eitaa logo
سرداران شهید باکری
508 دنبال‌کننده
5هزار عکس
589 ویدیو
13 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_جواد_تیموری #پاسدارمحافظ مجلس و #اولین شهیدمجلس است که بازبانی روزه به #شهادت رسید. ❤️سالروز شهادتت مبارک❤️ 🔸برادرش شهید رضاتیموری در #عملیات‌مرصاد به دست کوردلان منافق به #شهادت رسید. @bakeri_channel
تصویر منتشر شده از اولین اعزام محسن حججی به . متعلق به حدود 2سال پیش @bakeri_channel
#شهید_حمید_باكری به واسطه رشادت‌ها و اراده و مقاومتی كه از خود و گردانش نشان داد، جزء #اولین_افرادی بود كه به #خرمشهر وارد شد و #سجده_شكر را در #مسجدجامع آن شهر به جا آورد... . . #آزادی‌خرمشهر #فرماندهان #حاج‌احمد #شهیدحمیدباکری: سردار محمود عباسی فرمانده گردان شهید مطهری زنجان در عملیات بیت‌المقدس : #یک_خرداد بود که دستور آمد تا مرحله چهارم را شروع کنیم و منتظر نیروی جدید نباشیم. منطقه‌ای که به نیروهای زنجان واگذار شده بود، دژ بین جاده خرمشهر و دژ مرزی بود. منطقه‌ای حساس که انبار گمرک خرمشهر در آن مسیر واقع شده بود. سمت چپ محور عملیاتی ما به جاده اهواز ـ خرمشهر وصل بود و سمت راستمان انبارها و نخلستان‌های بالای خرمشهر بود. گردان ما اولین گردان بود که وارد دروازه #خرمشهر شد. #شهید_حمید_باکری و من و #شهید_حاج‌احمد_کاظمی ( #فرمانده‌لشکر) با هم بودیم. ما با یک موتور به خرمشهر نزدیک شدیم، می‌خواستیم ببینیم می‌توانیم وارد شهر شویم، که از ساختمان‌های مشرف تیراندازی کردند. به سمت راست که آمدیم دیدیم یک فرمانده عراقی با جیپ می‌آید که به کمک چند نفر دیگر او را اسیر کردیم. یک سرتیپ تمام عراقی بود، از او اطلاعاتی گرفتیم، گفت: تمام نیروهای عراقی در مدارس و سالن‌ها جمع شده‌اند و منتظرند شما بروید تا اسیر شوند، این‌ها که مقاومت می‌کنند بعثی هستند. آخرین مرحله عملیات به پایان رسید. #اولین نیروهایی که وارد خرمشهر شدند، دو گردان از زنجان بودند. من و شهیدحمید باکری اولین کسانی بودیم که وارد #مسجدخرمشهر شدیم... @bakeri_channel
به ...تازه احساس میکرد اصلا را نمیشناسد او چطور مردی بود؟هیچ نپرسیده بود غذا پختن بلد هست یا نه، اما حالا میگفت باید رانندگی یاد بگیرد. بود و شنیده بود مردها دوست دارند زنشان باشد... یادش نمیآمد تا به حال خانه پدرش غذا درست کرده باشد، مادر وسواس داشت به اینکار، نمیگذاشت دختر ها دخالتی بکنند، دل خوش کرده بود حالا حالاها وقت دارد و این چیزها را یاد میگیرد. باز به صورت مهدی نگاه کرد. چقدر جدی به نظر می آمد، دلش خالی شد)) . به خودم دلداری میدادم غذا پختن که کاری ندارد، یاد میگیرم، شبی که میخواستم خودم غذا بپزم، برایمان میهمان رسید ، آمده بودند دیدنمان پرسید"میتونی شام درست کنی، نگهشون داریم؟" :"آره،...درست کردم")): را کشیدم، رویم نمیشد بیاورم سر سفره)): برنج خارجی را کته کرده بودم. شده بود دیس پلو را برداشت و گفت"بیا تو، کاریت نباشه... را گذاشت وسط سفره و گفت"آش پزی خانم ما حرف نداره، اگه میبینید پلو خوب در نیومده،چون برنجش خوب نبوده"😉 که رفتند، گفت"اینطور که معلومه، یه مدت باید غذا درست کنم تا یاد بگیری☺️ خداییش مهدی هیچ وقت به غذا ایراد نگرفت آش ماست دوست داشتم و چون بلد بودم،درست کردم؛ یادم رفت بریزم. توی بشقاب خودم نمک میریختم، مهدی هیچی نمیگفت، فکر کردم متوجه نشده. پرسیدم"مهدی به نظرت چیزی کم نداره؟"گفت:"نه" گفتم:"اما نمکش کمه" گفت:"غذاست دیگه،بی نمک هم میشه خورد."😇 . ... .... آیاماهم اینجور رفتار میکنیم؟؟؟!!! @bakeri_channel
شهیدمهدی‌باکری‌ به #روایت_همسر . #قسمت_چهاردهم ... دیگر نمیتوانستم بدون مهدی سر کنم، ناز_کردن فایده نداشت😊 #حمیدآقا امد،یک وانت گرفت و وسایل را بار زد و فرستاد اهواز #خودمان هم با یک مینی بوس راه افتادیم من بودم و حمید آقا.توی مینی بوس،با راننده سه نفر میشدیم. #موقع خداحافظی با خانوادم،آنقدر خندان بودم که همسایه مان تعجب کرده بود #میگفت:"صفیه چطور میتونی اینقدر شاد باشی؟!!!تو داری از خونوادت جدا میشی.داری میری توی یه منطقه جنگی" گفتم:"میرم پیش مهدی"😊 #اولین باری بود که از ارومیه خارج میشدم چله ی زمستان،برف توی راه کولاک شد،ماشین نمیتوانست راه برود؛ #شب،میانه ماندیم و صبح دوباره راه افتادیم.تا رسیدیم باختران ظهر بود، #مهدی منتظرمان بود. #از نگرانی کلافه شده بود ،فردای آن روز با مهدی رفتیم اهواز و دوتایی خانه ای اجاره کرده بود،مرتب کردیم #مهدی یک جعبه ی مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتاب هامان را چیدیم توش #میگفت:"اگر وقت نمیکنم بخونم،اقلا چشمم که بهشون می اُفته خجالت میکشم" #به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و #شهادت و جهاد و هجرت را در بیاورم.هر بار میآمد،چیزهایی که درآورده بودم رو میدادم بخواند خانه مان دوطبقه داشت،سرویس بهداشتی و آشپز خانه،طبقه پایین بود که یکی از دوستان مهدی با خانم و دوتا بچه هاش نشسته بودند. #دور و بر خانه،اداره و سازمان های دولتی وراه آهن بود،از این بابت خیلی امن نبود. #دیوار های کوتاهی هم داشت،پنجره را با پلاستیک سیاه پوشانده بودند که از بیرون نور چراغ پیدا نباشد. #ادامه_دارد... . #شهیدمهدی‌باکری @bakeri_channe