هدایت شده از [ هُرنو ]
میخواهم شما را به یک چالش و حرکت یکساله دعوت کنم.
خیلی ساده است. و خیلی سخت.
یک تعداد کتاب مشخص کنید برای امسالتان. مهم نیست چندتا باشد. مهم این است که رسیدن به این تعداد سخت باشد. ولی شدنی.
معلم آمادگی جسمانی دبیرستان ما، برای آبکردن چربیهای بدنهایمان، میگفت تمام حرکات را باید تا آستانهٔ تحمل درد انجام دهیم. میگفت: «پاهایت را انقدر از هم باز کن که دردت بگیرد. حالا نگه دار!»
من سه سال است که این کار را در زمینهٔ کتابخوانی تجربه کردهام. هر سال، روی آستانهٔ تحمل درد کتابخوانیِ خودم ایستادهام. سال ۰۰، ۵۰ کتاب. سال ۰۱، ۷۲کتاب و سال ۰۲، ۹۸ کتاب.
امسال هم میخواهم آستانهٔ درد صد کتاب را حفظ کنم.
عددِ آستانهٔ درد کتابخوانیِ خودتان را پیدا کنید و قرارمدارهای شخصیتان را بگذارید.
با من #همدرد میشوید؟
بسمالله.
#چند_از_چند
این هشتگ امسال ماست.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
با شمیم تا شفق
میخواهم شما را به یک چالش و حرکت یکساله دعوت کنم. خیلی ساده است. و خیلی سخت. یک تعداد کتاب مشخص کن
پرونده کتابخوانی چهارصد و دو با چهل کتاب بسته شد.
کمترین میزان کتابخوانی در سالهای اخیرم.
به قول خانم امیرزاده
من انتخاب کردم مادر نویسنده باشم
شاید بقیه بیست بگیرند و من در هفده خودم بهترین باشم
اگر نوشتن و خواندن دو کفه ترازوی اهدافم باشد
نوشتن با قدرت کفهاش را پایین کشیده است.
امسال دوست دارم کفههای ترازویم را سنگین کنم
در حالی که به تساوی رسیده است
چالش آقای جواهری بهانه خوبی است
شما هم دعوتید
@mim_javaheri
@hornou
.
روی استپهای کاردرمانی نشسته بودم.نمیدانستم قرار است احوالم جهنم شود.
پسرک نوجوانی دستهای مادرش را گرفته بود و کاردرمان برایش تکیهگاه ساخته بود تا سینهخیز کند.آفرین آفرینهای مادرش قدرتمند در فضا میپیچید.صدای «باز باز» فرهاد حواسم را پرت کرد.فرهاد چهارساله به استندینگ (وسیلهای که به ایستادن کمک میکند) بسته شده بود.به نظر خسته وکلافه میآمد. مادرش دستش بند بود.خواستم حواسش را پرت کنم.انگشت اشارهام را تکان دادم:«باز نه» سرم را کج کردم و لبخند زدم.جمله بعدیام که «الان باز میشی» در دهنم ماسید.
فرهاد نگاهی کرد و زد زیر گریه.مثل فنر از جایم پریدم«شوخی کردم» دست وپایم را گم کرده بودم.فرهاد سرش را بالا آورد ولی نگاهم نمیکرد.هرچه التماسش کردم فایده نداشت.من از نگاهش محروم شده بودم.بغض مثل آسانسور پر سرعت خودش را از قلبم به گلویم رساند.بغض در من مثل مامور آماده باش آتشنشانی عمل میکرد.تا بدنم آژیر میکشید شلنگ آب را پشت چشمهایم فعال میکرد.مادرش گفت «چیزی نگفتید که بچهست دیگه»کاردرمان اضافه کرد:«فرهاد خیلی حساسه.ما با لطفا یا اگر صلاح میدونی ازش میخوایم ورزش کنه» دلداریهایشان آرامم نکرد.شلنگ آب باز شد.از کادرمانی بیرون زدم.قطرات اشک میچکیدند و من بیشتر از خودم بدم میآمد«ساکت باشی نمیگن لالی.دلش و شکستی.تو مگه رنج اون بچه رو میفهمی»سرزنشگر وجودم با چماغ بالای سرم ایستاده بود.
این حس را سالها قبل هم تجربه کردهبودم.وقتی کلماتم را به سمت فائزه پرتاپ کردم و اشکهایش چکیدند من بیدرنگ معذرت خواهی کردم.اما مگر کافی بود؟ حالم جهنم بود.عذاب رهایم نمیکرد.کلماتم را از یاد برده بودم اما اشکهای او را نه.پارسال برای چندمین بار پیامک دادم و حلالیت خواستم.حلالم کرد اما تمام ماجرا در خاطرش مانده بود.جهنم برای من ادامه داشت.مگر میشد لحظات برای انسانها فراموش شوند؟ همه آدمهای زندگیام ناگهان در من صف کشیدند.از خودم پرسیدم:«تا به حال با کلمات و رفتارم ناخواسته به قلب چند نفر آسیب زده بودم؟» لرزیدم.چه کسی میگوید ما را در قبر خودمان میگذارند.همه آنهایی که رنجیدهاند در قبر ما حضور دارند.
باید به کاردرمانی برمیگشتم.مادر فرهاد واسطه شد و بالاخره فرهادِ شیرینِ کاردرمانی خندید.بوسیدمش و دهباره عذرخواهی کردم.بعد رفتنش را تماشا کردم.«باید براش هدیه بگیرم.باید هرطور شده توی همین دنیا جبران کنم»
به سرم منت بگذارید و اگر از من دلخوری دارید اطلاع بدهید.بگذارید فرصت جبران اشتباهم را داشته باشم.
بگذارید حلالیت مال همین خاک باشد.
#حلالیت
#کاردرمانی
#شب_های_قدر
هدایت شده از «آیهجان»
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستورالعمل آیتالله فاطمینیا برای شب قدر 👇🏻
١. یکبار سورهی واقعه
٢. یکبار سورهی توحید
٣. هفت مرتبه هم ذکر «یا الله»
فقط شرطشون این بوده که ایشون رو هم دعا کنید.
التماس دعا 🤲🏻
@ayehjaan
با شمیم تا شفق
دستورالعمل آیتالله فاطمینیا برای شب قدر 👇🏻 ١. یکبار سورهی واقعه ٢. یکبار سورهی توحید ٣. هفت
.
بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
خدایا حلالمون کن
ظهور امام زمان ما رو برسون
ما و دنیا رو از بیچارگی نجات بده
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
التماس دعا
.
#دعا
.
#خانه_کاغذی
کتابی برای عاشقان، شیدایان، خورهها و دیوانههای کتاب، این الیاف نرم و نامیرای چوب که سرنوشت انسان را دگرگون میکند.
کتاب عجیبی بود کتابی که در عین لذت تکانت میدهد.
داستان چند سوپر کتاب دوستِ کتابخوان که سرنوشت عجیبی برای کتابها رقم میزنند.
برشهایی از کتاب
کتابها پارهای از وجود ما میشوند، مثل شاهدان لحظات بیبازگشت زندگی ما
هر که کتابخانه برای خودش درست میکند در واقع بنای زندگی کاملی را پی میریزد
هر کتابخانه دری است در زمان
نویسنده
#کارلوس_ماریا_دومینگس
مترجم
#بیوک_بوداغی
انتشارات
#نشر_آگه
ویراستار
#کاوه_اکبری
صفحهآرا
#فرشته_آذرباد
تعداد صفحات
۷۶
#کتاب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
#کتاب
.
.
چند وقت پیش به دخترعموی معلمم که دوست دارد در ادبیات کودک فعالیت کند زنگ زدم. گفتم: «انتشارات روزبهان تخفیف خوبی گذاشته. یه کتاب چند جلدی درباره ادبیات کودک هست از نادر ابراهیمی الان وقت خوبیه برای خرید»
تشکر کرد. بعدش گفت:«به نظرم یه مطلب هم در مورد شکارچی بودنت در خرید کتابها بنویس»
امروز تولد نادر ابراهیمی است. نویسندهای که آدم را وسوسه میکند شبیه او باشی. به همین مناسبت از یکی از شکارهایم پرده برمیدارم. نشر روزبهان تا فردا بر روی آثار نادرخان ابراهیمی تحفیف ۵۰ درصدی اعمال کرده است. لذا فرصت خوبی است برای خرید کتابهای نویسندهای که اسمش بسیار به او میآید.
آقا نادر ابراهیمی تولدت مبارک
برسانید به دست اهلش
https://www.roozbahan.com/
#نادر_ابراهیمی
#انتشارات_روزبهان
#تحفیفات_کتابی
هدایت شده از خوان
امشب در کنار طلب ظهور امام جانم، میخوام از خدای مهربان که نابودی اسراییل رو در جوانی ببینم.
.
بامداد بود کتاب و باز کردم که وسط کارهای آماده کردن سحری کنارم باشه. سحر که رسید داستان هیتی هم تموم شد. اما یه کنج قلب من برای خودش جا باز کرده بود.
داستان با الهام از یک داستان واقعی نوشته شده است. ایتام از نیویورک سوار قطار میشدهاند تا برای یک زندگی بهتر به خانه روستائیانی که تمایل داشتند بروند.
اما سرنوشت برای همه یکسان نیست.
گاهی زندگی بیرحم میشود.
برشی از کتاب
آنجا به من خواندن، نوشتن و دوخت و دوز یاد دادند، اما یاد ندادند که بار دیگر چگونه میتوانم احساسی داشته باشم!
#متشکرم_از_ته_دل
نویسنده
#جین_بیوکنن
مترجم
#پروین_علیپور
انتشارات
#نشر_افق
ویراستار
#مژگان_کلهر
تعداد صفحات
۱۲۸
#کتاب_بخونیم
#معرفی_کتاب
#کتاب_نوجوان
#کتاب