eitaa logo
با شمیم تا شفق
258 دنبال‌کننده
453 عکس
60 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی هستم ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری یک مادرِ کتاب‌دوستِ گل‌پرورِ فیلم‌بین که مبتلاست به نوشتن @shokoofe_sadat_marjani https://zil.ink/shokoofe.sadat.marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. «درون هر کس یک خرگوش خوابیده که به وقت ترس پا می‌گذارد به فرار و یک شیری هست که به او دل و جرأت می‌دهد و آدم را هل می‌دهد رو به جلو» همه‌ی حرف داستان همین است که با ترس‌هایت مقابله کن ... در محرم یکی از سالهای جنگ ایران و عراق،جمشید در روستای رهشا که به تعزیه‌هایش شهرت دارد در یک تعمیرگاه مشغول به کار است.پدر جمشید در تعزیه نقش شیر را بر عهده داشته است. بعد از رفتن به جنگ هیچ کس از او خبری ندارد.از آن سال هیچ‌کس نقش شیر را در تعزیه ایفا نکرده است.مادر که تصور می‌کند گم شدن پدر خانواده از بد یُمنی نقش شیر بوده است مدام به جمشید می‌گوید:«بپا شیرت نکنن، شیر نشو...» داستان در لایه‌های مختلف به جنگ‌های مختلفی اشاره دارد. جنگ ایران و عراق .واقعه عاشورا ( جنگ حق و باطل). جنگ جمشید با خودش و ترس‌هایش. یک داستان درست و حسابی که بزرگترین حُسنش پرداختن به آیین تعزیه است . داستان یادآور می‌شود که همه‌ی ما در هر لحظه در حال جنگیم مخصوصا با خودمان و باید تصمیم بگیریم پیرو خرگوش باشیم یا شیر . اگر از من بپرسند خواهم گفت: آنقدر بجنگ تا شیر بشوی. حتما شیر بشو. جایی از کتاب نوشته بود ؛وقتی چهل سالت بشه با دیدن سیاهی پرچم خودبه‌خود اشکت درمیاد نیاز به روضه خون نداری و‌من زمزمه کردم : داریم با حسین حسین پیر می‌شویم خوشحال از این جوانی از دست داده‌ایم برش‌هایی از کتاب : زعفر خود را به امام می‌رساند و می‌گوید:«پسر رسول خدا ! من با سی و شش هزار جن به حضورتان آمده‌ام برای یاری شما!» امام نگاهی به لشکر زعفران می‌کند. تشکر می‌کند و می‌فرماید:«نیازی به کمک شما نیست؛برگردید» زعفر نمی‌تواند برگردد،بازمی‌گوید:«قربانت شوم چرا اجازه نمی‌فرمایی؟» حضرت می‌فرمایند:« شما آن‌ها را می‌بینید؛ ولی آن‌ها شما را نمی‌بینند و این از مروت به‌دور است!» زعفر بازهم می‌ایستد و اصرار می‌کند :« اجازه بفرمایید همه شبیه انسان شویم.» حضرت می‌فرمایند:«نیازی نیست من به‌زودی شهید می‌شوم شما به‌جای خود برگردید و به‌جای یاری من برایم عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من مرهم زخم‌های من است» زعفر مجبور می‌شود به امر امام برگردد و خیمه عزا بر پا کند همتون یه روز باید نقش حُر رو بازی کنید.چون همه چیزی برای توبه کردن دارند. از راهی که رفتین و نباید می‌رفتین، رفتین. الان برگردید و توبه کنید. امام علی(ع): هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.
. ما قبل از کلمات به مصدرها نیاز داریم انگشت اشاره‌اش را گذاشت کنار بینی‌اش و گفت:«گی» این آوای ویژه حوراسادات سه‌ساله‌ام بود.آوایی که بسته به لحن و‌ میزان کشش حروف معنای خاصی می‌داد «فقط خدا،یک دونه،اینجا رو ببین،یه‌ذره،این‌و می‌گم» گاهی هم انگار تهدید می‌کرد. احتمالا معانی دیگری هم داشت که من متوجه‌اش نمی‌شدم.باید به عنوان یک مترجم اختصاصی پیدایشان می‌کردم.حوراسادات مثل خواهرش حلماسادات که دارد هشت ساله می‌شود هنوز هیچ کلمه‌ای نمی‌گوید.پس باید بیشتر سر از کار این آواها درمی‌آوردم.فهمیدنش برایم حیاتی بود. یک‌بار برای دوستی از آواهای مشابه دخترها گفتم.اینکه حلماسادات هم که کوچک‌تر بود می‌گفت:«این‌گی» بالاخره این آوا حتما آن‌قدر مهم‌اند که هر دو دخترم مثل کلمات رمز یک گاوصندوق گنج می‌خواهند به من بگویند.دوست داشتم زبان خاص دخترها را کشف کنم تا باهم بهتر تعامل برقرار کنیم.حرف‌های آن‌ها می‌توانست معنای جدیدی به زندگی‌ام بدهد.آن دوست گفت:«انگار دخترات دارن قبل کلمه‌سازی مصدرسازی می‌کنن» شبیه وقتی تلفن در شرایط انتظار زنگ می‌خورد،از جا پریدم.باید هرچه مصدر با آوای دخترها بود را پیدا می‌کردم.چند تا از کلمه‌های لیست شده بدجور فکری‌ام کردند.انگار واقعا کلمات رمز بودند. «زندگی و بندگی» روز چهارم جنگی که اسرائیل به‌راه انداخته بود من چند کلمه رمز دیگر در زبان دخترها پیدا کردم. اسرائیل به صداو‌سیمای ایران عزیز حمله کرده بود.سحر امامی مجری خبر با صدای انفجار شانه‌اش لرزید اما وجودش نه. من پر از غرور و حیرت زل زده بودم به انگشت اشاره‌اش که بالا آمده بود و دلیرانه می‌‌گفت:«الله‌اکبر» فیلم را چند بار دیگر دیدم.فکر کردم او‌ چطور توانست در شرایطی که قبلا تجربه‌اش نکرده و خطیر است این‌طور آماده حاضر شود،طوری که نه‌تنها تپق نزد که رجز هم خواند.به‌نظر می‌رسید در لحظه‌های زندگی تمرینش کرده.مثلا وقتی حق کسی پایمال شده،حرف غلطی شنیده،خط قرمزی از چارچوب بیرون زده،ترسش را ریخته توی مشتش و سکوت نکرده.من فکر می‌کنم همه ما در لحظه‌های حساس زندگی آن چیزی را نشان می‌دهیم که در برآیند روزهای عادی تمرینش کرده‌ایم و احتمالا با همان حال خواهیم مُرد. انگار مصدرها اعمال ما را می‌سازند.شاید روش دخترهایم درست است.ما قبل از کلمات به مصدرها نیاز داریم.آن‌ها هستند که به کلمات معنا می‌دهند و مسیر زندگی را روشن می‌کنند و می‌سازند. کلمات رمز جدید معنای زندگی و تاریخ حق بودند که از انگشت اشاره سحر امامی بیرون می‌ریختند. این‌بار که دخترم با انگشتش گفت:«گی» زیر لب تکرار کردم: «آزادگی و ایستادگی» @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق