وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکس های شان را می دیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می گفت: ای بی وفا! نمی آیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟!
فکر کردم یکی از بچه هاست که سر به سرم می گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه باره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می کند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم.
وحشت کرده بودم و مثل بید می لرزیدم. یک دفعه دیدم #قبر باز شد.
شهید به من گفت: می خواهی آن طرف را نشانت دهم؟
گفتم: نه اصلا توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم می پاشد.
ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد.
از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول می روم سر قبر حاج اکبر.
#شهید_اکبر_خرد_پیشه_شیرازی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#حضور_و_تصرف_بعد_از_شهادت
راوی: سید عبد الحسین یثربی به نقل از راوی محفوظ
#کتاب_امیر_دریا_دل؛ خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی. نوشته: علی رضا صداقت. ناشر: یاقوت؛ نوبت چاپ: اول-1393. صفحه 164.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هر قدر در کارش جدیت داشت، در خانه با بچه ها اهل بازی و #شوخی بود. وقتی خسته از سر کار می آمد خانه، سر تا سر هال را #تشک ابری پهن می کرد و با بچه ها بازی می کرد. هر بازی که بلد بود.
از #جبهه که می آمد به محض ورود به خانه بچه ها خودشان را به پایش می چسباندند و او آنها را می کشیدشان.
بچه ها چه لذتی می بردند از این بابای از جبهه برگشته.
#شهید_اکبر_خرد_پیشه_شیرازی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#تربیت_کودک
#بازی_با_فرزندان
راوی: همسر و فرزند شهید
#کتاب_امیر_دریا_دل ، خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی. نوشته: علی رضا صداقت. ناشر: یاقوت؛ نوبت چاپ: اول-1393. صفحه 83 و 84.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/