eitaa logo
برش‌ ها
412 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
500 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺پوتین پاره! 💢در ایام بعد از قبول قطعنامه در منطقه جنوب مستقر بودیم. یکی از نیروها آمده پیش سید احمد. سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را در آورد و به او داد. 🌀رزمنده زیر بار نمی رفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو می توانم برای خودم تهیه کنم. 🔹وقتی دشمن پاتک کرد و ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سید احمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. در روی اسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی می کرد. بدون پوتین و بدون کلاه. به جای کلاه هم حوله ای روی سرش انداخته بود که آفتاب کمتر بسوزاندش. 📚کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۲۲ و ۱۲۳٫ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺بلندشو! برو 🔹شهید کاظمی در عملیات بیت المقدس ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانس. 🔸اصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد. بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت. اما یک باره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم. ▪️گفت: می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی. در اتاق عمل خوابیده بودم که سلام الله علیها از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس. ▫️راوی: آقای خانزاده 📚 ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۵۹٫ به نقل از مجله پیام انقلاب شماره ۱۲ تیرماه ۱۳۸۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️سخنان درباره ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺دیدار آشنا ◽️رضا منصور بستانی: 🔹 خدمت سربازی خودم را در گردان ۱۴۸ لشکر ۷۷ خراسان می گذراندم. غریب بودم. گاه عصرها دلم می گرفت و یاد سیستان می افتادم. اولین بار در کنار تانکر آب با میرحسینی آشنا شدم.. 🔸آن روز کنار تانکر آب ایستاده بودم. او آمد با یکی صحبت می کرد. دقت که کردم دیدم دارد زابلی صحبت می کند. انگار خواب می دیدم . اصلاً باور نمی کردم که در آن بیابان برهوت، همزبان پیدا کنم. 💢تند جلو رفتم و پرسیدم: «آقا ! شما زابلی هستید؟» جوابم را داد و شروع به صحبت کردیم. ♻️انگار دنیا را به من داده بودند. پس از صحبت، خداحافظی کرد که برود. آخر سر گفت: «ما همسایه شما هستیم. باز هم بهت سر می زنم». رفت و باز هم آمد. به قولش خوب وفا کرد. 🌀راستش بعدها فهمیدم که قائم مقام لشکر ۴۱ ثارالله بوده است. وقتی این موضوع را متوجه شدم خیلی خجالت کشیدم. آخر من یک سرباز ساده بودم و او قائم مقام لشکر ، ولی او بی هیچ ابایی... 📚؛ کتاب خاطرات سردارشهید حاج قاسم میرحسینی، نویسنده: احمد دهقان، ناشر: لشکر 41 ثارالله کرمان. چاپ نهم:پاییز 1388. صفحه 8. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهادت طلبی؛‌چگونه؟! 🎙استاد ماندگاری ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
📸 حضور رهبر انقلاب اسلامی بر مزار شهیدان سیدمهدی جلادتی از همراهان شهید سرلشکر زاهدی ، شهید حسین امیر عبداللهیان، شهید سیدمهدی موسوی(محافظ شهید رئیسی) و شهید وحید زمانی نیا (محافظ شهید قاسم سلیمانی) ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺نامه ای بزرگ از شهیدی کوچک! 🔹یکی از رزمنده ها که مسئول غذای بچه ها بود، چند عدد کنسرو لوبیا آورد و بین بچه ها پخش کرد. همه زیر چادر بودند. مسئول تدارکات آنها شخصی به نام زینداری بود که به همه خوراکی کم می داد که مبادا کم بیاید. برنامه ریزی می کرد که اگر مواد غذایی دیر رسید بچه ها گرسنه نمانند. 🔸 یک روز شیطنت بچه ها گل کرد و یواشکی رفتند مقداری خوراکی از چادرش برداشتند. جالب این که تنها کسی که از آن خوراکی ها نخورد، خود امید زینداری بود؛ او در همان روز شهید شد. ⚡️ دور یکی از کنسروها نام و دستخط پسربچه ای روی کاغذی خونین با چسب چسبیده بود. 🍁عظیمی با تعجب آن را باز کرد و گفت: بچه ها ببینید به نامه چسبیده به این کنسرو ▪️علی عباس گفت: بخون ببینم چی نوشته؟ چرا خونیه؟ ▫️باشه؛ می خونم 🔻متن نامه را در مطلب بعد ببینید.👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 ▫️سلام بر رزمندگان اسلام 🔹اینجانب آقای شهرام لطفی کیا، کلاس دوم ب می خواستم بگویم خسته نباشید. من این قوطی لوبیا را برای شما می فرستم تا بخورید، قوی بشوید و بتوانید خوب بجنگید. 🔸دیروز آقای مدیر گفت:«هر کس هرچه می خواهد، بیاورد، چند روز دیگر می خواهیم برای رزمندگان به جبهه بفرستیم. اگر خواستید، نامه هم بنویسید و بچسبانید به آن». 🍁همه خوشحال شدیم. حسنی گفت: من سه تا قوطی کمپوت می آورم. ☄من هم می خواستم یک عالم قوطی لوبیا بخرم و بفرستم. من خودم لوبیا خیلی دوست دارم، اما دیشب وقتی به بابا گفتم به من پول بدهد تا برای رزمندگان چیزی بخرم و بفرستم، زد پس کله ام و گفت:«عجب خری هستی تو! به ما چه مربوط است که برایشان چیزی بخریم. مگر ما گفتیم بروند بجنگند. دولت خودش باید غذایشان را بدهد». 🔶یک چیزهای دیگر هم گفت که خجالت می کشم بگویم. 🔷صبح مامان پول داد تا برای ناهار همبرگر بخرم، اما من پولم را نگه داشتم و ناهار نخوردم. سر کلاس شکمم قار و قور کرد. حسنی دلش سوخت و لقمه‌ی نان و پنیرش را با من نصف کرد. نصف شکممان پر شد و نصفش خالی ماند. باز هم دلم قار و قور کرد. هر دومان خیلی خندیدیم. 🔻ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir