eitaa logo
کلبه عُشاق
3.5هزار دنبال‌کننده
914 عکس
514 ویدیو
1 فایل
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) 💪...خودمونا بسازیم؛ #بابارکن_الدین شیرازی، بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو... ادامه 👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت‌الاسلام_دانشمند_داستان_تشرف_شیخ_بهایی_محضر_امام_زمان.mp3
12.55M
🔊 | 🍃 پینه‌دوز و 🍃ارتباط هالو با حضرت 🔹حجت‌الاسلام 📿 شبکه رضوان، وابسته به سازمان آرامستان‌های ➖➖➖➖➖ 👀کلبه عشاق 💚 @babarokn
کلبه عُشاق
#یذَره_کتاب معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی ➖بخش پنجم 📚 📎پسران فریدون فریدون در روز اول مهرماه، تاج ش
معرفی شخصیتهای شاهنامه فردوسی ➖بخش ششم 📚 💪 سامِ نریمان، پهلوان سیستان، فرمانرواییِ آن سرزمین را بعهده داشت. او منتظر به‌دنیا آمدن فرزندش بود. اما فرزند او با موهای سفید به دنیا آمد. و چون تا آن زمان، کسی چنین کودکی ندیده بود تولدش را به فال خوبی نگرفتند. و حتی جرأت گفتن آن را به سام نداشتند. 🧑‍🦳 سرانجام سام موضوع را فهمید، خشمگین شد و با عجله به شبستان رفت و با دیدن کودک ناراحت شد و دستور داد او را به جای دوری ببرند. کودک را به کوه بردند و در دامنه‌ی کوه گذاشتند. اما روزگار برای این کودک نقش دیگری در پرده داشت! سیمرغی که در آن کوه لانه داشت، برای پیدا کردن غذا به دامنه‌ی کوه آمد و کودک را دید. خداوند مهر کودک را در دل سیمرغ انداخت. پس او هم کودک را برداشت به آشیانه‌اش بُرد و پرورش داد. 🏔 🕊 سال‌ها گذشت و آوازه‌ی جوان در اطراف پراکنده شد. و به گوش سام نریمان رسید و او را به فکر فرو برد. شبی سام نریمان در خواب دید که پهلوانی سوار بر اسب به دربارش آمد و مژده‌ی تولد فرزندی را به او داد. سام با شگفتی از خواب بیدار شد و آن را با بزرگان و موبدان در میان گذاشت. آنها سام را بعلت دور کردن فرزند بی‌گناهش سرزنش کردند. اما به او امید دادند که حتماً فرزندش زنده است و از او خواستند به کوه البرز برود و فرزندش را پیدا کند. سام بهمراه بزرگان و فرماندهان سپاه به آنجا رفت و کوهی را دید که در بالای آن، آشیانه‌ی سیمرغی قرار دارد و جوانِ دلاوری نزدیک آن ایستاده است. سیمرغ از بالای قلّه، سام و سپاهیانش را دید و دانست که آنها برای بردن پهلوان‌زاده و دست‌پرورده‌ی او آمده‌اند. پس رو به جوان کرد و گفت: پسرم به‌یاد داشته باش که من مثل پدر و مادری مهربان تو را پرورش دادم و آیین خِرَد و مردانگی را به تو آموختم. نامت را دَستان گذاشتم. زیرا پدرت با تو با حیله رفتار کرد سپس ادامه داد: پدرت سامِ‌نریمان، که پهلوانی نامدار است برای بردن تو به اینجا آمده و وقت رفتن تو فرا رسیده است. دستان با او مخالفت کرد و گفت: بدانکه هروقت به من نیاز داشتی پیش تو می‌آیم. برای این کار یکی از پرهایم را به تو می‌دهم وقتی آنرا آتش بزنی من بلافاصله حاضر می‌شوم. 