. منم شب که میومدم هرکاری میکردم بیدار بمونم باهاش صحبت کنم تا یکم خستگیش دربیاد از تنش، نمیشد و از فرط خستگی غش میکردم و میخوابیدم. دخترمون شده بود 1 ساله و وضع مالی به شدت اذیتمون میکرد، جوریکه مثلا اگه شیر پاستوریزه میخریدم واسه دخترم و خودم ازش یه لیوان میخوردم واسه خرید بعدی شیر به مشکل میخوردیم. یا اگه مهمون می اومد ماتم میگرفتیم که میوه و اینارو چیکار کنیم. یا حسرت به دل موندیم که یبار پس انداز کنیم که هیچ، تو خرج روزمره نمونیم. اگه کسی واسه مراسمی دعوت میکرد، میموندیم که کادوش رو چیکار کنیم. اما هیچ وقت غرورمون رو نشکوندیم و صورتمون رو با سیلی سرخ نگه میداشتیم. چیزی که واسم عجیب بود، خانمم اصلا صداش درنمی اومد و اعتراضی نمیکرد. گاهی اوقات که میومدم متوجه میشدم که گریه کرده اما هرچی میپرسیدم یجورایی میپیچوند. تو این مدت خانمم خیلی بهم کمک کرد، همراهم بود، کنارم بود، با اینکه خودش کلی کار و گرفتاری داشت، خودش خیلی اذیت میشد، اما یه لحظه هم ازم غافل نشد، مثلا یبار حرف از خرید شب عید شد، منم دستم خالی بود و گفتم من که لباس دارم، لازم ندارم. بریم واسه شما خرید کنیم. سریع برگشت گفت منم که مانتوم و کیفم نوعه و شال هم چندتا دارم. بریم واسه دخترمون خرید، باز گفت البته اونم داره، میخوایم چیکار؟؟! فهمید دستم خالیه اما بازم به روم نیاورد. یا مثلا یبار واسه خرج شب عیدمون بعنوان کارگر و وردست رفتم کمک رفیقم که کنار خیابون بساط پیراهن میکرد و بهم واسه 5 روز 150 تومن پول داد گفتم بیا بریم واست خرید کنم گفت من هیچی نمیخوام بذار تو جیبت باشه یا واسه خودت یه چیزی بخر. هیچوقت نذاشتیم کسی بفهمه تو سختی هستیم، ولی واقعا به شدت اذیت شدیم. حالا 5،6 سال از اون روزا گذشته، همه چیز خوب شده، نمیگم مرفه بی درد شدیم ولی زندگیمون خوب شده و اگه خدا بخواد و کمکمون کنه بعد عیدم میخوایم خونه بخریم. اما من تموم این سالها، اگه خانومم کنارم نبود و عشقی که اون به من و دخترم داره نبود نمیتونستم از پسش بربیام. حالا واسه جبران اون روزا واسش سه تا سه تا مانتو میگیرم، چند تا چندتا شال میگیرم، تو کارای خونه کمکش میکنم، مریض شد 21 روز تو خونه استراحت کرد، شب تا صبح بالاسرش بیدار میموندم (وظیفمه و میدونم این چیزا یک درصد از محبتش رو هم جبران نمیکنه)، هر کاری میکنم تا خوشحالش کنم. کسی که خودش رو تو روزای سخت اینجوری نشون داد و کنارم بود باید از جونم واسش مایه بزارم. خواستم بگم اگه زندگی سخته، شما از اون سخت تر باشین ولی به شرطی که یه یار و رفیق و شریک خوب تو زندگیتون داشته باشین. الان دختر خوشگلم 9 سالشه و من 30 ساله و خانمم 29. خدارو صد هزار مرتبه شکر همه چیز رواله. به نظرم اشتباهه میگن فلانی مثل یه مرد پای زندگی و در مقابل سختیا وایساد، به عقیده من خیلی از خانما از صدتا مرد هم مردترن. بهتره عوضش کنیم و بگیم فلانی مثل یه زن پای زندگی و عشقش ایستاد. به ممبرای عزیزتون و اونایی که اینو میخونن بگید این روزای سخت هم میگذره و زندگیتون حتما روال میشه. اگه کنار هم باشین و همو درک کنین. خونه ای که توش عشق باشه، خدا هم بهشون نظر میکنه. به امید روزی که مشکلات همه حل بشه و هیچ پدر و مادری شرمنده بچه ها و همدیگه نشن. 🙏🙏🙏 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفدهم برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم
سرمو انداختم پایین، گفت ناراحت نشو ازم دختر کاریه که شده.. بخیه هام خیلی درد میکرد، وقتی به امیر برای اولین بار شیر دادم انگار هرچی درد و غم بود به سر اومد..! برگشتیم خونه، و مادربزرگ حمید گفت که دو سه روزی میمونه ولی نه بیشتر، تو اون دو سه روز طریقه قنداق و کهنه کردن بچه رو بهم یاد داد از مادرم اصلا ناراحت نبودم، اون با وجود بابام نمیتونست بیاد و کمکم کنه و خدا هم هیچوقت هیچکس رو به حال خودش ول نمیکنه و الان مادربزرگ حمید رو برای من گذاشته بود. سریع همه چیزو یاد گرفتم، اما مشکل بزرگم نداشتن شیر بود... اون دو سه روز اول مادربزرگ حمید برای بچم شیرخشک خرید که بچم سیر بشه ولی بعد از رفتن اون مشکلات و بدبختیای منم شروع شد... حمید آخرای سربازیش بود، زمان کمتری توی