eitaa logo
برش‌ ها
381 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
352 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بازگشت نام شهدا بر تارک کوچه‌ پس کوچه‌های تبریز توسط جوانان انقلابی ‼️نخواهیم گذاشت بوی عطر شهدا را از کوچه پس کوچه‌های شهرمان از بین ببرند! @boreshha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حذف نام شهید این‌بار از خیابان شهید فیاض‌بخش ، خیابان موازی با خیابان بهشت محل شورای شهر و شهرداری تهران!!! اضافه کردن واژه شهید توسط جوانان آتش به اختیار انقلابی... @boreshha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختربچه کرمانی به همراه پدرش، کلمه شهید را به تابلوی بلوار شهید دادبین کرمان برگرداند. @boreshha
در #عملیات_خیبر مسئولیت حفظ #جاده_خندق با لشکر ما بود. یکی از سخت ترین کارها رساندن تدارکات به پد ها بود. از آنجایی که تدارکات باید در شب تاریک و با سرعت پایین انجام می گرفت و راننده‌ها این اصل را رعایت نمی کردند تلفات ما بالا می رفت. حسین تصمیم گرفت به کمک معاونانش این کار را انجام دهد. در یکی از سرویس ها همراه حسین بودم که وسایل پیش ساخته بهداشتی و توالت صحرایی را به پد می‌بردیم. بین راه انواع قوطی های کمپوت و #کنسرو و ساندیس به چشم می‌خورد که پس از استفاده کنارجاده ریخته شده بود. حسین با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و به مسئولان گفت: «اینجا خاک است و خاک هم پاک. نباید هر چیزی دستمان رسید بریزیم اینجا. شما داخل خانه خودت هم این قدر #آشغال می ریزی». دستور داد چند نفر را به خط کند تا تمام زباله ها را جمع کنند و تا زباله ها جمع شدند آنجا را ترک نکرد. #شهید_حسین_خرازی #سیره_محیط_زیستی_شهدا #نظافت_محیط_زیست_در_سیره_شهدا راوی: منصور سلیمانی #کتاب_زندگی_با_فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۴۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ امام سجاد علیه‌السلام؛ قهرمان اهل بیت علیهم‌السلام
🔰 پیام رهبر انقلاب اسلامی به ‌مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران: 🔻بسمه تعالی یاد و نام شهیدان مایه‌ی سربلندی ملت و نشانه‌ی راه به سوی پیروزی است. فداکاری شجاعانه‌ی آنان است که عظمت ملتها و عمق مبانی فرهنگی و تمدنی آنان را به اثبات میرساند. همه وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان را کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کوی ها و برزنها که نام و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد. این موهبت هم‌اکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد. سلام خدا و اولیائش بر شهیدان عزیز. سیّدعلی خامنه‌ای ۳ مهر ۱۳۹۸ @boreshha
منصور #شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. #بادبادک های «الموت للصدام» ش در #پاسگاه_زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای تشخیص جهت باد بالای سرش می گرفت. وقتی اوضاع مساعد بادبادک بازی بود، بادبادک هایش را سمت عراقی ها روانه می کرد. صدای #خنده های ما و صدای تیر اندازی های مدام عراقی ها به هم می آمیخت. آن قدر آسمان را سوراخ می کردند تا صدام را زمین بزنند. #شهید_منصور_باقری #سیره_تفریحی_شهدا #تحقیر دشمن راوی: حاج حسین یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۸۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نقطه‌های نورانی 🔹 نماهنگی از پیام رهبرانقلاب به‌مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران. https://eitaa.com/boreshha
هشت روز مانده بود به #اربعین ۱۳۹۳. شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم #کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید #بین_الحرمین ، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم. او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. #شهید_مجید_قربان_خانی #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_حسین #پیاده_روی_اربعین #کتاب_مجید_بربری ؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۸؛ صفحه ۷۶-۷۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
♦️جسارت جریان خودباخته و غربزده اصلاحات علیه شهدا ادامه دارد 🔹 از خبر رسیده تابلو ها رو تعویض کردن و اسم شهدا حذف شده 🔹هیچوقت هیچ کار مدیران غربزده اینقدر زود پیش نمیرفت که تو حذف اسم همت کردن 🔹گفته شد که سناریوی حذف اسم شهدا از معابر و خیابانها در راستای تعهدات پنهانی مدیریت غربزده حاکم بر کشور به غربیها ذیل سند استعماری ۲۰۳۰ می باشد. https://eitaa.com/boreshha
