حسن می گفت: رفته بودیم روسیه یک #موشک فوق پیشرفته ای را از روس ها تحویل بگیریم.
به افسر روسی گفتم: «فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید».
به من خندید و گفت: «این امکان ندارد. این تکنولوزی فقط در اختیار روسیه است». ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می سازیم. باز هم خندید.
وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم.
دست به دامن #امام_رضا (ع) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی، متوسل حضرتش شدم تا اینکه در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر #نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک های روسی.
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت)
راوی: علی رضا زاکانی
#کتاب_خط_عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛ صفحه ۷۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم. ایشان فرمودند: ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از امام_رضا (ع) نمی خواهید؟!
بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا (ع). یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از شهادت چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش».
هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که امام رضا همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید.
راوی: محمد گلزاری
کتاب_خط_عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛صفحه ۵۵ (به نقل از کتاب من اینجا نمی مانم اثر علی اکبری صفحه ۹۶).
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
به مناسبت #روز_حجاب_و_عفاف برشی از مجموعه #نیمه_پنهان_ماه ، جلد ۲۶، کتاب رستگار به روایت همسر شهید که از خاطرات تلخ 9 سالگی همسر شهید می باشد را می آوریم:
(مراسم تاج گذاری محمد رضا، شاه پهلوی در حیاط مدرسه برگزار شد و همه ملزم به حضور در آن بودند)
همین که چشم هایم به رد پاها، دامن، کت و یقه انگلیسی اش و بعد صورت ترسناکش افتاد، صدای حرکت #خط_کش_آهنی روی هوا و داغی ضربه اش را کنار صورت و گونه ام به شدت احساس کردم و دستی که بی درنگ #روسری مرا با موهایم کشید و آن را کَند و با خودش برد.
دستم را روی سرم گذاشتم ؛ اما دوباره با همان خط کش چنان ضربهای به پشت دستم زد که به خود لرزیدم و همانجا سر جایم نشستم.
هنوز بالای سرم بود. قدِ بلند و جسه عظیمش را کنارم حس می کردم. دوستم برگشت. شانه هایم را گرفت.
ناظم فریاد زد بلند شو باست! درد و ترس پاهایم را قفل کرده بود. همان جا نشستم و گریه ام گرفت…. تا آخر مراسم دستم روی موهایم بود و دو زانو توی صف نشسته بودم. سر کلاس هم که رفتیم انگار که تمام فکر و ذکر ناظم، من و #حجاب م باشد، قبل از ورود معلم آمد و #چادر م را هم با خودش برد.
حالا زنگ آخر بود و من پشت در کوچک مدرسه، توی فرو رفتگی در، مانده بودم تنها و بچه هایی را که می دویدند به سوی خانه های شان، تماشا می کردم. پشت مانتویم را روی سرم کشیده بودم و آرام اشک می ریختم. آخر با این سر و وضع،پشت لباسم هم که بالاست، چطور تا خانه بروم.
#کشف_حجاب
#بی_حجابی_اجباری
#جای_جلاد_و_شهید_عوض_نشود
#تطهیر_پهلوی
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی سید موسی وارد #لبنان شد، اصلا داشتن یا نداشتن حجاب برای زنان مطرح نبود؛ بلکه #برهنه بودن یا نبودن مطرح بود. طرح سید “بازگزدادندن حس عزت و ارزش مندی به زنان لبنان” بود.
می گفت: «پس از یک سال مطالعه فهمیدم عامل اصلی بی بند و باری بی سوادی و دور بودن آنها از تعالیم اسلامی است. باید سطح فکری و تربیتی زنان از جهات دینی و اخلاقی تقویت می شد».
برای دعوت مستقیم به حجاب هم دو مانع وجود داشت:
یکی دوری زنان لبنانی از مساجد و مجالس عزاداری
دومی: آمیختگی زنان به طور معمول با تظاهر به تجمل و مد و زیبایی
تنهاترین راه دعوت غیر مستقیم بود. سید برای این منظور برای هر دو جنبه #فردی و #اجتماعی برنامه داشت.
در بعد فردی “بیت الفتاة” را راه اندازی کرد که به زنان؛ سواد، #خیاطی و #خانه_داری را می آموخت.
و در بعد اجتماعی “جمعیت نیکوکاری و احسان” را. جمعیت اعلام کرد زنان هم می توانند عضو جمعیت شده در فعالیت های آن حضور مستقیم داشته باشند. بعد از یک سال هم، از بین بیش از ۲۰۰ عضو زن جمعیت، هشت نفر به عنوان هیأت مدیره انتخاب شدند.