محل خدمتش میتونست کار کنه اما همش توی زیرزمین کنار دوستای سعید بود و اصلا به من محل نمیداد.. بچه براش مثل اسباب بازی ای بود که چند روز اول باهاش بازی کرد و ازش خسته شد و انداختش کنار! میگفتن بهداشت شیرخشک دولتی میده، اما با هزار دردسر و بدبختی بود که من پول اونم نداشتم.. به اوستای قالیم میگفتم بجای اینکه پول قالی رو یجا بهم بده خورد خورد بده، اونم خدایی مرد بود نصف پول قالی رو خورد خورد میداد و نصف دیگشو قرار شد به طور کامل بعد تموم شدن کار بهم بده. روزا قالیمو میبافتم و کهنه های امیر و میشستم و سر ظهر بهترین غذا تخم مرغ بود..! وسعمون نمیرسید نون بخریم، نون های خشک شده رو میزدیم توی آب خیس که میشد میذاشتم روی بخاری تا مثل نون تازه بشه و میخوردم.. بخیه هامم انقد بهشون نرسیدم و مراقب نبودم که بعد کشیدنشون عفونت کردن و نصف پولم میرفت برای پول چرک خشک کن.. حمید کم کم جای خوابش رو از من و امیر جدا کرد، میگفت بچه ونگ میزنه و من خوابم نمیبره.. عشرتم هر دقیقه تیکه زنای فامیل که مادرشون روزها ازشون مراقبت کرده بودن رو مینداخت، هر وقت از مادرم دلشکسته میشدم انگار که میفهمید انگار که حس میکرد، میدیدم که میاد و اون روز هم که کلی دلشکسته بودم که لااقل میومدو نوه اش رو میدید.. درو زدن و مادرم بود، گفت میاد داخل فقط بخاطر من وگرنه از نظر همه خانواده اومدن به اینجا قدغنه.. خواهرمم دنبالش اومده بود، نگاهای بدی به سر و ریختم میکرد.. هر چی من بد شوهر کرده بودم خواهر بزرگم خوب بود... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام
❤️ سلام.خانم عزیزی که وسواس شدید دارید دکتر برید حتمن خوب میشین یکی از اقوام ما همین مشکلو داشتن دکتر بهش قرص داد خوب شدن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید اون خانمی که دنبال دکتر طب سنتی بود یه دکتر خوب کوشک بیدک شیراز به نام آقای رضایی کارش خیلی عالیه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشیدمن میخوام به اون خانمی که یک سال وسه ماه ازدواج کردن بچه دارنمیشن بگم منم دقیقا مشکل اون خانم رو داشتم ولی من از روش اهداجنین استفاده کردم وخداروشکر موفق شدم ووقتی رفتم سونو گرافی فهمیدم چهارقلو دارم خیلی خوشحال بودم چون من خیلی خیلی عاشق بچه بودم حالا به اون خانم هم پیشنهاد میکنم ازاین روش استفاده کنن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام اون خانمی که فیبرم دارن ودکترگفته oمنفی هستی احتمال خونریزی داری چرت گفته اولا اگه کم خون باشه قبل ارعمل خون بهش میزنن من خودم آمنفی بودم نصفه روزطول کشید تاخون برسه تازه دربیمارستان خصوصی آراد بعدش دردوروز سه واحد خون زدن بعدش رفتم اتاق عمل ورحم وفیبرم رودرآوردن اصلا عملش دردنداشت وعالی بود کارش الان یکسال ونیم میگذره کم خون شده بودم درحد چی بگم ولی الان خیای خوب شدم بشکرانه خدا ....شماهم اصلا نترسید عملش راحته.....ببخشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام،ایه، لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ،این آیه، آیه نجات هست،روزی صد مرتبه بخون خیلی مفیده،و آیه و افوض امری الا الله ان الله بصیر بالعباد،این هم خیلی اثر داره من روزی صد مرتبه میگم آرامش عجیبی به زندگیم اومده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانم که وسواس گرفتن بگین سوره ناس رو زیاد بخونن انشالله برطرف میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دکتر طب سنتی میخواستن دکتر حسن اکبری دهکده سلامت تو گوگل بزنن میاد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای خانمی که آدرس طب سنتی شیراز میخواد خیابان بنی هاشمی بعد شهرداری منطقه ۵ دکتر عزیزی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که فیبر دارن منم فیبرم داشتم رفتم طب سنتی درمان شدم همراه اونم شیاف پروژسترون هم داد کلا فیبرم رفت سلام باید طب اسلامی ان شاالله بزودی خوب بشین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام حالتون خوبه در رابطه با اون شخصی که شیراز دنبال طب سنتی بودن و دوستمون که فیبرم داشتن دکتر حاتمی اصفهان تو طب بسیار قوی هستن مشاوره تلفنی هم دارن و ارسال پستی دارو میتونن از ایشون مشاوره بگیرن انشاالله حتما نتیجه میگیرن. ۰۹۱۳۱۰۸۴۴۰۱حاج آقا حاتمی. ایشون چهارباغ اصفهان عطاری دارن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام اون بنده خدا که تو شیراز طب سنتی خوب میخواد ،بگو برو خیابان آستانه بگرد و عطاری آقای محمدی رو پیدا کن ،ایشون نمایندگی دارو وطب اسلامی استاد تبریزیان در شیراز هستن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانمی که فیبروم دارن.عزیزم از فکر عمل بیرون بیاین.من عمل کردم. مجبور شدن رحممو در بیارن.از اون موقع پریود نمیشم.واسه همین شکمم به شدت بزرگ شده.هر کاری میکنم کوچیک نمیشه.من اون موقع نمیدونستم با طب سنتی میشه درمان کرد.الان پشیمونم که عمل کردم.البته مال من خیلی بزرگ بود.ولی به شما توصیه میکنم باطب سنتی درمان کنید.فرقی نمیکنه.همشون راه درمانو دارن .اصلا سخت نیست.اگه من میدونستم حتما به جای جراحی طب سنتی میرفتم.برای کم خونی هم درمان طب سنتی وجود داره.ما سرطان پدرمو باطب سنتی درمان کردیم.این که دیگه چیز مهمی نیست.موفق باشید.😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام
❤️ سلام واقعا برای اون خانمی که خانوادش به شدت دنبال بدبختی دخترشون هست میخوام بگم اگر میتونست از اون خونه خارج بشه و از خانوادش جدا بشه از نظر مالی هم دیگهحمایت نکنه احتمالا خانوادشو جنی کردند مگر میشود که خانواده دنبال بدبختی بچش باشه من که فقط براش دعا میکنم ....دعا برای دفع جن بگیره که احتمالا جن رفته تو جلدشون خدا رو قسم میدم به اولیای الهی به این دختر کمک کنه ولی واقعااگر بخواد خدا کمکش کنه باید ایمانش رو قوی کنه و از خدا و اهل بیت کمک بخواد که همه چیز دست خود خداست و بس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که نامزد خوبی دارن و همه زمین و املاک بنامش زدن و مادر و برادرش ازارش میدن و مانع ازدواج میخوان بشن.. من دو چیز همیشه در روز هایی که حاجت سنگینی یا اضطرابی دارم استفاده میکنم .. یکی اینه که به حضرت زهرا متوسل میشم و این صلوات ۵۳۰ بار پی در پی پشت سر هم میگم واقعا خیلی کار ساز بوده در موقعیت های اضطراری و خیلی... این صلوات👇👇 اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک و میتونید به سید الشهدا به امام زمان متوسل بشید ۴۰ روز زیارت عاشورا یا دعای توسل یا.. بخونید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد خانومی که نامزد کردن. به نظرم با نامزدتون صحبت کنید به جای عروسی هرچه زودتر ماه عسل برید و اگه خواستین یه جشن کوچیک بگیرید. اگر شما شکایت کنید که که خانوادتون بدون دلیل و منطقی جلوی ازدواج شمارو بگیرن می تونین به نتیجه برسین ولی دیگه بعد ازدواج باید قید مادرتون بزنید. با اینحال اگر نامزدتون اهل درک هست براشون توضیح بدید که می خواهید زودتر عروسی کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به اون خانمی که برادر ومادر بدجنسی دارن توصیه میکنم چهله ی دعای رد ظالم بگیرن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد اون خانمی که‌ گفته بودن‌ برادر و مادر بد جنسی دارن‌ باید بگم‌ که‌ واقعا‌ تعجب‌ میکنم‌ چطور یک مادری که بچشو‌ نه‌ ماه‌ توی‌ شکمش‌ نگه‌ داشته‌ بعد‌ هم‌ زحمت‌ کشیده‌ تا‌ بزرگش‌ کنه‌ الان‌ بد‌ بختی‌ فرزندشو‌ میخواد‌ باید بگم‌ که‌ با اون‌ اقا‌ مشورت‌ کن‌ و‌ زود تر عروسی‌ بگیرید‌ من‌ جای‌ شما‌ بودم‌ دیگه‌ پشت‌ سرمم‌ نگاه‌ نمیکردم‌ واقعا‌ برای‌ یک‌ مادر‌ خجالت‌ اوره @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️ کانال 😍👇 فقط داستان و روزی چهار تا پنج قسمت😋👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید بهترین داستاامون بدون سانسور اینجاس🙈👆
