eitaa logo
یڪ روز با فرشتہ‌ها
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
486 ویدیو
9 فایل
《﷽》 ‌ ‌ ‌ هرچیزی که مربوط به فرزندآوری هست + روزمرگی‌هایی طنز با حضور شش فرشته😊 ‌ ‌ ‌ ☘گوشم با شماست : @Sed311 ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ☘به رسم امانت و حفظ اثر،مطالب با لینک پخش بشن ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ ۱ سلام من متولد ۶۵ هستم،همسرم متولد ۶۳ هستن، سال ۸۹ عقد کردیم و سال ۹۰ عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون🌱 خدا سال ۹۱ یه دختر و سال ۹۲ یه پسر بهمون هدیه داد و البته بین دختر و پسرم یه بارداری دیگه هم داشتم که خودمون طفل معصوم رو سقط کردیم(بخاطر مشکلات متعددی که وجود داشت، که در هر صورت توجیه کار غلط و حراممون رو نمیکنه!) بعداز دنیا اومدن پسرم،دکتر زنان بهم گفت بدنت خیلی آمادس اگه مراقبت نکنی دوباره بارداری پشت بارداری... و من که دیگه تحمل نداشتم با همسرم تصمیم گرفتیم که یه راه مطمئن پیدا کنیم که دیگه بچه دار نشیم😔 مرکز بهداشت پیشنهاد وازکتومی رو داد و شماره دکتر رو بهمون داد و ما این عمل رو انجام دادیم، الان بعداز گذشت ۹سال ما متوجه شدیم که دلمون بازم بچه میخواد،دوس داریم توی خونمون بازم صدای بچه بپیچه و به زندگیمون رنگ دوباره بده، خیلی دکتر رفتیم و بعد از گذشت چندین ماه قرار شده آی وی اف کنم برای همین همسرم عمل تسه انجام دادن و خودم در حال مصرف دارو هستم... ✅از همه شما عزیزان تقاضا دارم که برامون توی این روزای عزیز دعا کنن تا خدای مهربون بازم از فرشته هاش نصیب ما بکنه، الهی دامن همه آرزومندا به زودی زود سبز بشه🙏🌸 《انتشار متن‌ها فقط با لینک🌱》 https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨جنایتی به نام اسقاط جنین 🔷 شب عاشورا و تبیین ابعاد قتل هزاران بیگناه،در ایران😓 🔸نطفه ۲۰ مثقال طلای شرعی 🔹علقه ۴۰ مثقال طلای شرعی 🔸مضقه ۶۰ مثقال طلای شرعی 🔹عظام ۸۰ مثقال طلای شرعی 🔸کامل بدون روح ۱۰۰ مثقال طلای شرعی 😢 به محض دمیدن شدن روح،دیه کامل یک انسان
24.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️من حتی با کُشتن نوزاد یکساله موافقم❗️ 🎥 انتشار ۴ قسمت از مناظره جنجالی 🔶 قسمت اول : سقط جنین ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی به کوری چشم اینا ایران همیشه سرزنده خواهد موند البته با همت ما
۳۸ سال ۹۷ درحالی که یه دختر ۷ ساله ویه پسر ۲ ساله داشتم خداخواسته باردارشدم روزی که بی بی چک مثبت شد همسرم سرکار بود، بهش پیامک زدم برای سومین بار داری بابا میشی😀 وقتی اومد خونه پیشونیم بوسید😍خیلی خوشحال بود.ماه دوم بارداری بود که رفتم سونو دادم وهمه چیز خوب بود. قبلش به کسی نگفته بودم که باردارم ولی کم کم خانواده خودم وهمسرم متوجه شدن متاسفانه بعضیا خیلی سرزنشم کردن که چراالاااان؟؟؟ هنوز پسرت خیلی کوچیکه گناه داره انگار میخواستم پسرم بندازم بیرون ازخونه😏.خلاصه انقد سرزنش های اطرافیان بدبود که گاهی بشدت گریه میکردم ووقتی باپسرم میرفتم بیرون احساس میکردم همه یه طوری نگام میکنن😔. دکتر برام سونوغربالگری نوشت ولی نشدبدم ورفتیم مشهدزیارت امام رضاعلیه السلام خلاصه اونجا دعاکردم که زایمان راحتی داشته باشم وبچه م سالم باشه...