زیاد پیش می آمد سرباز یا بسیجی کم سن و سال بیاید منطقه، برای بازدید یا تفریح . مجید با خودش می بردشان پشت #میدان_مین . کار را نشان شان می داد. به قول خودشان پاگیرشان می کرد. با خنده ها و شوخی هایش، با خاکی بودنش روی دل ها اثر می گذاشت. می گفت: «هر کدام از این ها که بر می گردند شهرها و دیارشان؛ باید روی جماعتی اثر بگذارند و #فرهنگ سازی کنند». جوانی دانشجو با موهای دم اسبی، با کاروان #راهیان_نور آمده بود جنوب، آن هم محض کنجکاوی. مجید برایش خاطره می گفت. او هم گریه می کرد. آویزان شده بود به پنجره های معراج شهدا. با شهدا عهدی بست. مراسم ترحیم مجید بود. جوانی با ظاهری حزب اللهی دست انداخت گردنم. گریه اش هق هق بود. به سختی شناختمش، همان جوان دانشجوی دم اسبی بود. گفت ” بر سر عهد با #شهدا هستم.” #شهید_مجید_پازوکی #سیره_فرهنگی_شهدا #روایتگری_شهدا #مجموعه_یادگاران ، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره۷۷ و ۹۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهرداری اردبیل در اقدامی زیبا عکس و مشخصات شهدا را در کنار نام مبارکشان در ورودی کوچه‌های شهر نصب کرده است. yon.ir/MGT3a https://eitaa.com/boreshha
عبد الله عینکی داشت که هر چند وقت یک بار دسته اش در می رفت و یا می شکست. شیخ نخ یا سیمی پیدا می کرد و به عنوان لولا به آن می بست و به کار می انداخت و در جواب اطرافیان که می خواستند قاب عینکش را عوض کند، می گفت: «همین که #هیدرولیکی شده است، خیلی خوب است». یک بار عینکش شکست. اطرافیان خوشحال شدند که بالاخره شیخ #عینک نویی خواهد خرید. وقتی از شهر برگشت، همان عینک را با ۱۵۰ تومان تعمیر کرده بود. می گفت: حالا دیگر نو شد. #شهید_عبد_الله_میثمی #سیره_اقتصادی_شهدا #دنیاگریزی_در_سیره_شهدا #کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی تاریخ مراسم #عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از #جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می کرد تا بخریم. در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از #کالای_ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم. هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #سیره_اقتصادی_شهدا #حمایت_از_کالای_ایرانی #کتاب_یادت_باشد ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مطالب و خاطرات مربوط به این شهید عزیز را در زیر مشاهده بفرمایید. ytre.ir/oWx @boreshha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 به نیابت از شهدا 🎙توصیه حاج حسین یکتا به زائران اربعین Channel: @Pelak_channel instagram.com/pelak_page
انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین». نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید کتاب_دیدار_پس_از_غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نغر گفتار در رثای که هیچگاه کهنه نمی شود. هذه الأمة على موعد مع الدم، دم يلون الارض دم يلون الافق دم یلون التاريخ دم يلون الدم و نهر الدم لا یتوقف دفاعاً عن العقیدة دفاعا عن الارض و الافق و التاریخ دفاعا عن الحق و العدل و الحریة و الکرامة و انتم یا اهل بیت رسول الله من حمزة الی ابی عبد الله الحسین و الی السید عباس الموسوی تضیئون بدمکم الطاهر هذا الوادی و هذا الحور کلما اشتد الکر و کلما ازدهمت الدنیا. @khateshahadat
صبح ها در مسجد مهدیه مراسم داشتم و شهید مدنی خودشان سخنرانی می کردند. مراسم به حدی با استقبال مردم مواجه شده بود که از شهرهای دیگر هم برای شرکت در مراسم می آمدند. ایشان در منبر مستقیم و غیر مستقیم از (ره) یاد می کردند و به من هم گفته بودند که در پایان دعا امام را دعا کنم: «اللهم ایّد حماة الدین لاسیما سیدنا و مولانا آیت الله العظمی الخمینی» و همه مردم یک صدا الهی آمین می گفتند. چند نفر از سرشناسان، از این دعا خیلی می ترسیدند که ساواک برخورد کند و جلسه را به تعطیلی بکشاند. بارها به من تذکر دادند. وقتی حریف من نشدند، میکروفون را در اختیار من نمی گذاشتند تا دعا کنم. یک بار شهید مدنی گفت: یا باید آن دعا را بخوانی و گرنه من دیگر به این مراسم نمی آیم. دوباره ذکر دعا برای امام (ره) از سر گرفته شد. راوی: علی اصغر فریدی ؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، نویسنده: علی اکبری مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: اول – ۱۳۹۳؛ صفحه ۳۶-۳۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به ابراهیم گفتیم: نمی خواهی کنی؟ گفت چرا؟ هر کس بخواهد با من ازدواج کند یک شرط دارد و آن این است که بتواند پشت یک ماشین با من زندگی کند. من جلو می نشینم و او همان پشت همراه من زندگی کند. ما خیلی تعجب کردیم. گفتیم شاید خانه ندارد به همین خاطر چنین شرطی را می گذارد. برایش خانه ساختیم. گفتیم. این هم خانه. زنت اینجا بماند تو هر کجایی می خواهی برو و هر وقت دلت خواست برگرد. زیر بار نمی رفت. می گفت: زنی را می خواهم که شریک و همدمم باشد و هر کجا رفتم دنبالم بیاید. پس از مدتی خبر داد که فرد مورد نظرش را یافته. گفتم: قبول کرد با تو پشت ماشین زندگ یکند. خندید و گفت: تا هر کجای دنیا هم بروم با من می آید. راوی: پدر شهید. ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه۲۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در #عملیات_والفجر_دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما راتنها نگذاشت. #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_زمان عج راوی: شهید تورجی زاده #کتاب_یا_زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۳ و ۷۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/