eitaa logo
برش‌ ها
387 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
557 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
منطقه #شرهانی در حال تفحص بودیم. کار هر روز را با توسل به یکی از اهل بیت (ع) شروع می کردیم. آن روز ورد لب های مان یا #امام_رضا (ع) بود. مشغول کندن و زیر و رو کردن خاک ها بودیم که با عنایت امام رضا (ع) یک شهید پیدا کردیم. اما هیچ مدرک شناسایی همراهش نبود و برای ما زمینی ها گمنامِ #گمنام بود. اما یک برگه همراهش بود که رویش نوشته بود: «هر که شود بیمار رضا، والله شود وام دار خدا». #شهید_گمنام #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_رضا #خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت) راوی: محمد احمدیان #کتاب_خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛ صفحه ۷۰ به نقل از (آسمان مال آنهاست؛ کتاب تفحص ، رضا مصطفوی صفحه ۱۹). @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهادت رضا چیزی نبود که قابل کتمان باشد. از همان قبل تولدش از #امام_رضا فرزندی را خواسته بودم که در راه خدا فدا شود و خدا به عنایت امام رضا (ع) رضا را به من داده بود. برش اول: تازه دو روز از تولدش می گذشت. خانه مادرم بودم و داشتم شیرش می دادم. سرم را که بلند کردم،ناگهان روی دیوار تصویری را دیدم که خشکم زد. بدنم خیس عرق سرد شد؛ گویا در میانه برف ها منجمد شده بودم. می خواستم آنچه را دیده بودم به مادرم بگویم؛ اما زبانم نمی چرخید. نه آن روز، تا زمانی که رضا زنده بود، زبانم برای گفتنش نچرخید. در آن تصویر، صحنه درگیری را دیدم و رضا را در همین سن شهادت، که شهید می شود. برش دوم: چند روز قبل از شهادتش با هم رفتیم عکاسی ارتش. رضا شش قطعه عکس انداخت. پشت یکی را تاریخ زد 12 بهمن 1361 و امضا کرد و داد دستم. گفت: من شهید می شوم. برش سوم: در آخرین مرخصی اش رفته بودیم تشییع یکی از دوستانش به نام #شهید_نادر_شاکری_نیا. رضا با نادر هم محلی و هم پایگاهی بود. هنگام تدفین، رضا چون می خواست لحظه تدفین را ببیند، رفت بالای درخت توت خشکیده ای در نزدیکی قبر و داشت گریه می کرد. در همان حالت به قبر خالی کنار نادر اشاره کرد و گفت: مادر جان! این قبر هم برای من است. حرفش را جدی نگرفتم. خیلی نگذشت که رضا شهید شد و به همان جای مشخص شده بازگشت. #شهید_رضا_پناهی #عنایات_و_کرامات_شهدا #مرگ_آگاهی راوی: مادر شهید و برادر زعیم زاده کتاب عارف 12ساله؛ مادرانه های شهید رضا پناهی؛ صفحه 13 و 53 و 55 و 61. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
با هم رفته بوددیم زیارت #امام_رضا (ع). محسن محو تماشای امام رضا (ع) بود و من غرق در آینه کاری های حرم. بهش گفتم: ببین چقدر کار کردند. نگاهی کرد و گفت: آره! قشنگه. اما زیبایی اش برای این است که کسی نمی تواند خودش را توی این آئینه های شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا (ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد. بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواسته ام که انشاء الله به زودی برآورده می کنند. از زیارت که برگشتیم، یک ماه نشد که خواسته اش برآورده شد. میل شهادت داشت. #شهید_محسن_گلستانی #شهدا_و_اهل_بیت (ع) #شهدا_و_امام_رضا (ع) #راهکار_شهادت راوی: هم رزم شهید #کتاب_خط_عاشقی3؛ نوشته حسین کاجی. ناشر: انتشارات حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-1396. صفحه 23. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود. بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع) . ع راوی: مادر شهید ؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع). نویسنده: حسین کاجی، ناشر: انتشارات حماسه یاران، نوبت چاپ: سوم- 1396، ص 33. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول: ارادت حسن به (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر. رفتیم طرف ساختمان. مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است. با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم. تکفیری ها می پرسیدند: من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن پرواز کرد. هشت نفری با رمز ذکر امام رضا (ع) وارد معرکه شدیم. حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب. برش دوم: بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهید شدی؟ گفته بود: به خاطر این که شب های جمعه زیارت حرم امام رضا (ع) رفتنم قطع نشد. راست می گفت: چهار سال برنامه ثابتش این بود. شب جمعه می رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زیارت امام رضا (ع) بود و دم صبح کله پاچه می خورد و می آمد خانه. ع ع راوی: شهید مصطفی صدار زاده؛ فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید ، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱ و ۶۷-۶۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور حاج قاسم سلیمانی در حرم مطهر علیه السلام 🌹🌹🌹 ساعت یک و نیم شب جمعه و یاد شهید سلیمانی .