ماه بعد که تو ۴ ماهگی بود دکتربرام سونوی دیگه نوشت سونوکه دادم دکتر گفت دوقلو هستن درحالی که قبلا تو سونوتشخیص یه بچه داده بودن گفت که دوتاشونم دخترن ومن انقد ذوق کردم که خواستم سریع برم به همسرم اطلاع بدم ولی گفت بزارببینم....متاسفانه اینا چسبیده به هم هستن. انگار دنیاروسرم خراب شد،کلی گریه کردم😭 خودخانم دکترهم گریه ش گرفت خلاصه گریون ازاتاق اومدم بیرون وزارمیزدم به همسرم گفتم باورش نمیشدخیلی ناراحت شداومدیم خونه، با مادرش تماس گرفت وبهش اطلاع داد😔.خونواده من وهمسرم شهرستان زندگی میکنن باما دوساعت فاصله دارن. خلاصه جاریم ومادر شوهرم شب اومدن خونه مون گفتن بایدبریم تهران پیش یه دکترخوب بلیط هواپیماگرفتیم ولی قسمت نشدبریم وقتی رسیدیم دیرشده بودوهواپیماپرواز کرده بود.خلاصه اومدیم شهرستان پیش چندتا دکتر رفتم سونودادم همه همین میگفتن😭.بچه ها بعضی اعضاشون مثل کبدو کلیه شون و...یکی بود. شب وروز کارم شده بود گریه محرم بود روضه میرفتم کلی نذر ونیاز ودعا کردیم ولی فایده نداشت خونه مون خیلی سوت وکورشده بود همسرم که همیشه صدای خنده وبازیش بابچه ها توخونه پیچیده بود دیگه اصلا لبخندم نمیزد.دکتراگفتن باید سقطشون کنی،اطرافیانم همینطور ....ولی من وهمسرم اصلا زیر بارنمیرفتیم.به همسرم گفتم بریم پابوس امام رضا شاید فرجی شدخلاصه که بلیط هواپیماگرفتیم رفتیم مشهد همونجاهم پیش یه دکتر خیلی خوب رفتیم اونم همین گفت😞وگفت که اگه بدنیا بیان جداسازی شون امکان پذیرنیست ومن ناامید ازهمه جا وهمه کس اومدم توحرم امام رضا هی راه میرفتم و باامام رضا حرف میزدم وزار زار گریه میکردم😭 توی حرم که بودیم رفتیم دفترپاسخگویی به مسائل شرعی اونجا مشکلم مطرح کردم یه حاج آقایی بود گفتن بچه روسقط نکنیدهرچند که ماخودونم همچین قصدی نداشتیم واستخاره زدن خیلی خوب اومد به من دستوراتی دادن تااجراکنم وگفتن توکل برخدا ایناروانجام بده هرچی خواست خداست. خلاصه ازمشهد بایه امیدی برگشتیم تاسه ماه کارایی روکه گفته بودن انجام دادم ماه هفتم بارداری بازم رفتم سونودادم هیچی تغییر نکرده بودتازه بدترم شده بودن 😭 اونجا خانم دکتر کلی غرزدبهم که چرااینارو نگه داشتی گفتم با توکل به خدا... باعصبانیت گفت پس براچی اومدی سونوبدی؟ خیلی ناراحت شدم و تاخونه گریه کردم😭 دیگه امیدم ناامیدشد وفهمیدم خواست خداوندهمینه وخداوند میخواد یه امتحان سخت ازم بگیره😞 https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
یڪ روز با فرشتہ‌ها
#پیام_شما ۳۸ #سقط_جنین #قسمت_اول سال ۹۷ درحالی که یه دختر ۷ ساله ویه پسر ۲ ساله داشتم خداخواسته بار
(۳۸) شب وروز کارم گریه ودعاوتوسل بودوهمش مضطرب بودم که خدایا آخرش چی میشه😔 تااینکه ایام فاطمیه شدبه دلم افتاد روضه حضرت زهرابگیرم دست به دامن مادرمون شدم که بهم صبری بده ازشون خواستم کمکم کنن بچه ها رونگه دارم تا اینکه خودشون به دنیابیان😔گفتم من طاقت دیدن بچه ها روبااون وضعشون ندارم خودت کمکم کن.ماه هشتم بارداری بودم روزجمعه ای بودرفتیم شهرستان واونجا روضه روبرگزارکردیم. من هرر کاری کردم تابه بقیه ثابت کنم که این بچه هارونباید سقط کنیم و جایز نیست حتی بااون حالم پزشکی قانونی هم رفتم ساعت ها اونجا بودم ولی اونم جوازسقط داد😭.ولی ما زیربارنمیرفتیم. مادرشوهرم کارش همش شده بود گریه😔همش میگفت بچه ناقص براچی میخواین چراسقطش نمی کنید؟؟؟