این چنین بود که زنان مسلمان لبنانی با به دست آوردن احساس عزت و ارزش مندی به #حجاب روی آوردند.
#امام_موسی_صدر
#سیره_فرهنگی_شهدا
#فرهنگ_حجاب_و_عفاف
#ترویج_فرهنگ_حجاب_و_عفاف
#خاطرات_مناسبتی ( #روز_حجاب_و_عفاف )
#کتاب_سید_موسی_صدر ؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۳۰ و ۳۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از #عملیات_خیبر فرماندهان را بردند زیارت #امام_رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم.
برایم سوغاتی جا نماز و دو حبه قند و نمک نبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت.
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته ای که این چنین شده ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟».
چیزی نمی گفت. به جان امام که قسمش دادم.
گفت: فقط یک چیز.
گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمی توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
#شهید_مهدی_باکری
#راهکار_شهادت
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_رضا
#خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت)
راوی: مصطفی مولوی
#کتاب_نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۸.
#کتاب_به_مجنون_گفتم_زنده_بمان ؛ کتاب مهدی باکری، نوشته فرهاد خضری، نشر روایت فتح، نوبت چاپ: چاپ نهم-۱۴۰۳؛ صفحه ۱۸۳-۱۸۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
منطقه #شرهانی در حال تفحص بودیم. کار هر روز را با توسل به یکی از اهل بیت (ع) شروع می کردیم. آن روز ورد لب های مان یا #امام_رضا (ع) بود.
مشغول کندن و زیر و رو کردن خاک ها بودیم که با عنایت امام رضا (ع) یک شهید پیدا کردیم. اما هیچ مدرک شناسایی همراهش نبود و برای ما زمینی ها گمنامِ #گمنام بود. اما یک برگه همراهش بود که رویش نوشته بود:
«هر که شود بیمار رضا، والله شود وام دار خدا».
#شهید_گمنام
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_رضا
#خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت)
راوی: محمد احمدیان
#کتاب_خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛ صفحه ۷۰ به نقل از (آسمان مال آنهاست؛ کتاب تفحص ، رضا مصطفوی صفحه ۱۹).
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قطعه_صوتی
#سخنرانی
#روایت_گری
#سید_حسین_مؤمنی
#شهید_سید_مرتضی_دادگر
شهیدی که بدهی های رزمنده تفحص را ادا کرد...
@khateshahadat
محمود لباس نویش را که پوشید همه خوشحال شدیم. رفت بیرون. برگشتنی همان لباس کهنه اش زینت تنش بود.
شب می خواست جایی برود. با اصرار همراهی اش کردم. چند بسته لباس آماده کرده بود به مقصد محلات فقیر نشین شهر.
لازم به در زدن نبود. خودشان بیرون می آمدند و #بسته های #غذا و #لباس را تحویل می گرفتند و می رفتند.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری در سیره شهدا
راوی: پدر شهید
#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ شماره ۱۳ صفحه ۲۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قطعه_صوتی
#سخنرانی
#ماندگاری
#شهید_رحیم_کابلی
#شهدای_مدافع_حرم
مشخصات همسر مورد علاقه؟
@khateshahadat
شهید اندرزگو با اینکه همیشه در حال مبارزه و اختفا بودند؛ اما #کتابخانه خیلی عالی داشتند.
#ساواک چهار با تمام خانه ما را غارت کرد. در یکی از این غارت ها همه کتاب های آقا را بردند که به اذعان خود ایشان، قیمت آنها دویست هزار تومان بود. این مبلغ در سال های قبل از انقلاب مبلغ بسیار بالایی بود.
#شهید_سید_علی_اندرزگو
#سیره_فرهنگی_شهدا
#فرهنگ_کتاب_خوانی
راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید
#کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۸۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عصر #پنج_شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت بوشهر حرکت کردیم. از یک جاده خاکی خودمان را به مقصد رساندیم. #امامزاده ای با بارگاهی قدیمی و گلی.
بعد از نماز عباس #مفاتیح را باز کرد و شروع کرد: اللهم ان یاسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء….
مصطفی که انگار منتظر شروع #دعای_کمیل بود ناله اش بلند شد. وقتی نوبت مصطفی شد برای مان روضه حضرت علی (ع) را خواند.
عجب شبی بود و چه خستگی در کردیم.
#سیره_عبادی_شهدا
#شهید_مصطفی_اردستانی
#شهید_عباس_بابایی
#دعای_کمیل_شهدا
#خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها)
#کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-۱۳۸۸؛ صفحه ۵۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/