خیلی دلبسته (ع) بود. هر زمانی که مأموریت مان مشهد بود، می گفت: قبل از انجام هر کاری اول بیاین دسته جمعی برویم زیارت امام رضا (ع) . کاری نداشت که ما دعوتش را اجابت می کنیم یا نه. او کار خودش را می کرد.اول می ررفت حمام غسل زیارت می کرد، بعدش هم یک راست می رفت حرم. ع راوی: هم رزم شهید کتاب خط عاشقی 3؛ صفحه 56. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد رضا توی جبهه بود. خوابش رادیدم. از در که آمد داخل لباس امام رضا (ع) را پوشیده بود. یک روحانی سید هم همراهش بود. انگار که عجله داشته باشد. آمد جلو و گفت: (ع) مرا به خادمی خود قبول کرده. حالا هم آمدم با تو خداحافظی کنم. این را گفت و رفت. از خواب که بیدار شدم خیلی پریشان بودم تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. حساب که کردم همان شبی که آمده بود به خوابم، مهمان امام رضا (ع) شده بود. ع ع راوی: همسر شهید ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛صفحه ۲۱. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺راهکار شهادت 🔹حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم. ایشان فرمودند:«ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از (ع) نمی خواهید؟!». 🔸بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا (ع). یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش». ⚡️هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که امام رضا (ع) همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید. (ع) (ع) ▫️راوی: محمد گلزاری 📚 ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)؛صفحه ۵۵ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺 زیارت نرفته‌ها! 💢 غلامعلی عنایتی ویژه به (ع) و زائرانش داشت. هر سال یکی دو بار کاروان زیارتی مشهد مقدس راه می‌انداخت. در هر سفر هم یک دو نفر از زیارت نرفته‌های بی‌بضاعت را با هزینه خودش مهمان می‌کرد. 💠 در مشهد حمامی بود که اکیپی می‌رفتیم آنجا. غلامعلی پشت رفقا را کیسه می‌کشید و لیف می‌زد. 🌱 به بچه‌ها سفارش می‌کرد در زیارت خودتان را خسته نکنید تا تشنگی زیارت از بین نرود؛ اما برنامه خودش فرق می‌کرد. 🔅 هر شب از ۱۲ شب می‌رفت حرم تا اذان صبح. یکی دو ساعت با خودش خلوت می‌کرد و بعد برای جمع دعا می‌خواند و سردی و گرمی هوا و زیادی یا کمی جمعیت هم تأثیری در برنامه‌هایش نداشت. (ع) (ع) 📚مجموعه ،جلد ۲۴؛ کتاب غلامعلی رجبی، به قلم سید احمد معصومی‌نژاد، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۶۸-۶۹ و ۷۱. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیف حاج قاسم از حالات بُکاء شهید عماد مغنیه زمان مشاهده فیلم علیه السلام ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺اول و آخر! ▫️فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید: 🔹احمد شروع و پایانش با (ع) بود. در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من ضمانت می کنم». 🔸وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود، در سایه ضمانت امام رضا (ع). ⚡️یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد». از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند. حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم». 🍁فردای آن روز که احمد سر زده به کیاکلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن». پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی». احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود. (ع) (ع) ؛ خاطرات شهید احمد کشوری، صفحات ۱۲ و ۱۳۵-۱۳۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/