من گفتم به خدا توکل کردم نمیتونم بچه هام بادست خودم بکشم خودش داده خودشم باید پس بگیره😔.خلاصه شب که شد برگشتیم خونه خودمون هفته بعددوباره رفتیم شهرستان ،بشدت سنگین شده بودم نمیتونستم راه برم خییلی سخت بودبرام .جمعه شب بود که دوباره برگشتیم خونه خودمون توی راه اون مسافت روکه دوساعت بود من اشک می ریختم وبه آسمون نگاه میکردم باخداحرف میزدم که خدایا دیگه نمیتونم 😭دیگه تمومش کن.رسیدیم خونه شب تواتاق بچه ها خوابم بردساعت ۳نصف شب بود که توی خواب کیسه آبم پاره شدبا ترس ازخواب بیدارشدم همسرم خبرکردم خیلی ترسیده بودولی همش دلداریم میداد.شب سردزمستونی بود بچه ها روهمسرم سریع بیدارکرد، پسرم بغل کرد بابچه ها رفتیم سمت بیمارستان.ساعت ۹ صبح سزارین شدم بچه هابه دنیا اومدن همونطوری که دکترا گفته بودن 😔 من حتی یکبار ندیدمشون چون شرایط روحی خوبی نداشتم 😭.روز بعد،ازبیمارستان مرخص شدم ولی بچه ها رو منتقل کردن بیمارستان دیگه ای شوهرم هرروز بهشون سرمیزد. خوشحال بود میگفت براشون شناسنامه بگیرم گفتم نه😔 روز چهارمی بود که بچه هابه دنیااومده بودن همسرم رفته بود تابهشون سربزنه باهام تماس گرفت درحالی که گریه میکرد بهم گفت:بچه هادیشب فوت کردن😭زدم زیر گریه ، همونجا بود که احساس کردم خدامنو بغل کرده یه حس غم شیرینی بود😭.غم ازدست دادن جگر گوشه هام وداغی که به دلم موند داغ بغل کردنشون بوسیدنشون 😭وشیرینی اطاعت از خداوند،اینکه بهش توکل کردم وتنهام نذاشت...اینکه زیر بار نرفتم بچه هام سقط کنم.تاچندماه شیرداشتم ولی..😭همش به یادخانوم رباب وحضرت علی اصغر گریه میکردم. درآخر از خدا میخوام مردم ما انقد فهم و درکشون بالا بره تا اگر خانمی برای چندمین بار باردار شد، با حرفهاشون اذیتش نکنن😔 و اینکه توکل کنیم به خدا که خودش همه کارهارو اونطوری که مافکرشم نمی کنیم آسون میکنه. https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
با ما همراه باشید... 🌹 @ba_fereshteha#
یڪ روز با فرشتہ‌ها
خیلی به سقط جنینم فکر کردم شب ها تا صبح گریه می کردم ... لینک قسمت سوم مجموعه پریزاد از تلوبیون 👇
اینو دیدم یاد این قسمت از افتادم👇🏻 هم زمان با من دو نفر از خانمهای فامیل هم باردار بودند. آن دو هم مثل من بچه کوچک هم سن و سال سمانه داشتند با فاصله سنی یک سال و نیم، از آخرین فرزندمان دوباره بچه دار شده بودیم دور هم نشسته بودیم. صحبت بچه داری و بارداری شد. گفتند: «ما» که تصمیممون رو گرفتیم این بچه های توراهی رو نمیخوایم اگه اینها به دنیا بیان هم به خودشون ظلم میشه هم به بقیه بچه هامون هم به خودمون تو هم که سمانه ت هم سن و سال مونا و مهناز ماست بیا تا این بچه جون نگرفته از بین ببرش بعدا که از مکه برگشتی و سمانه هم بزرگ تر شد، دوباره بچه دار می شی.» به دنیا آوردن نوزاد و مراقبت از او با وجود چهار تا دختر و پسر قدونیم قد، برای من هم سختی هایی داشت؛ اما گناه آن بچه بی دفاع چه بود؟ با خودم تکرار می کردم که این بچه را خدا داده و خودش این طور مصلحت دیده. شاید همان «محمد»ی باشد که حاج آقا میگوید او را از پیغمبر خواسته چطور می توانم جانش را بگیرم؟ تمام تلاشم را کردم آنها را هم از تصمیمشان منصرف کنم. می گفتم: «توکلتون به خدا باشه خودش این بچه رو تو دامنتون گذاشته خودش هم توان میده. هر چه کردم نتوانستم نظرشان را برگردانم برای آنها هم دل کندن از فرزند و از بین بردنش کار راحتی نبود؛ اما در چشمشان درست ترین انتخاب همین بود و این کار را از هر جهت به صلاح همه میدانستند. مسافرهای آن دو نیامده از این دنیا رفتند و من با مسافرم عازم خانه خدا شدم. داشتیم از مکه بر میگشتیم و آنها برای استقبال از ما آمده بودند گرگان وقتی دیده بودند هنوز دوسه روزی به برگشتمان مانده و بچه ها هم بهانه ما را می گیرند با شوهرهایشان بچه هایمان را سوار ماشین کرده و برای تفریح دل به دریای بهشهر زده بودند به جز سمانه که پیش مادرم بود، همه را با خود برده بودند. بچه ها یک دل سیر کنار ساحل بازی کرده بودند و موقع برگشت درخت های تمشک کنار جاده همگی را هوایی کرده بود که چند دقیقه ای زیر سایه اش ترمز کنند. کوچک و بزرگ از ماشین بیرون زده بودند و هر کس برای تمشک چینی دست به دامن درختی شده بود. این وسط سر محمود و مونا و مهناز که دستشان به درختی نمی رسید، بی کلاه مانده بود. پدر مونا هر سه را روی ریل قطار نشانده و به آن ها گفته بود از آنجا تکان نخورند تا برود برایشان تمشک بچیند. از محلی های آن منطقه پرس و جو کرده بودند و مطمئن بودند. محمود که از همان اول پسر چموشی بود و بیشتر از دو دقیقه یک جا بند نمی شد بی توجه به تذکرهای پدر مونا پشت سر او راه افتاده بود؛ اما مونا و مهناز بی حرکت روی همان ریل نشسته بودند. هر کسی پای یک درخت مشغول بوده که با صدای سوت قطار، ناگهان همه به خودشان آمده و دویده بودند سمت ریل؛ اما قطار زودتر از آن ها به مونا و مهناز رسیده بود. لوکوموتیوران اصلاً بچه ها را ندیده بود وقتی متوجه صدای جیغ و دادها شده و چهره مضطرب همه را دیده بود که دارند به سمت قطار می دوند، توقف کرده بود؛ اما کار از کار گذشته بود آن دو طفل معصوم درجا از بین رفتند و ترش و شیرینی تمشکها به کام همه زهر شد. وقتی از مکه برگشتیم تا چند روز آن قدر رفت و آمد زیاد بود که از دستم در می رفت با چه کسانی برای چندمین بار دارم سلام و احوالپرسی میکنم و چه افرادی را هنوز ندیده ام دوسه روزی که گذشت و دورمان خلوت تر شد حس کردم مونا و مهناز در آن چند روز اصلاً به چشمم نخورده اند. سراغشان را از مادرهایشان گرفتم تا اسم بچه ها را آوردم چشم هایشان پر از اشک شد و ماجرا را برایم تعریف کردند داغی بزرگ روی دلشان سنگینی میکرد اما تا نپرسیدم به روی خودشان نیاوردند که حواسم از مراسم پرت نشود. دردشان تنها از دست دادن دخترهایشان نبود؛ لبریز بودند از بغض و حسرت می گفتند این بلایی بود که خودمون سر خودمون آوردیم با دست خودمون دو تا بچه بی گناه رو سقط کردیم خدا هم دو تای دیگه رو ازمون گرفت حق با تو بود. بچه نعمته ما ناشکری کردیم @ba_fereshteha
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الله اکبر ببینید... 🟣 ادعای تکان دهنده متخصص جنین شناسی و دیگر پژوهشگران که در شبکه‌های اجتماعی بحث‌برانگیز شده: 🔻جنین نسبت به عمل سقط واکنش نشون میده و حتی اگه کوچولو هم باشه احساس داره و هنگام سقط مقاومت میکنه و دست و پا میزنه. 🔻 هرچند مادر، حدود ماه چهارم و پنجم حرکات جنین را حس می‌کند. 🎙 دکتر اسلامی جنین شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و دیگر متخصصان @ba_fereshteha