برش ها
شفای #شهید_محمد_معماریان به عنایت رسول خدا (ص) ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و
محمد هجده ماهه بود. چند روز بود که تب شدیدی داشت و پائین نمی آمد. مادر برش داشت آورد بیمارستان. دکترها پس از معاینه و آزمایشات، گفتند که بچه شما #مننژیت_مغزی دارد و تنهاترین راه درمانش برداشتن #آب_نخاع برای تحقیق بیشتر است. در این صورت هم احتمال سلامتی خیلی پائین است و ممکن است بچه #فلج شود.
مادر تنش گر گرفت. نمی توانست بچه فلج ار نگه دارد. گفت: نه نمی خواهم. دکتر عصبانی شد و گفت: اگر بخواهی بچه را از این بیمارستان بیرون ببری، زیر پرونده اش می نویسم هیچ بیمارستانی قبولش نکند.
مادر گفت: آنکه درد داده درمان هم می دهد. هر چه می خواهی بنویس. ما که بی صاحب نیستیم.
محمد را آورد خانه و رختخوابش را روی قبله انداخت.
شش روز بود که محمد روی به قبله داشت. بدنش داشت کم کم خشک می شد و سرش به عقب برگشته بود. دیگر طاقت نیاورد. محمد را برد بالای پشت بام و سجاده اش را انداخت و شروع کرد خواندن #نماز_توسل به #رسول_خدا (ص). شروع کرد به عرض حاجت.
در همان حال اسب سواری را دید که دور سجاده اش می چرخید. بی اخیار بلند شد و گفت: یا رسول الله! من بچه ام را از شما می خواهم؛ اما سالم. اگر ماندنی است از خدا بخواه سالم به من برش گرداند.
از پشت بام که آمد پائین به مادرش گفت: همین امروز این بچه یا خوب می شود یا می میرد. اگر غیر از این باشد از #سادات نیستم. محمد را در رختخوابش خواباند. پس از مدت زمانی کم کم چشم های محمد باز شد. بلند شد و خندید.
فردا صبح با محمد بیمارستان. دکتر تا دیدش، گفت: آمدی که #التماس کنی؟
گفت: نه آمده ام بگویم رفتاری که با من کردی با دیگران نکن. بچه من به عنایت رسول خدا (ص) صحیح و سالم است.
دکتر معاینه اش کرد. سالم سالم بود.
#شهید_محمد_معماریان
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#خاطرات_مناسبتی (مبعث حضرت رسول ص )
مجموعه از او؛ #کتاب_قصه_شال ؛ خاطرات شهید محمد معماریان. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا. نوبت چاپ: هفتم-1396. صفحات 7-16.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
امشب که شب مبعث احمد باشد
مشمول همه عطای سرمد باشد
یارب چه شود طلوع صبح فردا
صبح فرج آل محمّد باشد
🌸 عید بزرگ مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، بر شما مبارک باد
هشتگ های مرتبط:
#شهدا_و_رسول_خدا ص
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#خرده_روایت_ها
در نامه اش به فرزندش نوشته بود:
حدالامکان از مطالعه روزی یک حزب #قرآن که فقط پنج دقیقه طول می کشد مضایقه نکن و ثوابش را هدیه به روح مبارک حضرت رسول اکرم (ص) بنما که موجب برکت عمر و موفقیت می شود انشاءالله.
#شهید_مرتضی_مطهری
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_مرتضی_مطهری؛ صفحه 55.
.
🔺روز ۲۷ ام صفر بود. استاد #پیراهن_مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
🔻آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
🔺یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت #پیامبر_اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب #صحیح_بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
🔺اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
🔺وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ #روضه_خوان شده بود.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۴۷-۱۴۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺عنایت رسول خدا (ص) به شهید مطهری
▫️راوی: همسر شهید
🔹آخرین شب جمعه حیات مرتضی بود. داشت خواب می دید. پاهایش را به شدت بر زمین می زد.
▪️ وقتی بیدار شد، گفتم: چه شده؟
▫️گفت: خواب دیدم که من و #امام_خمینی (ره) مشغول زیارت خانه خدا بودیم. ناگهان متوجه شدم #رسول_خدا (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند.
🌀برای اینکه به امام بی احترامی نکرده باشم، دست پاچه شدم و خودم را عقب کشیدم و با اشاره به امام گفتم: یا رسول الله (ص)! آقا از اولاد شمایند.
☄ حضرت ضمن تأیید با امام رو بوسی کرده، دوباره سمت من متوجه شدند. لب هایشان را روی لب هایم گذاشتند و دیگر برنداشتند. من از شدت شعف از خواب بیدار شدم.
⚡️هنوز هم داغی لب های شان را روی لبانم احساس می کنم.
▫️گفتم: انشاء الله رسول خدا (ص) سخنرانی های شما را تأیید کرده است.
▪️کمی سکوت کرده گفتند: «من مطئنم که به زودی اتفاق مهمی برایم خواهد افتاد».
🍁آن خواب شیرین، پیک شهادتش بود.
#شهید_مرتضی_مطهری
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_رسول_خدا (ص)
#عنایت_رسول_خدا_به_شهدا
📚#کتاب_مرتضی_مطهری، صفحه ۶۶ و
#کتاب_پاره_ای_از_خورشید ،صفحه ۱۰۵ و ۴۴۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
هدایت شده از برش ها
🔺روز ۲۷ ام صفر بود. استاد #پیراهن_مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
🔻آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
🔺یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت #پیامبر_اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب #صحیح_بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
🔺اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
🔺وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ #روضه_خوان شده بود.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۴۷-۱۴۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/