❤️ سلام و وقت بخیر پدر بزرگم از شهریور ۹۹ دچار بیماری شدند و سکته مغزی خفیف کردن و همچنین مادربزرگمم از شهریور ۹۹ دچار بیماری شدند همش تو این چند ماهی که بیمار بودن خیلی حالشون وخیم بود کلا یه پاشون تو بیمارستان بود یه پاشون تو خونه... میشه گفت دقیقا بعد از فصل به قول خودمون بعد از فصل پسته ایی دیگه اوضاع همینه... البته قبل از این اتفاقات خونشون رو از یکی خریدن که اونا هم خانوادشون از هم پاشیده خانمشون بر اثر سرطان خون فوت میشه دو تا بچه کوچیک هم داشتن و کلا زندگیشون بهم میریزه تا اینکه خونه رو به پدربزرگ من میفروشن و میرن ی جا دیگه زندکی میکنن الان شکر خدا خوشبخت هم هستن از وقتی که اون خونه رو پدربزرگم خریدن اوضاع همینه... پدربزرگ من جزو خیرین شهرستانمون هم هستن... از شهریور تا الان ده جا نظرشون رو گرفتیم میگن چشم خورده خیلی سنگینِ نظرش هیچ جوره در نمیره ... و تاثیری نداره... خیلی ها هم دعا نویس رو پیشنهاد کردن خیلی ممنون میشم بهمون پیشنهاد بدید که چیکار کنیم 🌹 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام و وقت بخیر پدر بزرگم از شهریور ۹۹ دچار بیماری شدند و سکته مغزی خفیف کردن و همچن
❤️ سلام در جواب اون خانمی ک گفت مادر بزرگم و پدر بزرگم خاستم بگم حتما اون خونه نفرین شده یا ارواح داره اون خونه رو عوض کنید و جای دیگه بروید وگرنه صاحب خانه قبلی اگه خونه مشکل نداشت ب شما نمیفروختش ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دوست عزیزی ک چشم خوردن ونظرسنگین دارن .حرزامام جوادتهیه کنین انگشترعقیق وفیروزه دست کنین قربانی کنیدبرای دفع بلاوسلامتی وی مقدارازگوشتشوب نیازمندویتیم بدین. زیادم استغفارکنین نکه بگم خدای نکرده گناهی کردین امااستغفارمشکل گشاست.متوسل بشین ب ائمه .پیش کسی برین ک باقران مشکلتونوحل کنه نه دعانویس ورمال ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانمی پدربزرگشون دچار بیماری شدن اگر در توانشون هست یک گوسفند نذر آقا امام زمان بفرمایین و قربانی کنند انشالله مشکل رفع خواهد شده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که گفتن پدر بزرگشون چشم خورده و مریضه برای درمان چشم زخم گفتم درمان نه پیشگیری سوره عادیات و رعد رو بخونید وبه آبی. ها کنید فوت نکنید که فوت کردن یک عمل شیطانیست به آن آب هاااا کنید و بدید پدربزرگ و مادر بزرگتون بخورن به دفعات این کار رو بکنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام. در جواب خانم یا آقایی که پدربزرگ و مادربزرگشان مریض شدند همزمان. بهتره خونه ای رو که خریدند بفروشند و به یه منزل دیگه برند.با توجه به اینکه تو اون خونه حوادث خوبی پیش نیومده ممکنه به قول معروف بد قدم باشه.این مورد رو من در مورد وسیله نقلیه شنیدم که سه تاصاحبی که داشته همه باهاش تصادف های وحشتناک کردند. اگر با جابجا کردن خونه مشکلشون حل نشد برای سلامتیشون شتر قربانی کنند و صدقه بدند.چون بلای بزرگ قربانی بزرگ لازم داره. @azsargozashteha💚
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی که چگونه نفسم با غم تو درگیر است تارهای نفسم را به زمان می بافم که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
❤️ درمورد آن خانمی که گفتند بچه دوست دارن واسپرم شو هرشون صفربوده ودنبال اسپرم اهدایی وغیره بودند یه سوال دارم ازایشون مگرشما به آن مرد اهداکننده اسپرم محرم وعقد کرده اش هستید که می خواهید ازاو نطفه ببندید این بچه هایی که ازتخمک یااسپرم یکی دیگه که نامشخص هم هستند بوجود می آیند ازنظرتعیین پدر بچه وازلحاظ شرعی تکلیفشون چیه ؟؟! دوستان نظری دارند؟؟ممنون می شم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقتتون بخیر من 16 سالمه و عاشق مردی 53 ساله شدم ایشون از همه لحاظ عالین و اصلا بهشون نمیاد 53 باشه به خودش میرسه خوشتیپ و خوش هیکل و اهل بگو بخند و شوخی اصلا بد اخلاقی نمیکنه از هر نظر عالیه وضع مالیش هم خداروشکر خوبه که اصلا مهم نیست برام چون خودمونم وضع مالیمون خوبه خیلی عاشقشم به شدت میمیرم براش یه دقه تحمل دوریشو ندارم از خود صبح تا شبش تماس ویدیو کال و چت و تماس صوتی و هر چند وقت یه بار هم‌میاد خونمون میبینمش ناگفته نماند چون فامیل میاد سر بزنه میبینمش ایشون بزرگ فامیل و از طرفی مورد امین و مورد اعتماد کل فامیله تنها مشکلمون اینه که هر چند وقت یه بار باهام سرد میشه چون که میگه همه به من اعتماد دارم بعد من دارم با دخترشون عشق بازی میکنم چی جوابشون بدم فردا ازدواج ناموفق داشتند و در حال حاضر مجردن خیلی اقاست شرطش واسه ازدواج