🪶♨️ دستان را بر پشتش گذاشت و از قلّه پایین آمد. و او را در مقابل پدرش قرار داد. سام از دیدن فرزندش خوشحال شد. و فرمان داد لباس شاهانه‌ای بر او بپوشانند و نام او را زال زر گذاشت. سپس از فرزندش دلجویی کرد و پیمان بست که هیچ وقت مخالف او کاری نکند، و هرچیزی که بخواهد به او بدهد. پس از آن، همراه فرزند و سپاهیانش به برگشت. زال به آموختن فنون پهلوانی مشغول شد. خاندان سام هم راضی و خوشحال بودند؛ درحالیکه روزگار، مَکرها در آستین داشت و نقشه‌ها در خیال می‌پروراند. ادامه دارد...ان‌شاءالله👋 🍃⭕️برای دسترسی به داستانهای قبلیِ شاهنامه، لطفاً روی هشتک👇 👉 بزنید. سپس با استفاده از فِلش‌های پایینِ صفحه، به داستان‌های قبلی دسترسی پیدا کنید.🍃 برگرفته از کتاب: 👀 کلبه عشاق 🥀 https://eitaa.com/babarokn@babarokn
4_5823241312752633783.mp3
26.36M
🐧 جلسه چهل و ششم 🔹 دقیقه ۱: 🐦سؤال مرغی دیگر: _چه هدیه ای برای سیمرغ ببریم⁉️ گفت: باید چیزی به آنجا ببری، که در پیش سیمرغ نباشد.. 🦅 🔹دقیقه ۵: _دو چیز انسان را به پیشگاه خدا حرکت میدهد، ریاضت و عنایتآیت‌الله بهجت در ابتدای سلوک 🔹دقیقه ۹:ریاضت از این طرف است، عنایت ازآن طرف 🔹دقیقه ۱۵:ترازوی وجود انسان چنان حساس است که یک کلمه‌ی لغو، او را از حالت توازن در می‌آورد دقیقه ‌۵۰: به امام زمان(ع)خیلی توسل کنید 🔹دقیقه ۵۴: شکستن هم درد دارد و هم صدا. سلوک واقعی از اینجا شروع میشود.. # علامه_مروجی_سبزواری کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
      ┄═•✺🔹﷽🔹✺•═┄ 🍃امام كاظم عليه السلام: ✨رَجَـبٌ نَهْـرٌ فِى الْجَنَّـةِ أَشَدُّ بَياضا مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ، فَمَن صامَ يَوْما مِنْ رَجَبٍ سَقاهُ اللّه ُ مِنْ ذلِكَ النَّهْرِ 💦 رجب نام نَهری است در بهشت، از شير سفيدتر و از عسل شيرين‌تر. هركس يک روز از ماهِ رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او می‌نوشاند. 💧 من‌لايحضره‌الفقيه،ج۲،ص۵۶ برگرفته از کانال مروج توحید کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
▫️بانو و علامه و همراهان، همه در مجلس، سر به زیر نشسته بودند و ساکت. کسی درگوش بغلی گفت: مجلسی با دو فیلسوف! حیف است ما مهمانِ سکوتشان باشیم فقط. و از علّامه سوال کرد: آقای طباطبایی برایمان بگویید: "مخلصین" کدامند؟ و علّامه همچنان سر به زیر پاسخ داد: کسانیکه بر حسب اعمالشان جزا داده نمیشوند. همانهایی که شیطان را بیچاره کرده‌اند. دیگری زود و زرنگ پیِ سوالِ اول پرسید: چگونه مخلص شویم؟ و علامه پاسخ داد: با ذکر و یاد خدا! برای همیشه و همه جا. از بانو پرسیدند: قلب سلیم کدام است بانو؟ بانو با صدای ضعیفی پاسخ گفت: قلبی که درآن غیرخدا نیست. قلبی مانند قلب مخلصین! سوال و جوابها قدری آرامشان کرده بود؛ اما بازهم جا بود برای سیراب شدن. دوباره پرسیدند: پس بگویید کدام ذکر بهتر کمکمان میکند برای یاد همیشگی خدا؟ بانو و علّامه سربلند کردند. نگاهشان سمت هم می‌رفت انگار. یک‌صدا و باهم پاسخ گفتند: "لا اله الا الله" لبخند روی لب همه نشست. این ذکرِ آخر، قلبشان را بازکرده بود. روز بعداز دیدار بانو و علامه طباطبایی، ازبانو درباره‌ دیدارشان با علّامه پرسیدند: بانو نفس عمیقی کشید و گفت: دیروز این مردِ بزرگ آمده بود تا از شاگردش از"قلب سلیم" بپرسد. پرسیدند چطور؟! گفت:آقای‌علامه با خانواده‌شان تااینجا آمده بودند کسی از من معنای قلب سلیم را پرسید در حالیکه قلب سلیم روبروی ما نشسته بود. آقای علامه، مصداق"مَن‌آتِی‌الله‌بقَلبِ‌سَلیم" بودند. ⭕️لطفاً روی هشتک 👉 بزنید. و به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.⭕️ برگرفته از کتاب کلبه عشاق @babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
🌧 سلام‌الله‌علیها 🧎‍♂در محضر: www.moravejtohid.com@moravej_tohid 💢همراهان گرامی؛ به قصدِ قربت، لطفا تفسیر مقامات یگانه بانوی دو عالم را دنبال بفرمایید. روح، راحت‌ و سبُک مثل‌ عقاب میتواند در عوالم‌ بالا پرواز کند اگر... 🦅 👇👇👇👇👇
4_6030360359641026818.mp3
29.15M
🌧 (س) جلسه شانزدهم ١٦ در محضر # علامه_مروجی_سبزواری 💢همراهان گرامی؛ لطفا تفسیرها را دنبال بفرمایید. کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn
هدایت شده از مروج توحید
4_5922702563370604260.mp3
4.62M
✨«یُحِبُّهُمْ»(مائده ۵۴) 🎤در محضر (دامت برکاته) 🔽 برگرفته از محبت ۹۴/۴/۸ 🆔 @moravej_tohid 🌐 www.moravejtohid.com      •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
اصفهان، خ سعادت آباد 👳‍♂ ...به‌دلش افتاد برود کمک جناب صمصام. آمد داخل و گفت: "اگر در خانه کاری دارید بفرمایید تا من انجام دهم." _سری به کاهدانِ حیوانات بزنید چند روزی است آنجا را مرتب نکرده‌ام. وارد کاهدان که شد دید آنجا خالیِ خالی است. رفت خدمت سیّد و اوضاع را گفت. _شما چرا نگرانی؟ هر کس این حیوانات را خلق کرده خودش هم به فکر آب و غذای آنهاست. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که کسی در زد و از در نیمه‌باز داخل شد. پیرمردی با قیافه روستایی و لباسهای قدیمی سلام کرد و جلوی سیّد دست به سینه گذاشت و گفت: "من نذری داشتم الحمدللّه حاجتم روا شده، آمده‌ام نذرم را ادا کنم." بعد هم سرش را انداخت پایین و رفت سمت در خانه. _پس چرا ایستاده‌ای برو سر کوچه کمکِ پیرمرد! مرد با دیدن دو تا گاری کاه و یونجه، وسطِ کوچه خشکش زد. آب دهانش را قورت داد و رفت کمک. وقتی پیرمرد رفت، سیّد رو کرد به او و گفت: "نصف این‌ها مال تو" خودش می‌گوید: بار را بردم سبزه‌میدان فروختم و اهل و عیالم را بردم مشهد. تا پنج ماه بعد هم هنوز آن پول توی زندگی ما جریان داشت. ⭕️ برای دسترسی به داستانهای قبلی، لطفاً روی هشتک 👉 بزنید. برگرفته از کتاب: کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn@babarokn
هدایت شده از کلبه عُشاق
♨️توزیع آش نذری♨️ 👆 🔹پنج شنبه ها 🔹ساعت: ۱۶ بعدازظهر 《تشریف بیاورید》 💁‍♂ اصفهان، تخت‌فولاد، خیابان سعادت‌آباد، قبل از مقبره بانو امین، بابارکن الدین شیرازی کلبه عشاق https://eitaa.com/babarokn