با من اینکه حتما درس بخونم و دکتر بشم که الحمدالله ارزوی خودمه و بهم گفته حتما من و به ارزوم‌میرسونه من شاگرد اولم‌و درسمم خیلی خوبه گه گاهی اونم بهم درس میده خیلی زرنگه ما خداروشکر خیلی باهم خوبیم فقط بعضی اوقات باهام سرد میشه چیکار بکنم اون اتفاق اصلا نیوفته دوست ندارم ازم دلخور باشه خیلی هوامو داره اولین نفر هم من بهش گفتم عاشقشم‌که چند وقتی فهمید هم غیبش زد به اصرار نگه ش داشتم که الحمدالله الان خیلی خوبه چطور این رابطه رو همیشه پایدار نگه دارم لطفا به هیچ عنوان بهش توهین نکنین یا اینکه بگین فراموشش کنم فقط راهکار بگین ممنون خیلی اقاس سرحاله و از جوونای الان که همشون افسرده ان خیلی خیلی بهتره ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا بدون قضاوت این دخترمونو راهنمایی کنید بنده بهشون گفتم که تصمیمشون اشتباهه ولی اصرار داشتن نظر اعضارو هم بدونن🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هجدهم سرمو انداختم پایین، گفت ناراحت نشو ازم دختر کاریه که شده.. بخیه هام خیلی درد میکرد، وق
لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..! اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود که بیاد و فخر لباس و پولشو بفروشه، انگار که اومده باشه مهمونی بهترین لباساشو پوشیده بود، با اکراه نشست توی اتاقم نگاهی انداخت و گفت اینجا زندگی میکنی نازی؟ سکوت کردم و فقط سرمو تکون دادم، بعد گفت گهواره نداره بچت؟ گفتم میبینی که ندارم دیگه. گفت مامان اولین چیزی که سر سیسمونی خرید گهواره بود.. مامانم سقلمه ای بهش زد، ولی انگار فایده ای نداشت دوباره گفت خب البته اقاجون خریده بود مامان که پول نداره، اقاجون خیلی شوهرمو دوست داره، کمکمون کرد خونمونم بسازیم.. حس کردم فقط اونجاست که زخم زبون بزنه، انگار که از من بدبخت تر برای به رخ کشیدن و زخم زبون زدن پیدا نکرده بود..! وقتی داشتن میرفتن یواش به مادرم گفتم اینجور اومدنو نمیخوام مامان... دستمو فشار داد و گفت به زور اومد نمیخواستم بیارمش، توی اون پلاستیک یکم پوله با دو بسته پسته و گردوی آسیاب شده، قایم کن و بخور شیرت زیاد شه نخواستم ناراحتش کنم نگفتم شیر ندارم، میدونستم غصه میخوره الکی گفتم همه چیز خوبه، حمید کار میکنه ولی حقوقش کمه.. خوشحال شد که حمید کار میکنه. آخرای قالیم بود، ذوق اینو داشتم که نصف پولش مونده، با خودم گفتم هرچی که بهم داد نصف بیشترشو میرم و فقط شیرخشک میخرم. بچم لاغر بود انگار استخون خالی بود، گفتم امیرم هرچی این مدت سختی کشیدی تموم شد، دیگه از شنبه هرچی شیر بخوای بهت میدم دیگه نیاز نیست آبجوش نبات بریزم تو حلقت، فقط شیر، اصلا میدونی چیه؟ خارجکیشو برات میخرم تا جبران بشه تا وزن بگیری، قول بده وزن بگیری ها باشه؟ هیچ چیز سخت تر از لاغر بودن بچه برای مادر نیست.. خلاصه قالی تموم شد و رفتم سمت حجره اوستا که بگم قالی تموم شده بیاد پولمو بده و قالی و بکنه و ببره و قالی بعدیو بیاره برام بزنه تا شروع کنم، رفتم بهش گفتم اوستا بیا پول منو بده یه قالی دیگه برام بزن و اونو بکن و ببر گفت کدوم پول دخترم؟ گفتم خب مگه قرار نشد نصف پولشو ماهانه بهم بدی نصف دیگشو یکجا؟ گفت خب دادم، یکجا دادم به شوهرت، خودش اومد دنبال پول و گفت زنم میخواد.. چشمام سیاهی رفت، اون اوستا انقد با شرف بود که مطمئن باشم دروغ نمیگه زدم توی سرم و گفتم اوستا چرا دادیش به شوهرم؟ خب میدادی خودم.. گفت چه فرقی میکنه دخترم برو ازش بگیر.. @azsargozashteha💚
❤️ سلام به ممبرای عزیز و ادمین محترم میخواستم منم داستان مادربزرگمو بگم امیدوارم اموزنده باشه. از زبون مادربزرگ عزیزم.. من 67 سالمه داستانی که میخوام بگم برمیگرده به 54 سال پیش من تو یه خانواده معمولی بدنیا اومدم 13 سالم بود که برام خواستگار اومد که وضع مالی خوبی داشت و پدرم سریع منو بهش داد وقتی ازدواج کردیم و من رفتم شهر شوهرم اونجا بود که متوجه شدم زن سومش هستم حتی اونا هم خبر نداشتن که اومده منو گرفته هر سه تایی کلی شوکه شده بودیم ولی شوهرم مردسالار بود و ما نمیتونستیم رو حرفش حرف بزنیم اون دوتا زناش باهم خوب بودن و تقریبا همسن و سال هم بودن ولی من ازشون کوچیکتر بودم و همیشه ازم کار میکشیدن دو سال بعد از ازدواجم زن اول بر اثر بیماری فوت کرد اون زمان متوجه نشدن بیماریش چیه... من موندم و زن دوم که چقدر منو اذیت کرد همش میرفت شوهرمو پر میکرد شوهرم منو میزد و اون نگاه میکرد تمام کارای خونه نگهداری بچه ها غذا مهمون داری تمیزکاری با من بود ولی اون بیشتر مینشست و شوهرم رو حرف اون بیشتر حساب باز میکرد چون اون از من بزرگتر بود من دوتا دختر داشتم اون سه تا دختر و یه پسر داشت به دختراش جهیزیه کامل داد ولی نذاشت شوهرم به دخترای من جهیزیه بده فقط یه چیزای خیلی جزیی داد دلم به حال بچه هام خیلی سوخت که خواهراشون با بهترین جهیزیه رفتن ولی دخترای من نه... چون وضع مالی شوهرم خیلی خوب بود یادمه واسه اینکه برا بچم یدونه پشتی خریدم چقدر شوهرمو پر کرد و من کتک خوردم که یه دستو پاهام شکست دخترم گریه میکرد میگفت هیچی نمیخوام ولش کن الان چندین سال میگذره شوهرم تو سن 65 سالگی فوت کرد و منو هووم از هم جدا شدیم با ارثی که به خودم و بچه هام رسیده بود من واسه خودم خونه خریدم و یک مغازه کوچیک خریدم دخترام خداروشکر زندگی خوبی دارن درسته هیچی بهشون نتونستم بدم ولی الان همه چیز بهترینشو دارن من خودمم همه چی دارم و اجاره مغازه میگیرم و تو این مدت کلی پول پس انداز کردم ولی هووم برعکس من شده به دختراش بهترین جهیزیه رو داد ولی نه خودش زندگی خوبی داره نه بچه هاش ولی من همیشه دعا میکنم که اونا هم خوشبخت باشن ولی هیچوقت یادم نمیره که چه بلاهایی سرم اورد من حلالش کردم با اینکه کاراشو نمیتونم فراموش کنم امیدوارم خدا هم ازش بگذره. @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۷🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052564.mp3
1.64M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۷🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقتتون بخیر من 16 سالمه و عاشق مردی 53 ساله شدم ایشون از همه لحاظ عالین و اصلا
❤️ سلام علیکم در رابطه با دختر خانم ۱۶ساله پیام گزاشتم که بهشون فقط اینو بگم شما دختر خانوم گل به این فکر کردید که ایشون جایه پدر شما هستند?۳۷سال اختلاف سنی!!!بعد یه سوال اینکه مادر پدرتون میدونند همچین مسئله ای هست?ویه چیزه دیگه اینکه من قصد نصیحت ندارم اما من ازاین عشق عاشقیا به چشمم دیدم همشون عشقایه بچگانه ومتاسفانه یه پایان خوب ندارند,ویه چیزه دیگه اینکه شما حتما به این مسئله که در آینده نه چندان دور خدایی نکرده با این آقا ازدواج کنید ایشون روز به روز پیرتر وشما جوان تر میشوید یعنی اگه ازدواج کنید ۱۰ساله دیگه ایشون میشن یه مرده ۶۵ساله وشما یه جوان شر شیطون ۲۵ساله.واینکه راهکار من برایه شما اینه که بیشتر فکر کن گلم.ببخشید طولانی شد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خدمت اون خواهر 16 ساله عرض میکنم که هر چه اون آقای 53 ساله با شخصیت باشه با ازدواج با شما بی شخصیت میشه سر زبون مردم میفته مورد بی احترامی قرار میگیره و... گرم گرفتنش رو به حساب علاقه برای ازدواج نگذارید و دلش رو نلرزونید که خودتون هم تاوان سنگینی خواهید داد. البته ایشون هم وقتی دلبستگی شما رو دیدند قاعدتا باید گارد دفاعی میگرفتند مگر اینکه خانواده مذهبی نداشته باشیدو در برابر نامحرم حجاب رو خوب رعایت نکنید و این مسائل براتون مهم نباشه که در این صورت تاوان این سهل انگاری رو خودتون و خانوادتون به بدترین شکل دارید پس میدید. عشق یک بیماری است که چشم و گوش رو کور و کر میکنه وقتی به وصال رسیدید بعد از سه ماه عیبها و اشکالات طرف رو میبینید اون وقت شما راه برگشت ندارید چون سر زبونها افتادید و شانس ازدواج مجدد رو از دست میدید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه با آن دختر ۱۶ ساله که عاشق مرد ۵۳ ساله شدند. دخترم شما الان در اوج احساسات هستی و چنین تصمیمی گرفتی یه مدت دیگه که این غلیان احساساتت فروکش کنه شدیدا سرخورده و پشیمان میشی. اگر برای ازدواج هم بخوای با این آقا در ارتباط باشی مطمئن باش در واقعیت زندگی دچار خیلی مشکلات خواهی شد چون اصلا باهم همکفو نیستید. ضمنا بدان که وقتی خانواده خودت و فامیلها از این ارتباط باخبر بشوند که بزودی باخبر خواهند شد چون ماه همیشه پشت ابر نمیمونه اتفاق های خوبی برات نمیفته و حتی آبروی آن مرد هم بین آشنا و فامیلتون خواهد رفت و اعتماد شون سلب خواهد شد و مطمئن چنین مردی که سالها آبرو کسب کرده و حالا بخاد آبروش بره دیگه آن مرد خنده رو و بشاش نخواهد بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام میخوام به اون دخترمون که میگه عاشق یه آقای ۵۰ساله شده بگم که من به شخصه نه سرزنشت میکنم نه اینکه نصیحتت میکنم چون من خودم هم دختری بودم که نه به سن وسال نه به قیافه اهمیت میدادم فقط بعضی چیزها برام مهم بود واگه اون ویژگی ها تو مردی بود که حتی به قول شما ۵۰سالش باشه بازهم قبولش داشتم ولی اتفاقا با مردی ازدواج کردم که هم سنش پایین بود وهم خوش قیافه بود ما یه شرع داریم یه عرف شرع میگه مشکلی نیست که شما بااون آقا ازدواج کنی ولی عرف که همون جامعه و مردم هستش میگه کاردرستی نیست چون الان کله ات داغه ولی بعدا که یه کمی زندگی کردی میفهمی که خیلی اشتباه بزرگی کردی انشالله خوشبخت بشی عزیزم🌹🌹🌹🌹 خوب فکراتو بکن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به همگی در جواب دختر خانوم۱۶ ساله باید بگم عزیزم ایشون حتی جای پدر شماهم نیست جای پدربزرگته به این فکر کن که جواب بچه هاتو بااین همه اختلاف سن چی میخوای بدی میدونی چقدر با بچه هات به مشکل میخوری همین الان که ازدواج کنی و بچه بیاری وقتی بچه ات ده سالش بشه این آقا ۶۰ رو هم رد کرده و بچه خجالت میکشه بگه این بابامه و هرچقدرهم سرحال باشن باز عمر کوتاهه و خدایی نکرده ایشون فوت کنه خودت بیوه میشی و بچه هات یتیم میشن. به آینده فکر کن شاید این دوست داشتن عشق نباشه یه جور الگو و اسطوره باشه واست مخصوصا تو این سن کمت موفق باشی عزیزم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وای اینقدرناراحت شدم دخترخانم 16ساله عاشق آقای53ساله شدن که نمیدونم چه طور شروع کنم اصلاهنگ کردم خواهرگلم من36ساله هستم پدرمن 63ساله اندواقعاچه طورمیتونید؟؟؟؟ تورابه خدااحساسات بلوغ ونوجوانی راربط به عاشقی ندین خواهش میکنم به خداحیف هستین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام‌ خسته نباشی در رابطه با اون خانمی که ۱۶سالشه عاشق یه مرد۵۳شده اولاکاملا یه عشق بچه گانس واشتباهه چون اگر اون مردهم پشیمون نشه خودش به مرور زمان از این مردخسته میشه ومطمئنن میره دنبال یه عشق جوونتر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین عزیز در مورد دختر خانوم ۱۶ساله که با آقای ۵۳ رابطه داره ببین عزیزم الان هر کی بخواد شما رو راهنمایی کنه و حرفش این باشه که با این آقا رابطتو قطع کن ،شما سریع ناراحت میشی و فکر می‌کنی که بهترین انتخابو داری در صورتی که صد در صد کارت اشتباهه.حتی لحظه ای هم به درست بودنش فکر نکن. این آقا جای پدر شماست.
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا ❤️ سلام علیکم در رابطه با دختر خانم ۱۶ساله پیام گزاشتم که بهشون فقط اینو بگم شما دختر خان
عزیزم به خاطر خودت و آبروی خانوادت اینکار رو نکن .شما الان تو سن حساسی هستی که خیلی احساسی برخورد می‌کنی و فقط ظاهر ماجرا رو میبینی ولی خدایی نکرده اگه این رابطه به ازدواج منجر بشه به یکماه نکشیده باید جدا بشی .اون موقع است که واقعیت های زندگی نمایان میشه. خواهش میکنم هر طور شده این آقا رو فراموش کن و خودتو بسپار به دست خدا.میدونم خیلی سخته چون به حساب اون مرد رویاهاته ولی اینو بدون که فقط مرد رویاهاته و نه ذره ای بیشتر.اونو تو همون رویا تمومش کن. تو سنی نداری و به راحتی موقعیت های بهتری میتونی داشته باشی. امیدوارم عاقلانه فکر کنی، نه احساسی برخورد کنی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درجواب اون دختر خانمی که عاشق یه اقای 53ساله شدن میخوام بگم دختر خوب انقدر موقعیتهای خوب میتونه برات پیش بیاد که داری دو دستی خودت رو بیچاره میکنی ماهاکه با7-8سال تفاوت سنی ازدواج کردیم اوضامون اینه وای به حال اینکه ازخودت سی وخرده ای سال بزرگتره اون اقا انقدی عاقل هست که به شما محل نمیده وازتون سردمیشه ولی شماخودتون متوجه نمیشید که پاتون رو بیشتر از گلیمت درازتر کردی؟ واقعا میخوام بدونم فرداروزی روت میشه ایشون رو که سن پدر بزرگ شمارو دارن به عنوان همسر به همه معرفی کنی نکن باخودت اینکارو ته این عاشقی معلوم نیست چی میخواد بشه شما تازه تو سن جوانی میخوای پا بذاری ولی ایشون یه شخصی هستن که میانسالی رو هم گذروندن واقعا نمیدونم چه جوابی باید به شما داد که منصرف بشی. 👇👇👇 تمام نکاتی که دوستان گفتن درست و به جا هست ولی نکته ی اصلی این هست که اگر خانواده ی این دخترخانم از این قضیه بو ببرن دردسر بزرگی قطعا ایجاد خواهد شد هم برای خودشون هم اون اقا و اصلا خانوادشون اجازه ی همچین ازدواج اشتباهی رو نمیدن و بسته به شخصیتشون ممکنه اتفاقای بدی هم بیفته حتی و فقط یکی دو نفر از دوستان به این نکته اشاره کردن بحث ازدواج و خاستگاری و این موارد مطرح نیست بحث رابطه ی عاشقانه و غیر عرف و غیر اخلاقیه یه پیرمرد به اصطلاح معتمد فامیل با یه دختر نوجوان هست که عواقب بدی داره که حتی اون اقا خودشم میدونه خواسته تمومش کنه ولی متاسفانه وسوسه ی نفسش پیروز شده و خدا کنه که تا کسی از این داستان بویی نبرده لااقل این اقا عاقلی کنن و این بچه بازیه خطرناک رو تموم کنن به خاطر آبروی خودشون نه چیز دیگه این دختر عزیزمون که به خاطر شرایط سنیش وارد این ماجرا شده اون اقا چقدر میتونه ضعیف النفس و بی فکر باشه که داره لذت میبره از گپ زدن و عشق بازی با یه دختر بچه و بازی با احساساتش امیدوارم فقط اتفاق بدی اخر این ماجرا نباشه و تا فامیل و خانواده نفهمیدن این ماجرا رو تموم کنن @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_نوزدهم لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..! اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود
دلم میخواست فقط ازش بپرسم پولی که من برای پسرمون با جون کندن گذاشتم کنار رو خرج چه کاری واجب تر از بچمون کرده؟ انقد تند اومدم خونه که نزدیک بود دو سه بار بخورم زمین، تقریبا میدوییدم.. مثل همیشه توی زیرزمین خوابیده بود، از پله ها دوییدم پایین و با تمام قدرت کوبیدم به در زیر زمین از جا پرید و مثل منگا دور و اطرافشو نگاه میکرد، درو از داخل قفل کرده بود، دوباره محکم زدم به در زیر زمین و بلند گفتم حمید بیا بیرون ببینم... اومد بیرون گفت چته مگه هار شدی اینجور میکنی..؟ گفتم اره هارم..، دستمو دراز کردم و گفتم پول قالیو بده زودباش! همین الان! گفت کدوم پول؟؟ گفتم پولی که وقتی تو خواب بودی برای بچمون صبح ساعت شش بخاطرش پا شدم، دوازده شب خوابیدم.. به امید پسرم! بخاطر بی عاری تو.. بخاطر اینکه تو پناهم بودی... هولم داد و گفت برو بابا چرت و پرت نگو... صدامون تا هفت تا محل اونورتر میرفت، یقه شو با تمام زورم چسبیدم و گفتم پولمو بده.. یقه مو گرفت و تکونم داد و گفت بدهکار بودی رفت جای بدهی.. عشرت اومد توی حیاط صداشو صاف کرد و از همون ایوون گفت چرا بهش نمیگی دادیش جای کرایه اتاقتون..! یهو وا رفتم، گفت نکنه انتظار داشتی پول این همه مدت که تو خونم بودید رو ازتون نگیرم؟! داد زدم لعنتی خب خودت کار میکردی.. حمید خودت کار کن پول بده به ننه ی گدات، من اگه میخواستم پول اجاره خونه بدم چرا باید این عفریته رو تحمل میکردم؟ زد تو دهنم گفت لال شو.. جلوی خودم به مامانم میگی عفریته؟ گفتم اره چون عفریته س، چجوری دلت اومد؟ بچمون آبجوش نبات میخوره وزن نداره بعد توی عوضی پولو میدی به این زنیکه؟ دیگه بریدم، دیگه خستم.. دستمو کشید برد توی خونه کمربندشو دراورد و تا تونست لهم کرد، اون لحظه فقط به این فکر میکردم اگه مثل بقیه ازدواج کرده بودم الان فرار میکردم میرفتم خونمون به نریمان زخمامو نشون میدادم و مثل بچگیا که توی کوچه اگه کسی کوچیکترین آسیبی بهم میرسوند نریمان دمار از روزگارش درمیاورد، اصلا اگه اینجور زن حمید نشده بودم حمید جرات نمیکرد حتی بهم نگاه چپ کنه چه برسه بزنتم.. انقد زد که خودش خسته شد، بعدم رفت بیرون و درو قفل کرد، با همون بدن زار رفتم پشت در گفتم توروخدا فقط پسرمو بیارید بدید بهم خواهش میکنم، بهش شیر ندادم به امید خرید شیر خشک که بیامو سیر بهش بدم بخوره، گرسنشه بیارید بدید پسرمو.... @azsargozashteha💚